هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: جام آتش
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
#1
نقل قول:
قهرمان راونکلا، دوشیزه فلور دلاکور، شاخدم مجارستانی منتظر شماست!

سوژه دوئل:
سفر در زمان! در زمان حال اتفاقات بدی افتاده که منشاش در گذشته است. باید به گذشته برید و مشکل رو برطرف کنید. حالا اینکه اون مشکل چیه و باعث چه چیزی شده و چجوری باید مهارش کرد... به خلاقیت شما بستگی داره.


شاخدم مجارستانی!


زمان --- ساعت 8 صبح
مکان --- زمین کوییدیچ (محل برگذاری مرحله اول جام آتش)


بارتی می دوید، فقط می دوید و حتی پشت سرش را هم نگاه نمیکرد! به محض شروع مسابقه همه چیز خراب شده بود! اژدها بارتی را به زمین زده بود و سعی کرده بود در یک لقمه پای راست و دست چپش را بکند! با دیدن یک تکه سنگ بزرگ پشتش پناه گرفت و مغزش مثل یک ماشین جنگی شروع به کار کرد:
-لعنتی!! حتما قبل از شروع مسابقه بلای سر شاخدمم آوردن!! حتما کار...

ناگهان سایه ای سیاه بالای سر بارتی قرار گرفت و شعله ای از آتش اطراف بارتی رو به خاکستر تبدیل و سنگ رو گداخته کرد! بارتی به سرعت به پشت یک درخت آپارات و سعی کرد افکارش را جمع و جور کنه:
-چیکار کردن باهاش؟! چه بلای سرش آوردن؟! کار ریونکلاویاس!! من حتی برای محل نگهداری شاخدم نگهبان گذاشتم!! اونهمه دیوانه ساز مراقبش بودن! :worry:

از کنار درخت نگاهی به شاخدم انداخت که در آسمان میچرخید، استخوانی کوچک را از جیبش بیرون آورد:
-نمیخواستم به این روش متوصل بشم... اما چاره ای ندارم... یا اژدها تیکه پارم میکنه یا سیر زمان مکان!

وردی را زیرلب زمزمه کرد و استخوان در دستش با آتشی سیاه شروع به سوختن کرد. آتش کم کم از استخوان به دست بارتی منتقل شد و بعد از چند ثانیه تمام بدن بارتی در آتشی سیاه میسوخت!

فلور با دیدن شعله ای سیاه شروع به پرتاب طلسمم و حرکت به سمت درخت کرد:
-دیگه کارش تمومه... از اول مسابقه تا الان فقط فرار میکنه... فقط کافیه از این طلسم انفجاری استفاده کنم و برد واسه منه...

طلسم بنفشی از چوبدستی فلور خارج شد و مستقیم به سمت درخت رفت و با صدای بلند با درخت برخورد کرد! دودی غلیظ همه جا را فرا گرفت، صدای خوشحالی ریونکلاوی ها به گوش میرسید، اما بارتی آنجا نبود که بشنود...

زمان --- ساعت 12 شب
مکان --- محل نگهداری شاخدم مجارستانی


همه جا در ساکت بود، پرنده ها و دیگر جانوران تا حد امکان از محل نگهداری شاخدم فاصله گرفته و چمن های نزدیک به محل کاملا سوخته و خاکستر شده بودند. منبع آب بزرگی در مقابل اژدها قرار داشت و در کنار آن کپه ای از گوشت تازه به چشم میخورد. شاخدم در خوابی عمیق به سر میبرد، ناگهان پرتالی سیاه در کنار اژدها پدیدار و بارتی از آن به بیرون و روی اژدها پرتاب شد و محکم به پشتش برخورد کرد! اژدها خرناسی کشید و تکانی کوچک به بدنش داد، اما بیدار نشد.

-لعنتی!! کمرم!!!

بارتی درحالی که از درد به خود میپیچید از روی اژدها با صورت به زمین افتاد! ناله ای کرد و با صدایی ضعیف با خودش گفت:
-هزینه سنت مانگو همه شکستگیامو اون سیریوس باید حساب کنه!

بعد از گذشت چند دقیقه بارتی از جایش بلند شد و نگاهی به اطراف انداخت، چیز مشکوکی دیده نمیشد، چند دیوانه ساز که نگهبان اژدهایش بودند در فاصله مناسبی ایستاده بودند و به اطراف نگاه میکردند.

