تصویر 8
دامبلدور دستی به ریشش کشید و به شمشیر یاقوت نشان نگاه کرد.
- پسدوباره برگشته به خونه اش درسته؟ شمشیر زیبا. شمشیر عشق و شجاعت. البته. گدریک عاشق خونه اش بود عشق اونه که هنوز هاگوارتزو سرپا نگه داشته.
نیم نگاهیبه فوکس اداخت. «و البته تو. هیچوقت قرار نیست این مرموز بازیا رو تموم کنی و بهم بگی...تو کی هستی فوکس.» پرنده زیبا سرش را خم کرد و با چشم های معصوم نگاهش کرد. دامبلدور آهی کشید و شمشیر را برداشت. البته، نگران تیغه تیزش نبود. یادش آمد که گودریک همیشه چه میگفت:«تیغه ی من به مردان شجاع آسیب نمی رسونه.» و روونا میخندید:«یا به زنای شجاع؟»
- آره.. آره به زنای شجاع.
پیرمرد دردی از دلتنگی در وجودش احساس کرد. دستمال گلدوزی شدهای از روی میز مدیریت برداشت و همزمان که تیغه را برق می انداخت، در اندیشه هایش فرو رفت.
- تو هرکسی که پشت این میز نوشته رو دیدی درسته فوکس؟ هرکسی که یه روزی این تیغه زیبا رو تمیز رده. حتی خود گودریک رو.
فوکس طوری به او نگاه کرد انگار میگفت:«خود تو کسی بودیکه اینجا مینشستی.همون کسی که بارهای بدنیا اومدی.»
البته. این وطیفه او بود. به عنوان بهترین دوست چهار بنیانگذار. به عنوان استاد نامیرایشان.
سری تکانداد. وقتش بود افکار قدمی را بیرون کند. فعلا فق باید به روبه رو نگاه میکرد. به سیاهی پیش رو. وبه... هورکراس ها.
- هری جوان لیاقتش رو داشت. البته خودش اینو نمیدونه. ولی به زودی می فهمه. به قول هلگا:خبر ندشتن خیلی امنتره.
با خود خندید:هلگای آرام. اگرچه بعضی وقتا تنبل میشد. موندم چطور همگروهیاش ادمایی مثل اون پسر سدریک دیگوری میشن. تو میدونی فوکس.
دو باره خدید:اگه بدونن مدیر داره با خودش حرف میزنه همین الان زنگ میزنن سنت مانگو. بهتره به کارهای مدیریتمون برسیم فوکس. اول بذار اون طومار وحشتنا ک از وزارت خونه رو بخونیم. تو میتونی حواست باشه که وسطش خوابم نبره!
جالب بود؛ ولی یکم از چارچوب کتابا خارج شده بودی. مثلا دامبلدور نامیرا نبود.
نباید با کتاب تناقض داشته باشه.
و اینکه حتما قبل ارسال، یه دور از روی متنت بخون تا اشکالاتش رو متوجه بشی و رفعشون کنی.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی