هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#47

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
ظاهرا این سیفیدها بجز یه جغد قدرت دیگه ای ندارن . .
جغد بیچاره خیلی بال بال میزنه ولی چه فایده . قدرت یه جغد همینه .

--------------------------------------------------------------

هدویک بیچاره خسته شده بود . کسی کمکش نمی کرد و همه سیفیدها توی خونه هاشون مخفی شده بودن و بهانه امتحان رو می آوردم . هدویگ حالا متوجه حمله مرگخواران شده بود و می دونست که مرگخوارها به این راحتی بی خیالش نمیشن . هدویگ به تمام اعضاع محفل پیام شخصی داده بود و لی چه فایده . هیچ کس جرات مبارزه رو نداشت . بیچاره حتی به خونه تک تک سیفیدها رو سر زد . ولی هیچکدوم خونه نبودن . البته بودن ولی به خانموم بچه ها می گفتن بگین نیست .

هدویگ دیگه کاملا ناامید شده بود چون تا لحظاتی دیگه ملت خفن مرگخوار می ریختن سرش ولی اون هیچ کس رو نداشت . نیک بی سر که یه روح بود و کاری از دستش بر نمی اومد . تری بوت هم بعد از یاد آوری خاطره اون دختر زده بود به سرش و یکسره بندری میزد .

هدویگ :

نیک بی سر :

تری بوت :

ارتش مرگخوارن حملشون رو شروع کرده بودن و به او نزدیک میشدن . هدویگ باید مبارزه میکرد و تا آخرین قطره خونش می جنگید . برای همین یه لحظه قاطی کرد و چوبدستیشو که به اندازه چوب کبریت بود بیرون کشید و بسمت مرگخوارها به راه افتاد . رفت و رفت و رفت و بازم رفت تا اینکه در مقابل بلیز ، مایکل ، بلرویچ و دیمنتورها ایستاد . هدویگ با قدرت فریاد زد :

- ای سیاهان بوقی ، برای مرگ آماده این ؟!!

سیاهان :

هدویگ : پس بمیرین ای بوقی ها .

هدویگ چوبدستیش رو بطرف بلرویچ گرفت و عربده کشید :

- آودا کاداورا ...

آقا جاتون خالی خیلی خنده دار بود . چوبدستی هدویگ یه جرقه کوچولوموچولوی سبز زد و یدون قورباقه سبز بانمک ازش بیرون پرید . ملت مرگخوار از خنده شکمهاشون رو گرفتند و روی زمین افتادند .

هدویگ : البته بعدشم اینجوری شد .

بلرویچ با مهربانی نزدیک بلرویچ شد و دستی به سرش کشید و گفت :

- ناراحت نشو هدویگ کوچولو . تو تلاشتو کردی . مهم اینکه الان با افتخار کبابت میکنم . و همیشه از تو به نیکی یاد میشه .

بلرویچ چوبدستیش رو بیرون کشید و بطرف هدویگ گرفت . اندازه چوبدستی دوبرابر قد هدویگ بود . بلرویچ یخورده فکر کرد و به دور برش نگاهی انداخت . چشمش به اون قورباقه ای افتاد که هدویگ ظاهر کرد بود . بیچاره قورباقه تنها بود . ناگهان فکری به ذهن بلرویچ رسید .

بلرویچ : آوداقوری وستا .

نور سبز رنگی از چوبدستی بلرویچ خارج شد و به هدویگ بر خورد کرد . هدویگ غیب شده بود ... ولی هدویگ اونجا بود ... یعنی هدویگ اونجا نبود ... یه قورباقه ماده خوشگل اونجا بود .

بلرویچ به قورباقه ای که هدویگ ظاهر کرده بود گفت :

- بفرما اینم یه همسر زیبا برای تو . برو خوش باش .

قورباغه با دیدن هدویگ که به شکل یه قورباقه خوشکل در اومده بود ، جوگیرز شد و در یک پرش انتحاریک - ارزشیک بر روی هدویگ پرید .

قورباقه و هدویگ : :bigkiss:

ملت مرگخوار :


ویرایش شده توسط لرد بلرویچ در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۹ ۲۱:۵۵:۱۷

دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#46

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
نگهان باد شدیدی می زنه و پرهای هدویگ که ریخته بود...کشیده میشه به دماغ دیمتور ها...
دمیتورها:حبچـــــــــــــــــــه...

