هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: انجمن آنتي ساحريال
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#61
ای من که میمیرم برا حال گیری...

نام:اوتو بگمن

وضعیت:همنشین تنهایی

سیبیل و کلفتیش:ضخامتش قدیه که بشه باش دار زد ساحره ها رو...

انگیزه:حالگیری،خونریزی،روحیه مبارزه طلبی و از همه مهم تر برا بعضیا اومدم...





Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۴
#62
لطف می کنین اینارم جایگزین کنین،ممنون می شم...

نام:اوتو

نام خانوادگی:بگمن

پاترونوس:خفاش

گروه:راونکلاو

چوبدستی:چوب درخت بلوط با مغز ریسه ی قلب اژدها،۱۰ اینچ و فنری.

ظاهر:موهای بلند و چشم هایی به رنگ ابی اسمان.همیشه همراهش یک شالگردن راه راه ابی و سفید که یادگار مادرش است دارد.لاغر با دماغی کوتاه و معمولی.عینک گردی درست مانند عینک هری و معمولا بدون ردا.

اخلاق:پسری خبیث و بی نهایت باهوش،طرفدار پر و پا قرص لرد سیاه،عاشق کوییدیچ،جادوی سیاه و معجون سازی!!

توضیحات:اوتو یک مرگ خوار است و یکی از خادمان تا پای جان لرد عزیز،.برادر لودو بگمن رییس بازی های جادویی و ادامه برنده راه او...

در اینده اضافه خواهد شد

انجام شد.


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۱۱:۳۱:۲۳
ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۱۱:۳۴:۴۴
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۱۲:۵۵:۴۴

Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
#63
رون که همان رنگی که به چهره داشت هم از دست داده بود،با نگرانی گفت:
- هرمیون،به مرلین قسمت میدم،دیگه غلط بکنم بخندم بیا از خر ولدمورت بیا پایین...اینا بد نگا می کنن ها!!
هرمیون که انگار نه انگار صدایی شنیده باشد با خوشحالی گفت:
- دیدی بلاخره تونستم...باور کردی...اهم،رون اونا کارت دارن.

در هیمن لحظه رون و هری هر دو با هم به پشتشان نگاه کردند.دو مرد با شمشیرهایی به تیزیه تیغ و به باریکیه مو به سویشان می آمدند.از قیافه ی ان دو کاملا میشد فهمید جز به قصد کشت به سمتشان قدم بر نمی دارند.
هری که تا حالا خود را خونسرد نشان داده بود،سرانجام رو به هرمیون کرد و بریده بریده گفت:
- جون هر که دوس داری...یه کاری بکن!
هرمیون که با چوب دستیش ور می رفت،شانه هایش را بالا انداخت و با صدایی نازک و جیغ مانند گفت:
- مشکل خودتونه...!!!!!!

در همین لحظه ان دو مرد به رون رسیدند،ردایش را گرفتند و کشان کشان در حالی که تقلا می کرد و فریاد میزد،به وسط میدان بردند.
- هرمیوووووون...تو رو جون هر کی دوس دارییییییی...کمککککککککککککک...کمککککک...

هری که همچنان با دهان باز نظاره گر داد و بیداد های کر کننده رون بود،با التماس رو به هرمیون کرد و گفت:
- بابا مثه که نمی فهمی،دختر نباید این همه لجبازی کنه...ببین می برنش اونوقت تو این هیرو و ویری بی شوهر می مونیا...دوشیزه گرنجر ازت خواهش می کنم!!
هرمیون که بعد از ان همه مدت تازه وارد باغ شده بود،جواب داد:
- صدات ضعیفه...بلند تر داد بزن...نه اصلا ولش کن،نگا دارن رونو می شونن الانه که هیجان انگیز بشه!!!!!!!!!!!!
هری که کم کم داشت از کوره در می رفت،غرولندکنان گفت:
- دختر تو دیونه ای...!!!
- تازه فهمیدی!! اگه یکم به خودت زحمت می دادی و کتاب راه های مبارزه با دیوانگان رو فقط جلد اولشو می خوندی،الان دست به ردای من نبودی!!
هری که جا خورده بود با عصبانیت نگاهش از رون به هرمیون و برعکس می چرخید،گفت:
- حالا چی کارش می کنن که گربت راک می خونه!!!
امممم...شاید بکشنش..!!!
و سریع اضافه کرد:
- البته اگه قبول نکنه خودش این کارو میکنه ها...!! :/


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: نقد پست اعضای الف دال
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
#64
سلام عضو جدیدم لطفا اینو برام نقد کنین


با تشکر


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
#65
عضو جدیدم امیدوارم بتونم مطابق میلتون ادامش بدم.

رون که بلاخره از گریه کردن خسته شده بود سرش را بلند کرد و با استین ردایش اشک هایی که از روی گونه های سرخ گونش سر می خوردند را پاک کرد.

