هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

تدی اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۳ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
از یه جای خوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
خواب- روشن- باران- خسته- چوب دستی – مرغ – نوشیدنی کره ای – طلسم – شنل نامرئی – ولدمورت
(هاگوارتز – سالن عمومی گریفیندور)
باران با سر و صدا به پنجره می خورد. نور بی رمق شومینه قسمتی از صورت هری را روشن کرده بود. شنل نامرئی کنار پایه ی صندلی افتاده بود. هری به کاغذ پوستی اش خیره شده بود. ولی آنرا نمی دید. مرغ اندیشه اش کیلومترها دورتر از آنجا در کنار ولدمورت پرواز می کرد. رون در صندلی کناری فرو رفته بود. همین طور که چرت می زد نوشیدنی کره ای اش آرام روی سینه اش می ریخت.
هرمیون که کمی موهایش به هم ریخته بود به هری تشر زد: حواست کجاست مقاله تو بنویس. با این وضع درس خوندنت جلوی ولدمورت سر دو ثانیه کله پا می شی.
هری غرید: واقعا ممنونم. خیلی روحیه گرفتم.
هرمیون پشت چشمی نازک کرد و نگاهش به رون افتاد. لیوان را از لای انگشتان بی حالش بیرون آورد و روی میز گذاشت. کتابهای او را جمع کرد و توی کیفش چپاند. با دست به شانه اش زد و گفت: پاشوبرو سر جات بخواب.
رون غرغری کرد. بیدار شد و تلوتلو خوران به طرف پله ها رفت.هرمیون چوب دستی اش را بیرون کشید و یک طلسم هدایت کننده روی او اجرا کرد.
_ با این مستقیم می ری طرف تختت. و رو به هری گفت: بنویس دیگه.
هری گفت: نمی تونم. منم می رم بخوابم.
هرمیون براق شد.: تو که هنوز مقاله تو کامل نکردی.
_ مگه رون کرده بود. اون حتی یک کلمه هم ننوشته. از لحظه ای که از تمرین کوییدیچ برگشته همش چرت زده.
هرمیون زمزمه کرد: تکالیف اون کامله.
هری با عصبانیت گفت : تو براش نوشتی؟
هرمیون سرخ شد و خودش رو به مقاله اش سرگرم کرد. آروم گفت: آخه خیلی خسته بود.
ولی ناگهان از جاپرید : وای یادم رفت ....
و به طرف پله ها دوید. اما قبل از اینکه به اونها برسه صدای گرومپ بلندی به گوش رسید .
هری وحشت زده گفت: چی شد؟ هرمیون در حالی که از پله ها بالا می دوید گفت : یادم رفت درو براش باز کنم.


فردا خواهد آمد خواهید دید هر کس آنچه نیست که می بینید
و اما پشت دریا ها یقین شهری ست رویایی

[img]http://www.jadoogaran.org/modules/xcgal/watermark.php?[/img]


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار – وحشت

گرگ و ميش صبح و هوا سرد بود. قسمتي از آسمان به رنگ سبزآبي درآمده و حسي از ترس و وحشت را در رگها بيدار ميكرد.

پاي چوبي مرد مي لنگيد. چوب جادويش را تكان داد و چند لحظه بعد، چشم عزيزش را به يك عنكبوت كوچك تبديل كرد


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

توبیاس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۳ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸
از بن‌بست اسپینر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 246
آفلاین
نترس، عزیزم! وحشت نکن! این عنکبوت که پا ندارد! فقط چوب سبز را به من بده و بخواب! اگر یک لحظهٔ دیگر بیدار باشی، تو را از تنفس در این هوای پاک محروم خواهم کرد!


[img align=left]http://snape.persiangig.com/other/1903271_5924129.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۷

کلنل فابستر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۵ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۰۴ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 7
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار - وحشت

_________

دو كودك سياه در دور دستها ، مشاجره ميكنند بر سر هدف گيري با چوبدست هاشان ، مگسي آرام در هواي پاك ميكند پرواز ، عنكبوتي با هشت پا ، هوشيار و بيدار ، تنيده تار ، بين دو چوبه در اين سو و آنسوي مرغزار ، ميكند لحظه ها را شمارش ، تا گرفتار شود مگس در دام .
چند پا بيشتر نمانده .. تا گرفتار شدن مگس در تار ..
كه ناگاه ...
نوري سبز رنگ ، چون رعد ، در لحظه اي كوتاه ، ميدهد مگس را به فنا ...
يكي از دو كودك سياه ، خوشحال ، به نشانه ي پيروزي ميكشد فرياد.



فعلا برای ایفای نقش نیازی به بازی با کلمات و کارگاه نیست! فقط معرفی شخصیت کافیه!


