هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
جرینگ ...جرینگ ...( افکت برخورد قاشق چایخوری با دیواره های استکان چای!)

لیلی چند بار چای را به هم زد و با قاشق چایخوری سه بار روی نعلبکی زد و استکان را با طمانینه بالا برد.لارتن هم برای اینکه توی کلاس گذاشتن کم نیاورد استکان را بالا برد و تمام محتویات داخل استکان را - اعم از زنده و غیر زنده ! - هورتی بالا کشید!

لارتن استکان را به صدای تق بلندی در نعلبکی گذاشت ، وادامه داد:
-خب داشتم میگفتم عشق یه چیز خیلی پیچیده ایه و.. اهم .. اتفاقی افتاده ...قیافه ات چرا اینجوریه...

لیلی در حالی که دستش را زیر میز می برد ، با این حالت گفت:

-الان پام به یه چیز سفت و محکم برخورد کرد .فکر کنم یه جونوری زیر میز باشه؟!

لارتن با این حالت به لیلی خیر ه شده بود . روی صندلیش میخکوب شده بود:
-خب ، چه جور جونوریه؟

لیلی دستش را زیر میز پایینو بالا کرد و در حالی که جرات نمی کرد از سر میز بلند شود شروع به توصیف کرد:

- یه دونه شاخ بزرگ و دراز از وسط سرش بیرون زده و چند تا دست وپا داره...


آن چیست؟ آیا مرگخوار ها توانسته بودند موجود ی را بسازند؟ آیا مرگ در دو قدمی آنهاست؟
آیا زندگی برای آنها تمام شده است؟ در یک پادگان نظامی... وآن همه رویاهای زیبا و قشنگ چه می شود....
برای دانستن این سئوالها لازم نیست تا برنامه ی بعدی صبر کنید! ما خیلی باحالیم و مثل سوباسا اینا عقده ای نیستیم و همه ی اینها را در همین پست به شما جواب خواهیم داد!

لارتن معطل نکرد میز را کنار زد و با قیافه این حالتی سینیسترا مواجه می شود که چند تا بی سیم و کابل همراهشه!با خشانت بی سیم را ا ز توی دستانش گرفت تا از شخصیت آن طرف خط آگاه شود....
صدایی شبیه دامبلدور ...و شنیدن چند کلمه ی خیانت ، لارتن ، می کشم، وخون... و دیگر هیچ!

سپس در آستانه در کافی شاپ هیکل آلبوس ظاهر شد و خون چلوی چشمش را گرفته بود!


=====================

شفاف سازی : اون شاخه همون آنتن بی سیم بوده و اون چند تا دست وپا هم کابل ها بودند!


این پست بهمراه سه پست شماره 111 ، 112 و 113 این تاپیک ، در تاپیک نقدستان محفل ققنوس نقد و امتیازدهی شد.

ضمن اینکه به نظر من بهتر است این سوژه را همان طور که ویولت عزیز هم گفتند هر چه زودتر تمام کنیم چون سوژه اصلی توصیف پادگان بود و خود سوژه اصلی بسیار پربار است و نیازی به سوژه فرعی نیست.این نظر من بنده بود و فقط یک پیشنهاد.
موفق باشید. با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۲۱:۳۶:۱۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۱:۳۸:۰۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۵ ۱۴:۱۹:۳۱

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
خب! حالا که سوژه به اینجا رسید، منم در همین راستا می پستم!
--------------------------------------------------------------


لیلی با حالتی سراسیمه و دستپاچه و اینا وارد خوابگاه دخترا شد:
- وااااای! الان من چی بپوشم سینی! لباس ندارم!

- چی بپوشی؟ خب اینجا پادگانه! همه لباس نظامی می پوشن!

- ااااه! آخه تو که نمی دونی! لارتن ازم دعوت کرده که بریم کافی شاپ پادگان!

- لارتن؟ کافی شاپ پادگان؟..... ولی پادگان که یه بوفه بیشتر نداره! ()


دقایقی بعد، کافی شاپ.....اهم...... بوفه پادگان!

