آنتونین مانند آهنگ های پلنگ صورتی:دیریم.......ریریم........دیریم دیریم دیریم ریریم دیدیریریم ریم ریم....آهسته و پیوسته یواشکی و پاورچین به پلاک 12 نزدیک میشد...
*************************
از صبح تا حالا کلی با خودش کلنجار رفته بود که آیا برم/آیا نرم؟اگر برم کشته میشم؟جزغاله و سوخته میشم؟آیا پذیرفته میشم؟و کلی سوال دیگر در ذهن داشت.
و بالاخره در یک لحظه سرنوشت ساز و بکمک شیر یا خط مصمم و متقاعد شد که برود.
گیوه هاشو ور کشید کلاه کابوئیشو گذاشت شنلشو پوشید دنداشو مسواک زد ناخناشو گرفت.....بقیش سانسور شد
و با کلی دک و پز پا از خونه بیرون گذاشت.
بعد از مقداری پرس و جو تونسته بود خانه معروفی که پلاکش 12 بود را پیدا کند.
آن خانه واقع در کوچه ای سرسبز و زیبا بود که دور تا دورش آرم ها و شعارهای محفل ققنوس رویت میشد.
آفتاب در وسط آسمان به زیبائی خودنمائی میکرد و تلالوء زیبای انوارش جلوه آنجا را صد چندان کرده بود.
100 قدم دیگه 99 تا 98 تا........3 تا دو تا:
آنتونی چشاشو بست زنگ درو خونه رو زد و در دل کلماتی که برای این لحظه آماده کرده بود تا به دامبلدور بگوید مرور کرد/تا در باز شد زانو زد و در حالی که چشمانس بسته بود پائین شلوار آلبوس را گرفت و گفت:استاد دستم به دامنت/من پشیمونم/نادمم/اشتباه کردم خلاصه بیخیخی ما شو!....ولی یه لحظه احساس کرد این شلواره که تو دستشه چرا شبیهه دامنه؟
چشاشو باز کرد و دید یه خانم با خاک انداز دم در ایستاده و داره بر و بر نگاش میکنه
آنتونی:
خانم:
آنتونی:
خانم:کوفت/ببند اون نیش هیزتو
آنتونی:بجون مادرم من بیگناهم/اشتب گرفتم شما رو آبجی
_تو غلط کردی اشتب گرفتی/مگه خودت خوار مادر نداری؟صبر کن آقامونو صدا کنم:
_حمییییییییییییییییییییییییید
.
.
.
_انگار دستش بنده.....حمیییییییییییییییییییییییییید....جز جگر گرفته کجائی؟ذلیل شده
ناگهان شخص بلند بالئیا با چهره منور و روحانی و صورتی بشاش و مهربان در کنار آن خانم ظاهر شد و گفت:
_سارا جان چی شده مشکلی پیش اومده؟
_آره آلبوس جون این خرس گنده دامن منو گرفته بود
آنتونی که حالا متوجه شده بود آلبوس دامبلدور در جلویش ایستاده سرشو پائین اندات و گفت:سلام استاد!
آلبوس:سلام فرزندم/کمکی از دست من ساختس؟
آنتونی:والا چی بگم روم نمیاد خدائی/روم به دیفال گلاب به روتون...من....راستش چه جوری بگم...من....اوممممم.....قبلا مرگخوار بودم
سارا:چی چی گفتی؟....آی ایها الناس به دادمون برسید
آلبوس:سارا لطفا سر و صدا نکن ببینم میخواد چی بگه!
سارا آرام گرفت
آلبوس:ادامه بده فرزندم
آنتونی:آره استاد همانطوری که گفتم من قبلا مرگخوار بودم و از اون مرگخوارای خفنم بودم یه جورائی در زمان لردیت همین لوسیوس که هدایت شد من یکه تاز مرگخوارا بودم منتها الان بسی فراوان از اعمال گذشته خود شرمسارم....و حالا هم آمده ام عضو محفل بشم تا شاید بتوانم گوشه ای از این لکه ننگی که بر دامانم هست را پاک کنم
سارا:واه واه چه غلطا!خوب برو پاک کن اینهمه مایع لباسشوئی به ما چه؟
آلبوس:سارا جان مزاح میفرمایند شما به دل نگیر فرزندم...سپس دستی به محاسن نقره فامش کشید و ادامه داد:شما به منزلت برو و منتظر باش...من در اولین فرصت پیشنهادت را بررسی میکنم و با جغد پیشتاز برایت سند میکنم.....
جغدي بر فرازآسمانها ميرفت و ميرفت و ميرفت(هوي بوقي کجا ميري قراره بري پيش انتونين رد کردي خونشو) تا به خانه آنتوني رسيد .آنگاه نامه اش را بصورت پيشتاز(يعني سر و صورت آنتوني رو کلا از جا در اورد) به او تقديم کرد. آنتونین سریعا نامه را باز کرد:
خطاب به آنتونین دالاهوف یکی از فرزندان زن هزارم من ققنوس( متأسفانه آلبوس دامبلدور پس از شنیدن این جمله مجبور به 3 روز وقفه برای نوشتن ادامه نامه اش شد)
با توجه به باز بودن آغوش محفل ققنوس برای جادوگران ، درخواست عضویت شما در محفل تأیید گشت پسرم.
با احترام(این کلا توی نامه ها و توضیحات رسمی آلبوس نباشه آلبوس سَکته میزنه)