هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۷:۲۷ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶

mostafa


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۲ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۲ شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹
از تالاري زيبا به نام گريفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 26
آفلاین
- اين هفته از هميشه سرد تر بود!
اين را هري پاتر در حاليكه خودش را لاي پتو پيچانده بود با صدايي لرزان به رون ويزلي و هرميون گرنجر مي گفت. وضع اتاق بسيار بهم ريخته بود و در نگاه اول بيشتر به انباري شباهت داشت تا اتاق. رون و هرميون هم مانند هري پاتر خود را لاي پتو پيچانده بودند (سوء تفاهم پيش نياد: پتوش گلبافت نبود!) تنها چيز جالبي كه در اتاق به چشم مي خورد سپر مدافع هري (گوزن نر) بود كه دور آن سه مي چرخيد و از خودش گرما ايجاد مي كرد.
در بيرون از اتاق آن سه نفر در حال افراد محفل جلسه اي برگزار كرده بودند و حالا كه فرد و جرج هم توانسته بودند در محفل شركت كنند، سر و صداي بر خاسته از محفل بيش از پيش شده بود. در اين زمان آلبوس دامبلدور كه كنار شومينه نشسته بود، با صدايي رسا همه را ساكت كرد و سپس شروع كرد به سخن گفتن: خب... اِ... همينطور كه خودتون هم متوجه شديد، چند وقتي است كه از سريوس خبري نيست!
در اين هنگام آرتور ويزلي با صدايي كه سرماخوردگي در آن تابلو بود به نمايندگي از همه اعضا گفت: خوب آلبوس... اِ... شما خودت براش مأموريت گذاشتي كه ...
دامبلدور با در آوردن چوب جادويش از ردايش باعث وحشت و ساكت شدن ارتور ويزلي ميشود و چوب را به سمت او مي گيرد، و سپس در يك حركت سريع به صورت زير لبي طلسمي اجرا مي كند كه از سر چوب جادو غباري سفيد رنگ بيرون مي آيد و از بالاي سر آقاي ويزلي به سمت راه پله ها مي رود.
- مالي ... چندبار بهت بگم كه قبل از شروع جلسه طلسم مقابله با گوش هاي گسترش يابنده رو اجرا كن!
خانم ويزلي هم با برگرداندن سرش به سمت راه پله هري، رون و هرميون را مي بيند كه به سمت اتاق هري فرار مي كنند.
و دامبلدور دوباره ادامه ميدهد: درسته ... من بهش مأموريت دادم ولي بايد تا 2 روز پيش بر مي گشت و همچنين يكي از جاسوساني كه در بين مرگخواران دارم بهم خبر داده كه سيريوس بدست لردولدمورت در غاري كه اينفري ها ازش مراقبت مي كنند دستگيره. (ياد داستان هفت خوان رستم افتادم!)
همهمه بلند ميشه و هر كس چيزي مي گويد. در اين بين فردي كم صحبت كه البته قبلا قابليت ها و لياقت خودش را به همه نشان داده بود، شروع به سخن گفتن مي كند: خوب فكر كنم من يه راه حل خوب براي آزاد كردن سيريوس داشته باشم ...
دوباره همهمه شروع ميشود ولي اين بار حرف همه يكي است: ايولا ... خوب بگو ببينيم چيه؟!
- خوب من قبلا از برخي شنيده بودم كه يكي از نقاط ضعف اسمشونبر اينه كه به موجودات كوچيك مثل جن هاي خونگي توجهي نمي كنه و جادوي اونها رو در نظر نمي گيره ...
حرف او با صداي مودي قطع ميشود: اي بابا ... ما مي خوايم سيريوس رو آزاد كنيم اون موقع شما از جادوهاي بي نظير اين موجودات زشت و كريه المنظر تعريف مي كني؟
دامبلدور با صدايي بلند به مودي پاسخ مي دهد: ديدالوس ديگل درست ميگه ... اين نقطه ضعف مي تونه توي آزاد كردن سيريوس به ما كمك كنه... فكر كنم نقشه ات رو فهميدم ديدالوس؛ اما بهتره كه خودت توضيح بدي كه بقيه هم بفهمن
ديدالوس ديگل با لبخندي مليح بر روي لب هايش شروع به حرف زدن مي كند: خوب ... جن هاي خونگي مي تونن در جاهايي كه جادوگرا نمي تونن غيب و ظاهر بشن و در ضمن كسي يا چيزي رو هم غيب يا ظاهر كنن! خوب همونطور كه خودتون هم فهميديد ما مي تونيم با فرستادن جن خونگي يكي از افراد به اونجا سيريوس رو برگردونيم.
آقاي ويزلي دوباره با صداي گرفته مي گويد: خوب ... پس مالي ... برو كريچر رو بيار تا بفرستيمش...
كه دامبلدور صحبتش را قطع مي كند: نه، كريچر از سيريوس متنفره و در ضمن ما كه صاحب كريچر نيستيم كه بهش دستور بديم ... بايد جني باشه كه صاحبش رو دوست داره و به حرفش گوش ميده...
ناگهان سر همه به سمت ريموس لوپين چرخيد!
پس گفتن اين كلمات و پايان يافتن نقشه اعضاي محفل توانستند با استفاده از جن خانگي ريموس لوپين، سيرويس بلك را از آنجا نجات دهند!

