هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵
#1
سلام برادران
یک اسپند ود کنین سایتو چشم نزنن.
ادیتورای جدید خیلی باحاله، حیف نیمدونم چرا تینی ادیتور رو که زدم صفحه سفید شد و من نمیفهمم چجوری به انتخاب ادیتور دسترسی پیدا کنم؟ اصلا نیمتونم پست بزنم(الان دارم با پاسخ سریع میپستم)


I Was Runinig lose


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
#2
هاه اسکاور جان بنده بوق هستم اون شناسه ی آگستوس پای رو معرفی کردم؟(البته کریچر تایید نمیکنه)
اول اگه مایل به اومدن من به ریون نیستین چشم، ثانیا حق رو رعایت کنین(آخه خیلی آدامی باحالی هستین... اصلا از همه ی نکات مثبتین...خیلی خوشتیپ، با جذبه و قویین و جی اف کشین...بابا وبمسترای با جذبه...) من هم بهتر معرفی کردم هم زودتر!
شرمنده اینجا نمیگم چون نمیتوانم بزنم شخصی پیام.
ممنون و مرسی با تشکر یک آدم ارزشی

در این مورد مدیر انجمن تمام اختیارات رو داره و اگر بخواد میتونه یه نفر رو اصلا تایید نکنه...در کل شما هم سابقت خرابه دیگه مزید بر علت میشه...من همیشه بهت پیشنهاد دادم که بهتره با یه شناسه ی بهتر و به صورت ناشناس دوباره وارد بشی و کارهای قبلیت رو بزاری کنار تا بعد بتونی دید بقیه رو نسبت به خودت عوض کنی...چون از نظر من و خیلیا شما بدترین و ضرررسان ترین عضو ایفای نقش سایت در حال حاضر هستی...مطمئنا به این صورت هیچ وقت تویه ریون که هیچ، هیچ گروه دیگه ای هم تایید نمیشی...سعی کن خودتو اصلاح کنی و به جای ایراد گرفتن از کار من و بقیه تویه اینجا بیشتر تو کار خودت دقت کنی مگرنه مجبور میشم عذرت رو از ایفای نقش سایت بخوام
در کل اگر به همین صورت ادامه بدی به زودی از ایفای نقش سایت اخراج خواهی شد


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱:۴۷:۲۸
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱:۵۸:۲۲

I Was Runinig lose


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۰:۴۹ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
#3
ـ هی اینیگو!
یک شخص مخوف با بارانیِ مخوف به جلو وارد شد و به سمت بارانیِ اینیگو رفت...
شخص مخوف: دِ لا(بوق بوق بوق) من هی میگم یک بارونی برای خودت بخر... حالا جلوی این همه ملت من چطور بهت بدم این کوکائینا رو؟

صحنه اسلوموشن...فِید... بلور...

جسیکا پای اتوبوس زانو زده و شروع هق هق میکند به.
جسیکا:
ـ دِ مرد...چیت کم بود؟ نون و آبت کم بود؟ (بوق)... این محفل به این خوبی...این همه دوست...چرا زندگیتو اینجوری کردی؟
شخص مخوف: حالا جنازه شو جمع کنین بوی بد میده.
جسیکا طی یک حرکت انتحاری میشود بلند.
شخص مخوف: آقا مگه من چیکاره ام؟ خودت تحت تعقیب شدی... اینیگو، عزیزترین شخصتو کشتی...بدبخت شدی...توالان بیکسی...بدبختی...غمگینی... شبا خوابت نمیبره... به ویروس مالدبر دچار شدی... تو یک بدبختی! بیچاره! بی ارزش؟
جسیکا دچار میشود فوران احساسات به و اشکهای بلورین گوله گوله از چشمان پر فروغش جاری میشوند.

راننده: چاییمون یخ کرد آبجی... بیخ جنازه شو آدم بی ارزشی بود. همین کرکسا و جغدا میخورنش

بنگ...بونگ...
فید...بلور...

جسیکا که طی یک حرکت انحتاری تبدیل به یک مجرم شده، یک پالتوی سیاه به تن میکند، یک عینک آفتابی میزند و خشاب رولرش را پر میکند.

شخص مخوف: خوبه... فقط یه چی کم داری که اونم سیگاره... بیا ازینا بکش... حال میده... من برم به مغازم سر بزنم تا دیر نشده.
و به سمت بستنی فروشیِ فلوریان فورتسکیو راه می افتد.

جسیکا: :smoke:
ده دقیقه ی بعد...

اتوبوس شوالیه مجهز به توربوی دو اتشه، و امکانات رفاهیِ فراوان به سمت یک شهر شلوغ پر از برج می افتد راه.