بلرویچ:اه اه این همه چیز چه جوری تو دماغ شون جا گرفته...خیلی خزه...
یکی از دیمتورهایی که بالای سر بلرویچ بود تمام محتویات دماغش رو رو سر بلرویچ خالی می کنه...
2 ثانیه بعد دوربین رو بلرویچ زوم می کنه که شیرجه می زنه تو جوب کنار خیابون...
بلرویچ:هووووق...
محتویات معده بلرویچ هم نیز بیرون میاد
بلیز:بچه بیا بالا ببینم...جوات جامعه که انقدر سوسول نمیشه...
بلرویچ:نه اینا دسیسه است منو امروز تو قدر مطلق گذاشتن اینجوری شدم
مایکل:اه ببین این دیمتور ها هم که ناک اوت شدن...

نا گهان کفی از بالا پرواز می کنه و به سوی ملت خز گیرفی میاد...

و نرسیده یه دونه می خوابونه تو گوش بلیز...
بلیز:هو چرا می زنی...
کفی:مگه نیومدین جنگ...البته این ربطی به جنگ نداشت وزیر گفته بود چون خوب به معاونت نمی پردازی بزنم
بلیز:خیالم راحت شد فکر کردم تو منو زدی!!
کفی:من من غلط بکنم دست رو همکارم بلند کنم
و روش رو بر میگردونه به خنگی بلیز می خنده...
کفی:راستی این لرد کچول مچولو رو ندیدی...
بلیز:هووو...توهین کردی
کفی:من توهین کردم؟!!
بلیز:نکردی!!نمی دونم من فکر کردم توهین کردی
و ققی بر می گرده به خنگی بلیز می خنده...
کفی:حالا بگو بیاد تا اعصابم کف مالی نشده بگو بیاد دو تا کفگرگی بهش بزنم مرتیکه کف کش (کف کش یه نوع فحشه)...بگو بهش دفه بعد واسه ما شاخ شه کف-شش(کفشش) رو در میارم می زنم کف کلش تا کف کنه...کف اثت(کثافت) بهش بگو خیلی کف یثه (کثیفه) بگو ببینمش با خط کش می زنم کف دستش کیفش هم مثل میتینگ های قبلی پرت می کنم...کوفت(90% جمله ک و ف داشت)
بلیز:تو الان هم توهین کردی هم گفتی می خوای بزنی هم فحش ناموسی دادی...
ققی:من...چرا حرف تو دهن من می ذاری...
بلیز:نگفتی؟!!
ققی:معلومه که نه!!
بلیز:یه لحظه شک کردم

و این دفه ققی بر میگرده رو به دوربین می زنه زیر گریه(خداییش یه نفر انقدر خنگ باشه گریه داره دیگه)

بلیز:خوب کفی دیگه شرت رو کم کن ما کارای زیادی داریم...
و ققی پر می زنه می ره رو درخت کنار خیابون و با کفیه مشغول راز و نیاز میشه...

سارا:هی هدویگ بیا بهشون آکپروچگی بزنیم!!
هدویگ: چه بزنیم؟!!
سارا:آبکروچگی
هدویگ:تو آبروی هرچی گرفی بود رو بردی میشه چند لحظه ببندی اونو...
بلیز و مایکل داشتن در گوشه ای به بلرویچ کمک می کردن تا زا جاش بلند شه و هدویگ و سارا هم مشغول بحث مهمشون بودن...
که صدای دیگه ای از پست تریلی میاد...


ویرایش شده توسط ققنوس در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۹ ۲۲:۰۰:۳۲