خب استفاده از سوژه های هری پاتری و همچنین پایبند بودن به قوانین کتاسب چیزی بود که در پستت به وضوح مشاهده میشد و من به شخصه از آن لذت می برم.تنها موردی که در خلال نمایشنامه ات می تاون گفت اشتباه بود ، جن خانگی داشتن ریموس بود ، بهتر بود که فرد دیگری را برای این مورد انتخاب می کردی.علاوه بر آن بهتر بود کمی هم به شرح عملیات آزادسازی سیریوس می پرداختی.علاوه بر آن در برخی جاها اشکالات تایپی به چشم می خورد.البته نحوه معرفی خودت طرح جالبی بود و زیاد ارزشی نشده بود.امیدوارم با زدن پست در محفل ققنوس ، پستهای بهتری از شما شاهد باشیم.البته باید برای این امر تلاش کنی.موفق باشی.تایید شد.آرم شما بزودی آماده خواهد شد.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱۳:۵۶:۲۹

تا هری هست زندگی باید کرد
=-=-=-
ما برتري گريفندور را نشان خواهيم داد!!!
تصویر کوچک شده


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۰:۵۷ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
آنتونین مانند آهنگ های پلنگ صورتی:دیریم.......ریریم........دیریم دیریم دیریم ریریم دیدیریریم ریم ریم....آهسته و پیوسته یواشکی و پاورچین به پلاک 12 نزدیک میشد...
*************************
از صبح تا حالا کلی با خودش کلنجار رفته بود که آیا برم/آیا نرم؟اگر برم کشته میشم؟جزغاله و سوخته میشم؟آیا پذیرفته میشم؟و کلی سوال دیگر در ذهن داشت.
و بالاخره در یک لحظه سرنوشت ساز و بکمک شیر یا خط مصمم و متقاعد شد که برود.
گیوه هاشو ور کشید کلاه کابوئیشو گذاشت شنلشو پوشید دنداشو مسواک زد ناخناشو گرفت.....بقیش سانسور شد و با کلی دک و پز پا از خونه بیرون گذاشت.
بعد از مقداری پرس و جو تونسته بود خانه معروفی که پلاکش 12 بود را پیدا کند.
آن خانه واقع در کوچه ای سرسبز و زیبا بود که دور تا دورش آرم ها و شعارهای محفل ققنوس رویت میشد.
آفتاب در وسط آسمان به زیبائی خودنمائی میکرد و تلالوء زیبای انوارش جلوه آنجا را صد چندان کرده بود.
100 قدم دیگه 99 تا 98 تا........3 تا دو تا:
آنتونی چشاشو بست زنگ درو خونه رو زد و در دل کلماتی که برای این لحظه آماده کرده بود تا به دامبلدور بگوید مرور کرد/تا در باز شد زانو زد و در حالی که چشمانس بسته بود پائین شلوار آلبوس را گرفت و گفت:استاد دستم به دامنت/من پشیمونم/نادمم/اشتباه کردم خلاصه بیخیخی ما شو!....ولی یه لحظه احساس کرد این شلواره که تو دستشه چرا شبیهه دامنه؟

چشاشو باز کرد و دید یه خانم با خاک انداز دم در ایستاده و داره بر و بر نگاش میکنه
آنتونی:
خانم:
آنتونی:
خانم:کوفت/ببند اون نیش هیزتو
آنتونی:بجون مادرم من بیگناهم/اشتب گرفتم شما رو آبجی
_تو غلط کردی اشتب گرفتی/مگه خودت خوار مادر نداری؟صبر کن آقامونو صدا کنم:
_حمییییییییییییییییییییییییید
.
.
.
_انگار دستش بنده.....حمیییییییییییییییییییییییییید....جز جگر گرفته کجائی؟ذلیل شده

