هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸
#1
نام شخصيت انتخابي:هریت السمیر
گروه :(یکی از گروه های چهارگانه گریفندور، اسلایترین، ریونکلاو و هافلپاف که کلاه گروهبندی تعیین کرده است.):ریونکلا
ویژگی های ظاهری: موی نقره ای با رگه آبی و چشم بنفش و عمیق. پوست سفید و قدنسبتا بلند
پاترونوس:گرگ
شخصیت:کنجکاو و عاشــــــــق کتاب. دوست دارد خودش تاریخ دنیا رو از نگاه جادوگران بنویسد. برونگرا ولی تا حدی برای دوست شدن با افراد محتاط است. کتاب هایی درباره زنان جنگجو و قوی خوانده ولی خودش نتوانسته شمشیر زن یا حتی از مظر جادوهای دفاعی قوی شود. به شکل وحشتناکی رک و جدی است.
چوبدستی:هسته پر ققنوس، انعطاف پذیر، چوب توس، 32 سانت
جارو: ندارد. همین نیبموس 2017 داغانش هم دارد خاک می خورد.
معرفی کوتاه:(معرفی کوتاه یا داستانی از زندگی شخصیت مورد نظر):او از مریا اسمیت،هافلپفی، و نورمن السمیر بدنیا آمد. مادرش یکی از ماموران وزارت خانه بود و زیاد خانه نمی آمد، ولی پدر عاشق کتابش وقتش را مدام با او و کتاب میگذراند و از راه نوشتن مقاله برای پیام امروز پول در می آورد. در 10 سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند. و در 11 سالگی نامه گرفت و به مدرسه رفت. او هم اکنون هر هفته یکی درمیان پیش پدر و مادرش زندگی می کند (د ر طول تعطیلات) و قصد دارد پس از فارغ التحصیلی در پیام امروز کار کند و همزمان کتابش را بنویسد.
او روی جیمز پاتر کراش بدی زده است :) :)(نمی دونم همزمان با کدوم جیمز پاتر میشه زندگیش. جیمز پاتر پسر یا پدر؟ ولی به هر حال هرکدوم که بود همونه دیگه.)
تایید شد؟

حالا چرا به جیمز پاتر گیر دادی؟

تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدی!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳ ۱۲:۴۴:۰۵

من دیوانه ام
اگر چیپس ها،کتاب ها، هارد ها و فلش های پر از فیلمتان را دوست دارید، از من فاصله بگیرید.
با عشق
نویسنده قلابی، دختر کاغذی، هلن پراسپرو
*اینجا دنیا آرام است.*


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸
#2
سلام ببخششید من ی مشکلی داشتم.
من شخصیت روونا ریونکلاو رو میخواستم برای ایفای نقش بعد برای اینکه تو چهارچوب داستان باشه خاستم مثلابگم به صورت یه دانش آموز معمولی بدنیا اومده و درس مخیونه و هیچ قدرت ماورا الطبیعیه هم نداره. به جز این راهی به ذهنم نرسید.(البته فامیلیش رو هم عوض کردم. که دیگه اونقدر ضایع نباشه.) ولی تایید نشد.
من چیکار بایدکنم که یه جوری با داستان جور در بیاد و تایید بشه؟


من دیوانه ام
اگر چیپس ها،کتاب ها، هارد ها و فلش های پر از فیلمتان را دوست دارید، از من فاصله بگیرید.
با عشق
نویسنده قلابی، دختر کاغذی، هلن پراسپرو
*اینجا دنیا آرام است.*