[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#45

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ملت به ظاهر مخوف گریف داشتند از اونجا دور میشدند که ناگهان صدای غرشی همه آنها رو از جا پروند .
ملت گریف که کپ کرده بودند با وحشت به هم نگاه کردند .
هدویگ : این چی بود .
ملت گریف : ما نمیدونیم .
صدای غرش باز هم شنیده شد . ناگهان بلیز و مایکل سوار بر تریلی ای به صورت فوق ارزشی وارد صحنه شد .
قااام قاااام قاااام
ملت گریف
آرتی : اون ... اون... اون... چیه داره پشتش میکشه چقدر مخوف میزنه !
سارا : مااااهاااااااااا !
بلیز در حالی که دائم رو بوووق میزد کنار بلرویچ متوقف شد . بلافاصله بلرویچ پرید بالا .
بلرویچ : نوکر داداش بلیز فکر کردیم این بنده جواد رو فراموش کردی .
بلیز : برات آدم آوردم با انگشتات بازی کنی ! یه روزه پشت موهات بزنه بیرون .
بلرویچ : ایول چاکرتیم . آدمات کیا هستن !
بلیز در حالی که به محموله پشت تریلی اشاره میکرد گفت :
- هیچی قلعه آزکابانو انداختم پشت تریلی آوردمش !
...دوربین روی بار تریلی زوم میکنه.... قلعه تماما سیاهی با دراوزه های بسته و پرچم ارباب لرد کبیر بر پشت تریلی قرار دارد .
بلرویچ و بلیز و مایکل
هدویگ : ن..ن...نگر...گر...ان ...ن...ن...با...شید . م...م.ما... با ...هم ...هم....میم ...با همیم ! یه لحظه ... من... پرهامو... از..ز... روی ... زمین .... جمع... کن..م .....
سارا : مث...ل ای...نک...ه بچم .... رو ... گا...زه !من ... بر...م ... دیگه....
بدر همون لحظه بلیز طنابی رو کشید . بلافاصله دروازه های آزکابان باز شدند و ملت دیوانه ساز ریختند . پایین .
( نکته : ملت گریف در حال جمع جور کردن خودشونن )
بلیز و بلرویچ و مایکل نیز به صورت بسیار مخوفی از تریلی پریدند پایین .
بلیز در حالی که چوب جادوییش رو که روزگاری توسط لردش حکاکی شده بود رو از توی جیبش درمیاورد گفت :
- دیوانه سازها شنلهای خودتونو بردارید .
( توجه : باب ... دیگه حال ملت گریف رو نپرسید دیگه خودتون میدونید وضعشون چیه )
بلافاصله دیوانه سازها شنلهایشونو از روی سرشان برداشتند و صورتهای کریحشنو به نمایش گذاشتند
بلرویچ : آقا به یاد پیکان مرحوم من یه ماتیک گوجه ای بزنین !
ملت دیوانه ساز ماتیکاشونو درواردند و زدند .
ملت گریف
مایکل : حالا یه بوسه جانانه به سر و صورت این گریفندوری ها بزنید .
هدویگ : باب.... م..مم....مملکت.... آسلامیه !!!
اما دیگر دیر شده بود . دیوانه ساز ها مثل مور و ملخ بر روی ملت ضایع گریف پریدند .
( از ادامه داستان بخاطر صحنه های اکشن خودداری میشود )
.....
-----------------------
هدویگ جووون کل ارزشی بازی ننداز




Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#44

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هدویگ سریعا به هوا بلند شد و گفت:برو بچ تیم.هوای اینجا رو داشته باشید تا من حال این بلرویچ رو بگیرم.
و مثل هوخشتره به سوی رخش بلرویچ می تازه.
بلرویچ با خودش:
_الان ولدی و دوستان(بر وزن یوگی و دوستان) رو میریزم اینجا کارشونو می سازم.
یهو صدای عجیبی به گوشش می خوره.
پیسسسسسسسسسسسسسسسسس
سرشو از پبجره می کنه بیرون.می بینه هدویگ با نوک رفته تو لاستیک ماشینش.
تنها اسمایلی نزدیک به حالت بلرویچ اینه:
بلرویچ ماشینو نگه می داره و پیاده می شه و بدون هیچ حرفی چوب دستیشو می کشه.
هدویگ هم می شینه رو زمین و سریع تغییر شکل می ده و چوب دستیشو می کشه.
بلرویچ چوب دستیشو بلند می کنه تا وردی بخونه.ولی هدویگ با سرعت چوب دستیشو تکون می ده و با این کار کلیدی از عالم غیب ظاهر می شه و روی ماشین بلرویچ کشیده می شه با این صدا:
غیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــژژژژژژژژژژژژژژژ.
بلرویچ با زاری می گه:
_وای نه.پیکان جوانانم
هدویگ یه ورد دیگه می گه و پیکان رو می فرسته رو هوا(چه خفن ! چه قاطی !).بعدش با یه ورد دیگه دست و پای بی ماشین(بر وزن گربه ی بی سیبیل!!!) رو می بنده.یه ورد دیگه هم میگه و کار اون پشت موشو می سازه تا دیگه انقدر ادعای جوادیت نکنه!!!بعد می گه:
_حالا ببینم چه جوری می خوای ولدیتونو خبر کنی
بعد دوباره جغد می شه و میره پیش برو بچ تیمش.
وقتی می رسه به زمین یه دیمنتور رو می بینه که داره می خونه:
_ یه ماچ داد و دمش گرم.دمش گرم بابا دمش گرم...
هدویگ خوف می کنه خفن.یعنی کی مرده؟کدوم یکی از برو بچ مرده؟
یهو نیک بی سر رو می بینه که کنار دیمنتور رو زمین بی حرکت افتاده.ولی چطور ممکنه؟اون که روحه.یعنی بازم میمیره؟
یهو نیک یه پورخند خفن می زنه و پا می شه و از پشت با یه اردنگی دیمنتور رو نقش زمین می کنه.بعد با چوبدستی اونو بلند می کنه و می اندازه روی لاشه ی 11 تای دیگه.
هدویگ به آرتیکوس می گه:
_بابا خوب شد تو قاطی کردیا.وگرنه الان هممون پخ پخ
آرتیکوس:
سارا دستاشو به هم می زنه و می گه:بهتره اینا رو بدیم بازیافت زباله.تا اینا باشن با گریف جماعت کل کل نکنن!!!
-----------------------------------------------------------------
خوب بلرویچ حالا برو آدم بیار...


