http://jadoogaran.org/uploads/sww4.jpgو بالاخره رسیدیم. ایستگاه کینگزکراس.بزار ببینم... آها اونجاست.
-مامان،بابا. من میرم اونجا، پیش سیریوس.
-باشه. ما همینجا منتظر میمونیم.
به سیریوس که نزدیک میشم ریموس رو هم میبینم.
-هی... سیریوس... ریموس.اینطرف.
-سلام جیمز. تابستون چطور بود؟
همونطور که با ریموس دست میدم به سیریوس هم جواب میدم.
-عالی. تو چطوری ریموس.
-مرسی.
همون لحظه نگاهم به ساعت میفته.به چمدونم اشاره میکنم و به سیریوس میگم:
-من میرم از مامان و بابام خداحافظی کنم. سیریوس ممکنه...؟
-البته.
بعد از خداحافظی وقتی دارم سوار قطار میشم چشمم به لی لی میخوره. با لبخند ازش میپرسم:
-چطوری اونز؟ تابستون خوش گذشت؟
ولی اون بدون اعتنا به من با اخم سوار قطار میشه. حتما داره میره پیش اون اسنیپ.میرم سمت کوپه ای که بچه ها توش نشستن. سیریوس که دید ناراحتم پرسید:
-چیشده؟
که همون موقع اسنیپ و لی لی از جلو کوپه میگذرند.با بی حوصلگی اونا رو با سر نشون میدم.
سیریوس با خنده میگه:
-عه اینکه زرزروسه. اونم لی لی. نکنه باز میخواستی سر حرف و باهاش باز کنی اونم بهت بی محلی کرد.
با ناراحتی سر تکون میدم.ریموس میگه:
-من موندم از چیه زرزروس خوشش میاد؟! قیافه که نداره، لباساش به تنش زار میزنه،عاشق جادوی سیاه هم که هست...تا جایی که من میدونم لی لی از جادوی سیاه متنفره.
سیریوس هم با سر تایید میکنه میگه :
-بیخیال بالاخره کوتاه میاد.
بعدش احتمالا برای اینکه حال و هوای منو عوض کنه میگه:
-بیاید کارت بازی انفجاری.
بعد از چند دست بازی با صدای آروم به سیریوس میگم:
-سیریوس تو تابستون یه فکری کردم. گرگینه ها به حیونا صدمه ای نمیزنن.
-خب که چی؟
-اگه بتونیم خودمون رو به حیون تبدیل کنیم میتونیم با ریموس بریم تو شیون آوارگان بدون اینکه صدمه ای ببینیم و...
-بد فکری هم نی.....
-نه...
ریموس با صدای بلندی حرف سیریوس رو قطع میکنه و ادامه میده:
-شماها نباید بخاطر من خودتون رو به خطر بندازید...
در همین حین صدایی تو قطار پیچید:
-تا سی دقیقه دیگه به هاگوارتز می رسیم.
با اینکه بحث تموم شد مطمئنم سیریوس هم مثل من موافقه.
پایان.
------
پاسخ:سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.
قشنگ بود. توی ایفای نقش با تمرین بیشتر بهترم میشه.
تایید شد!مرحله بعد:
گروهبندی