عکس شماره ۱۱دابی از جنگ با ولدرمورت میترسه و خیلی استرس داره حتی بعضی وقت ها زیر گریه میزنه و هری شک میکنه
هری:هی دابی بیا تو اتاقم کارت دارم
دابی:چشم سرورم
هری:هی دابی من فکر میکنم چند وقت یک مشکلی به وجود آمده درسته؟
دابی:نه نه چه اتفاقی من که چیزی نمیدونم
هرب:هی دابی من تورو میشناسم بگو بگو چی شده و نزار جونم به لبم برسه
دابی : راستش ..... راستش......
هری:زود بگو دیگه بدون هیچ رو درواسی
دابی:ببین سرورم من میترسم اخه ولدمورت خیلی قویه و ما کلا" چهار نفریم ولی اونا یه لشکر هستن
هری: عه وا چرا یک نفر رد کم حساب کردی؟
دابی:سرورم کیو؟
هری:خودت تو خودت رو حساب نکردی با تو میشیم ۶ نفر
دابی : من اخه .......(هری دیگر نگذاشته که دابی حرفش رو کامل بزنه)
هری:میدونم چی میخوای بگی اتفاقا تو یکی از مهم ترین عامل بردمونی پس برو و جوء منفی نده برو دیگه نشنوم ازت چاییت هم سرد شد
امیدوارم تایید بشود و سعی کردم بیشتر توصیفش کنم
____
درود. پستتون هنوز جای کار داره. حالت جمله ها به جای داستان، به گزارش نزدیکه. مثلا:
نقل قول:دابی از جنگ با ولدرمورت میترسه و خیلی استرس داره حتی بعضی وقت ها زیر گریه میزنه و هری شک میکنه
بهتره نوشته بشه:
نقل قول:دابی از فکر جنگیدن با ولدمورت وحشت کرده بود و گوشه های لباسش را بین انگشتانش فشار می داد. یک لحظه اختیارش را از دست داد و گریه کنان شروع کرد به کوبیدن سرش به کمد! هری که متوجه ترس دابی شده بود، خواست با او حرف بزند.
البته که هرکسی سبک خودش رو داره و آزاده جوری که می خواد داستان بنویسه، دوست عزیزم اما باید سعی کنیم که این اشکالات رو توی ایفای نقش برطرف کنیم.
در ضمن دیالوگ هارو به این صورت می نویسیم:
نقل قول:هری {گغت}:
- هی دابی، من تورو می شناسم....
فعلا... تایید شد!
ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱ ۱:۳۶:۱۳