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۹ ۲۰:۲۵:۳۶



Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#43

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
تری : اول اینجوری شد . بعد به این حالت دراومد . سپس به این شکل تغییر حالت داد . ودر آخر هم ، در یک حرکت انتحاری اینجوری شد .
او قدرت فرار نداشت . سرما در وجودش رخنه کرده بود و ناامیدی وجودش را فراگرفته بود . مردن را برای خودش آرزو می کرد . خاطرات بد در ذهنش تداعی شد .

خاطرات بد تری :
( همونطور که میدونین تری بچه ناف آبدانه و خاطره ای که بیاد میاره هم ، مطعلق به چند سال ، توی آبادنه )
تری عاشق دختری سبزه و بانمک شده بود ، از همون دخترای معروف بندر . حاظر بود هرچه داره رو بده ولی دخترک تنها جواب سلامشو بده ، ولی دریغ از کمی محبت از جانب دختر . تری برای تصاحب دختر یک رقیب هم داشت . رقیب تری دومبول بود . تری و دومبول هر روز نزدیکای غروب کنار ساحل میرفتن و برای بدست آوردن دل دختر تا صبح بندری میزدن . اینقدر بندری می زدن که دیگه نایی برایشون باقی نمی موند و همونجا روی ساحل غش می کردند . همیشه دومبل بهتر از تری بندری میزد . در آخر هم اون دختر دومبول رو انتخاب کرد . دخترک و دومبول با هم ازدواج کردند و تشکیل خانواده دادن . برای خوانواده دومبول در تمام مسابقات بندری زنی مقام اول رو کسب می کنن . اینجا بود که قلب تری شکست و تری سالها گریه کرد .

خلاصه تری هم از اون به بعد هیچوقت این خاطره تلخ رو فراموش نکرد . الانم که دیمنتورها کنارشن تری اون خاطره تلخ رو بیاد میاره . دیمنتورها به تری نزدیکتر میشن و خودشون رو برای یه ماچ آبدار آماده میکنن . ظاهرا کسی خیال کمک به تری رو نداشت و کار تری تموم بود . گرفیندوری های شجاع هم از بس شجاع بودند جرات مبارزه با دوتا دیمنتور زپرتی رو نداشتن و درون رختکن قائم شده بودن و تنها شاهد مرگ تری بودن .


داخل رختکن گریف یونایتد .

آرتی : میگم بچه ها ما چند نفریم ؟!

هدویگ : 7 نفر

آرتی : دیمنتورها چند نفرن ؟!

هدویگ : 2 نفر

آرتی : خب یعنی ما نمی تونیم دوتا دیمنتور رو شکست بدیم . ناسلامتی ما گریفیندوری هستم و ما شجاعیم و دلاوریمون زبان زد تمام ملت جادوگره . ما باید مبارزه کنیم . ما باید با استکبار بجنگیم . ( آرتی جو گیرز میشه ) . مرگ بر لرد سیاه . مرگ بر آمریکا . انرژی هسته ای حق مسلم ماست . دایی حیا کن تیم ملی رو رها من . ما که رفتیم آسیا ....

هدویگ : خب باب . حالا چرا اینقدر جوگیرز شدی ؟!

آرتی : جون من ، حال کردی من چقدر خفنم ؟!

هدویگ : آره . ولی من از تو خفن ترم . بروبچ قهرمان گریف یونایتد . آماده حمله بشین . یک ... دو ... سه ... حمله

آقا بروبچ گریف چنان حمله گسترده ای رو به دو دیمنتور مفلوک آغاز کردن که دیمنتورها به این حالت در اومدن . ملت گریفیندوری بصورت وحشیانه ریختن رو سر دیمنتورها . هدویگ نوکشو هی میکرد تو چشن یکی از دیمنتور ها و آرتیکوس هم با تیرکمانش سوراخ دماغ آون یکی دیمنتور رو هدف گرفته بود . بقیه بروبچ گریف هم با شجاعت مبارزه می کردند . ناگهان صدای خفنی آمد . صدا شبیه به بوق 1921 بود ، ولی از 1921 خبری نبود بلکه بوق مال پیکان جوانان گوجه ای بلرویچ ( رخش ) بود که از دوردستها نزدیک میشد . پیکان جوانان گوجه ای بلرویچ با سرعت سرسام آور نزدیک میشد . بلرویچ نزدیک میدان جنگ شد و ترمز دستی رو کشید . آن دو دیمنتور مفلوک با دیدن بلرویچ نیشخندی شیطانی زدند .

بلرویچ : سلام چطوری ؟! نگران نباشین براتون نیروی کمکی آوردم .

درهای پیکان جوانان باز شد و 10 دیمنتور خارج شدند . ( بجون خودم دیمنتور ها فشرده میشن و میشه دهتا رو توی پیکان جا داد ) .

بلرویچ : خب من برم بازم نیروی کمکی بیارم . خوشگلا شما با من کاری ندارین ؟!

فرمانده دیمنتور ها : قسسس نسسسس فسسسسس . ( ترجمه : قربونت نه . تو برو بقیه رو بیار )

بلرویچ داشبورد رو باز کرد و دکمه ای رو که روش نوشته بود N2O رو فشار داد . یکدفعه رخش از جا کنده شد و با سرعت از اونجا دور شد .

حالا ملت مفلوک گریفیندوری مونده بودن ملت خوف دیمنتور .

-------------------------------------------------

حالا دیگه لات بازی در میارین برای یگانه جواد عالم . بجنگین ای سیفیدهای مفلوک .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#42

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
_هدویگ هدویگ دیمنتورها اومدن.زود باشین...
هدويگ سريع چوبدستيشو بيرون كشيد ( به حق چيزاي نديده مگه به جغدا هم چوبدستي ميدن) و دوييد بيرون ولي نه از سرما خبري بود نه از ديمنتور ها برعكس يه روز قشنگ آفتابي بود و فقط صداي پشه هايي كه داشتن يه مجسمه ي ياد بود از دوست قهرمانشون مي ساختن به گوش مي رسيد
هدويگ همچنان در كف بود كه يهو يكي زد پشتش
هدي: جيييييغ آااااي واااااي هري كجايي كه هدويگتو كشتن
هدويگ با ترس ولرز سرشو چرخوند عقب اما به جاي يه ديمنتور خفن با نيشي كه تا بنا گوش باز شده بود مواجه شد
اول جا خورد ولي بعد اين شكلي شد
_ اي خدا ببين كيا دور و ور منو گرفتن يه مشت آدم خنگ و بي شعور
ولي تا چشمش به پشت تري افتاد اين شكلي شد بعد با چنان سرعتي فرار كرد كه حتي رخش بلرويچم به پاش نمي رسيد
تري از خنده رو زمين ولو شده بود و همچنان به نبوغش تو كرم ريختن افتخار ميكرد كه يهو يكي زد پشتش
تري در حالي كه از خنده نفسش بند اومده بود گفت: باب هدي بي خيال مي خواي كلك خودمو به خودم بزني
اما به جاي صداي هدويگ يه صداي سردو بي روح گفت: خسس خسسس سسسس
ترجمه: كوچولو يه بوس بده عمو
==========================
نكته انحرافي: در تمام اين مدت برو بچز گريف يونايتد به علت شجاعت زياد از رختكن بيرون نيومدن


ویرایش شده توسط مايكل آنجلو در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۹ ۱۵:۱۷:۱۹