پشت یک میز نشسته بودن. مگس در هوا موج می زد! بوی فلافل و کالباس خشک هوا رو پر کرده بود! یه تلویزیون سیاه و سفید هم یه گوشه داشت بصورت برفکی اخبار هواشناسی پخش می کرد! صدای غژ غژ یه پنکه سقفی هم که حدودا یک دور در دقیقه می زد،() به فضا حال و هوای دیگه ای داده بود! شمع و گل و پروانه و از این سوسول بازیا هم کلا" وجود نداشت!

(الان فضا سازی رو داشتین!)

- واسه این گفتم بیایم اینجا که... می دونی..... گفتنش یه مقدار برام سخته.....

- خب! راحت باش لارتن! من آدم منطقی ای هستم. حرفتو بزن! فقط خب، باید بعضی رسم و رسوم رعایت بشه!

- می دونی! به نظرم عشق چیز خیلی خیلی پیچیده ایه! زیادم به سن و سال ربطی نداره!

پاااااق!

این صدای کوبیده شدن دو استکان چایی روی میز بود که البته نصف محتویات استکان ها توی نلبکی خالی شد!

- ببخشید آقا! ولی ما کاپوچینو سفارش داده بودیم!

- چی چی چینو!؟.... یالا! زود کوفت کنین پاشین برین می خوام ببندم!

و همون لحظه مگسی داخل قند دون کرال پشت می رفت!

.........

آلبوس بیرون بوفه و روی یک نیمکت نشسته بود و به شدت در مورد نتیجه رویدادهای داخل بوفه استراس(!) داشت! گوشی mp3 player هم توی گوشش بود و داشت آهنگی با این مضمون رو گوش می داد:

- .........!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۳:۲۴:۱۳
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۱۳:۵۷:۰۷

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۷:۳۸ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
چند دقیقه بعد از ورود به دفتر روان پزشک.
در دفتر با خشانت شکسته شد و آلبوس در حالی که موهای لارتن رو گرفته بیرون میاد:ببین هویج دفعه آخرت باشه من رو میاری پیش این ها!این یارو خودشم مشکل داره!به من میگه یه قرار ملاقات به لیلی براش بذارم.بچه پررو.
دوربین پشت سر آلبوس زوم میکنه توی دفتر روان پزشکه.روانپزشکه چنان دست و پاش در هم گره خورده که برای لحظاتی اون رو با مک بون استباه میگیریم ولی بعد میبینیم خیلی یارو زشته به مک بون رحم میکنیم!
دقایقی بعد لارتن و آلبوس دارن در نهایت اندوه قدم زده و با همدیگه حرف میزنن.
آلبوس:آخه یکی نیس بهش بگه آخه دختر!نیلوفر!کی دیدی از من بهتر؟کی دیدی از من جوونتر...نه این اشتب شد!
لارتن به حالت فیلسوفانه تصمیم گرفت راهکارهایی در مورد دختران رو که در اثر تجربه( )به دست آورده با آلبوس در میون بذاره:ببین آلبوس جونم.شما نباید مستقیم به خودش میگفتی.باید به یه دختری کسی میگفتی بره غیر مستقیم باهاش حرف بزنه.
آلبوس در این لحظه مشعوفانه نیشش تا بناگوش باز میگردد و به لارتن خیره میشود:خب پس برو باهاش حرف بزن دیگه.
لارتن: من؟مگه من دخترم؟
آلبوس:میری باهاش حرف بزنی یا نه؟
لارتن که کم کم صورتش هم داره به رنگ موهاش در میاد گفت:آلبوس میزنه شهیدم میکنه.
آلبوس که جز عشق به لیلی هیچی نمیدیده و حتی موهای لارتن رو هم قرمز میدیده گفت:چه فیضی از این بهتر.با حوری ها همنشین میشی!.
لارتن:هرگز!فکرشم نکن.
صحنه تیره و تار میشه و صدایی جیغی به بلندای جیغ سرژ شنیده میشه...
چند لحظه بعد:مردی با موهای نارنجی(بر وزن دختری با کفشهای کتانی!)جلو در اتاق لیلی ایستاده...
><><><><><>
سینی منظورم از این که لیلی گفت منتظر دامبلم این بود که لیلی هم از دامبل خوشش اومده بد برداشت کردی!!


