هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
#2

آلتیدا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۰:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
از یه گوشه دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
دراکو با خونسردی چوبدستی اش را غلاف کرد و حالا می توانست ماموریتش را شروع کند . آستینش را بالا زد و نگاهش به نشان شومی گره خورد که حالا آن را جزیی از بدنش می دانست . چشمانش را بست و انگشتش را روی آن فشار داد .

صدای پایی را از دم در مغازه شنید و با عجله آستینش را پایین کشید . مرد چاقی با پسر بچه ای هم هیکل خودش وارد مغازه شدند . پسر که بستنی شکلاتی بزرگی را لیس می زد با بی علاقگی مشغول بررسی قفس ها شد و مرد با کنجکاوی اطراف را بر انداز می کرد . دراکو جلوی پرده ایستاد تا تکان خوردن آن را از آنها پنهان نگه دارد و پرسید :

- می تونم کمکی بهتون بکنم ؟

مرد انگار که تازه متوجه حضور او شده باشد نگاهش را از قفس لاک پشت بزرگی که داشت چرت می زد برداشت و گفت :

- آه...شما اینجایین ؟ من فکر می کردم مغازه خالیه . سالهاست که اینجا بسته بوده ؛ لا اقل تا دیروز که ما اینجا رو باز نمی دیدیم .

دراکو با بی حوصلگی جواب داد :

- می بینید که حالا بازش کردیم . چه حیوونی مد نظرتونه ؟

پسرک دست از لیسیدن بستنی اش کشید و جواب داد :

- یه چیزی هیجان انگیز تر از این تنبل های بی خاصیت !

- اما اینها یه مشت تنبل بی خاصیت نیستند مرد جوون . اینا خطرناک تر از اونی هستن که تو بتونی تصورش رو بکنی .

پسر پوزخندی زد و به سگ پاکوتاه و پشمالوی چاقی اشاره کرد که داشت دنبال دم خودش می چرخید و گفت :

- اوه ، واقعا ؟ و مثلا چی توی این پشمالوی خپل ترسناکه ؟

دراکو دستش را پشت میزش برد تا موشی که لحظه ای پیش ظاهر کرده بود بردارد و گفت :

- خوب اگه اصرار داری می تونم نشونت بدم !

پسر دوباره لیسیدن بستنی اش را از سر گرفت و به سمت پدرش رفت . دراکو موش را از دمش گرفت و آن را بالای قفس سگ نگه داشت . سگ چند لحظه ای به آن خیره شد و غرشی کرد . دراکو موش را رها کرد تا درون قفس بیفتد و خودش کناری ایستاد .

--------------------------------------------------

اگه میشه نقدش کنین


ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۱ ۱۵:۲۰:۰۵

نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی


غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
#1

دراکو  مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲:۰۵ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
به نام خدا
با سلام !