هیچ کس در هاگوارتز نبود و این بدان معنا بود که اتفاقی وحشتناک موقعی که او در خواب بوده،رخ داده است.اما چه اتفاقی؟ چه اتفاقی که انقدر هولناک بوده است که فرصت نداده بود حتی یک نفر...حتی یک نفر او را از خواب بیدار کند؟

چند لحظه به فکر فرو رفت.به یاد شب قبل از این واقعه افتاد که او و هری و هرمیون از مسابقه بی نظیر و موفقیت امیز کوییدیچ امده بودند.همه چیز عادی بود.تشویق ها،صداها،صحبت ها و حتی نگاه های تحسین امیز دانش اموزانی که در تالار عمومی برای او و هری هورا می کشیدند...

اما چیزی از بعد ان به ذهنش نرسید.بار دیگر ترس تمام وجودش را فرا گرفت.دور و اطرافش را نگاهی کوتاه انداخت و از روی پله ی سنگی بلند شد.

_ باید یه دلیلی داشته باشه.امکان نداره الان خواب باشم ولی شاید...شاید...نه اینم نمیشه نباید فکرمو مشغولش کنم ...نباید...

ولی در همین زمان به یاد خوابی که دیده بود افتاد.سرش را محکم میان دو دستش فشار داد بلکه بفهمد این ماجرای دور و دراز چه ربطی به خوابش دارد.چشمان ظریفش را بست و حد اکثر تلاشش را کرد تا بتواند خوابش را به یاد اورد.


تصاویر مبهم و گنگ خواب از جلوی چشمان نگرانش بی هیچ مفهومی می گذشتند تا به تصویری تار رسید.تصویر کاملا سیاه بود و هیچ چیز قابل تو جهی نداشت.

ولی ناگهان از درون ذهنش صدایی وحشتناک پیچید صدایی که به خوبی ان را می شناخت...


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#66
این پست بعد کلی فکر و خستگی داره نوشته میشه...

نام : اوتو

نام خانوادگی : بگمن

گروه : ریونکلاو(یا همون راون اگه اشتب نکرده باشم)

خونم یا نژاد : اصیل زاده...اونم بد جور...

چوبدستی : چب درخت بلوط با مغز موی یال تک شاخ و فنری

ظاهر : مو های قهوه ای روشن با چشم های خاکستری ، قد متوسط و لاغر.

توضیحات : البته اظلاعات زیادی دربارش گیر نیاوردم فقط یه چیزایی مثل :

اوتو برادر لودو بگمن ، رییس ورزش های جادوییه ، می خواد اونم مثل برادرش بشه و راه اونو ادامه بده...
اوتو یه خرخونه اما به پای هرمیون یا بعضیام میگن هرماینی نمی رسه.تازه داشت یادم می رفت یکی از ظرفدارای پر و پا قرص تیم کوییدیچ گریفندورم هست...همین...

تایید گردید!
به ایفای نقش خوش اومدین.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۳۱ ۲۳:۲۹:۲۶

Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#67
مثل اینکه حق با شماست...

تلاشمو می کنم



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
#68
اولیو که قبول شدیم...
می خوام راحت شروع کنم،کلا پسر باحالیم،عاشق فوتبال،والیبال و شطرنجم...
شوخی،جنبه دارم تا حدش بعدش از کوره در می رم.اهل گشتن با دوستامم هستم و از هیجان خیلی خوشم می اد.پایبند خانواده و...و...و...

دیگه چی...

اهان یادم اومد باهوشم،نمونه می خونم،ضریب هوشیمم نابغه رد شده.بعد خیلی از نویسندگی خوشم میاد،شجاع ،بی رو در واسی حرفمو می زنم و از کسیم ترسی ندارم...

ترس مرسو که دورشو خط بکش.همین دیگه ...
راستش کلاه می خواستم بگم درسته خصوصیاتم به اسلیترین نمی خوره ولی خیلی دوس دارم برم تو اون گروه همین ...
در اخرم خسته نباشی...

ممنونم ای جوان.درمانده نباشی!
بذار ببینم اینجا چی میگذره...شجاعت و صداقت...وفاداری و مهربانی و تیزهوشی...
خب کجا بذارمت؟سخت شد این که!
به نظرم ریونکلا میتونه انتخاب خوبی باشه.ویژگی هاشو درت میبینم.با این همه یه مدت اونجا باش اگر نخواستی برگرد تا گروهتو عوض کنم.
پس برو فعلا به...


ریونکلا!

مرحله بعدی: شخصیت خودتون رو معرفی کنین!


ویرایش شده توسط sayehe_penhan در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۷ ۲۲:۴۴:۵۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۹ ۱۸:۴۲:۱۸
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۹ ۱۸:۴۶:۴۰

Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
#69
میرتل گریان کنار پنجره،روی طاقچه ای،دست هایش را روی صورتش گرفته بود و طبق معمول به ارامی و عجیب گریه می کرد...

