جمعبندی تاپیک
چرا ولدمورت جادوگر سیاه شد با اینکه میتونست یک جادوگر سفید خوب بشه؟این تاپیک بنظرم تاپیک جالبی میاد که جای بحث کردن داره بخاطر همین دوست دارم جمعبندیش کنم یعنی از اولین پستش شروع کنیم بیایم تا آخرین پست و ببینیم نظرات دوستان چی بوده؟ البته خیلی خلاصه و اینکه نظرات تکراری فاکتور گرفته میشه. یادآوری قدیم ها جالبه. الان دیدم که در سال 84 این تاپیک قفل شده بوده و من در سال 86 دوباره بازش کردم.
آبرفورث: منافع رولینگ. برای اینکه باید یه شخصیت سیاه و پلید در داستان وجود داشت که در مقابل سفیدی قرار میگرفت تا کتابش پرفروش بشه. در واقع همون کلیشه قدیمی داستان ها یعنی سیاهی و سفیدی در مقابل هم.
کالین کریوی: چون از نسل سالازار اسلایترین بوده و این در ذات و خونش بوده.
آنتونین دالاهوف: چیزی که زندگی هر شخص رو مشخص میکنه انتخاب هاشه و در اصل این نظر، نظر قبلی مبنی بر اینکه ولدمورت جادوگر سیاه شد چون توی ذاتش اینجوری بود رو رد میکنه و دلیل میاره که هری هم طبق گفته کلاه گروه بندی میتونست سیاه بشه و بینهایت قوی بشه چون مغز چوبدستیش هم دقیقا همون پر ققنوسی بود که توی چوبدستی ولدمورت بود و قدرت هایی از ولدمورت هم بواسطه زخم روی پیشونیش در وجودش داشت ولی خودش نخواست.
گیدیون پریوت: انتقام و اینکه این قضیه نسبیه. از دید ولدمورت هم هری جادوگر بد داستانه. مثال زده شد که از دید چوپان گرگ خیلی حیوان درنده و نامردی هست ولی اگه درست نگاه کنیم میبینیم که گرگ هم باید برای بقاش بجنگه و شکار کنه.
پیتر پتی گرو: قدرت طلبی و عقده ای شدن او در نتیجه اینکه پدرش، مادرش را ول کرد و رفت.
حسن: سیاهی دست آدم رو برای رسیدن به منافعش باز میذاره و سفیدی دست و پاگیره.
هرمی: چون از بچگی میدونست با بقیه فرق داره و احساس خود برتر پنداری داشت.
Dumbledore>Voldemort: چون دوست داشت بقیه ازش حساب ببرن.
نیلوفر: ولدمورت یتیم بود و در ضمن هیچ وقت طعم عشق و محبت رو نچشید.
هپزیبا اسمیت: نظر قبلی را رد میکند و میگوید که ربطی به یتیم بودن ولدمورت و نچشیدن عشق نداشت چون هری هم یتیم بود و عشق را در پیش دورسلی ها نچشیده بود ولی سفید ماند.
فنریر گری بک old: چون بدنبال جاودانگی ابدی بود، قدرتی خداگونه. فقط فکر کردن به مرگ بود که اونو آزار میداد و حاضر بود به خاطر شکست دادن مرگ دست به هر کار ی بزنه.
نیمفادورا تانکس old: پدر ماگلی که باعث شد ولدمورت به ماگلها به چشم دیگری نگاه کند و از آن ها کینه داشته باشد.
دین توماس: با کارای عجیب جدش (مار زبونی) همه رو میترسوند و از این کار لذت میبرد.
ریموس لوپین: دوران کودکی آشفته ولدمورت دلیل این قضیه بود.
count: ولدمورت به دنبال تسلط بر جهان بود. هم جادوگری هم مشنگی.
دیدالوس دیگل old: چون مادرش با معجون عشق و با فریب پدر ولدمورت را بدست آورده بود و در نتیجه ولدمورت هم بهمین صورت بوجود آمده بود.
مارکوس فلینت old: چون جادوی سیاه رو به عنوان قدرت برتر میشناخت.
سوزان بونز old: چون از مرگ میترسید.
پرفسور فلیت ویک: عطش قدرت و بر هم زدن تعادل جادوی سفید و سیاه. چون جادوگران سفید علاقه ای به حکمرانی بر بقیه ندارن ولی ولدمورت داشت.
lovender111: اون میخواست همه در خدمتش باشند. چه جادوگرها چه مشنگ ها.
mahboobe: غرور.
marna: چون میخواست متفاوت باشه و درجایی که همه جادوگر سفید هستن استفاده از جادوی سیاه یک تمایزه. چون اون نیرویی بکر میخواست که دست نخورده باشه تا اون بتونه از منابع بیکرانش فقط برای خودش استفاده کنه. چون جایی در درونش نیروی تاریکی به اون قدرت میداد تا مبارزه کنه.