But Life has a happy end. :)


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
دامبلدور وارد محوطه ی پادگان نظامی میشود و اعضای محفل رو می بیند که به سرکردگی لارتن اون وسط معرکه گرفتند و آهنگ الهه ی ناز را دسته جمعی می خوانند. در همین لحظه خشانتش دوباهر بالا می زند و دستش را به کلاشینکف خودش می برد اما با دیدن چهره ی این حالتی لیلی دست و پاش شل می شود و دیدش تار می شود ....

-------------فلش بک-----------

دامبلدور یک دونه از شکلات های برتی بات با طعم همه چی رو به مینروا مک گونگال تعارف می کنه و می گه: مینی ،عزیزم، حالا که قراره این راه دور رو بری باید بهم قول بدی یه روزی بر میگردی؟!

مک گونگال شکلات را از دستان آلبوس می گیرد و در دهانش می گذارد و با حالا کشدار می گوید:
-اُه آلی... مطمئن باش یه روزی بر میگردم...فقط این شکلاته چرا مزش این طوریه!؟

- فکر کنم اشتباهی گوش پاک کن مصرف شدم رو بهت دادم!

---------پایان فلش بک---------

صدای گام های لیلی که بهش نزدیک می شد اونو از خاطره هاش دور می کند .
لیلی : اممممم.آلبوس.. می خواستم ...

دامبلدور : عزیزم می دونستم یه روزی بر می گردی... می بینی من منتظرت موندم!

لیلی : امممم.... من که جایی نرفته بودم.. فقط یه سر رفته بودم بیرون..امم... چیزه آلبوس.. می شه منم به عنوان دست راست خودت مثل لارتن انتخاب کنی!

دامبلدور : آره عزیزم.. چرا که نمی شه.. لارتن کیه! اصلا" فردا می ریم محضر.... فقط دیگه لباس دکلته نپوش از این یقه هفتا بپوش!

لیلی : نه محضر نمی خواد بابا آلبوس جون چرا شرمنده می کن.. نمی خوام که اونجوری تعهد بدی...فقط همینجوری جلوی بچه ها بگی ازم حساب ببرن کافیه...

آلبوس: خب آره... ولی محضر لازمه تا ازدواجمون علنی بشه!

ناگهان آلبوس برخورد پاشنه ی کفشی را در امتداد استخوان مفاصل سر و گردنش احساس کردو سپس....
جییییییییییغ.. خیییییییییش... خشششششششش..جیغغغغ...
سینگال وجود ندارد!
( با عرض پوزش به دلیل جیغ های بنفش! تصاویر ارسالی ما دچار اشکال شد که بدین منظور مراتب تاسف و تکدر روحی خود را اعلام می دارم!)

-------- فردا- مطب روانپزشک!----------

-آقا نوبت بعد ی مال شماست!

لارتن در حالی که زیر بغل دامبلدور را گرفته بود به طرف اتاق روانپزشک روانه می شوند.

----------------------------------------------------

خب آلبوس که همینجوری یه دفعه این قدر خشن نمی شه! مشکلش عمیق و ژرفه!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
استر و ریموس که این رو میشنون این رگ غیرتشون همچین میشه اندازه این کابل هایی که دور چراغ برق میپیچن و یه نگاه به همدیگه میندازن که این الان چی گفت؟منظورش چی بود؟
آلبوس خارج میشه تا ادامه بندری های قدیمش رو بره و لارتن هم که خیلی بی جنبه اس همی و با شیش ساعت زندون رفتن جو گرفتدش میشینه رو زمین و کتش رو میندازه رو شونه هاش و شروع میکنه به خوندن:پارسال با هم دسته جمعی رفته بودیم زیارت...
سینیسترا و لیلی صداشون در میاد:اینه چیه داداشی؟یه آهنگ باحالتر بخون.
لارتن:میخواین دیسکو راه بندازیم وسط پادگان؟؟
ملت محفلی: آهان ایول معاون مردمی!بزن بریم دیسکو!
لارتن:
><>><><><><><><>
چندی بعد.
از پادگان نورها و صداهای عجیبی میاید.دامبلدور که همینطوری برا قدم زدن اومده بود توی حیاط یهو این شکلی میشه.
_:لیلی لباست دکلته اس یه چیزی بهت میگن ها.
لیلی با عشوه جواب داد:نه نمیگن.من منتظر دامبلم!!!
><>><><><><><><>
همینطوری پست زدم پادگان یه ذره از حالت خشکی در بیاد!!!