جسیکا در فکر:
ـ انتقاممو میگیرم... همه ی اعضای اون باند رو میکشم...(آقا ما نفهمیدیم ما گفتیم 50 سال پیش...چرا شد الانا؟)(راستی این بانده از کجا اومد؟)

در همان حال....شهر شلوغ...
رییس تبهکاران: بچه ها آماده باشین جسی ژانگولر میاد هممونو بکشه... زنده میخوامش!

ادامه دارد


I Was Runinig lose


Re: كتاب هفتم : هری پاتر و قدیسهای مرگبار
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۵
#4
آقا تا جایی که من یادمه اینجا جای بحث در مورد اسم کتاب و اینکه قدیسهای مرگبار چی میتونه باشه بود...نه اتفاقات کتاب هفت!
همچین تاپیکی وجود داشت تا چایی که یادمه.
ممنون از ناظران که بگن اینجا جای این بحث نیست.
مرسی


I Was Runinig lose


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵
#5
یکی بود، یکی نبود.
یک علامه عارف قزوینی بود، البته زیاد قزوینی نبود، ولی در هر صورت قزوینی بود. قزوینیایم مثل بقیه ن، فقط یکم قزوینی میزنن و کارای دیگه هم همینطور میزنن.
یک روز علامه ی قزوینی، خسته و کوفته و ملنگ، مثل همیشه به خانه ی خود بازمیگشت.
ناگهان یک چیزی نرش را جلب کرد.
پردازنده های از کار افتاده ی مغزش شروع به کار کرد...
چه بود؟
کاش آنچه میخواست بود...
و نبود، پس جنگید و برای اولین بار در قزوین در یک دوئل پیروز شد.
اجزای سازنده ی دوئل خوب:
1- بوق
2- چکش
3- دوتا آدم بیکار با بهره هوشی کم برای دعوا کردنِ با هم
4- دو عدد بوقچی و چکش چی برای اعمال هیجانات لازمه به جمع
5- چند عدد آدم مادولینی برای خنده و دسش ده
6- چند عدد مدیر، ساحره ی جوان، یک مشت دلار، یک سوژه، و هرچی میخواین برای دعوا
7- دو عدد چوب دستی
8- یک مکان پر از جمعیت تا در دوئل عرض اندامه کنید.
9- کارگران بیمارستان سنت لقمان برای امداد رسانی
10- یک عدد پرفسور برای کم کردن امتیاز تا با من دوئل کند.
راستی استاد خیلی کار دی کرین بهم امتیاز ندادین


I Was Runinig lose


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵
#6
1- بهترین ورد مربوط به چفت شدگی را بنویسید.
مغزتوچفتون
این ورد، یکی از اختراعات علامه هارف قزوینیست.
وی این ورد را اینطور تشریح میکند:
مغزتان بوق میشود، سرتان چکش، و آنگاه کسی نتواند بر شما غالب آید!



2- بهترین راه برای چفت شدن در زمان جنگ چیست؟
بستگی دارد به شخص مورد جنگ.
علامه عارف قزوینی چون در طول عمر نجنگید، چیزی نگفت که ما اینجا بیاوریم، پس ما مثال زنده و بیناموسی میزنیم.
اگر شخص مورد جنگ، محفلی باشد، یا یک فحش به ساحره های محفل میدهیم تا عصبانی شود و بیاید یخه ی ما را بگیرد، آنگاه ما نیز کلا امواء و احشاء وی را گرفته و وی را بوق میکنیم، و اگر ساحره باشد، با دان فحش بیناموسی میگذاریم وی یکم خجالت بکشد و ضایع گردد.
اصلا محفلیا آی کیوی خواندن ذهنو دارن؟


3- وردی را که با آن بشود هم چفت شد و هم به چیزی فکر کرد چیست؟
ورد لازم ندارد، بستگی به تمرگز ذهنی فرد دارد.
ولی آخر چه کسی میاید با خود چفت شدگی بوکوند استاد؟ چی بگم؟

ـــــــــــــــــــــــــ
مقاله
نقش بوق در چفت شدگی

سالها پش، شخصی خواست یکی دیگر را ذهن جویی کند.
ناگهان...بوووووووووووووووووق
و نتوانست.
بوق، تمرکز ذهنیِ افراد را، به طرز فجیعی کاهش میدهد، به طوری که تا بحال جنگهای بزرگی که در آن افراد دشمن ذهن جو بودند، توسط بوق از میان رفته است.
علامه عارف قزوینی مینویسد:
ذهنها باز بودند، سربازان دشمن بی چشم و رو، ذهنها را خوانده، میکشتند و میرفتند.
من خود را به بوق رسانیدم، نواختم، ذهنهای افراد ما بسته شد، و پیروز گردیدیم.
این یکی از خاطرات وی از جنگ قزوین_محفل بود که اثرات بدی بر جای گذاشت.


I Was Runinig lose


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱:۰۶ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵
#7
ببخشید ثبت سایتها...(چیزی نگم بهتره)
کسدود سازی و اینجور چیزا(دارم جلوی خودمو میگیرم فحش ندم به نظام!)

حالا شما که ثبت نام کردین تا ج.آی ارزشی مسدودتون نکنه؟(خداییش اگه مایلاین رسا بگین!)


I Was Runinig lose


Re: ارتباط با ناظرين پاسخگوي انجمن پيشنهادها
پیام زده شده در: ۱:۲۲ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۵
#8
خوابهای هری پاتری وجود داره؟
اگه هست لطف کنید لینکشو بدین و اگه نیستم مجوزشو.
ممنون

سلام
همچين تاپيكي دقيقا با همين اسم وجود نداره ، اما فكر مي كنم تاپيكي به اسم خاطرات هري پاتري باشه كه اين موضوع رو هم شامل بشه ، پس همچين مجوزي داده نمي شه .


ویرایش شده توسط مريدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۱ ۲۳:۲۷:۱۷

I Was Runinig lose


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۵۸ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۵
#9
یک مقاله در مورد جرویها
جرویها، در اصل از جهش ژنتیکی فرزندِ پسرخاله ی عمه ی دخترخاله ی دختر عموی دامبلدور و دخترِ خاله ی ولدی جون پدید آمده است.
گویند زمانی که پسر به خواستگاری دختر رفت، ملت کف کردند، زیرا در آن زمان خواستگاری ای وجود نداشت، پس نتیجه میگیریم جروی ها بدون خواستگاری ازدواج میکنند.
جهش ژنتیکیِ فرزند آندو که باعث بوجود آمدن نسل جدید جرویها شد، ر واقع بعد از دیدن یک شخص جوات بود.
جرویها چشمان کوچک، پیشانیِ بلند، بینی طربناک، و تنی پوشیده از کرک دارند که بدین دلیل آنا را از نسل ویکتور هوگو میخوانند. توضیح آنکه مورخان بسیار بزرگی از جمله علامه عارف قزوینی، از میان جروی ها به جامعه برخاسته اند.

یک نمونه اشتباهات ماگلها؟
در قرن هفتم هجری توسط علامه عارف قزوینی اتفاق افتاد.
علامه ی عارف، مثل همیشه خسته و کوفته از هر لحاظی به خانه بازمیگشت که ییهویی یک موجود زرد رنگ جلوی پای او ظاهر شد.
علامه عارف با وجود مستی و نئشگیِ بیش از حد، کاغذ قلم درآورد و نام وی را به عنوان یک قرقاول جدید ثبت نمود.
این حیوان تخیلی که در اصل ققنوس است، قرقاول قزوینی نام گرفت.

غولهای غارنشین قدرت جادووی دارند؟
کمی تا قسمتی.
البته علامه ی قزوینی مینویسد که ندارند، ولی چون وی ماگل است ما مینویسیم دارد! خیلیم دارد! کی میگه ندارد؟
مثلا همین جن خاکیه؟ پرفسور ما، قدرت جادویی دارد؟
غولهای غارنشین ماده و نر برای جذب خود نیروهایی دارند که بین خود به آنها جادویی میگودیدلثدثال.للا...


I Was Runinig lose


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵
#10
یک وردساز معروف را معرفی کنید؟
عارف قزوینی

شاید تعجب کنید، که البته به من چه، ولی ایشان یک وردساز و ادیب به تمام معنا بود.
وی در یکی از کتابهایش مینویسد:
ـ الحمیدالحرام!
و روایت است که وی این لغت را در ییک از خطبه هایش گفت.
گویند هیچکس جز برادر حمید و عارف قزوینی که فرار رکده بود، زنده نماند... الخ...

هر چه دل تنگت میخواهد بگو
آی خدا... بوق... بوق!
بوق من رفته!
بوقم رفت! یکی بوقی... یکی رفته.
با اجازه یک شعر را که خودمان سِروده ایم مایگذاریم:

من همون ارزشیه بوقم
همون بوقیِ خسته
من همون مسافر شهر بوقرودم
من همون معتاد خستم
وقتشه وقتشه رفتن وقتشه
وقتشه از قزوین گذشتن وقتشه!

در مورد منوی مدیریت:
اول از همه عله هسته
از شهر آدمای مایه دار
سپس بیلکی خسته
از زیر نخلهای سایه دار
بعد از ان مونالیزایی بینیم
از جای خارجک آباد دار
بارون و کوییرل و اسکاور
هرکدام مثل بوقِ دادار
همه شان اصل جواتتند
ویلیام ادوارد را در لیست خود کم دارند!


I Was Runinig lose






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.