هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: ستاد انتخاباتی مینروا مک گونگال
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۹
#1
ما نیز حمایتمون رو از مینروا اعلام مینماییم


تصویر کوچک شده


Re: بهترین ایده (زننده بهترین تاپیک)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۸۹
#2
مینروا مک گونگال
معجون راستی


تصویر کوچک شده


Re: بهترين نويسنده در بحث های هری پاتری (غير رول)
پیام زده شده در: ۰:۵۷ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
#3
مینروا مک گونگال

خیلی یحث های خوب و سازنده ای کرده توی این مدت ، چیزایی گفته که من کلا دیدم نسبت به کتاب تغییر کرده !


تصویر کوچک شده


Re: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۹
#4
در زندان

دو تا دیوانه ساز دور قفس مالی ویزلی جمع شدن .

دیوانه ساز 1 : خب اینو که گرفتیم ، حالا بریم دنبال اون هیولای خفنی که در رفته بود از دستمون .
دیوانه ساز 2 : نه باب بیکاریا تو هم ... همین رو می بریم میدیم به رئیس زندان میگیم اون هیولای خفنی رو که در رفته بود پیدا کردیم ! فقط اون هیولای خفن تغییر چهره داده ! بهش میگیم که تغییر چهره هم از توانایی های مخوف این هیولا بوده !!!
دیوانه ساز 1 :

-- چند دقیقه بعد --
رئیس زندان در حالی که داره با اون دو تا دیوانه ساز بغل و روبوسی میکنه و اشک شوق توی چشماش حلقه زده میگه : واقعا شما دو تا مایه افتخار من هستین ! شما جلوی یه فاجعه رو گرفتین ! من از این به بعد شما دو تا رو به عنوان معاون خودم انتخاب میکنم و از همه بیشتر حقوق میگیرین !!
دو دیوانه ساز مذکور :
بقیه دیوانه سازها و کارکنان زندان :

رئیس زندان سریع گوشی موبایل جادوییش ! رو درمیاره و شروع میکنه به صحبت کردن با وزیر .

رئیس زندان : اوه جناب وزیر همین الان دارین تشریف میارین این جا ؟ اوکی .
و بعد تلفن رو قطع میکنه و رو به بقیه میگه : وزیر همین الان داره میاد این جا ، چون اون هیولا از قدرت های خیلی مخوفی برخوردار بوده وزیر میخواسته که اون هیولا رو آموزش بده تا بادیگاردش بشه . الان هم برای بردن هیولا میخواد بیاد این جا .


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۷ ۱۱:۳۲:۴۱

تصویر کوچک شده


Re: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
#5
لینی : راستی یه سوالی برام پیش اومده ، اگه یه نفر بخواد از این جا دزدی کنه چه اتفاقی براش میفته ؟
ریچارد : اولش با این دوربینا می بینمشون ، و بعد بلافاصله زنگ خطر به صدا درمیاد و در یک صدم ثانیه شونصد تا چوبدستی بهشون نشونه میره ، اگه دزد بخواد فرار کنه در یک لحظه شونصد تا افسون جریوس بهش برخورد میکنه و بعد هم یه بمب هسته ای از طریق یکی از حفره های بدنش داخل بدنش میشه و اون تو منفجر میشه ! و بعد هم آتیشش میزنیم و بعد هم چند بار با بیل میزنیمش و بعد هم می فرستیمش آزکابان برای حبس ابد !!!

لینی و لونا و لودو با نگرانی به هم نگاه میکنن .

لینی : اممم...چیزه ، من باید برم دستشویی ، ببخشید .
و از جمع جدا میشه .

لودو : اوه مستخدم ساحره جیگر موزه از اون ور به من یه پیام بیناموسی ای داد ، من برم پیشش ببینم چه خبر شده !!
لونا : اهم ، منم باید سریع برگردم خونه ، شوهرم گفته قبل از تاریک شدن هوا خونه باشم !
ریچارد : ولی الان که سر ظهره !
لونا : هممم ؟!!! مرسی از توضیحاتتون .

-- اون طرف موزه --
لینی و لونا و لودو دور هم جمع شدن و دارن نقشه میکشن که چجوری شنل سالازار رو بدزدن .

لینی : بیاین بچه ها من یه نقشه فوق مخوف دارم ... اول باید بریم ...
لودو حرف لینی رو قطع میکنه : بوقی ! مثل این که نشنیدی چی گفت ؟ افسون جریوس و بمب هسته ای و آتیش و بیل و بعد هم حبس ابد توی آزکابان ، می ارزه واقعا ؟ من جوونم آرزو دارم ! من یه نقشه خیلی ساده تری دارم ... سر کوچه ما یه مغازه ای هست وسایل چینی دست دوم میفروشه ! یه شنل میریم ازش میخریم و میدیم به لرد ، چون کهنه هم هست مطمئنا لرد نمیفهمه که شنل واقعیه یا نه .


تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹
#6
-- دم در محفل --
ولدی در میزنه و تا دامبل درو باز میکنه و ولدی سریع میزنه توی گوش دامبل !

دامبل : ها ؟ الان واسه چی زدی ؟ شما ها این جا چه غلطی می کنین ؟ مگه قطعنامه نداده بودیم که حق ندارین از خونه تون بیاین بیرون ؟
ولدی : برنامه های اتمی ما کاملا در جهت صلح آمیز جلو میره ! شما بوقی ها فقط دارین جلوی پیشرفت سیاها رو میگیرین ! بوق تو روح همتون !!
دامبل : حتما میدونین که بر طبق قطعنامه شماره 34357 اگه شما یکی از قطعنامه ها و قوانین رو نقض کنین خوراک گراوپ میشین ! و الانم چون همتون از خونه اومدین بیرون و قطعنامه های با ارزش وزارت رو که صد ها مغز متفکر پشتشه بوق هم حساب نکردین در نتیجه الان همتون خوراک گراوپ میشین !
اسنیپ : گراوپ مگه آدم میخوره ؟ من باید برم یه دور دیگه کتابا رو بخونم ...
لرد : قطعنامه 34357 چیه دیگه ؟ این بارتی بی عرضه چرا ما رو از این قطعنامه باخبر نکرد ؟
روح بارتی ! :

در همین لحظه مرگخوارا جلوشون رو نگاه میکنن و گراوپ رو می بینن که با چماقی در دست جلوشون واستاده .

گراوپ :


تصویر کوچک شده


Re: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹
#7
ملت این مینروا هر چی میگه بوق شر میگه ، می خواد ذهن شما بچه های معصوم و پاک رو منحرف کنه ! من اصلا یه بلیت فرستادم که آقا بیاین این مگی بوقی رو بلاک کنید بره .
نه هری عاشق دامبل بود و نه دامبل به هری نظر داشته ، هیچی ! هیچ رابطه ای بین این دو تا نبوده به جز یه رابطه دوستانه معمولی ! انقدر کتاب رو با عینک لخت بینی بررسی نکنین ، مفاهیم کتاب به اندازه کافی واضح و روشنه .


تصویر کوچک شده


Re: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۹
#8
من واقعا متاسفم برای شما مینروا .
این مشکل از رولینگ نیست ، مشکل از شماست ! بله خود تو ! که یه عینک بدینی یا بهتر بگم یه عینک لخت بینی (!) زدی به چشمت و تمام وقایع کتاب رو داری با اون می بینی .
کلا این که مینروا جان چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید !

نقل قول:
الکساندر پردفوت :
گرچه مرگ دامبلدور و مرگ دابی بسی غمناک بودند ولی به اطلاع می رسانم که هیچ جای کتاب بنده اشکم در نیومد !

بیشین بینم باو ! یادت رفت ؟! تو که هر خط کتاب رو میخوندی گریه ت میگرفت میومدی توی مسنجر نیم ساعت میشستی توی بغل من زار زار گریه می کردی !!! یادت رفت حالا ؟!

نقل قول:
رودولف :
کلا من از اول تا اخر کتاب داشتم گریه میکردم! ولی خب تازه اخر کتاب فهمیدم اون کتابی که میخوندم هری پاتر نبوده، فیلمنامه ی یه فیلم هندی بوده

خب الان این چه ربطی به هری پاتر داره ؟ مگه اسم تاپیک کجای یه فیلنامه هندی اشکتون در اومده ؟ بحث این تاپیک راجع به کتاب هری پاتره برادر من ! من واقعا متاسفم که سایت رو ارزشی هایی مثل تو پر کردن !
ناظر ، اگه ناظری باید همه پستای ارزشی رو پاک کنی .

نقل قول:
رون ویزلی :
احساس می کردم برای چند لحظه همه چیز متوقف و ارتباط مغز و بدنم با هم قطع شده !

آره ، منم دقیقا اون جایی که فلور هری رو بوس کرد همین حس بهم دست داد !!


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۱ ۱۴:۰۶:۵۳

تصویر کوچک شده


Re: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۹
#9
نیوت جان .
مینروا مگه شوخی داره با کسی ؟ اصلا این تاپیک طنزه مگه برادر من؟ بحث کاملا جدیه و اصلا شک برانگیز و اینا نیست .

بعدشم شما باید باطن کتاب رو ببینی ، نه ظاهر کتاب رو ، که الان مینروا کاملا داره باطن کتاب رو می بینه ولی من واقعا نمیدونم نظر داشتن دامبل به هری چه ربطی در آوردن گریه داره ؟


تصویر کوچک شده


Re: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ سه شنبه ۳ فروردین ۱۳۸۹
#10
نقل قول:
فرانک لانگ باتم نوشته :
وقتی که سریوس مرد واقعا بد بود

بد بود ؟! کجاش بد بود ؟ اتفاقا من کلی حال کردم وقتی سیریش مرد ، کلا یه شخصیت اضاف بود توی داستان .