نقد پست:
ویولت عزیز این هم از نقد شما:

پاراگراف بندی---
خب پاراگاف بندی ات دقیقا به درستی صورت گرفته ود و موضوعات را ه خوبی از یکدیگ جدا کرده بودی.

لحن و زبان داستان---
استفاده از این لحن برای پستهای طنز خوبه و شما هم با رعایت این موضوع به خوبی از آن استفاده کرده بودی.

بررسی نگارشی ، املایی و معنایی---
دامبلدور که همینطوری برا قدم زدن اومده بود توی حیاط یهو این شکلی میشه.
_:لیلی لباست دکلته اس یه چیزی بهت میگن ها.

فقط بهتر بود بین راه رفتن دامبلدور و صحبت محفلی ها با لیلی به نوعی فاصله می انداختی تا بهتر بتوان توضیحت را فهمید.

ارائه سوژه برای نفر بعد و بررسی سوژه خود پست---

خوب ادامه سوژه تعویض معاوانا از ریموس و استرجس به لارتن طرح جالبی بود.جوگیری ارتن و تاثیر گذاری زندان نیز همین طور.استفاده از ((معاون مردمی)) هم در جای خودش جالب بود ، فقط در قسمت آخر ادامه ماجرا و دلیل کار لیلی به پست نفر بعد بستگی دارد.موفق باشی.
4 امتیاز به همراه B در کل 8 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۲۱:۱۱:۰۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۴:۵۶:۴۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۲ ۱۴:۵۷:۰۸

But Life has a happy end. :)


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
- چشمم روشن!
ملت با وحشت بر میگردن و دامبلدور رو میبینن که چشمای آبیش مثل چراغ قوه روشن شده بود و فضا را نورانی کرده بود ()
چند نفر به علت مشکلات زندگی وجامعه ، فرار مغز ها از کشور ، گران شدن بنزین ، تحریم آمیرکای جهان خوار وافزایش شدید قیمت خانه درجا سکته میزنن !چند نفر هم به یاد دوران کودکی شلوار خود را خیس می فرمایند .
دامبل : می خواستین فراریش بدین ؟
سارا : نه به ریش مرلین ! اومده بودیم دیدنش ...آخه می دونین اون خیلی تنهاس .
_ بیرون !
صدای فریاد خشمناک دامبل باعث شد ملت به سرعت نور از اون جا بیرون برن .
دامبل صبر میکنه تا سربازا کاملا دور بشن و بعد با قدم های استوار میره جلوی لارتن وایمسته . لارتن از وحشت به خودش می لرزید ، چشم هایش را بسته ومنتظر بود تا دامبل او را جریوس کند !
در همین حال دامبل کلشو بالا گرفته بود وبه لارتن که از ترس به شدت می لرزید خیره شده بود ،ناگهان در مغز دامبل چیزی جا به جا میشه با دیدن لارتن که می لرزید به یاد بندری میفته ، به یاد آلبوس قبلی ...و به تقلید از آن استاد بزرگ شروع به بندری زدن میکنه !
لارتن با خودش : هووم...فکر کنم الآن دیگه تو بهشتم .
سپس چشماشو باز میکنه واز دیدن آلبوس بندری زنان چشماش به اندازه ی توپ تنیس میشه .

چند دقیقه بعد ، داخل محوطه پادگان :
دامبل در حالی که دستشو روی شونه ی لارتن گذاشته در حال صحبت با سربازاس : خب ! از این به بعد استر شوت ! ریموس شوت ! هرکه من فرمانده او بودم و اینا این لارتن معاون منه باید حرفشو گوش کنین !
لارتن :