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸
#3
تصویر کوچک شده

نام شخصيت انتخابي:روونا ریونکلا(پراسپرو)
گروه :(یکی از گروه های چهارگانه گریفندور، اسلایترین، ریونکلاو و هافلپاف که کلاه گروهبندی تعیین کرده است.):ریونکلا
ویژگی های ظاهری: درست مثل عکس ظاهرم هست. موی نقره ای با رگه آبی و چشم بنفش و عمیق. پوست سفید و قدنسبتا بند.
پاترونوس:گرگ
شخصیت:کنجکاو و عاشــــــــق کتاب. دوست دارد خودش تاریخ دنیا رو از نگاه جادوگران بنویسد. برونگرا ولی تا حدی برای دوست شدن با افراد محتاط است. کتاب هایی درباره زنان جنگجو و قوی خوانده ولی خودش نتوانسته به خوبی مثلا گودریک که شمشیرزن خوبیست، قوی شود. برای همین در پشت صحنه و استراتژی کمک میکرده در جنگ ها. به شدت گودریک را تحسین می کرده، با هلگا دوست صمیمی بوده و در دوران کودکی روی سالازار کراش داشته، و تنها کسی بود که اندکی موافق بیرون انداختن مشنگزاده ها بود. به شکل وحشتناکی رک و با بزرگترها جدی است.
چوبدستی:هسته پر ققنوس، انعطاف پذیر، چوب توس، 32 سانت
جارو: ندارد. همین نیبموس 217 داغانش هم دارد خاک می خورد.
معرفی کوتاه:(معرفی کوتاه یا داستانی از زندگی شخصیت مورد نظر):او از مریا اسمیت،هافلپفی، و نورمن پراسپرو در دوران پس از جنگ با ولدرمورت، بدنیا آمد. مادرش یکی از ماموران وزارت خانه بود و زیاد خانه نمی آمد، ولی پدر عاشق کتابش وقتش را مدام با او و کتاب میگذراند و از راه نوشتن مقاله برای پیام امروز پول در می آورد. در 10 سالگی پدر و مادرش از هم جدا شدند. و در 11 سالگی همزمان با آلبوس پاتر نامه هاگوارتز گرفت و به مدرسه رفت. همه چیز خوب بود تا زمانیکه کلاه گروهبندی روی سرش قرار گرفت. همان لحظه بود که همه خاطراتش از زندگی قبلیش به اد آورد. او روونا ریونکلاو بود که بار دیگر بدنیا آمده بود. البته قدرت جادویی و دانایی او را نداشت، ولی هوش سرشارش هنوز باقی مانده بود. کلاه به او گفت که در این مورد به کسی چیزی نگوید و مثل کودکی عادی زندگیش را آغاز کند. روونا هم که بدش نمی آمد یکبار هم شده عادی زندگی کند، قبول کرد و به ریونکلاو رفت.
او روی جیمز پاتر کراش بدی زده است :) :)
بخشید من چرا نمی تونم عکس پروفم رو عوض کنم؟

ببین، ایفای نقش ما بر اساس کتابه. در نتیجه نمیشه همچین چیزایی که مثلا روونا در جسم یه شخص دیگه بیاد به زمان هزاران سال بعد خودش، رو پذیرفت. یا یه شخصیت دیگه رو انتخاب کن، یا معرفی دیگه ای برای روونا بنویس که خارج از چهارچوب کتاب نباشه.

فعلا تایید نشد.

برای عکس آواتار هم باید از بلاک منوی کاربر، نمایش ویژگی های فردی رو انتخاب کنی. اونجا یه گزینه هست به اسم تصویر اصلی که وقتی بزنی، با همچین چیزی مواجه میشی.
دو بخش هست و هر کدوم، کلید ارسال جدا داره. بخش اول، برای انتخاب فایل از سیستم خودته که باید سایزش طبق چیزی که نوشته، باشه. برای تغییر سایز هم می تونی از سایت های تغییر سایز عکس استفاده کنی.
بخش دوم هم عکساییه که توی خود سایته و بعد از انتخابش، باید کلید ارسال مربوط به بخش خودش رو بزنی که پایینشه.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲ ۲۳:۵۴:۴۴

من دیوانه ام
اگر چیپس ها،کتاب ها، هارد ها و فلش های پر از فیلمتان را دوست دارید، از من فاصله بگیرید.
با عشق
نویسنده قلابی، دختر کاغذی، هلن پراسپرو
*اینجا دنیا آرام است.*