البته بگما، پستت خییلی قشنگ بود!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۵ ۱۶:۱۷:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۷

ایلین پرایم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۰ شنبه ۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
از دامنه های آلپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
عزیز-ترس-عنکبوت-چوب-سبز-هوا-لحظه-پا-بیدار-وحشت

-عزیزم!
این چنین وحشت زده بیدار شدی؟
-عنکبوتی سبز به من نزدیک می شد و هرچه چوبم را در هوا می چرخاندم لحظه ای مرا رها نمی کرد. آن پا های نفرت انگیزش...
-آرام باش! و نترس من کنار تو خواهم بود.



خوش اومدی دوباره!!


تایید شد!

تکذیب می کنم جانم! تکذیب می کنم!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۶ ۲۲:۱۱:۵۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۶ ۲۲:۱۷:۰۹
ویرایش شده توسط ایلین پرایم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۷ ۱۰:۵۲:۳۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷

مگان جونز old9


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۴۴ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
عزیز-ترس-عنکبوت-چوب-سبز-هوا-لحظه-پا-بیدار-وحشت
صدای لرزانی از پشت سرش گفت :هری...
خون قسمتی از صورت هری را خیس کرده بود . درد زیادی را در پایش حس میکرد ، وبا صدایی توام با ترس گفت :جینی .. عزیزم ..برو ....خواهش میکنم. حرکتی را پشت سر جینی دید . سعی کرد چوبدستیش را بیرون بکشد،در همان لحظه نور سبز شدیدی چشمانش را زد ،جینی جیغی کشید و به سمت جلو پرت شد ،همه جا سیاه شده بود ،احساس میکرد هوا به ریه هایش نمی رسد ، مثل یک عنکبوت چهار دست و پا کورمال کورمال به جستجوی اطرافش پرداخت ؛ نمی دانست خواب است یا بیدار ....دستش به جسم سردی برخورد کرد وبا وحشتی وصف ناپذیر دریافت که..... او مرده است.




تایید شد...عالی بود...!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۲۱:۲۲:۴۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۴۸ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار - وحشت

هوا تاریک بود .رون چوبدستییش را بالا گرفت و نور سبز رنگی را بوجود آورد.ترس تمام وجودش را پر کرد . او در جنگل بود و عنکبوت هایی بزرگ و وحشتناک او را محاصره کرده بودند .پا هایش خشک شده بودند و توان حرکت نداشتند.در یک لحظه همه ی آن ها بر رویش افتادند و تمام بدنش را تکه تکه کردند.
رون بیدارشد و خود را در رختخوات و در چادر یافت. از جایش بلند شد و از چادر خارج گشت تا هوای صبحگاهی کمی حالش را بعد از کابوسش بهتر کند ولی چند قدمی نرفته بود که یک رتیل بر سر راهش قرار گرفت...


تایید شد!


ویرایش شده توسط پروفسور ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۳ ۱۸:۴۴:۴۱
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۲۱:۲۱:۵۷

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار – وحشت

یک شب هری و رون می خواستند بروند پیش هاگرید . وقتی رسیدند اونجا دررا زدند ،
هاگرید در را باز کرد وگفت: چرا شما این وقت شب اومدی اینجا ؟
آنها گفتند : اومدیم چند تا سوال از شما بپرسیم .
هاگرید گفت چه سوالی داری بپرسی ؟
هری گفت : چطوری میشه سگ سه سر رام کرد ؟ بعد وقتی که هاگرید می خواست جواب آنها را بده یه دفعه یه نفر درکلبه هاگرید را زد او رفت دررا باز کرد ، پشت دردامبلدور و آقای فاج بودند .
آقای فاج به هاگرید گفت : شما باید از مدرسه بیرون برید چون کج منقار دست یکی از بچه ها را گازگرفت و از شما شکایت کرده.
بعد از چند ساعت دا مبلدور و آقای فاج از کلبه هاگرید بیرون آمدند هاگرید یواشکی به هری و رون گفت :حالا شما برید دنبال عنکبوت ها . چند لحظه منتظر بمانید تا به شما بگویم عنکبوت کجاست.او در حالی که داشت ظرف ها را به آشپزخانه می برد گفت: جنگل ممنوعه رو میدونید کجاست؟
هری و رون با هم نگاه کردند و خندیدند و در را بستند و به طرف جنگل رفتند.
هری و رون توی هوای تاریک رفتند به "جنگل ممنوع "و چشمشان افتاد به یک غار ، آنها رفتند تو ، هنوز چشمشان به تاریکی عادت نکرده بود که یک عنکبوت غول پیکر جلوی آنها ظاهر شد .
عنکبوت با خشم به آن ها نگاه کرد و گفت :شما ها کی هستی ؟چرا مرا بیدار کردی؟ مگر نمیدونی من مریضم ؟
آنها گفتند : ما دوستهای هاگرید هستیم اومدم چند تا سوال از شما بپرسیم .
وقتی که هری داشت سئوال هایش را می پرسید رون با ترس و حشت به هری گفت: تروخدا بیا از اینجا بریم من تحمل اینجا را ندارم .
عنکبوت به سوالات چسر ها جواب داد اما چون با خشم و عصباتین بود بچه ها ترسیدند و متوجه جواب های صحیح نشدند
وقتی پسرها خواستند که از غار بیرون بروند عنکبوت مانع رفتن آن ها شد باچوبی که سرش ماده سبز چسبناکی داشت به ان ها اشاره کرد و گفت: دیگه دیر شده و شما همه چیز را میدانید .شما از چیزهایی خبر دارید که نباید بدانید سزای شما مرگ است .
هوای غار خفه ونمدار بود و پای هری به چوبی گیر کرد و به زمین افتاد
هوای مرطوب و آن چوب سبز چسبناک محل را برای هری و دوستش غیر قابل تحمل کرده بود.
سلام خوبی
این دیگه خیلی قشنگ است امیدوارم خوشت بیاد
بای




تایید شد!!


موفق باشی!


ویرایش شده توسط نویل لانگ باتمold3 در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۲ ۱۹:۱۳:۳۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۲۱:۲۴:۰۴

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۴ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
عزیز - ترس - عنکبوت - چوب - سبز - هوا - لحظه - پا - بیدار - وحشت


با ترس و وحشت به لرد ولدمورت نگریست و از روی چمن های سبز آن محدوده بلند شد و بر روی پاهایش ایستاد. هوا بسیار بد بود و باد به شدت می وزید و هر لحظه ترس او بیشتر می شد.

- اربابِ عزیز. فقط یه لحظه صبر کنین. خواهش می کنم... نـــــــــه!
- تو به اربابت خیانت کردی. حتی اون عنکبوتی که رفتی باهاش
بجنگی هم به اون پشمالوی احمق خیانت نکرد. اما تو...

لرد ولدمورت به سرعت چوبدستیش را بیرون کشید و اشعه ی سبز رنگی را به سمت خادم خیانت کارش فرستاد.



تایید شد!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۲ ۱۴:۴۶:۴۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک

یه روز هوا خیلی سرد بود و همه ی گل ها بر اثر یخ زده گی پژمرده شدند . چون فردا می خواستند کوییدیچ بازی کنند بین تیم (گریفیندور – اسلایترین ). اما هری خیلی غمگین بود چون
می ترسید با تیم اسلایترین مسابقه بده و ببازه . بعد همه ی تیم ها می خواستند وارد زمین بشوند که مسابقه را آغاز کنند ، تا اینکه هری چشمش افتاد به گوی زرین که می خواست هر چه زود تر
آن را بگیر و مسابقه تمام شود ولی یک دفعه یه نور سبزی به جارویش برخورد کرد و افتاد بعد وقتی او را به درمانگاه بردند هرمیون مثل عروسک چوبی وحشت زده شد .

سلام امیدوارم حال شما خوب باشد
چرا شما بازم کلمات را عوض کردی و شما نمی خوای به کمک کنید
به همه سلام برسونید
بای


سلام!
خب کلمات تقریبا هر هفته عوض میشن...واسه همین اگه یه مدت زیادی نباشی ممکنه بیای و ببینی که عوض شده!

یه روز هوا خیلی سرد بود و همه ی گل ها بر اثر یخ زده گی پژمرده شدند . چون فردا می خواستند کوییدیچ بازی کنند بین تیم (گریفیندور – اسلایترین ).

هممم یعنی علت یخ زدن گلها اینه که فردا می خواستن کوییدیچ بازی کنن؟

یکیم این که بهتره اسم تیم ها رو تو پرانتز ننویسی....مثلا بنویسی: فردا دو تیم گریفیندور و اسلایترین می خواستند کوییدیچ بازی کنند.


یکیم آخرش...یه جوریه که انگار هری افتاد، بعد بلندش کردن و بردنش به درمانگاه، بعد تازه بعد از اینکه بردنش درمانگاه هرمیون وحشت زده شد! درستش اینه که وقتی هری افتاد وحشت زده شه! وحشت زده شدن رو هم میشه با این نشون داد که، مثلا هرمیون جیغ بزنه! یا سعی کنه بدوئه طرف زمین کوییدیچ! یا هر چیز دیگه ای...

یکیم عروسک چوبی که وحشت زده نمیشه...عجیبه که هرمیون مثل عروسک چوبی وحشت زده بشه!

موفق باشی!


فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۲ ۱۴:۴۴:۵۶

[color=FF3300][font=Arial]�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.