نام: هنجیست
نام خوانوادگی:نامعلوم
محل زندگی:اسکاتلند
سپر مدافع: ببر سفید سیبری
چوبدستی:مغز چوب پر سیمرغ ، چب بلوط ، انعطاف پزیر،43سانتیمتر
گروه: زمان ما هنوز گروه بندی نبود و من شاگردی خود گودریک گریفندور را کردم،پس می شود گفت گریفندور
شغل: تو کار ساختمونم بساز بفروش و این چیزا ولی تو حال و هوای این بحران اقتصادی کار و کاسبی حسابی کساده
جانورنما:روباه
شرح حال:به شاه کشورم کمک کردم تا شورشیان راشکست دهد ولی بعدها به دلیل خیانت های وی به من در آن کشور شورشی به پا کردم و بخش کنت را تائسیس کردم و در آن ساکن شدم وچندسال بعد از آن به خاطر آزار و اذیت مفرط مشنگ ها عاصی شده و از آنجا به اسکاتلند رفتم یک سال بعداز رسیدنم به اسکاتلند دهکده ی هاگزمید را یافتم و در محل کنونی کافه هاگزهد سکونت گزیدم.
داشت سن را یادم میرفت:چند سالی می شود که حسابش ازدستم در رفته شما بنویس پانصد سال و اندی
تایید شد!
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۶:۴۶:۲۰
ویرایش شده توسط ARTOBAZAN در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۸:۰۷:۴۹
ویرایش شده توسط ARTOBAZAN در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۸:۱۰:۱۸
ویرایش شده توسط ARTOBAZAN در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۸:۱۱:۳۷
ویرایش شده توسط ARTOBAZAN در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱۸:۱۳:۰۵
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۲ ۱۱:۵۴:۴۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۲ ۱۱:۵۸:۰۵
قایق اودردست های سهمگین امواج دریا به نوسان افتاده بود و گویا امواج پرتلاطم آب او را پس میزدند ولی آنها نمی دانستند که او را بازگشتی نیست.
او فرار کرده بود بله. او از دستان خشمگین قوم خویش که می خواستند مانند وحشی هایی او رابه صخره ای بسته و برای همین دریا قربانی کنند فرار کرده بود.
حال تنها، خسته و درمانده در این قایق چوبی زوار در رفته، به تکه سنگی که آخرین یادگار خانه و خانواده اش بود نگاه می کرد. این تکه سنگ را درست قبل از دستگیر شدن به دست دهکده اش از خاکستر های خرابه ای که به آن زمانی خانه می گفت، گرفته بود. خاکستر هایی که حاکی از آتش سوزی بودند که پدر و مادرش، در آن مرده بودند.
تایید شد!
ویرایش شده توسط ARTOBAZAN در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۲۳:۵۲:۰۷
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۰:۰۷:۱۱
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۰:۰۸:۰۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۷ ۱۵:۴۱:۲۹