پاراگراف اول خنده دار بود و خواننده رو مشتاق به خواندن ادامه پست میکرد
اما پاراگراف بعدی! سعی کن از سوژه های هری پاتری یا درون سایت استفاده کنی(پیشنهادم اولیه اما خب کمه دیگه) نه از سوژه هایی که خارج از سایتن و کلا به سایت ربطی ندارن. این تکه ها با اینکه کمی خنده دارن اما پست رو از هدف اصلیش یعنی هری پاتری بودن و جادویی بودن خارج میکنه. سعی کن فقط به فکر خندوندن خواننده نباشی بلکه به موضوع جاییم که داری توش مینویسی دقت کنی.
یکی دیگه از مشکلاتت اینه که بین دیالوگ ها و متن غیر دیالوگ یک فاصله نمیزاری. البته اینکار فقط برای زیباییه. چون خواننده اول به ظاهر پست دقت میکنه و بعد میخونه پستو. منظور از فاصله هم اینه که به جای اینکه یکبار اینتر بزنی دوبار اینتر بزنی و یه خط خالی بزاری.(بین دو دیالوگ پشت سر هم نیاز نیست)
نکته بعدی اینه که، توی این پستت فقط به این فکر میکردی که سوژه پستت که همون بندری زدن دامبله رو شرح بدی و داستان از سوژه اصلی تاپیک دور شده.البته باید بگم در وارد کردن سوژه برنامه ریزی خوبی میکنی و از طریق یک سری چیزهای خنده دار یه سوژه خنده دار رو وارد میکنی. اما خب بهتره سوژه اصلی رو هم در نظر داشتی باشی
یکی دیگه از نکات اینه که سعی کن به جای اینکه از سوژه های تکراری و قدیمی استفاده کنی نوآوری داشته باشی. این سوژه ها بعد از یه مدت نه تنها خنده دار نیستن دیگه بلکه پست رو به سمت ارزشی شدن میبره
درباره پایان پستت باید بگم، سعی کن برای پایان پست از دیالوگ و یا شکلک استفاده نکنی و به جای اون از فضاسازی کوتاه یا جمله های کوتاه و تأثیر گذار ( در قالب دیالوگ نباشن بهتره) استفاده کنی.
تکه های طنزی که بعضی از جاهای پستت مینویسی واقعا خنده دارن و اگه یکمی دقیقتر پست ها رو بخونی خنده دارترم میشن. یعنی 2 مرحله این و این چیزیه که من باهاش حال میکنم. بعضی اوقات هم یسری سوژه ها رو تو پستت میدی که نمیدونم خودت میفهمی یا نه اما اگه خواننده خودش سوژه رو بفهمه و ادامه بده خنده دارن.
پست های خوبی میزنی فقط اگه به چیزهایی که گفتم دقت کنی خیلی زیباترم میشه
با اینکه عضو محفل نیستی اگه بخوام بهت از 10 نمره بدم، نمره 8 رو میگیری.
موفق باشی


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۲۰:۲۵:۱۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۲۱:۰۹:۱۴
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۲۱:۲۸:۱۰
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۱ ۲۱:۵۶:۵۷



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
- آخ! يواش! پامو له كردي!....... آرومتر ديگه! مي خواي همه بفهمن!...... نگاه كنين كسي اطراف نباشه!

اين صداي سربازاني بود كه براي ديدن وضعيت دوست بازداشت شده خود، به آرامي به بازداشتگاه نزديك مي شدند.

آن ها براي هدف خود مسر بودند و به همين خاطر لباس هاي استتار خود را پوشيده بودند و به سر و صورتشان واكس ماليده بودند!

سارا به آرامي گفت:
- هيسسسس! همينجا وايسين من يه نگاهي بندازم!

و آرام از پنجره بازداشتگاه به داخل نگاه كرد و همزمان صداي لارتن را شنيد:
- يه پنجره با يه قفس..... يه حنجره، بي هم نفس......

لارتن گوشه بازداشتگاه روي زمين نشسته بود و زانوي غم را بغل كرده بود و همينجوري با غمناكيت مي خوند و از اون ور هم سايه ميله هاي پنجره زندان روي صورتش افتاده بود و كلا ديگه فضا از اين نوستالژيك تر نمي شد!

- پيست!......پيست! لارتن!

- هي روزگار، توهمم كه زدم! تو گوشام صداي نويز مي شنوم!

- آي كيو منم!...... لارتن هووووي!

- چه كسي بود صدا زد لارتن!؟!

- باب منم! بچه ها اومدي ديدنت!

و ناگهان لارتن ده پانزده تا كله را ديد كه از پنجره به او نگاه مي كردند! همه با شوق و اشتياق و اينا براي او دست تكان مي دادند!