نقل قول:
اسنیپ نوشته :
1. وقتی بابای هری مرد.
2. وقتی ننه هری مرد.
3. وقتی که لرد ولدمورت ننه بابای هری رو کشت.
4. وقتی که فهمیدم هری یتیم شده.

اتفاقا من با هیچ کدوم گریه نکردم ، اون جایی که ننه و بابای هری توی اتاق تنها بودن و هری هم یه گوشه داشت نگاه می کرد و بعد ولدی اومد و خلوت این سه نفر رو به هم زد من واقعا گریه م در اومد !!

نقل قول:
آبرفورث نوشته :
مصرانه(مسرانه؟) میگم مالی ویزلی از همه جیگر تر بود هم از نظر اخلاقی هم از نظر ظاهری !

خب الان این چه ربطی در اومدن گریه داشت ؟ چرا بحث تاپیک رو منحرف میکنی عزیز من ؟ بعدشم ... شما خجالت نمی کشی با این سنت به زن 60 ساله نظر داری ؟!!!

نقل قول:
مورگانا نوشته :
غم انگیزترین قسمت کتاب که بسی اشک منو درآورد توی قطار هاگوارتز و در همون جلد یک کتاب شکل گرفت. زمانیکه یک نویسندۀ بی ارزش و ناشی و تازه کار، به راحتی از ملکۀ بزرگ آوالان گذشت و نه تنها توضیحی درمورد جزیرۀ زیبای اون و نوع حکمرانیش بر قلب و روح مردمش ننوشت، بلکه برای توصیف حالات جذاب و زیبای اون، به تصویرش بر روی یک کارت شکلات قورباغه ای ناقابل اکتفا کرد.

جزیره آوالان ؟ جزیره زیبا و نوع حکمرانی ؟ کارت قورباغه ای ؟ هوم ؟
راجع به چی داری حرف میزنی ؟ اینایی که گفتی واقعا توی کتاب بود ؟!! خانم مورگانای عزیز بهتره مطالب واقعی کتاب رو ارائه کنی نه این بدعت گذاری ها رو .

نقل قول:
تد ریموس لوپین نوشته :
1. صفحه سوم فصل آبروریزی لوپن ها در زندگی آزکابان که انگشت اشارم ام رو برید
۲. شیرازه کتاب هفتم که فرق سرم رو به دو قسمت مساوی تقسیم کرد.

خب به من چه که شما دستت رو بریدی ؟ به ملتی که دارن صادقانه و به دور از ارزشی بازی این جا بحث می کنن چه ربطی داره که شما دستت رو بریدی ؟ بریدن دستت به مطالب کتاب چه ربطی داره ؟ چه ارزشیایی پیدا میشنا !!!

نقل قول:
ادگار بونز نوشته :
مرگ دامبل و سیریوس واقعن منو دپ بودم

مرگ دامبل و سیریش من رو دپ بودم ؟ نه جون من ! من رو دپ بودم ؟!!! زبان فارسی چند می گرفتی توی مدرسه ؟

نقل قول:
ریموس لوپین نوشته :
اشک من تو کتاب هفت در اومد جایی که نویسنده بوقی زد منو همسرم رو شهید کرد و یگانه بچه خوشگلمونو داد دست عله !

زنت ؟ همون تانکس رو میگی ؟ اون که زن همه بود ، یه مدت هم زن من بود حتی . دیگه گریه کردن نداره که داوش من .



و اما جایی که واقعا اشک منو در آورد و من مجبور شدم برم چشم پزشکی ! یعنی حتی از اون صحنه که فلور هری رو می بوسه هم بیشتر اشکم رو در آورد !

-- کتاب 5 ، ترحمه ویدا اسلامیه ، اتاق ضروریات--
چو و هری دارن به هم نزدیک و نزدیک تر می شن .

چو : هری جیگرتو .
هری : ای جان !
...
هری نیم ساعت بعد به تالار گریفندور می رسه !!


حالا جالب این جاست که اتاق ضروریات و تالار گریف جفتشون توی طبقه هفتم بودن ، یعنی از اتاق ضروریات تا تالار گریف دو دقه بیشتر راه نیست و هری نیم ساعت بعد اون جا بوده ، دیگه شما خودت حساب کن که هری و چو و اتاق ضروریات خالی و نیم ساعت ...!
از این جا می فهمیم که خود رولینگ یه چیزای دیگه ای نوشته و بعد که داده به انتشاراتی ، اون جا سانسور شده و قضیه خلاصه شده اما به عقلشون نرسیده که اون نیم ساعت رو بردارن ! و بعد هم که ویدا اسلامیه هم باز همون تیکه رو سانسور کرده !!!
و به خاطر این سانسور ها و محدودیت های شدید بود که من گریه م گرفت !


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.