بارتی ناگهان حرکتی را در نزدیکی یکی از دیوانه ساز ها دید، به سرعت پشت بال اژدها مخفی شد و به نگاه کردن ادامه داد. مردی ناشناس مستقیم به سمت دیوانه ساز رفت و چیزی به آن گفت و دیوانه ساز بدون اینکه کاری به مرد داشته باشد شروع به ترک محل کرد. مرد که ردایی سفیدو آبی پوشیده بود و ماسکی به چهره داشت شروع به حرکت به سمت کپه ی گوشت کرد، با رسیدن به گوشت ها قمقمه ای را از جیبش در آورد، تار مویی درون آن انداخت و محتویات آن را روی گوشت ها پاشید، نگاهی به اطراف کرد و شروع کرد به حرکت.

بارتی به آرامی چوبدستیش را در آورد و شروع به تعقیب مرد کرد، اما ناگهان پایش روی تکه چوب خشکی رفت و صدایی بلند سکوت محل را شکافت!! مرد به سرعت چوبدستیش را کشید و طلسمی را به سمت بارتی روانه کرد!
-استیوپفای!
-پروتگو!

طلسم بیهوشی مرد منحرف شد و ردای مشکی بارتی را درید، دو مرد چشم در چشم هم ایستادند و با چوبدستی هایشان یکدیگر را نشانه رفتند، سرانجام بارتی سکوت را شکست:
-تو کی هستی؟؟ از ریونکلاوی؟؟

مرد طلسم دیگری به سمت بارتی پرتاب کرد و چیزی نگفت! پس دوئل دو مرد شروع شد! طلسم ها به زمین برخورد میکردند و آن را به آتش میکشیدند، به درختان برخورد میکردند و آنها را خاکستر میکردند! بعضا به اژدها برخورد میکردند و باعث میشدند خرناس بکشد!! ناگهان ایده ای به ذهن بارتی رسید! جابجا شد و دوید تا جایی که خودش رو به اژدها، و مرد پشت به اژدها، ایستاده بودند!

بارتی شروع به شلیک انواع طلسم ها به سمت مرد کرد! طلسم های نابخشودنی و بخشودنی! سفید و سیاه و خاکستری! مرد در برابر تمام طلسم ها جاخالی داد و همه آنها همزمان به شاخدم برخورد کردند! چشمان سرخ اژدها ناگهان از هم باز شدند و روی نزدیکترین مزاحم، مرد ناشناس، تمرکز کردند. اژدها نعره ای بلند کشید و فواره از آتش به سمت مرد روانه کرد! سپس دمش را مانند شلاق تکان داد و به سمت مرد فرود آورد!

مرد سپری قدرتمند در برابر آتش ساخت، اما نتوانست حرکت دم اژدها را ببیند، دم دندانه دار و عظیم شاخدم مستقیم به پهلوی مرد برخورد و او را به سمت بارتی پرتاب کرد. اژدها نگاهی به سمت بارتی انداخت و با دیدن چهره آشنای او آرام شد. به اطراف نگاهی انداخت و سپس دوباره دراز کشید و شروع به چرت زدن کرد.

بارتی به سمت مرد بیهوش رفت و نقاب او را کنار زد:
-باید حدس میزدم...نفوذ کافی برای کنترل دیوانه ساز ها... انگیزه کافی برای برد ریونکلاو...

بارتی از کنار مرد بلند شد و به سمت کپه گوشت برگشت و با طلسمی آن را به آتش کشید. نگاهی به آسمان انداخت که با طلوع کردن خورشید شروع به سرخ شدن کرده بود. آینه ای ظاهر کرد و نگاهی به ظاهر خودش انداخت، شنلش پاره، کنار صورتش زخمی و ردایش خاکی بود.
-بهتر... خشن تر به نظر میام! تا چند دقیقه دیگه مسابقه دوباره شروع میشه، اینبار اما اوضاع به نفع من پیش میره.

به سمت شاخدم برگشت و او را صدا زد:
- بیدار شو رفیق... وقت کاره...


اژدها سوار:

بارتی کراوچ جونیور






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.