لارتن هم با يك ذوق مرگي خاص لارتني به طرف پنجره رفت:
- شمايين! نمي دونين چه سخته غربت! اينجا به ما شيش روزه غذا ندادن! هر روز ازمون كار مي كشن! حتي اينجا به نت هم دسترسي نداريم! پريروز مي خواستم خودمو بكشم!

سارا با غمناكي گفت:
- يعني تو الان گشنته!؟ هيچي نخوردي!؟

صداي سينيسترا بلند شد كه: (البته يه ذره زيادي بلند شد! يعني ممكن بود كسي بشنوه!) :
- هووووي! بكشين ترمز دستيو باب! تو كه نيم ساعته انداختنت اين تو! غربت كجا بود!؟ همين يه ساعت پيش شيش كاسه عدسي كوفت كردي!

و صدايي بلند! و صد البته بلندتر از صداي سينيسترا به گوش رسيد:
- چشمم روشن!

نقد پست:
لارتن عزیز این هم از نقد پست شما:
لحن و زبان داستان---
خب لارتن عزیز از لحاظ لحن داستان کمی به ارزشی منفی می زد ولی این مورد فقط در قسمت اول پستت به چشم می خورد و به مرور با نزدیک شدن به پایان آن ، این مورد کمتر و کمتر دیده می شد.در مورد دیالوگها نیز به خوبی از لحن گفتاری استفاده کرده بودی.
بررسی نگارشی و املایی---
از لحاظ نگارشی ، علائم نگارشی(نقطه گذاری) را به درستی به کار نبرده بودی و مهم ترین مشکل پستت استفاده زیاد از علامت تعجب و سه نقطه بود.در ضمن در جمله:
آن ها براي هدف خود مسر بودند
کلمه ((مصر)) درست است.
در بقیه پستت اشکالات املایی دیده نمی شد.
ارائه سوژه برای نفر بعد و بررسی سوژه خود پست---
خب سوژه خود پست بسیار عالی بود استفاده از سوژه هایی از قبیل ((چه کسی بود صدا زد لارتن)) و ((یه پنجره با یه قفس)) بعنوان سوژه های فرعی قشنگ بود و برای طنز بسیار مناسب.سوژه اصلی داستان یعنی ملاقات اعضای محفل با لارتن هم زیبا بود.در مورد ارائه سوژه برای نفر بعد هم که هیچ نمی توان گفت.پست را در جای بسیار مناسبی تمام کردی و بخوبی سوژه را برای نفر بعد خلق کردی.
3.5 امتیاز به همراه B در کل 7.5 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۸:۴۶:۱۳
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۸:۵۱:۰۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۲۲:۲۵:۱۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۱۶:۲۵:۲۲

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو





- ! - ! - :no: !
همه سكوت كرده بودند ، حتي صداي خِرت خِرت قند خوريدن ريموس نيز شنيده نميشد !!!
سربازان با حالت ميخ(!) ايستاده بودند !
داملبدور چشم غره اي به اعضا داد و گفت:
- داوطلب كسي نيست ؟!
يك كچل : نه اسم بخونين !!
دامبلدور همه را با نگاه تيزش از سر گذراند و گفت:
- پرتغال !!
لارتن :
بقيه :
لارتن كه احساس تهي بودن بهش دست داده بود ، سرش را به زير افكنده بود و به جلو ميرفت ، در همين حال دامبلدور گفت:
- هي ! تو ! كي هستي ؟! ... سرت شبيه نارنگي ه !
لارتن كه دنيا روي سرش خراب شده بود گفت:
- سرباز لارتن هستم قربان! ... اسم منو صدا زدين قربان !
دامبلدور نگاهي عاقل اندر سفيه به لارتن كرد و گفت:
- من گفتم پرتغال ! آيا تو جز آدمي با موهاي نارنجي ؟! ... يادم نمياد صدات كرده باشم !!
به يكباره در لارتن نيرويي عظيم ( خيلي عظيم) رخ داد ! و باعث شد ، وي با شادي و بشكن زنان به اي خود برگردند ، در بين راه بود كه دامبلدور گفت:
- حالا كه تا اينجا اومدي ، بهتره از اون بالا بپري !!
لارتن : !