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
#4
تصویر 8
دامبلدور دستی به ریشش کشید و به شمشیر یاقوت نشان نگاه کرد.
- پسدوباره برگشته به خونه اش درسته؟ شمشیر زیبا. شمشیر عشق و شجاعت. البته. گدریک عاشق خونه اش بود عشق اونه که هنوز هاگوارتزو سرپا نگه داشته.
نیم نگاهیبه فوکس اداخت. «و البته تو. هیچوقت قرار نیست این مرموز بازیا رو تموم کنی و بهم بگی...تو کی هستی فوکس.» پرنده زیبا سرش را خم کرد و با چشم های معصوم نگاهش کرد. دامبلدور آهی کشید و شمشیر را برداشت. البته، نگران تیغه تیزش نبود. یادش آمد که گودریک همیشه چه میگفت:«تیغه ی من به مردان شجاع آسیب نمی رسونه.» و روونا میخندید:«یا به زنای شجاع؟»
- آره.. آره به زنای شجاع.
پیرمرد دردی از دلتنگی در وجودش احساس کرد. دستمال گلدوزی شدهای از روی میز مدیریت برداشت و همزمان که تیغه را برق می انداخت، در اندیشه هایش فرو رفت.
- تو هرکسی که پشت این میز نوشته رو دیدی درسته فوکس؟ هرکسی که یه روزی این تیغه زیبا رو تمیز رده. حتی خود گودریک رو.
فوکس طوری به او نگاه کرد انگار میگفت:«خود تو کسی بودیکه اینجا مینشستی.همون کسی که بارهای بدنیا اومدی.»
البته. این وطیفه او بود. به عنوان بهترین دوست چهار بنیانگذار. به عنوان استاد نامیرایشان.
سری تکانداد. وقتش بود افکار قدمی را بیرون کند. فعلا فق باید به روبه رو نگاه میکرد. به سیاهی پیش رو. وبه... هورکراس ها.
- هری جوان لیاقتش رو داشت. البته خودش اینو نمیدونه. ولی به زودی می فهمه. به قول هلگا:خبر ندشتن خیلی امنتره.
با خود خندید:هلگای آرام. اگرچه بعضی وقتا تنبل میشد. موندم چطور همگروهیاش ادمایی مثل اون پسر سدریک دیگوری میشن. تو میدونی فوکس.
دو باره خدید:اگه بدونن مدیر داره با خودش حرف میزنه همین الان زنگ میزنن سنت مانگو. بهتره به کارهای مدیریتمون برسیم فوکس. اول بذار اون طومار وحشتنا ک از وزارت خونه رو بخونیم. تو میتونی حواست باشه که وسطش خوابم نبره!
شمشیر را کنار فوکس گذاشت.
نامه را برداشت. دور و اطراف را گشت. داخل کشویش را نگاه کرد اما ...
- فوکس. چاقوی نامه بازکن من رو ندیدی؟
پرنده سری تکان داد که معنایش شاید این بود:واقعا من این احمق رو انتخاب کردم؟ گودریک پیشخودش چی فکر کرده که از این درس میگرفته؟
با نوکش آرام به شمشییر اشاره کرد. دامبلدور خندید:اگه گودریک میفهمید از شمشیر عزیزش واسه باز کردن نامه استفاده کردیم چی میگفت.
فوکس با چشمش لبخند زد.

تا بیست و چهار ساعت فرصت ویرایش پست رو داری. از طریق گزینه ویرایش، پایین پستت.
به جای زدن پست جدید، ویرایشش کن. البته اگر ناظر هنوز ویرایش پایین پستت رو اضافه نکرده.
توی اون بخشی که اضافه کردی، همون مشکل تفاوت با کتاب هست. دامبلدور هیچ وقت استاد بنیان گذراران هاگوارتز نبوده. خودش هم توی هاگوارتز درس خونده.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱ ۱۴:۴۱:۲۹

من دیوانه ام
اگر چیپس ها،کتاب ها، هارد ها و فلش های پر از فیلمتان را دوست دارید، از من فاصله بگیرید.
با عشق
نویسنده قلابی، دختر کاغذی، هلن پراسپرو
*اینجا دنیا آرام است.*