با تشکر از ناظرین محترم برای ارائه ی مجوز

----------------------------------------------------------

یک صبح زمستانی دیگر آمده بود، صبحی که با سرمای شدیدی آغاز شد و نقطه ی شروعی بود برای آغاز یک ماجرا که سراسر دنیای جادوگران را تحت تأثیر خود قرار می داد.
خورشید در حالی که سرما زده شده بود، با نهایت تلاش خود توانسته بود سیطره بر پهنه ی آبی رنگ را به دست بگیرد.
در شهر لندن، همه چیز در آرامش بود. مدت زمانی می شد که مغازه ی تازه ای در فرعی " مگنولیا " مغازه ی جدیدی باز نشده بود، تنها مغازه های آن جا یک اغذیه فروشی، یک پوشاک فروشی و یک کتاب فروشی بودند و صاحبان آن ها بسیار ثروتمند. مغازه ی چهارمی هم وجود داشت، اما چهار سال پیش، تعطیل شده بود، درست از زمانی که صاحبش مرده بود، در حقیقت به قول پلیس ها " مرگی مشکوک". آن جا یک مغازه فروش حیوانات دست آموز بود، اما زمانی که صاحبش مرده بود، تمامی حیوانات نیز غیبشان زده بود،‌ همه ی این ها در چهار سال پیش در یک شب پاییزی که باران شدیدی می بارید رخ داده بود، به فرمان لرد سیاه، اما کارآگاهان مشنگ هر چه کرده بودند نتوانسته بودند به راز این معما پی ببرند.
تا این که در چنین روزی، مردی جوانو بلند قد، در حالی که شنلی سبز رنگ بر روی دوشش انداخته بود و موهای زرد رنگش را نیز پنهان می ساخت، وارد فرعی " مگنولیا " شد. مشنگ های ان کوچه آن قدر به کار خود مشغول بودند که توجهی به ظاهر عجیب این جوان نداشتند. او از این فرصت استفاده کرد و به سرعت با وردی غیر کلامی درب مغازه را گشود و وارد ان شد. هیچ کس در آن مغازه نبود، اما ظاهر به هم ریخته و در عین حال بدون گرد و غبار مغازه نشان از آن داشت، که " مرگخواران" به تازگی در آنجا بوده اند. باید دست به کار می شد و پیش از ورود مجددشان، وردهای لازم را بر مغاز اجرا می کرد، می خواست یک مغازه داشته باشد، مغازه ای در دنیای ماگل ها، و برای نابودی آن ها.
آن شب را به یاد داشت که به همراه یاکسلی و سه مرگخوار دیگر برای نابودی "جرج پیر" آمده بود، شبی که تمامی حیواناتش را دزدید تا آزمایش هایی را بر روی آن ها انجام دهد و اکنون پس از چهار سال با نتایج موفقیت آمیز آزمایشاتش بازگشته بود. به محض مرتب کردن مغازه، می بایست " موجودات دست ساخته اش " را فرا می خواند.
کار را شروع کرد و در اندک زمانی مغازه را سر و سامان بخشید. بدون آن که مشنگ ها بفهمند تابلوی ورودی مغازه را از داخل تغییر داد و این بار تابلویی سیاه بر بالای در مغازه شکل گرفت، که با دست خطی مخوف و رنگ سرخ بر آن حک شده بود " غرفه بازی با مرگ " و در زیر آن عبارتی ریز نقش بسته بود : " فروش موجودات دست آموز هیجان انگیز"" مدیریت : دراکو مالفوی" .
همه چیز مهیا بود برای فرا خواندن موجودات. و در طی یک ساعت قفس هایی بزرگ که جیغ ها و فریادهای گوش خراش از ان ها بلند می شد، در آنجا بودند. دراکو با یک ورد جیغ هایشان را خاموش کرد. درجه ی خطر آن ها را روی قفس هایشان به همراه نامشان متصل کرد. سپس درب مغازه را گشود. شنل را در آورده بود، و عطری سبز رنگ در فضای مستطیل شکل آن مغازه پخش می شد. دو لوستر بزرگ از سقف آویزان بودند و پنجره های دایره ای شکل نیز با پرده هایی سبز و خاکستری پوشیده شده بودند.
اولین مشتری دراکو وارد مغازه شد، و او یک کارآگاه از وزارت سحر و جادو بود. دراکو خونسردی خودش را حفظ کرد.
- درود ارباب جوان. مغازتون اسم زیبایی داره. اما خب در لیست ما ثبت نشده.
دارکو ابروانش را بالا انداخت و با سردی پاسخ داد: (( جناب آلبوس پاتر، خودشون مجوز رو صادر کردن. اگه به پشت پرده ی سرخ بیاید نشونتون میدم.
کارآگاه نگاه مشکوکی به او انداخت: (( چرا پشت پرده ؟ ))
- آواداکداورا ...
دراکو با سرعتی باورنکردنی ورد را اجرا کرد و همزمان با آن وردی غیر کلامی را خواند که کارآگاه مرده به پشت پرده ای سرخ در انتهای مغازه منتقل شد، جایی که به زودی با اجزای او یک سگ کارآگاه شکل می گرفت و به زودی به کارآگان مشنگ خدمت می کرد ...




با تشکر








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.