ناگهان شخص بلند بالئیا با چهره منور و روحانی و صورتی بشاش و مهربان در کنار آن خانم ظاهر شد و گفت:
_سارا جان چی شده مشکلی پیش اومده؟
_آره آلبوس جون این خرس گنده دامن منو گرفته بود

آنتونی که حالا متوجه شده بود آلبوس دامبلدور در جلویش ایستاده سرشو پائین اندات و گفت:سلام استاد!
آلبوس:سلام فرزندم/کمکی از دست من ساختس؟
آنتونی:والا چی بگم روم نمیاد خدائی/روم به دیفال گلاب به روتون...من....راستش چه جوری بگم...من....اوممممم.....قبلا مرگخوار بودم
سارا:چی چی گفتی؟....آی ایها الناس به دادمون برسید
آلبوس:سارا لطفا سر و صدا نکن ببینم میخواد چی بگه!
سارا آرام گرفت
آلبوس:ادامه بده فرزندم
آنتونی:آره استاد همانطوری که گفتم من قبلا مرگخوار بودم و از اون مرگخوارای خفنم بودم یه جورائی در زمان لردیت همین لوسیوس که هدایت شد من یکه تاز مرگخوارا بودم منتها الان بسی فراوان از اعمال گذشته خود شرمسارم....و حالا هم آمده ام عضو محفل بشم تا شاید بتوانم گوشه ای از این لکه ننگی که بر دامانم هست را پاک کنم

سارا:واه واه چه غلطا!خوب برو پاک کن اینهمه مایع لباسشوئی به ما چه؟
آلبوس:سارا جان مزاح میفرمایند شما به دل نگیر فرزندم...سپس دستی به محاسن نقره فامش کشید و ادامه داد:شما به منزلت برو و منتظر باش...من در اولین فرصت پیشنهادت را بررسی میکنم و با جغد پیشتاز برایت سند میکنم.....



جغدي بر فرازآسمانها ميرفت و ميرفت و ميرفت(هوي بوقي کجا ميري قراره بري پيش انتونين رد کردي خونشو) تا به خانه آنتوني رسيد .آنگاه نامه اش را بصورت پيشتاز(يعني سر و صورت آنتوني رو کلا از جا در اورد) به او تقديم کرد. آنتونین سریعا نامه را باز کرد:
خطاب به آنتونین دالاهوف یکی از فرزندان زن هزارم من ققنوس( متأسفانه آلبوس دامبلدور پس از شنیدن این جمله مجبور به 3 روز وقفه برای نوشتن ادامه نامه اش شد)
با توجه به باز بودن آغوش محفل ققنوس برای جادوگران ، درخواست عضویت شما در محفل تأیید گشت پسرم.
با احترام(این کلا توی نامه ها و توضیحات رسمی آلبوس نباشه آلبوس سَکته میزنه)


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱:۲۰:۰۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱۴:۰۰:۲۶


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
من از آلبوس جان خواهشمندم كه اين يكي رو رد نكنه.

در پست زیر سوروس اسنیپ مرگخوار واقعی تلقی شده است:

آلبوس دامبلدور در برابر اسنیپ ایستاده بود.مه غلیظی بر هوا حکم فرما بود و باد سردی میوزید.اعضای محفل پشت به هم ایستاده بودند و چشم در چشم مرگخواراني را كه آنها را محاصره کرده بودند نگاه ميكردند چوبدستي هايشان در دستانشان بود و همگي آماده جنگ بودند.هر گروه منتظر واكنشي از طرف گروه ديگر بودند.با روانه شدن طلسم بلاتریکس به سمت تانکس او جیغ بلندی کشید.لسترنج خنده شیطانی بلندی سر داد.لوپین از فرط عصبانیت فریاد زد:"آواداکداورا"بلاتریکس که هنوز میخندید،ناگهان چشمانش گشاد شد و نقش زمین شد.این حرکتی بود برای آغاز درگیری:
اگر از دور به منظره آنجا نگاه میکردی مثل این بود که کریسمس را جشن گرفته اند و آتش بازی میکنند. با مرگ پتی گرو بوسیله گرابلی پلنک(عضو جدید محفل)مبارزه شكل ديگري به خود گرفت.مرگخواران با سوزش علامت روي دستشان متوجه حضور ولدمورت در آنجا شدند و صدای سردی گفت:"بلاتریکس و دم باریک رو كشتيد ولی.."
دود سیاهی ظاهر شد و صورت مارگون و چشمان قرمز لرد ولدمورت پدیدار شد،دامبلدور جلو آمد:"تام رایدل،بالاخره اومدی"

بازهمان صدای سرد گفت:"برای مردن آماده شو دامبلدور"

فریادهای ولدمورت و دامبلدور با هم درآمیخت و طلسمهایشان به هم برخورد کرد و جرقه های سبز و قرمز به همه طرف میپاشید. پس از دقایقی دوئل هیچ کدام از طرفین نتوانستند مقاومت کنند و چوبدستی هر دو پرت شد.رنگ از چهره دامبلدور پریده بود و چشمان ولدمورت نیز زرد شده بود.با حرکت سریع ولدمورت،دامبلدور غافلگیر شد و همین که رو برگرداند چوب دستی ولدمورت در دستش بود.ولدمورت فریادد زد کرشیو اما سیریوس بلک که در نزدیکی دامبلدور بود جلوپرید و جیغ بلندی کشید دامبلدور نیز طلسمی را روانه ولدی کرد و او سه چهار متر پرت شد و بعد از برخورد با دیوار یکی از فروشگاههای هاگزمید روی زمین افتاد.عده اي از مرگخواران دور ولدي را را گرفتند و بقيه نيز دوباره مشغول جنگ شدند و گرابلي پلنك نيز با اينكه عضوي تازه وارد بود به زيبايي تمام مبارزه ميكرد اما يكي از مرگخواران به نام دالاهوف وي را گروگان گرفت اما بقيه محفليان دست از مبارزه برنداشتند دامبلدور كه حالش جا آمده بود دالاهوف را خلع سلاح كرد متاسفانه ولدي وارد ماجرا شد و شعله هايي به شكل مار اسلايترين را ظاهر كرد دامبلدور هم با ابي كه از نوك چوبدستي اش فوران ميكرد توانست مار عظيم الجثه راخاموش كند گرابلي پلنك با لگدي كه به شكم دالاهوف زده بود توانست فرار كند به دستور آلبوس همه محفلي ها به خط شدند و طلسمهايشان را يكصدا و هماهنگ ميگفتند تا بالخره نارسيسا مالفوي نيز كشته شد البته در همين حين سيريوس و هستيا جونز به شدت زخمي شدند ولي مرگخواران غقب نشيني كردند البته جريان هنوز ادامه داشت...

با احترام

گرابلی پلنک عزیز ، در اتدای ستت مرگ بلاتریکس و پتی گرو را خیلی تصنعی نوشتید.در مورد بخش دوم از بخش اول خیلی زیباتر نوشته بودی ولی متاسفانه خیلی روند سریعی داشت بهتر بود قسمتی داستان این پست را می نشوتی ولی کمی روند انرا کندتر می کردی.متاسفم ولی این بار هم تایید نشد.موفق باشی.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۲۲:۵۱:۲۷

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
لوسیوس مالفوی میدانست که مقر اصلی جادوگران سفید و پایگاه اصلی محفل ققنوس خانه شماره 12 هست... اما هنگامی که مقابل خانه شماره 11 و 13 ایستاد مجددا یاد روزهای افتاد که برای انجام ماموریت خونین و کثیف لرد پلید به اینجا می آمده...همین فکر حالش خراب کرد لوسیوس سرش را محکم تکان داد انگار خاطره عذاب آور را میخواد از سرزش بیرون بندازد... ناله ای کرد و دوباره به خانه ها نگاه کرد... صورتش کمی لاغر تر شده بود.. و نشانه های از سوختگی در صورت او دیده میشد... و موهایش هم مثل همیشه صاف و لخت نبود حالا کمی در هم و بر هم بود...! همین جور که نگاهش به خانه های 11 و 13 بود سرش را بالا آورد و به آسمان تاریک... که با نور چراغ های شهر لندن روشن شده بود، نگاهی کرد... ستاره ها به زحمت دیده میشدند... اما ناگاه شهاب سنگ زیبای تاریکی آسمان را همچون تیری از روشنایی دل تاریکی آسمان را شکافت.... لوسیوس طبق اعتقادات باستانی و کهن جادوگری آرزوی کرد...با دیدن شهاب... وا حساس کرد همین اتفاق در دل تاریک او نیز افتاده... آری! حالا که سرش را پایین آورد و دوباره به خانه میدان گریمولد نگاه کرد ناگاه خانه قدیمی به پلاک 12 رو رویت کرد! قلبش هرری پایین ریخت.. کمی دستپاچه شده بود... گوشه چشمانش از اشک می درخشید....!

اشک روی گونه های او سرازیر شد.. و حالا به جلو قدم گذاشت... به پله وردی درب ورودی خانه رسید... دستگیره درب را چرخاند و درب را باز کرد آهسته وارد شد...صدای لو لو های درب اعضای محفل که در آشپز خانه بودن رو از جا پراند... لوپین چوب دستی خود را سریع بیرون کشید... و بلند شد و به طرف درب رفت... کاملا آماده و گوش به زنگ... دیگر اعضای محفل هم آمده بودن.. هگرید که مایتابه دسته دار را برداشت و پشت درب آمده بود.. تا اگر کسی وارد شود به او امان ندهد... درب باز شد... هگرید دستگیره مایتابه را محکم تر گرفت... و لوپین آب دهانش را قورت داد... نگاه لوسیوس وارد شد... هگرید بدون مکس مایتابه رو بر سر لوسیوس کوبید.. لوسیوس ناله کشید و بیهوش روی زمین جلوی پایه لوپین افتاد... همه اعضای محفل از تعجب دهانشون باز مانده بود...

خب لوسیوس عزیز گرچه پست کاملا سفیدی نبود ولی روان نوشته بود البته در آخر پست جای کار بیشتر داشت و می توانستی پست زیبایی خلق کنی.بهرصورت از حاظ توصیف ، بخصوص در ابتدای پست چیزی کم نداشت.ورودت را به محفل ققنوس تبریک می گویم.آرم شما بزودی آماده خواهد شد.موفق باشید.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۳ ۱۳:۰۸:۳۹

جادوگران


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۷ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
شب بود.نوری در میدان گریمولد دیده نمی شد.کسانی که در میدان بودند صدایی نمی شنیدند اما در خانه شماره 12 غوغایی برپا بود.آلبوس دامبلدور با صدایی بلند و با لحنی خشن ریموس را سرزنش می کرد.
او دستی به ریش های پر پشتش کشید و گفت: ریموس، تو باید حواست رو جمع می کردی.من آخر نفهمیدم تو چرا تنها به خانه ریدل رفتی. از اون گذشته چرا موقع برگشتن حواست نبود کسی تعقیبت می کنه یا نه؟
ریموس سرش را با ناراحتی تکان داد و گفت:باور کنید ، من ... اصلا نمی دونستم ... حالا هم که چیزی نشده . درسته که من اشتباه کردم اما کسی که منو تعقیب نکرده.
دامبلدور با اخم پرسید:از کجا می دونی؟
ریموس جواب داد: اگه کسی تعقیبم کرده بود که تا الان میومد تو ساختمون محفل.
دامبلدور به چشم های ریموس نگاه کرد و گفت:نمی دونم. اما ریموس ازت خواهش می کنم دفعه بعد که ماموریتی رو داشتی حتما یکی از اعضای محفل رو با خودت ببری.
ریموس قبول کرد و چشمانش را به زمین دوخت. سکوت در اتاق حکم فرما شد.تا چند دقیقه هیچ اتفاقی نیفتاد تا این که ویولت در خانه را محکم کوبید و داخل شد. با صدایی لرزان گفت: پرفسور، مرگخوار ها اومدن!
اعضای محفل دور تا دور ریموس و ویولت جمع شدند. سپس دامبلدورمشغول دستور دادن شد.
- ویولت، تو و ریموس و سیوروس دم در مستقر بشین. جرج و ادوارد این جا بمونین. چو و آماندا برین توی سالن.بقیه افراد طبقه بالا.
در همین لحظه در ورودی منفجر شد.ریموس سیوروس و ویولت چوبدستی به دست آماده حمله شدند. مرگخواران نقاب دار از بیرون در شروع به پرتاب طلسم کردند و کم کم تو آمدند.صدای انفجار دیگری از طبقه بالا به گوش رسید.معلوم شد پنجره بالا هم منفجر شده و مرگخوار ها داخل شدند. در هر اتاق کسانی مشغول دوئل بودند. طلسم ها به آینه برخورد می کردند و کمانه می کشیدند، اجسام داخل اتاق تیکه تیکه شده و در فضای اتاق پخش می شدند.افراد زیادی از هر دو گروه مجروح شده بودند ولی با این وجود دست از دوئل نمی کشیدند،صدای فریاد گاه و بیگاه از طبقات خانه به گوش می رسید.در این بین هیچ کس از دوئل کنندگان کل کل را رها نمی کردند.
ویولت جفت پا از روی طلسم آبی رنگی پرید فریاد زد: اسلاگهورن، مواظب باش از دو طرف نقابت سیبیلات بیرون زدند!
در سالن که اکنون میز ناهارخوری از وسط نصف شده بود چو و آماندا در یک طرف و دو مرگ خوار در طرفی دیگر بودند.چو پرده را برش داد و روی سر دو مرگخوار انداخت و آماندا دور آن ها را با طناب بست.مرگخوار ها که پاهاشان را با شدت تکان می دادند فریاد می کشیدند و کمک می خواستند زیرا چوبدستی شان در دستان چو بود.لرد که دید اوضاع خراب است و حمله آن ها دارد به نفع محفلی ها تمام می شود خودش وارد خانه شد اما در رو به رویش البوس ایستاده بود.آلبوس که چوبدستی اش را در دست داشت گفت:تام، با حضورت ما رو غافلگیر کردی!
لرد طلسم نقره ای رنگی را به سوی دامبلدور فرستاد و گفت : دامبلدور ، تو همیشه غافلگیر می شی!
ادامه درگیری بدون هیچ حرفی گذشت تا این که زخمی در بازوی ولدمورت و صورت دامبلدور به وجود آمد. اکثر محفلی ها که بر حریفشان پیروز شده بودند ولدمورت را محاصره کرده و منتظر دستور حمله دامبلدور بودند.ولدمورت نگاهی به دور و برش انداخت و ناگهان غیب شد. چند ثانیه بعد صدایش در اتاق پیچید که گفت:مواظب خودتون باشین! به زودی ورق بر می گرده!
ریموس و سیوروس سریع به جاهای دیگر خانه سر زدند اما غیر از یک مرگخوار جوان که مرده بود بقیه فرار کرده بودند.
باز هم محفل پیروز شده بود.

چارلی عزیز ، ورودت را به محفل تبریک می گویم.آرم شما در تاپیک جلسات محرمانه محفل آماده است.موفق باشی.با احترام.


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۰:۱۴:۳۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۳:۱۹:۱۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۴:۱۲:۵۵

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۷:۰۹ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶

علیرضا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۵ پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۸
از از کنار هرمایون جونم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 468
آفلاین
سلام
می خواستم بپرسم پستی که برای عضویت در محفل ققنوس باید بزنیم ،چه خصوصیاتی باید داشته باشه؟ و همچنین وقتی عضو شدیم چی می شه؟

رون عزیز ، شما باید یک پست رول در این تاپیک بزنید که مضمون آن جنگ سفیدی و سیاهی باشد ، برای این کار می توانید از پستهای تایید شده هم راهنمایی بگیرید.زمانی که عضو محفل ققنوس شدید ، می توانید در تمام مامورتها شرکت داشته باشید و پستهای شما در انجمن محفل امتیاز دهی و رتبه بندی و نقد داده خواهد شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۹:۰۰:۴۶

اونی که سرور و پادشاهمونه ویزلیه!
***
تاپیک ها:
[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=4587&forum=3&post_id=175197#forum


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
همه اعضاي محفل در خانه شماره دوازده نشسته بودند و شامي را كه مالي آماده كرده بود را ميخوردند لوپين و تنكس باهم صحبت مي كردند و فرد جرج نيز براي بقيه لطيفه تعريف ميكردند پس از اتمام شام با حركت چوب دستي مالي همه ظرف ها غيب شدند.از بيرون در صداي ترق نسبتا بلندي به گوش رسيد و در با صدا باز شد و محكم بسته شد.پس از چند دقيقه پير مرد نسبتا كوتاهي با ريش بلند پديدار شد او و دامبلدور با يكديگر دست دادند.سپس دامبلدور بلند شد و همهمه ها ساكت شد او گفت:
((دوستان عزيز ميخواهم يك فرد نه خيلي غريبه رو بهتون معرفي كنم ايشون پروفسور ويهلمنا گرابلي پلنك استاد درس مراقبت از حيونات جادويي هستند كه مدت كمي رو در هاگوارتز تدريس كردند البته اين از كم سعادتي ما بوده))
_((متشكرم آلبوس،دوستان عزيز من در ابتدا يك نكته اي رو عرض كنم كه با توجه به طولاني بودن اسم من شما من رو ويل صدا كنيد در ضمن اميد وارم بتونم دوست و همراه خوبي يراي شما باشم.سپاس گزارم))
اين رو گفت و نشست چند تن از اعضاي محفل كه اونرو نمي شناختند به سمت اون روفتند و خودشون رو معرفي كردندسپس مك گوناگال كه برنامه ريز ماموريت فرداشب بود از همه تقاضاي سكوت كرد و شروع به صحبت نمود:
((دوستان توجه كنيد))همين كه اين را گفت ناگان مالي گفت:((ببخشيد مينروا،فرد-جرج توي اتاق...حالا))مك گوناگال دو باره شروع كرد:
((همانطور كه ميدانيد طبق گفته جاسوسمون فردا راس ساعت دوازدهمرگخوارا به وزارتخونه ميرن تا وزير رو بكشن و وزارتخونه رو به خدمت خودشون در ارن پس ما فردا راس ساعت 10 بايد از اينجا غيب بشيم در ضمن فرماندهي كلعمليات هم بعهده پوفسور دامبلدور هست))
طقريبا يك ساعت بعد همه خوابيدند
روز بعد
صبح روز بعد نيز گذشت شب شد همه دلهره داشتند همين كه ساعت دامبلدور ساعت 10 رو اعلام كرد همه غيب شدند و رو به روي باجه ظاهر شدند طبق برنامه يك ربع طول كشيد تا همه وارد وزارتخونه شدند و روي صندلي هايي كه دامبلدور ظاهر كرده بود نشستند دامبلدور مك گوناگال و مودي داشتند آخرين كارهاي لازم را انجام ميدادندساعت يازده و نيم شد دامبلدور دستور داد كه همه در جاي خود آماده باشند((ويل تو برو اونجا))طقريبا همه در جاي خود بودند با دوازدهمين زنگ مرگ خوارا ظاهر شدند مالفوي آغاز كننده جنگ بود.همه در گير شدند ريموس دايما از تانكس محافظت ميكرد ويل هم با پتيگرو ميجنگيد و مالي با بلاتريكس لسترنج مبارزه مي كرد همه به قصد كشت مي جنگيد تا ساعت شش دو نفر از مرگخوارا مردند(بوسيله ويل و مالي ويزلي))مرگخوارها كه ديگه نمي تونستن مقاومت كنن فرار كردن دامبلدور هم زخمي شده بود م كنار مجسمه هاي طلايي افتاده همه به سمت او رفتند اما بالاخره توانستند او را درمان كنند و باز گشتند.
پايان

تایید نشد.گرابلی عزیز ، باید پستت یک روند اصلی و تعدادی روندهای فرعی داشته باشد تا به جذابیت بپردازد.سعی کن که بیشتر توضیح بدی و جملات را از سادگی بیش از حد در بیاری.موفق باشی.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۱ ۹:۰۴:۵۲

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
همه افراد محفل در خانه شماره 12 بودند و شام مي خوردند ناگهان دامبلدور از جايش برخاست و گفت:دوستان عزيز همان طور كه ميدانيد فردا ساعت يازده به وزارتخانه ميرويم ريموس و الستور اولين گروه،من سوروس-مينروا و سيريوس گروه دوم،ويزلي ها-كينگزليو تانكس گروه سوم و ويلهلمنا وهستيا و استرجس هم آخرين گروه هستند.پروفسور ويلهلمنا گرابلي پلنك عضو تازه وارد محفل هستند و با اجازه خودشون ما ايشون رو ويل صدا ميزنيم.
ساعت 11:30 بالاخره همه اعضا به وزارتخونه رسيدند همه با هم صحبت مي كردند با برخاستن آلبوس همهمه ساكت شد او گفت:
طبق پيشگويي سيبل مرگخوارها ساعت 12 به اينجا ميرسن الان ساعت 11:55 دقيقه است پس همه سرجاي خودشون اماده بشن ويل توهم پشت در باش.
مرگخوارها با دوازدهمين زنك ساعت رسيدند و نبرد آغاز شد ويل با دو باريك دوئل ميكرد پس از ساعتها مقاومت با طلسم فوق العاده ويل دم باريك مرد با پرت شدن حواس بقيه مرگخوارها رامبلدور دو تاي ديكه رو هم كشت و بقيه عقب نشيني كردن

گرابلی پلنک عزیز ، سعی نکن داستانها را با سرعت تمام ادامه دهی.بیشتر به جزییات بپرداز .مسلما تریلانی پیشگوی خوبی نیست بنابراین نمی شود روی پیشگویی های وی حساب باز کرد.سعی کن جنگ را توصیف کنی و به ان زیبایی بخشی.به موارد تایید شده در پستهای قبل نگاه کن و ببین چگونه داستان پردازی کرده اند و سپس با بهر گیری از آنها بار دیگر اقدام کن.موفق باشی.با احترام.
تایید نشد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۸:۳۴:۳۰

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
هري ايستاده بود و فكر مي كرد اما كسي از پشت سرش فرياد زد هري.
هري به سر عت برگشت و رون را ديد كه به سمت او مي دويد و گفت:مرگخوارا مرگخوارا اونا دارن ميان.
هري:مودي با توئه.
_آره داره مياد اعضاي محفل رو هم خبر كردهدامبلدور با لوپين و تانكس رسيده اما بقيه هنوز نيامدن.
دامبلدور گفت: هري شنلت همراهته.
_بله.
_بپوشش...حالا.
مرگخوارا با دود سياه پشت سرشون رسيدن مالفوي گفت:آواداكاداورا.اما از بيخ گوش دامبلدور رد شد بقيه عضاي محفل نيز رسيدن.جنگ آغاز شد رون و هرميون هم مي جنگيدن رود تونسته بود مالفوي رو خلع سلاح كنه و دامبلدور هم در رزم با نارسيسا بود با كشته شدن نارسيسا بقيه مرگخوارا هم تسليم شدن و فرار كردن.


گرابلی عزیز ، لطفا به پستهای قبلی که جهت درخواست ارائه شده با دقت نگاه کن و آنها را بررسی کن و سعی کن مانند آنها یک رول بنویسی تا پست شما بررسی شود.
تایید نشد.موفق باشید.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۹ ۱۲:۵۳:۰۷

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۴:۴۱ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
فریاد زد : « ریموس .... نهههههههههه ! »
ریموس به او نگاه کرد. هنوز دستش را به لبه پرتگاه گرفته بود. باد به آرام می وزید. ولدمورت ، بالا سر ریموس ، پوزخندی بر لب داشت و آماده بود تا او را پایین بیاندازد. سیریوس سعی می کرد آرام از پشت سر ولدمورت نزدیک شود. آلبوس همچنان بی حرکت ایستاده بود و ابروانش در هم گره خورده بود. لیلی نا امیدانه روی زمین سنگی نشسته بود و پیوز وحشت زده در میان زمین و هوا شناور بود. لودو و سارا بی صدا با هم حرف می زدند. ولدمورت و عده ای از مرگخواران آنجا بودند. پیوز هم آنجا بود. در اوج سکوت و وحشت. دوست دیرین خود را می دید ، دوستی که اثیر چنگال بی رحم سرنوشت می شد. عقلش می گفت که همچنان فرمان بردار ارباب محبوبش باشد. اما دلش ، دلش می گفت که کدام ارباب محبوب ؟ دیگر محبوبیتی نمانده بود.
پیوز ناگهان به سخن آمد : « ارباب ... »
ولدمورت با بی حوصلگی گفت : « بله ؟ »
پیوز مردد بود. چیزی نگفت و ولدمورت هم خیلی زود او را از یاد برد. ریموس سعی می کرد خود را بالا بکشد. لودو گویا با نگاهش داشت او را یاری می کرد. اینکه ولدمورت خواند. « اینپیدیمنتا ! »
ریموس پرتاب شد و به سمت پایین فرو افتاد.سیریوس بلافاصله وارد عمل شد. ولدمورت به مرگخواران دستور داد : « بریم !»
همه به هم نزدیک شدند تا غیب شوند. پیوز هنوز مردد بود. سیریوس با استفاده از افسون فرا خوانی ریموس را بالا می کشید و همه محفلیان دیگر به سمت ولدمورت هجوم می بردند. دالاهوف فریاد زد : « بدو پیوز. »
اما پیوز تکان نخورد. ولدمورت گفت : « آپارات می کنیم ! »
و قبل از اینکه لودو که از همه جلوتر بود به آنها برسد همه آپارات کرده بودند. ریموس به بالای پرتگاه رسید و پیوز آرام بی سمت او رفت و گفت : « خوبی ؟ »
ریموس نگاهی با بی تفاوتی انداخت و گفت : « خوشحالم که موندی ! »
و پیوز گفت : « منم خوشحالم که همیشه مونم ! »

<><><><><><><><><><><><><><><><><>
متاسفم که مدتی مرگخوار بودم ! و با شرمندگی اومدم تا من رو به عنوان عضو خودتون قبول کنید. با تشکر از ریموس که این پشنهاد رو بهم داد

سعی کرده بودی در پستت فضا را وهم انگیز جلوه بدی ولی تا حدودی با توجه به بی کار نشستن محفلیا این جو تصنعی شده بود ، بهتر بود دلیلی برای این موضوع ذکر می کردی.ولی بهرصورت پستت تقریبا قابل قبول بود.ورودت را به محفل ققنوس تبیرک می گویم.تایید شد.آرم شما و دو دوست عزیز دیگر یعنی داکسی و لاوندر تا شنبه اماده خواهد شد.موفق باشی.با احترام.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۷ ۲۰:۱۶:۴۴

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.