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
#5
تصویر 8
دامبلدور دستی به ریشش کشید و به شمشیر یاقوت نشان نگاه کرد.
- پسدوباره برگشته به خونه اش درسته؟ شمشیر زیبا. شمشیر عشق و شجاعت. البته. گدریک عاشق خونه اش بود عشق اونه که هنوز هاگوارتزو سرپا نگه داشته.
نیم نگاهیبه فوکس اداخت. «و البته تو. هیچوقت قرار نیست این مرموز بازیا رو تموم کنی و بهم بگی...تو کی هستی فوکس.» پرنده زیبا سرش را خم کرد و با چشم های معصوم نگاهش کرد. دامبلدور آهی کشید و شمشیر را برداشت. البته، نگران تیغه تیزش نبود. یادش آمد که گودریک همیشه چه میگفت:«تیغه ی من به مردان شجاع آسیب نمی رسونه.» و روونا میخندید:«یا به زنای شجاع؟»
- آره.. آره به زنای شجاع.
پیرمرد دردی از دلتنگی در وجودش احساس کرد. دستمال گلدوزی شدهای از روی میز مدیریت برداشت و همزمان که تیغه را برق می انداخت، در اندیشه هایش فرو رفت.
- تو هرکسی که پشت این میز نوشته رو دیدی درسته فوکس؟ هرکسی که یه روزی این تیغه زیبا رو تمیز رده. حتی خود گودریک رو.
فوکس طوری به او نگاه کرد انگار میگفت:«خود تو کسی بودیکه اینجا مینشستی.همون کسی که بارهای بدنیا اومدی.»
البته. این وطیفه او بود. به عنوان بهترین دوست چهار بنیانگذار. به عنوان استاد نامیرایشان.
سری تکانداد. وقتش بود افکار قدمی را بیرون کند. فعلا فق باید به روبه رو نگاه میکرد. به سیاهی پیش رو. وبه... هورکراس ها.
- هری جوان لیاقتش رو داشت. البته خودش اینو نمیدونه. ولی به زودی می فهمه. به قول هلگا:خبر ندشتن خیلی امنتره.
با خود خندید:هلگای آرام. اگرچه بعضی وقتا تنبل میشد. موندم چطور همگروهیاش ادمایی مثل اون پسر سدریک دیگوری میشن. تو میدونی فوکس.
دو باره خدید:اگه بدونن مدیر داره با خودش حرف میزنه همین الان زنگ میزنن سنت مانگو. بهتره به کارهای مدیریتمون برسیم فوکس. اول بذار اون طومار وحشتنا ک از وزارت خونه رو بخونیم. تو میتونی حواست باشه که وسطش خوابم نبره!

جالب بود؛ ولی یکم از چارچوب کتابا خارج شده بودی. مثلا دامبلدور نامیرا نبود.
نباید با کتاب تناقض داشته باشه.
و اینکه حتما قبل ارسال، یه دور از روی متنت بخون تا اشکالاتش رو متوجه بشی و رفعشون کنی.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱ ۱۴:۳۷:۰۶

من دیوانه ام
اگر چیپس ها،کتاب ها، هارد ها و فلش های پر از فیلمتان را دوست دارید، از من فاصله بگیرید.
با عشق
نویسنده قلابی، دختر کاغذی، هلن پراسپرو
*اینجا دنیا آرام است.*


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
#6
من عاشق کتابم، ولی نه کتاب علمی. کتابایی پر از ماجراجویی و شخصیتای شجاع. خودمم تریبا حساساتیم و سنگ صبور بقیم. دوست دارم مثل دخترایی باشم که لابس ینجا میپوشن وشمشیر به دست با همه دنیا مبارزه میکنن.
اولویت اولم گریفیندوره چون تو دمنتورهم اونجا بودم ولی ریون هم خوبه


من دیوانه ام
اگر چیپس ها،کتاب ها، هارد ها و فلش های پر از فیلمتان را دوست دارید، از من فاصله بگیرید.
با عشق
نویسنده قلابی، دختر کاغذی، هلن پراسپرو
*اینجا دنیا آرام است.*






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.