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#41

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
ای بلرویچ.باش تا صبح دولتت بدمد!
تلاش بی وقفه چرا؟
من بودم و اسی تپل...
نه این آخری اشتباه شد.یه راست بریم سراغ رول.
--------------------------------------------
دامبل: لطف کن خفه شو ماندانگاس، باید یه فکری بکنیم.........
ماندانگاس:
_اصلا به ما چه.اون تمرین برو بچ گریفه که داره خراب می شه.خودشون درستش می کنن.
دامبلدور:
_خوب حالا کیا عضو تیمش هستن؟ببینم اگه درست حسابی باشن می زارم خودشون کارارو ردیف کنن.
تری:
_باب اینا خیلی خفنن.اولا که پسرت آرتیکوس هست.دوما هدویگ شیشلول بند(!) هست.همین دو تا کافین دیگه نه؟!
دامبل:
_باب اینا خیلی خفنن! حالا یه آمار از بقیه هم بده محض اطلاع.
تری:
_باشه.لوییس لاوگود ، جیبکا پاتر ، الیور وور ، سارا اوانز ، راستی روح بزرگ نیک بی سر هم هست.
دامبل کماکان سوزنش روی این جمله گیر کرده!!!:
-باب اینا خیلی خفنن!
ماندانگاس:
_باب این آلبوس وضعش خیلی خرابه.تری تو برو برو بچ گریف یونایتد رو خبر کن.بهشون آماده باش بده که اوضاع خیطه.اوکی؟
تری:
_چشم دایی.با اجازه.
پاق...
---------------------------------تو زمین تمرین-------------------------
هدویگ:
_خوب بچه ها بسه دیگه خودتونو کشتین بابا.بیاین یه خورده بگیم بخندیم خستگیمون در ره!
برو بچ تیم تو دلشون:
_(چی شده این مهربون شده؟قبلنا از این استراحتا نمیداد!!!)
پاق...
تری بوت بقل رختکن ظاهر شد و به سرعت به سمت هدویگ رفت.
----------------چند دقیقه بعد توی رختکن------------------
هدویگ:
_که اینطور.بلرویچ اشهدتو بخون .
آرتیکوس:
_از قدیم گفتن هر که با ما در افتاد ، ور افتاد.حتی شما دوست عزیز!!!
یهو نیک با سرعت اومد تو رختکن.
نیک:
_هدویگ هدویگ دیمنتورها اومدن.زود باشین...

-------------------------------------------------------
برو بچ سفید.این حمله نباید موفق باشه.سوسکشون کنید بش بدید بره!با اون لردشون!!!




Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۴:۳۴ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#40

سجاد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۵۶ جمعه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۲۹ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۵
از اهواز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
چیه؟ شاخ و شونه می کشی؟آخه تو که .......... هستی،فکر کردی چیکاره ای؟ مو بچة آبودانم، می فهمی؟ همینجا میام صافت می کنم. می خوای وب مستر بشی؟ زرشک. خودت و لردت رو یکی می کنم. یه بار خو زدم له و لورده اش کردم بسش نبود. اومد لیلی و جیمز رو کشت مو خودم جلوش رو گرفتم. بعد می گن هری کرده. کا، اینا لاف می زنن!! مو خودم عضو ریونکلاو و تیم بلغارستان هستم. همینجا در یک عمل ارزشی و ارزشمند و با ارزش، از طرف تمام ریونکلاوی ها و بلغارستانی ها (جز اون نامردهای ....... که رفتن با لرد ولدمورتِ .......) اعلام می کنم که ما به عنوان سفید با سیاه می جنگیم.
مو خودم با بچه های الف.دال و محفل رفیقم، می رم بهشون ندا می دم با چهارصد پونصد تا از بچه های پایه میام این نی نی ها رو بندازم بیرون.
مردی وایسا، می کشمت. چهار تات می کنم، تیزی می کشی؟ مردی با چوبدستی بجنگ، تیزی مال بچه سوسول هاست (چه جلب، اینها تیزی هاشون از چوبدستی قوی تره!)