.:. اولين پرواز .:.
لارتن تمام مداد رنگي هاي نارنجي اش را بين دوستانش تقسيم كرد و بعد از آه و ناله ي بسيار براي پرش آماده شد !!!
دامبلدور به همراه سرگردان استرجس و ريموس ، لارتن را كمك ميكردند!
* صداي موسيقي " ممد ، نبودي ببيني ...." از بلندگوي پادگان پخش ميشد!
دامبلدور : خب آماده اي ؟!
3.........2.........1

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآيييي ! تُپ !
اين صداي باز صداي چتر نجات لارتن بود !!





نقد پست:

جسیکا پاتر عزیز این هم از نقد پست شما:
لحن و زبان داستان---

خب جسیکا عزیز ، سبک طنزی که استفاده کرده بودی ، بسیار خوب بود ، البته می توانستی کمتر از شکلکها استفاده کنی و بیشتر به خود داستان بپردازی.ا با اینکه دیالوگ زیادی استفاده کرده بودی ، پستت در لابلای دیالوگها به خوبی فضاسازی شده بود.

بررسی نگارشی و املایی---
خوب ، مشکلی از لحاظ نگارشی پستت مشکل چندانی نداشت.فقط در کلمه ((نارنگي ه)) بین ه و نارنگی یک فاصله اضافه داده بودی. از لحاظ املایی نیز فقط در این قسمت:
اين صداي باز صداي چتر نجات لارتن بود !!
که فعل ((شدن)) را برای ((باز شدن)) جا انداخته بودی.

ارائه سوژه برای نفر بعد و بررسی سوژه خود پست---
سوژه پرتقال و نارنگی و اینا یلی جالب بود و به خوبی توانسته بودی از نارنجیت لارتن استفاده کنی. سوژه را نیز برای نفر بعد به خوبی پرورش داده بودی گرچه این ابهام وجود داشت که چتر از کجا آمده که همین می تواند سوژه قشنگی برای نفر بعد خلق کند و همچنین پیامدهای استفاده از آن و توبیخ های افسر دامبلدور.

4 امتیاز به همراه B در کل 8 امتیاز.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۲:۱۹:۱۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۶:۲۹:۲۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۶:۳۱:۳۴


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
شب ساعت چهار :
_ هووووم چه بازی چرتی بودا . با این حال من از اولشم میگفتم که آجاس می بره .
لارتن : ایول ایول داش بوقی رو ایول !
ملت :
سارا خمیازه ای کشید و به سمت تختش به راه افتاد ، بقیه هم بدون فکر به فردا به خواب عمیقی فرو رفتند .

ساعت پنج :
بووووم !
_ اه ! کدوم بوق مادر بوقیه ای نوقت صبح!
بووووم ! بیدار شین همگی ! مگهبه شما نگفتم یاعت چهار ونیم باید بیدار شین ! من همه تونو میکشم !
سارا که در عالم خواب و بیداری بود به سنیسترا گفت : این کیه دیگه ؟ خل شده ؟
سینیسترا : بگیر بخواب . توداری خواب می بینی .
بوم ! بوم ! بوم !
_ چه خبرته مرتیکه !
لیلی در حالی که با دست چشمانش را می مالید سعی داشت هویت فرد وارد شده به خوابگاه رو تشخیص بده .
لیلی : استر ؟ تو این وقت شب این جا چی کار میکنی ؟
استر : شما چرا مو دارین ؟ کچلیوس همگیوس ! ..یالا همه پاشین برین تو محوطه ی نظامی پادگان .

