_ سوار کدومشون بشیم ؟
_ نمیدونم همشون خیلی باحالن !
_ وای خدا جون اون جارو ! اونو ببین !
_ وای اون اژدها هرو ببین که باید بریم پشتش سوار شیم !
این صدای بچه های شاد و شنگول هاگوارتز بود که عین یک لشکر مورچه در همه جای شهر بازی پخش شده بودند !!
هری و رون و هرمیون نیز مانند بقیه داشتند در شهر بازی قدم میزدند !
هری در حالی که از خوشحالی بالا و پایین میپرید گفت : وای اون ترنرو نگاه کنین !
در همون لحظه ترن هوایی از بالای سرشان با سرعت رد شد !
هرمیون جیغ زنان فریاد زد : وای بریم سوارش بشیم خیلی حال میده
بدین ترتیب هری و رون و هرمیون رفتند و در صف طویل ترن ایستادند .
هری همان طور که در صف ایستاده بود چمهایش رو ریز کرد و توانست تابلوی ترن را بخوند :
کوچولوی گرامی سلام . لطفا قبل از سوار شدن به این نکات توجه کنید :
1- اگر سنتان پایین 18 سال هست قبل از سوار شدن به ترن پستونک خودتان را با زنجیر به گردن آویزون کنید تا در صورت افتادن از دهنتون گم نشود
2-از یک بزرگتر برای سوار شدن کمک بگیرید
3- در هنگام نشستن کمربند ایمنی را حتما ببندید وگرنه از هاگوارتز اخراج میشوید !!!
مدتی گذشت صف بسیار کوتاه تر شده بود . سرانجام نوبت هری و رون و هرمیون شد .
هری : بچه ها بدویین ! نوبت ما شد !
همگی شروع به دویدن کردند تا جلوترین جا را برای خودشان بگیرند اما :
_ هووووی خانم کجا داری میری ؟
هر میون با تعجب برگشت
_ با منی ؟
_ بله بله !!!! بدو برو ته ترن اینجا زنونه مردونست ! چه وضعشه با دوتا پسر میخواد یک جا بشینه جلل خالق
هرمیون نگاهی به هری و رون انداخت و با ناراحتی از آنها جدا شد و به ته ترن رفت
هری : خب حالا کی باید کمکمون کنه ؟
رون : آهان دامبی اومد
دامبلدور که یک شوار کوتاه گل گلی پاش کرده بود و ریشش رو دور کمرش بسته بود با خوشحالی خودش رو به آنها رساند :
_ بچه ها کمک میخواین ؟
هری و رون در حالی که سرخ شده بودند نگاهی به هم انداختند . هری :
_ اگر میشه
دامبلدور : چرا نمیشه !
دامبلدور هر دوی آنها رو بغل کرد و یکی یکی درون ترن گذاشت .
دامبلدور : خب کمر بنداتون رو ببندید ! اگرم خواستید من یکی از بروشورهامو بهتون میدم تا تو راه حوصلتون سر نره
هری : آقا من دفعه اولمه که سوار میشم میشه شما هم با ما سوار شید ؟
دامبلدور کمی فکر کرد سپس گفت : چرا که نمیشه برین کنار منم اومدم
بدین ترتیب هری و رون و دامبلدور با خوشحالی در کنار هم نشستند و در حالی که با هم گرم گفتگو در مورد بروشورهای دامبلدور شده بودند ترن راه افتاد
اما در پشت درختان
_ از بلیز به لارا ! از بلیز به لارا !!!
_ لارا صحبت میکنه بگو !
_ سوژه تو ترنه ! چی دستور میدید ؟
_ مرحله اول نقشه رو اجرا کنید !!!!
_ اطاعت
بلیز دستگاهی را از جیبش در آورد و سپس نگاه شیطانه ای به ترن در حال حرکت انداخت و دکمه قرمزی را که در وسط دستگاه قرار داشت را فشار داد......