تری: سلام چطوری؟
دامبل: خوبم تو چطوری؟
تری: خوبم کا، بچه ها خوبن، هری و لوپین و اینا.
دامبل: آره بد نیستن.
تری: بریم بشینیم یه چایی بخوریم کارت دارم.
دامبل: بشین.
و حالا تری تصمیم می گیرد رک و پوست کنده حرف یزند.
تری : راستش دامبل جون.........پول می خوام، بچه هام گرسنه ان، سه روز غذا نخوردن، مادرم مریضه، باید عملش کنن. منم کلیه هام اشکال داره جون تو.
دامبل: خوب، باشه بیا، این 1000 تومن رو بگیر برو خوش باش.
تری: دمت گرم کا، ما رفتیم.
تری در را باز کرد که برود. ناگهان برگشت و گفت: راستی دامبل، این یارو بلرویچ و لرد فلانی خیلی دارن قد قد می کنن. حالشون رو می گیری یا خودم بگیرم.
دامبل: مگه تو می تونی؟
تری: اختیار داری کا، مو خودم دو سه باری دوتاشون رو گرفتم، التماس کردن ولشون کردم.
دامبل: اگه اینطوره این دفعه هم یه ضد حالی بهشون بزن.
تریبه این صورت در آمد و گفت: حقیقتش مو که گفتم، مادرم مریضه و بچه هام ......
دامبل: افتاد، دمت گرم. راستی داری می ری با اون هزار تومن یه کارت اینترنت بخر من فردا برم حال اینها رو بگیرم. بقیه اش برای خودت، فقط کارت رو زود بیار.
تری به این شکل در آمد و از اتاق بیرون رفت.

دامبل داشت برای مبارزه فکر می کرد که ماندانگاس دوید داخل اتاق.
دامبل: تو نمی تونی یه بار مثل آدم بیای؟ هر دفعه سرت رو مثل ...... می اندازی پایین و میای.
ماندانگاس: حالا این دفعه رو گیر نده، بیرون دیمنتور ها ریختن داخل و دارن میان این طرف.
تری در را باز کرد و نفس نفس زنان به داخل اتاق آمد.
تری: عجب سمجن این دیمنتورها، دو ساعته می گه بیا ماچت کنم!!! منم در رفتم اومدم. اینم کارت.
ماندانگاس :سلامت کو؟ چرا مثل جن بو داده می پری وسط مگه تو .......
دامبل: لطف کن خفه شو ماندانگاس، باید یه فکری بکنیم.........


ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۹ ۴:۵۴:۲۵
ویرایش شده توسط تری بوت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۹ ۵:۰۸:۰۱

هفت سطر عشق
1- دلبستگی من به زندگی از دلبستگی شما به جادوگران کمتره
[size=x-large][color=00CC00]2- آینده Ù


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۳:۲۳ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#39

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
خیلی خفن بود . واقعا خفن بود . اینقدر خفن بود که نمیشد گفت چقدر خفنه . هر خفنی اونو میدید ، دیگه ادعای خفن بودن نمیکرد . مرد نتنها خفن بود بلکه جواد هم بود . دو عنصر جوادییت و خفنیت از او موجودی ترسناک ساخته بود . ردای مرگخواریش یادآور بالهای خفاش ، و کلاه شاپویش یاد آور فیلهای فردین بود . به هرکس نگاه میکرد ، دیگر نگاه نمی کرد ، چون یارو درجا میمرد . ( اوه اوه .. خالی بندی رو ) مرد همچون ستونی استوار در کنار دری ایستاده بود .
به حدی آن مرد باعظمت و وهم انگیز بود که پشه ها هم با دیدنش فرار می کردند . در بین این پشه ها یکی نترسید و از دور به مرد خفن خیره شد . مرد چشم غره ای به پشه رفت ولی پشه کم نیاورد و همچنان به مرد چشم دوخت .
تازه پشه پر رو نیششم باز کرده بود . اینجوری :
خلاصه مرد خفن قاطی کرد و به پشه یک فحش بی ناموسی داد :

مرد خفن : چیه ؟!!!... پشه ( بوق ) و ( بوق ) و ( بوق ) . مگه خوشتیپ خفن ندیدی ؟

پشه : چی داداش ... فحش میدی !!! من قاطی اما !!! الان حالتو میگیرم .

پشه قات زده بود ، قصد حمله به مرد خفن را داشت و ظاهرا در تصمیمش هم جدی بود . پشه قهرمان در یک حرکت انتحاری ، با شتاب خارق العاده ای از جا کنده شد و با سرعتی مافوق صوت به سمت مرد خفن شلیک شد . اوه اوه اوه !!! پشه مستقیما درون چشم مرد خفن رفت و مرد از درد عربده ای وحشیانه سر داد . مرد از درد چشمانش را مالید و پشه قصه مارا له و لورده کرد .
پشه مرده بود ولی نامش همیشه جاودانه می ماند . او را با نام پشه قهرمان می خواندند و نامش را بر روی مراکز فرهنگی ، اتوبانها و مراکز ارزشی پشه ها می گذاشتند .

مرد خفن هنوز چشمانش را می مالید و از درد عربده می کشید . دیگر از آن وقار و عظمت خبری نبود و ضجه های کودکانه جایشان را پرکرده بود . ناگهان در کنارش باز شد و ارباب لرد ولدمورت کبیر از آن خارج شد .

ولدی : اااااااااه ... خشه شو دیگه بلرویچ . چرا عربده میکشی ؟!

بلرویچ : ارباب ... یه پشه نامرد در یک عملیات شهادت طلبانه شیرجه رفت تو چشم .

ولدی : خاک بر اون سرت . یه پشه تو رو به این روز انداخته !!! الکی دو متر پشت مو گذاشتی ؟! پس کو اون مردونگی بچه جوادهای بامرام ؟!

بلرویچ : خوب شدم ارباب . اینجوری کرده بودم دل اون پشه مرلین ییامرز نشکنه .

ولدی : تو گفتی منم باورم شد . زود بیا تو اتاق برات یه ماموریت دارم .

بلرویچ با شنیدن نام ماموریت سر از پا نشناخت ، دردش را بکلی فراموش کرد و به دنبال ولدی وارد اتاق شد . ( حالا الکی خوشحال بودا . توی دلش داشت از ترس سکته می کرد ) . لرد سیاه به کنار شومینه اتاق رفت تا مثل همیشه اول ژست کنار شومینه خودش رو بگیره و بعد در مورد ماموریت با بلرویچ صحبت کنه .

ولدی : گوش کن بلرویچ ... من تازگی ها به این نتیجه رسیدم که قبلنا به هیچ نتیجه ای نرسیده بودم . برای همین دیروز کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که ( بلرویچ با شنیدن این همه نتیجه گیری اینشکلی شد : ) ما باید توسط تو داخل انجمن کوییدیچ نفوز کنیم و بزنیم دخل هرچی گریفیندوری رو بیاریم .

بلرویچ : ایول نتیجه گیری ! ولی یه مشکلی اینجا هست ارباب .

ولدی : چه مشکلی ؟!!!

بلرویچ : مشکل اینکه ، من الان رییس فدراسیون کوییدیچم . باب ولدی جون حالا چرا گیر دادی به این انجمن کوییدیچ ؟!!! باب من تازه می خواستم ناظر بشم .

ولدی : نگران نباش ، ناظر کیلو چند . خودم وب مسترت می کنم جیگر . ( لردتون وب مستر باشه ، همینه دیگه )

بلرویچ : چشم ارباب همین الان میرم بروبچ دیمنتور رو خبر میکنم ، بعد میریزیم سر اون گریف یونایتد های سیفید .

" پاق "

-----------------------------------------------------------------

یوها ها ها ها ... جنگ در انجمن کوییدیچ آغاز شد . ژوها ها ها ها .

دوستان در این تاپیک تا اطلاع ثانوی ، جنگی خونین برپاست . پس بجنگین تا بجنگیم .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#38

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ جمعه ۲۰ دی ۱۳۸۷
از هاگوارتز طبقه هفتم اتاق ضروريات
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
روز جمعه بود و هوا عالی . روز مسابقه رئال و پاور داس اعضای هر دو تیم در زمین بودند صدای گزارشگر می آمد :اعضای تیم رئال بلغارستان:مونالیزا:مدافع مودی:مدافع بلید :مهاجم تالاس ولدمورت:دروازه بان رنیا سیمون:مهاجم لاوندر براون:مهاجم و کاپیتان پادما پتیل :جستجوگر اعضای تیم پاورداس :دراکو مالفوی: مهاجم و کاپیتان آلبوس دامبلدور :دروازه بان سالازار اسلیترین: مهاجم آخراموووبچ :مهاجم جاسم :مدافع نور ممد :مدافع سوت داور به صدا در آمد ومسابقه شروع شد سرخگون به دست لاوندره و او به سمت حلقه ها پیش میرود و ...
ادامه به زودی


همیشه در سکوت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.