داخل محوطه :
ملت کچل شده و لباس سربازی پوشیده بودند ، بعضی در حال نرمش صبحگاهی بوده و بعضی در حال لومباندن کله پاچه ونان پنیر به عنوان صبحانه بودند و بعضی سرپا خوابیده بودند .
دامبل که بسیار پر خشانت شده بود در حالی که روبه روی سرابزان راه میرفت گفت : آموزش اول ! شما وقتی یک مرگخوار دنبالتون کنه و روی پشت بام یه ساختمون باشین و نتونین غیب بشین چی کار میکنین ؟
لارتن : با جارو در میریم ...یادتونه دیشب مگورین چه پروازی کرد ! دیدین چه گلی به مرلین زد ؟
_ آره خدای گل بودش ...بعدش دیدی.
_ساکت !
با فریاد دامبل همگی از جا پریدند ، دامبل به راه رفتن ادامه داد وگفت : شمکا در اون لحظه فرصتی ندارین که بخواین با جارو در برین . خب دیگه در اون موقعیت می تونین چی کار کنین ؟
لیلی : باید برگردیم مرگخواره رو بکشیم .
دامبل : اگه چند نفر باشن چی ؟
لیلی : همه شونو می کشیم .
دامبل : دیگه چی ؟
سینیسترا اومد خوشمزگی کنه وگفت : از ساختمونه می پریم پایین .
دامبل : دقیقا ! آفرین ! همینه .
سینیسترا :
سپس چوبدتی اش را تکان داد و تلویزیونی پدیدار شد ، تلویزیون روشن وشروع به پخش کردن فیلمی نمود :
دو مرد در حال دویدن بر روی پشت بام ساختمانی بودند ، یک نفر دیگری تعقیب می کرد که ناگهان مردی که در حال فرار بود از ساختمان چهل طبقه پایین پریده ودر خیابان شروع به دویدن کرد .
__________

لارتن : ایول . من این فیلمه رو دیده بودم .یکی از فیل مهای جیمز باند بوده .
دامبل : من این طرحو می خوام عملی کنم ! کی حاضره بره الای اون برج و خودشو بندازه پایین ؟
انگشت اشاره ی دامبل به سمت برج مراقبت نشانه رفته بود .

خب پست خوبی بود.غافل گیری بعد از یک مسابقه جانانه بعلاوه استفاده از سوژه کوییدیچ ایده خوبی بود برای ادامه پست لارتن.البته بهتر بود در لابلای گفتگوها(در قسمت دوم پست) کمی هم به حالات ایجاد شده بهتر می پرداختی تا پست جنبه زیباتری به خود بگیرد.موفق باشی.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۱:۰۶:۳۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۴:۱۵:۱۷



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۰:۰۱ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
همه گوشه ای از محوطه باز پادگان جمع شده بودند تا دستورات اخیر را تجزیه و تحلیل کنند! این در حالی بود که کمتر از یک ربع تا ساعت خاموشی فاصله داشتند!

سارا در حالی که با عصبانیت ادای شوت کردن یک شیء فرضی را در می آورد، گفت:
- داشتیم زندگیمونو می کردیما! این دامبل هم قاط زده! آخه من ساعت چهار و نیم پاشم؟ من چهار و نیم تازه می خوابم!

لیلی هم در حالی که به لباس نظامی ای که دستش بود نگاه می کرد، گفت:
- منو بگو! من اگه صبح زود پاشم پوستم خراب می شه!

ملت محفلی:
-

- تازه! این لباسی که بهم دادن، منو سینی باهم توش جا می شیم!

- اینا که چیزی نیست! من بیچاره رو بگو! آخه شما بگین، لارتن بدون موهاش معنی داره!؟

ملت محفلی:
-

و لارتن با ناراحتی دستی به موهایش کشید!

سینیسترا در حالی که پوتین هایش را پوشیده بود و راه می رفت، گفت:
- می گما! ولی از این کفشا الان مده! می گن کلاس داره! !.... ولی من می گم بی خیال! یه حرفی زدن دیگه! صبح یادشون می ره! من که امشب می خوام جام باشگاها نگاه کنم!

لارتن در حالی که نمی تونست خودشو کنترل کنه و می پرید، گفت:
- ایول! ایول! بوق یونایتدو ایول! امشب چه می کنه این مگور!

و همه با فراموش کردن اخطار مافوق، به سمت ساختمان پایگاه دویدند تا بازی را از دست ندهند!

=====================

1- خب! برای فردا نقشه بکشن.... من که ایده ای به ذهنم نیومد! کلا می خواستم یه ضرب برم سراغ روز اول آموزش، ولی خب، گفتم یه همچین شرح حالی هم بد نیست!

2- الان می خواین بگین فضا سازی نداره!؟

خب استفاده از شکلکهای زیاد بهمراه دیالوگهای کوتاه و زیاد باعث شده بود پست کمی تا مقداری ارزشی شود.با این وجود ناباوری اعضای محفل را از این تصمیم بخوبی نشان داده بودی که این خود نکته مثبتی برای پستت بود،موفق باشی.
3 امتیاز به همراه C در کل 6 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۰:۴۴:۲۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۴:۰۳:۲۰

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.