اشک هایش از لابه لای انگشتان باریکش به کف دستشویی می ریخت و صدای ناله های زجر آورش همه جا را(منظور داخل دستشوییه...)فرا گرفته بود.میرتل که حالا علاوه بر تصاویر مبهم مرگ وحشتناکش به هری نیز فکر می کرد،دیگر با آن آب و تاب گریه نمی کرد،انگار همه چیز برایش فرق کرده بود.او از اخرین باری که هری را دیده بود به او علاقه مند شده بود و این خود انگیزه ای به او می داد تا تلاش کند توجه هری را به خودش جلب کند یا حتی امید به ادامه زندگی در دنیای اسرار امیز ارواح را...

میرتل که با این افکار سعی میکرد گریه هایش را کنترل کند،ناگهان همه وجودش را غم فرا گرفت و دوباره با همان صدای بلند همیشگی شروع به گریه کرد...

"آیا اصلا هری دوباره به دستشویی غیر قابل استفاده ای که میرتل بیچاره در آن بود،باز می گشت؟"

در همین لحظه در با صدایی مهیب باز شد.طوری که حتی میرتل هم از گریه ی بی پایانش دست کشید و لبخند سردی بر لبانش نشست.او فکر می کرد اگر دست هایش را از روی چشمان ابی رنگش بردارد با هری و دوستانش،هرمیون و رون که به دیدنش امده اند،مواجه می شود اما با کمال حیرت با مالفوی رقیب سرسخت هری یا شاید بهتر بشود گفت،مزخرفترین دانش اموز مدرسه رو به رو شد که همچون ابر بهاری می گریست...!!!

مالفوی که انگار او را اصلا ندیده است،فورا خودش را کنار شیر اب زنگ زده ای،درست روبه روی دستشویی ای که درش شکسته و از لولا در آمده بود رساند.
میرتل که از تعجب دهانش باز مانده بود،صدایش را صاف کرد و رو به مالفوی گفت:اهای...مگه تابلوی بالای درو نخوندی؟...نوشته دستشویی دخترونه...فکر نمی کنی اشتباهی اومدی؟!!
مالفوی که همچنان هق هق می زد و شانه هایش از شدت عصبانیت تکان می خورد،فریاد زد:به تو ربطی نداره ... من هر جا دلم بخواد می رم!!
و شیر آب را باز کرد تا صورتش را بشوید ولی از شیر فقط چند قطره آب گل الود چکید و دیگر هیچ...

میرتل که دلش برای مالفوی سوخته بود رو به او کرد و گفت:خیلی وقته به اینجا لوله کشی نکردن،ببین اگه از دست من کاری بر می اد،بگو...اگه نه که لطفا از این جا برو...خوشم نم اد کسی منو با تو اینجا ببینه.
اسنیپ که حالا کمی از عصبانیتش کم شده بود با صدایی گرفته شروع به غر زدن کرد:
-همه چیز به گند کشیده شده.حتی پدرمم دیگه نمی تونه از خجالت سرشو جلو اساتید بالا کنه...
-اونوقت چرا؟
-همش تقصیر اون هری پاتر عوضی و اون دوستاش پاتی و ویزله(معنی این کلماتو که یادتونه)،اگه اون...اون لعنتی جلوی همه،چش تو چش پدرم تو انجمن بر نمی گشت و نمی گفت... من به اون هیپوگریف بی ریخت گفتم حیوون گنده ی زشت!!

میرتل که خودش هم نمی دانست چطور مالفوی انطور راحت با او حر ف میزند مجبور شد به ادامه حرف های او گوش دهد

-دوتا نوچه هاش و اون غول دست و پا چلوفتی هاگرید هم تایید نمی کردن،الان انجمن هاگریدو اخراجش کرده بود!! حالا هم دیگه به محض اومدنم از جای اون پامفری خرفت همه مسخرم نمی کردن...یا شایدم این سال بابام خونه رام می داد...کلشو می کنم...هری مگه گیرت نیارم یه افسون بهت می زنم دیگه خیال این کارا رو نکنی...

میرتل که حالا فهمیده بود،مالفوی از هری خیلی بدش می اید و همچنین حق با هری بوده است،با جیغ و داد گفت:حقته...بهتره دفعه بعد یاد بگیری با حیوونا درست رفتار کنی...و به هری و دوستاش کاری نداشته باشی...!!وگرنه منم میرم انجمنو...همه حرفایی که شنیدم بهشون میگم!!!

مالفوی که از حرف های میرتل جا خورده و سرخ شده بود،دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما میرتل زودتر شروع به جیغ و داد کرد و گفت:مالفوی اینجاست...میگه...
ولی قبل از اینکه میرتل کلمه بعد را بگوید مالفوی با دستپاچگی از آن جا خارج شد...

این اولین باری بود که احساس عجیبی به میرتل گریان دست داده بود،البته با این وجود باز هم بغضش را داشت...


اخیش تموم شد...

متن جالبی بود.ایرادات جزئی توش به چشم میاد فقط از جمله اینکه یه جا به جای مالفوی از اسنیپ نام بردین!چند تا غلط تایپی هم داشت و یکی دو مورد استفاده ناصحیح از زمان افعال.با این همه...
تایید شد.

گروهبندی!


ویرایش شده توسط sayehe_penhan در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۷ ۱۶:۵۵:۴۹
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۷ ۲۰:۴۴:۰۰

Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.