کارگاه نمایشنامه نویسی تصویر شماره پنجهمه چیز از دیروز صبح درهشتمین خانه از کوچه بِرونز کورت شروع شد.وقتی که سعی میکردم آخرین روز تعطیلات را بی دغدغه شروع کنم امّا
یک جغد،یک دعوت نامهٔعجیب از یک مدرسه به نام "هاگوارتز"
اول پوزخند زدم.حتما یکی دیگر از شوخی های بی مزه برادر خنگم بود اما
الان من وسط موجی از دختر پسر در یک کاخ عظیم با یک سقف عجیب٬با آدم های عجیب٬لباسهای غریب(که نمیدونم کی یکی تن خودم کردم) مثل مجسمه ها خشکم زده است
پیام هایی که دیروز برایم فرستاده شد از جلوی چشمان کنار نمیرود:
ورودت رو به هاگوارتز تبریک میگم.حتما یه آبنبات ویژویژوی جوشان بجام بخور. دوست داشتم برای بدرقت به ایستگاه کیگزاس بیام اما خب... راستی فکرشم نکن که با قطار به لندن برگردی.سعی کن اخراج نشی
شرلوک
.
اُه اِلی عزیزم
به هاگوارتز خوش اومدی.پدر و مادر گفتن بگم بخاطرت خیلی خوشحالن .سلام گرم منو به پروفسور مک گونگال برسون.با نخست وزیر قرار دارم . با وزارت سحر و جادو ورودت رو هماهنگ میکنم .
مایکِراف
.
اِلی عزیزم
من و مِری به توصیه مایکِراف وسایلت رو با پست مشنگی میفرستیم.مطمئن باش حتما بعدا به کوچه دیاگون خواهی رفت.حتما برامون نامه بفرست.هاگوارتز خوش بگذره
پ.ن:تو خوردن شیرینی زیاده روی نکن
جان واتسون
.
تا حد جنون سردرگمم.زیر لب زمزمه میکنم:«مدرسه جادددوگری_مشنگ_ویژویژوی جوشان_وزارت سحر و جادو_ستون ۹/۳_قطار سریع السیر هاگوارتز_عکسای متحرک و از اون بدتر سخنگو...»
صدایی رمز آلود از پشت گوشم لب میزند:«تو یه جادوگری!!!!»
قبل از اینکه سر برگردانم٬صدایی کاملا رسا در فضا میپیچد:«...اِلِنور هُلمز...»
ناگهان گویا آب سردی روی سرم ریخته باشند به خودم می آیم.بعضی ها با نگاه های خیره وراندازم میکنند.بعضی ها من را به یکدیگر نشان میدهند . _هُلمز_پچ پچ دختران شده. مردی که کنار یک صندلی و کلاه کهنه ایستاده با سر اشاره میکند که به روی سکّو بروم. با قدم های بلند به سمت صندلی میروم. با تردید رو صندلی مینشینم .مرد لبخند کمرنگی میزند و کلاه کهنه را بر سرم میگذارد
کلاه تا روی چشمانم را میپوشاند.صدایی در سرم لب میزند:
به هاگوارتز خوش اومدی هُلمز
به زودی میفهمی اینجا چه خبره
.
و
خُب
.
گ__ریف__یندووووور
.
.
.
درود فرزندم.
جالب بود. موضوع جدیدی رو انتخاب کرده بودی و شخصیت جالبی رو انتخاب کرده بودی. گرچه باید این رو هم درنظر گرفت که شاید کسانی که خود فیلم ندیدن به اندازه بقیه افرادی که فیلم رو دیدن لذت نبرن. اما به هرحال پردازش خوبی داشتی و استفاده ای که از شخصیت ها داشتی محدود به فیلم نبود و این خیلی خوبه.
توصیفاتت خوب بودن اما میتونستن بیشتر هم باشن. بعضی جاها حواست به علامت گذاری ها نبوده و پایان جملات و مکث ها رو بدون علامت رها کردی، دفعه بعد حتما توجه کن.
دیالوگ ها رو هم این طوری و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.
نقل قول:قبل از اینکه سر برگردانم٬صدایی کاملا رسا در فضا میپیچد:«...اِلِنور هُلمز...»
ناگهان گویا آب سردی روی سرم ریخته باشند به خودم می آیم.بعضی ها با نگاه های خیره وراندازم میکنند.
قبل از اینکه سر برگردانم٬صدایی کاملا رسا در فضا میپیچد:
- ...اِلِنور هُلمز...
ناگهان گویا آب سردی روی سرم ریخته باشند به خودم می آیم.بعضی ها با نگاه های خیره وراندازم میکنند.
بعد از نوشتن رولت حتما یه دور اون رو بخون تا اشکالات تایپیت از بین برن.
مطمئنم این اشکالات با ورود به فضای ایفای نقش حل میشن.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی