هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
2
_________________________


دوربین مومیایی رو نشون میده که اومده از پشت گردن آلبوس و چسبیده و قصد خفه کردن دامبلو داره .

قرچ !
مومیایی گردن دامبل رو میشکنه و جنازه دامبل روی زمین میفته .

گابریل : جـــــــیـــــــــغ ! پروفسور دامبلدور دانا رو از دست دادیم ! آااااااااااااااااااااااااااای ! نههههههههههه ! !shit
مومیایی رو به ملت : خاک تو سر همتون ! این مدیره دارین ؟ مرتیکه ورداشته راجع به شیشمین جد من صحبت میکنه ، من استرجس هستم ! استرجس پادمور ! مدیر فعلی سایت ! این منم نه جد من .
جیمز : پس چرا این شکلی هستی ؟
استرجس : هر کسی که در این قلعه اقامت داره از حالت عادی خارج میشه ، بحث فلسفی و طولانی ای داره که الان حسش نیست بگم ، بعدا هر کی خواست بیاد مسنجر اگه وقت داشتم و حال و حوصله و اینا هم داشتم واسش تعریف میکنم !
بارتی: نه خیر ! همین الان بگو !
مومیایی : من همین الان زدم مدیرتونو کشتم ، اون وقت بیام 3 ساعت واسه شماها توضیح بدم که چرا مدیران ، اینجا این شکلین ؟ هوم ؟ پخ !

استرجس به سمتشون حمله میکنه ، ملت به سمت در میدون که یهو در باز میشه و یه اسکلت میاد تو .

اسکلت : هووووو بترسید ! من ایوان روزیه هستم ! همه کاره جادوگران !!!
پرسی رو به بقیه: راست میگه ها ، یکم شکل فک و چونه و ایناش شبیه ایوانه !!!
بادراد: این اسکلته همونی نیست که اون اول دیدیمش ؟
بارتی : همونی که به من علامت خارج از چارجوب نشون داد ! خودم دیدم !

دوربین میره بالا و از بالا ملت رو نشون میده که وسط اتاق گیر افتادن، از یه طرف استرجس ( مومیایی ) و از یه طرف هم ایوان ( اسکلت ) داره به سمتشون میاد .

بادراد: پروفسور مک گونگال ! مسئولیت ما برعهده شما و پروفسور فلیت ویک هست ! ما رو از این وضع نجات بدین !! پ. ن خصوصی! : پروفسور جون خودمونیما ، عجب چیز جیگری هستی ! برای ما چی کار میتونی بکنی ؟ )
مک گونگال : من فقط یه استاد تغییر شکلم ، الان چی کار میتونم بکنم ؟ پ. ن خصوصی : انقدر جیگر جیگر نکن بوقی ! فقط دختربچه و داف های جیگر و ناز حق دارن به من همچین حرفی بزنن !()
بادراد : چقدر بد شد ! پ. ن خصوصی : پروفسور این دامنای تنگ ارزشی چیه میپوشین ؟ خب اگه بخواین وقتی این دامنا تنتونه پاهاتون رو 180 باز کنین چی کار می کنین ؟!!!
مک گونگال : بوقی بیناموس بی فرهنگ ! آخه من واسه چی باید پاهامو 180 باز کنم ؟
بادراد : خب شاید خواستین ژیمناستیک و اینا برین ! از بدنتون معلومه که ژیمناستیک کار خفن و ماهری هستین !
مک گونگال : اوه جدی ؟ مرسی... اهم ... برو بوقی برو ! فقط دخترا حق دارن راجع به این مسائل من نظر بدن !!
گابریل با وحشت : جــــــــیـــــــغ ! they are coming to eat us!
تد: پروفسور فلیت ویک ، شما که استاد وردهای جادویی هستی ، یکی از اونای وردای خفنی که بلدی بخونو و ما رو از این مخمصه نجات بده !

دوربین زوم میکنه روی صورت فلیت ویک که به شدت داره عرق میکنه .

فلیت ویک : من هرچی فکر میکنم وردی که مناسب این موقعیت باشه پیدا نمیکنم ...
پرسی :استاد واقعا شرمنده ، خیلی خیلی ببخشید ولی با کمال احترامات باید بگم که استاد دهنت سرویس ! ( سانسور شد !) چه جوری یه وردی که مناسب لوله کردن این دو تا موجود باشه پیدا نمی کنی ؟ خاک تو سرت ! خاک !
فلیت ویک با خجالت : در حقیقت من اصلا استاد وردهای جادویی نیستم ... من تا ترم 3 هاگوارتز بیشتر نخوندم ... یه روز که معجون سازی داشتیم ، من نتونستم معجون رو درست کنم و بعد هم استادم اومد بالای سرم و یه پس گردنی محکم زد تو سرم که باعث شد با صورت برم تو پاتیلم ! بعد هم صد امتیازاز گروهم ریونکلا کم کرد ، من هم خیلی عصبانی شدم و به خواهر استاد معجون سازیم فحش دادم !!!() بعدش هم به خاطر این کارم و همچنین قوانین سختگیرانه ای که اون موقع ها تو هاگوارتز بود ، کلا از هاگوارتز اخراج شدم ... و سال ها بعد با جعل مدرک تونستم استاد وردهای جادویی بشم ، من هیچی بلد نیستم !
تد : تف !!

در همین لحظه مک گونگال میفته رو زمین .

گابریل : جـــــیــــــــغ ! پروفسور مک گونگال رو هم از دست دادیم ! نههههههههههههههههه!

ترق !
بارتی : هه هه ! گابریل از بس جیغ و داد کرد که فکش در رفت !
جیمز : مک گونگال دیگه چطوری مرد ؟
پرسی : من دیدم ، همین طوری واستاده بود که یهو یه چیزی رفت تو دهنش و خفه شد و مرد !
بادراد : چه بی ناموسی !!!
تد : همگی حمله کنیم به سمت ایوان و از این جا بریم بیرون !

ملت همگی به سمت اسکلت حمله ور میشن ، جیمز جلوتر از همه س ، ایوان با جمجمه ش محکم میکوبه تو کله جیمز و پخشش میکنه روی زمین .
بقیه ملت به سمت ایوان حمله میکنن و روی زمین میندازنش و از اون جا میان بیرون .

وقتی که همه از اتاق میان بیرون ، فلیت ویک چوبدستیشو به سمت در میگیره : قفلیوس !
در قفل میشه و ایوان و استرجس میمونن پشت در .

دوربین گابریل رو نشون میده که جنازه مک گونگال و دامبل رو با خودش حمل میکنه .

بارتی : اینا رو واسه چی آوردی ؟ هوم ؟... آو یادم اومد ! تو فکت در رفته نمیتونی حرف بزنی !

پرسی و بادراد به سمت جنازه مک گونگال میرن .

دوربین مک گونگال رو نشون میده که یه استخون بزرگ سفید تا ته رفته تو حلقش و باعث مرگش شده!

بادراد : کار ایوانه ! یکی از استخوناشو کنده و به مگی پرت کرده .

دوربین حرکت میکنه و کمی اون ورتر جیمز سیریوس رو نشون میده که توسط تد ریموس به بیرون آورده شده ، جیمز روی زمین افتاده و داره همین جوری حرف میزنه وهذیون میگه ، چند نفر میرن به سمت جیمز.

جیمز : واسه ماموریت تا کی وقت داریم ؟ ... هوی گندالف ! بدو داره فارامیر رو زنده زنده می سوزونه !... Im callin you ... چه چشم و ابرویی قشنگی داری عزیزم ! جیگرتو!... عهه !... نه ! تو مخ دخترخاله منو زدی ! مال خودم بود ! دهنت سرویس !... هه هه ...
تد : راستی گابریل کجاست ؟
فلیت ویک: اون گوشه افتاده رو زمین داره خودشو میکوبه به دیوار ، بیچاره فکش در رفت از بس جیغ کشید.

ملت میرن سراغ گابریل .

پرسی : به نظر من بهتره که همین جا خلاصش کنیم تا کمتر درد بکشه !
تد: فکش در رفته ... راه که میتونه بره ، هر وقت از این جا رفتیم بیرون میبریمش درمونگاه !

دوربین همون دری رو نشون میده که قفل شده ، ایوان و استرجس در پشت در دارن خودشونو به در میکوبونن .

فلیت ویک : درهای اینجا شدیدا مقاومه ، امکان نداره بتونن بشکوننشون ، هر چند از این موجودات پلید و خبیث هیچی بعید نیست !
بادراد: دری که اول ازش اومدیم کدومه ؟
تد به یکی از درها اشاره میکنه و میگه : اون ، همه بریم به سمت اون دره .

ملت به سمت اون در هجوم میارن و همگی میرن توش .
در همین لحظه با کمال تعجب متوجه میشن که این اونجایی نیست که ازش اومدن .

جیمز : جای درها عوض میشه !
بارتی : چرا انقدر خوشحالی حالا ؟
تد : فکر کنم به خاطر ضربه ای بوده که به سرش خورده ، یکم به هم ریخته !
جیمز :
فلیت ویک : ما این جا گیر افتادیم ! جای درها هم که مرتب عوض میشه ، هیچ امیدی نیست !
تد : چه حقه کثیفی ! تف ! تف ! تف !
بادراد : اِ ! بچه ها این جا رو نگاه کنین !

دوربین جایی رو نشون میده که بادراد بهش اشاره میکنه، کاغذ بزرگی که به دیوار زده شده .
ملت به سمت کاغذه میرن .

جیمز : مدیران آینده جادوگران !
پرسی درحالی که داره کاغذه روی دیوار رو میخونه : اوه ! اسم منم تو این لیسته ! بالاتر از همه ! ایول ! یعنی این که من به زودی به مدیریت می رسم !
ملت :
پرسی : چیه بوقی ها ؟! حسودیتون میشه ؟
تد : تف !!!

در همین لحظه صدای انفجاری شنیده میشه و بعد بارون خون آلود جلوی ملت ظاهر میشه!

بارتی : چقدر مسخره ! یه روح که سرش هر لحظه به یه طرف کج میشه ! چقدر خز ! چقدر لوس ! چقدر دخترونه !!! خودم دیدم !
بارون : هوی بچه نخند ! من سر بارون خون آلود کبیر ، گرداننده بزرگ و کبیر و کلفت سایت هستم ! یوهاهاهاها !

در همین لحظه فلیت ویک از وحشت سکته قلبی میکنه و همون جا میمیره !
گابریل از شدت ناراحتی کلشو میکوبونه به دیوار !
ترق !

جیمز : فک گابریل جا افتاد !
گابریل : جـــــــیــــــــغ ! یه استاد فرزانه دیگه رو هم از دست دادیم ! نهههههه !

و بعد گابریل که خیلی رفته تو جو نقشش میاد دوباره کلشو بکوبونه به دیوار که کارگردان جلوشو می گیره !

بارون خون آلود : نترسید ! من نیومدم که بکشمتون بلکه اومدم که بک... !!! منظورم اینه که اومدم که یکم شفاف سازی کنم براتون .

همه ساکت میشن و بارون خون آلود گوش میدن .

بارون ادامه میده : حتما همتون کفتون بریده که مدیرا وقتی اینجان چرا این شکلی هستن ، باید بگم که این از آثار جانبی منوی مدیریته که البته مفید هم هست ! مدیران برای این که بتونن جادوگران رو کنترل کنن نیاز به قدرت های روحی و جسمی خارق العاده ای دارن و در این مکان ، در این قلعه بهش می رسن ، مدیرا چهره تغییر یافتشونو با آواتارهای رنگ و وارنگ میپوشونن و حالا شما چهره واقعی اونا رو دیدین !
تد: آقا من نمیتونم بفهمم ! شما با این قدرت روحی و جسمی خارق العاده دقیقا چی کار میکنین ؟ من که مدت هاست هیچ حرکت چشم گیری از شما ندیدم !
بارون : البته ما حرکات چشم گیرمون رو قبلا کردیم و فعلا در استراحت هستیم ! شاید بعدا باز هم یه حرکت چشم گیری بکنیم... خب فعلا من برم و اینا ، بای !
ملت :

بارون ناپدید میشه و سکوت بر فضا حاکم میشه ، تنها صدایی که میاد صدای پرسیه که داره با موبایل جادویی ! صحبت میکنه .

پرسی : آره دیگه هانی ، داشتم میگفتم واست ... امروز فردا حکم مدیریتم میاد و میام سرزمین مدیران و تو قصر قشنگ و مجلل مدیران زندگی میکنم ! اگه بدونی چقدر باحاله این جا ، دست تو رو هم میگیرم و میایم با هم این جا زندگی میکنیم ! ... چی ؟ ناراحت بشن ؟ کیا ؟ مدیرا ؟ مدیرا ناراحت بشن که من تو رو آوردم توی قصر مدیران ؟ غلط کردن !!! اهم ... منظورم اینه که ...نه باب انقدر مهربونن که نگو ، خیلی خوش برخوردن با ملت، جدی میگم ، طرز برخوردشون واقعا تکان دهنده بود برام !! منی که انقدر تو جادوگران راه میرفتم به مدیران فحش میدادم ، وقتی اومدم پیششون و برخوردشون رو دیدم واقعا شوکه شدم ! خیلی نحوه برخوردشون خوبه ...

-- نیم ساعت بعد --
پرسی رو به بقیه : خب ! با توجه به این که ما مدیر و دو استادمون رو از دست دادیم و از اون جا که من دارای شم مدیریت بالاتری نسبت به شما هستم ، فعلا سرپرستی شما رو به عهده میگیرم .
گابریل : هوووورا ! OoOoOonly Persiiiii !
پرسی : خب ما الان 6 نفریم ! من اصلا موافق نیستم که ما عین گوسفند ! کله مون رو بندازیم پایین و هی این ور و اون ور بریم ! چرا ؟ چون اون طوری توی هر در هم با یه مدیر بر می خوریم و هممون کشته می شیم !
گابریل : we love persi !
پرسی : بله داشتم میگفتم... ما باید تقسیم بشیم ، این جوری هیجان انگیزتره تازه !! 6 نفریم ، به 3 گروه تقسیم میشیم و درها رو میگردیم ، هر گروهی که راه خروج رو پیدا کرد با چوبدستیش جادوی پیامکیوس ! رو اجرا کنه و بقیه گروه ها رو خبر کنه تا بتونیم همه با خوبی و خوشی از این جا بیرون بریم ! سوالی هست ؟
گابریل : mr persi can you explain how to…
پرسی : خب مثل این که سوالی نیست !... اما گروه ها ! من و بادراد با هم میریم ، تد و جیمز باهم و گابریل و بارتی هم با هم میرن... یالا ! زود بریم بیرون .
گابریل : hey mellat ! please listen to mr persi! persi is my hero !…
تد : گابریل جان عزیزم میشه لطفا... ؟! دو ترم کلاس زبان رفتی سر کوچه تون انقدر دیگه بوقی بازی درنیار !!! ()
گابریل :f.... you teddy !
بارتی: اوه منظور از این جمله گابر چی بود ؟ یکم بیناموسی نمی زد ؟
پرسی : نه اصلا بیناموسی نبود ! فکر کنم منظورش این بود که fun you teddy ! یعنی یه چیزی تو مایه های دمت گرم و اینا !!! و کلا این که گابر خواست بگه با این که تد حرف خیلی زننده ای زد ولی باز گابریل اون قدر جنبه ش بالاست که به طرف میگه ایول و اینا ! ()
بارتی : آوو !

ملت دوباره میرسن به تالار بزرگ .

پرسی : خب آقا وقت رو تلف نکنیم ! هر کدوم از گروه ها بره توی یکی از درها زوووود ! بادراد تو هم با من بیا بریم تو اون دره .

دوربین بالا میره و از بالا فیلمبرداری میکنه، سه گروه ، هر کدوم وارد یکی از درها میشن و تالار بزرگ خالی میشه .

گروه اول
پرسی و بادراد وارد اتاق نسبتا بزرگی میشن که با نور چند شمع روشن شده ، در انتهای اتاق دری وجود داره .

بادراد درحالی که به زمین اشاره میکنه : هووم...این جایی که ما واستادیم زمین سیاهه ولی یه متر جلوتر یه محوطه قرمز رنگی روی زمینه . فکر میکنی مشکلی واسمون پیش نمیاد اگه بریم روش ؟
پرسی : اگه بریم روش ؟! نه فکر نمیکنم مشکل خاصی پیش بیاد ... از اون جایی که این قلعه کلی سوراخ سنبه داره من فکر میکنم که باید چند تا هم راه ورود و خروج وجود داشته باشه ، اون در اون ته اتاق شاید راهی باشه که ما رو به بیرون از قلعه می بره ... حس مدیریتیم اینو بهم میگه !!!()

پرسی و بادراد جلو میرن و پاشونو روی زمین قرمز رنگ میذارن ، ناگهان زمین زیر پاشون به یه مایع لیز و غلیظی تبدیل میشه و اون دو نفر تا کمر توش فرو میرن.

بادراد : اوه نه ! یه باتلاق ! چقدر غلیظ ! چقدر لیز ! چقدر تحریک کننده !
پرسی درحالی که داره مایع غلیظ رو وارسی میکنه : این شامپوئه! اوه... چند قطره ش الان پرید تو چشمم و چشمم نسوخت ! پس نتیجه میگیریم که این شامپو بچه س ! موهاهاهاها من چقدر خفنم !
بادراد : شامپو نبود پرید تو چشمت ، یه چیز دیگه بود...
پرسی : الان از این باتلاق میایم بیرون .

بعد دست چپش رو که ساعت خفنی به مچش بسته شده بود بالا آورد و رو به ساعت گفت : سلام .
صدایی از ساعت مچی پرسی بلند شد : سلام ، من ساعت جادویی هستم ، از این که منو به عنوان راهنماتون انتخاب کردین خوشحالم .
بادراد با تعجب : ایول ! ساعته حرف زد !!! از کجا خریدیش ؟
پرسی : بابام از چین واسم آورده . تازه خیلی هم گولاخه ، همه کار میکنه ، هرکاری !
بادراد : جدی ؟ دفعه بعد که بابات رفت چین بهش بگو یدونه از این ساعتا هم واسه من بیاره !...راستی بهش بگو یه گوشی آیفون مدل جدید هم بخره بیاره ، اون ورا ارزون تره !!!()
پرسی : باوشه داوش ! فقط پولشو قبلش میگیرما !
بادراد :

بیشتر فرو میرن تو باتلاق .

ساعت : میخواین از کلیپ های بیناموسی و جدید و رایگان ما استفاده کنین ؟
پرسی : اوه نه ...من توی یه وضعیت اورژانسی هستم ، به کمک سریع نیاز دارم !
ــ یه لحظه صبر کنین تا مشخصات شما رو پیدا کنم .

دوربین صفحه ساعت رو نشون میده که عبارت " بارگزاری ..." روش نقش بسته .

بادراد با وحشت : بهش بگو سریع باشه ! الان کل بدنمون میره زیر این باتلاقه !
ساعت : اوه .. شما پرسی ویزلی هستید ! مدیر آینده جادوگران ... باعث افتخار منه که ...
پرسی : من دارم توی یه باتلاق غرق میشم و به کمک سریع نیاز دارم ، لطفا سریع باش !
ساعت : باتلاق ؟... اوه من واقعا متاسفم... کاری از دست من بر نمیاد... (پرسی و بادراد غش و ضعف میکنن !!) هاهاها ...شوخی کردم ! ... جناب مدیر به سوال هایی که ازتون پرسیده میشه با دفت جواب بدید .
بادراد : دهنت سرویس ! چقدر کند کار میکنه ! الان می میریم !
صدایی بسیار شبیه به صدای گوینده راز بقا ! از ساعت شنیده میشه : انواع مختلفی از باتلاق ها روی این کره خاکی وجود دارند ، باتلاق های کویری ــ باتلاق های جنگلی ــ باتلاق های کوهستانی ــ سایر باتلاق ها ... شما در کدام نوع باتلاق به سر می برید ؟
پرسی در حالی که رنگش پریده : سایر باتلاق ها !
بادراد : بجنب دیگه ! تا گردن فرو رفتیم توش !
ــ شما گزینه 4 ، سایر باتلاق ها را انتخاب کردید ! حالا کشور و شهری که در آن حضور دارید را مشخص کنید .
پرسی : انگلیس ، لندن !
ــ کشور : انگلستان ، شهر : لندن ... حالا مشخص کنید که با باتلاق می خواهید چه کار کنید ؟ هوا کنید ــ یک باتلاق جدید بسازید ــ با باتلاق بیناموسی کنید ــ از باتلاق خارج شوید .
پرسی: از باتلاق خارج شیم !
ــ شما گزینه 4، از باتلاق خارج شوید را انتخاب کردید، حالا با زدن دکمه OK می توانید از باتلاق خارج شوید .
بادراد : خخه ...
پرسی دکمه مورد نظر رو میزنه و بعد یهو خودش و بادراد به پرواز درمیان و از باتلاق خارج میشن و بعد جلوی دری که در انتهای اتاق بود فرود میان !

پرسی : نزدیک بودا! باتری ساعت جیگرم هم تموم شد .
بادراد درحالی که داره شامپوهایی که تو دهنش رفته رو تف میکنه میگه : خب دیگه ! این در رو باز کنیم تا ببینیم به کجا می رسیم !

گروه دوم
جیمز و تد وارد یه اتاق خیلی اسرار آمیز و سری می رسن و کلا همین جوری از در و دیوار اتاق اسرار و اینا می ریزه !

دوربین آروم آروم زوم می کنه روی یک چارچوب آهنی 3 در 4 که در وسط اتاق قرار داره .

جیمز : این حتما باید چارچوب قوانین باشه !
تد : هوووم... بیا از دو طرف بگیریم بکشیمش تا چارچوب بزرگ تر و بازتر بشه و ملت صفا کنن !
جیمز : نههههههه ! چی میگی ؟ توی جادوگران کلی بچه سیفیت میفیت هست که نمیخوان تو ذهنشون این مسائل زشت و کثیف وارد بشه !(( مگه نمیدونستی ؟ اتفاقا من میگم بیا از دو طرف هلش بدیم که کوچیکتر بشه و ملت سالم تر شن !
تد : نه خیر ! باید گشادش کنیم !
جیمز : عمرا ! باید تنگش کنیم !
تد : گشاد !
جیمز : تنگ !
تد : گشاد !
جیمز : تنگ !
تد : تف !
جیمز : تنگ!

یهو یه صدایی میاد : برای تغییر اندازه اون چارچوب به حضور حداقل 5 مدیر نیازه تا اونا با قدرت های خارق العاده شون بتونن سایز چارچوب رو تغییر بدن !

جیمز : آو ! چقدر جالب ! پس ما الکی داشتیم فحش می دادیم ؟ بیا تد ، بیا بغلم .
تد : صدای چی بود ؟

جیمز و تد به خودشون میان و وحشت زده به سمت صدا بر می گردن .
شخصی از درون سایه به سمت اونا میاد .

تد و جیمز : آنیت !!!

سریع چوبدستی شون رو می کشن بیرون و به سمت آنیتا نشونه می رن .

آنیتا خنده ای میکنه و میگه : اوه ! این کارا چیه دیگه ! بذارین یه خبر خوب بهتون بدم !
تد : بوقی ! جلو بیای بهت شلیک می کنم !!! هیچ روابطی هم حالیم نمیشه ! من الان حتی مامانم رو هم ببینم که یکی از مدیرانه میکشمش !()
آنیتا : اینا همش کشک بود ! شما تو دوربین مخفی بودین !!! ما نشسته بودیم تو اتاق فرمان و با دوربین هامون شما رو نگاه می کردیم و می خندیدم !!!
تد و جیمز :
آنیتا : دامبل ، فلیت ، مک گونگال و پیوز ...همه حالشون خوبه و زنده و سرحالن و اونا هم الان دارن با دوربین ها شما رو می بینن و می خندن !...کارهاتون ته خنده بود ! چقدر خندیدم من امروز .
جیمز :واقعا که خیلی مسخره این !
تد : خیلی شوخی خرکی ای بود ! واقعا که همتون شهرستانی هستین ! ()
آنیتا :
جیمز : دهن همتون سرویس ! داشتم از ترس سکته می کردم !
آنیتا : خب دیگه ... با من بیاین بریم پیش بقیه دوستاتون .

جیمز و تد خوشحال و خندون دنبال آنیتا راه میفتن .


تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۸

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
مگس ها



دوربین شدیدا زوم کرده روی مگسی که داره تو هوا پرواز می کنه و واسه خودش وز وز میکنه ، مگس کل صفحه رو در بر گرفته .
ناگهان مگس کشی به مگس میخوره و مگس روی دیوار سفیدی آش و لاش میشه .

اسامی بازیگران با رنگ سفید روی لاشه مگس به نمایش درمیاد :

آلبوس دامبلدور
مینروا مک گونگال
فلیت ویک
پرسی ویزلی
جیمز سیریوس پاتر
گابریل دلاکور
پیوز
بادراد ریشو
تد ریموس لوپین
بارتی کراوچ
هری پاتر
کوئیرل
ایوان روزیه
استرجس پادمور
آنیتا دامبلدور
بارون خون آلود
مونالیزا
بیل ویزلی
آنتونین دالاهوف
هودراد دست بوقی
ایگور کارکاروف
مری فریز باود
عمه مارج

و صدها ممد در نقش های چند ثانیه ای !


عده ای دور یه سفره نشستن و دارن غذا میخورن و 4- 5 تا مگس هم دور و ورشون هستن و مرتبا میان روی اعصاب ملت دور سفره .
اسامی جمعی از دست اندرکاران نمایش داده میشه :

مدیر فیلمبرداری : چوچانگ
صدا بردار : لودو بگمن
طراح دکور و صحنه : مورگان الکتو
تدوین : بلیز زابینی


مگسی یه گیتار تو سایز خودش گرفته دستش و داره میزنه و میخونه و چند تا مگس مونث هم دارن با علاقه بهش نگاه می کنن .

کنترل سکانس های بی ناموسی فیلم ! : آبرفورث دامبلدور
مشاور اعظم ! : ویولت بودلر
تهیه کننده : متاسفانه کسی حاضر نشد تهیه کنندگی این فیلم را به عهده بگیرد !
موسیقی : موزیک متن اره 5 !

و با تشکر از همه عزیزان و جیگرانی که ما را درساخت این فیلم یاری کردند!


دو تا مگس توی هوا به هم چسبیدن و دارن به هم لاو میدن و از هم لاو می گیرن . ( یه چیزی تو مایه های همون راز و نیاز و اینا !!!)

نویسنده و کارگردان : تره ور

_________________________
1
_________________________


هاگوارتز
ــ آقا اجازه ! اینا به ما میگن خر !

دوربین دو تا پسربچه رو نشون میده که توی راهرو دست به یخه شدن .
دامبلدور که داشت همینجوری بوق چرخ می زد واسه خودش ، وایمیسته و به دو پسر بچه نگاه میکنه و میگه: بچه ها با هم دعوا نکنین ! امروز میخوام یه خبر خیلی خوب بهتون بدم که کف همتون می بره ! امروز باید همه خوشحال باشین ! روی همو ببوسین و با هم آشتی کنین !!

و بعد دامبل پسربچه ها رو نوازش ! میکنه و از اونا دور میشه .

دوربین حرکت میکنه و در سمت دیگه جمعی از بچه های کوچیک سال اولی رو نشون میده که دور هم جمع شدن و دارن غیبت دامبل رو می کنن و فحش خار مادر بهش میدن !!

یکی از پسرای سیفیت میفیت : خیلی آدم هیزیه ! چند تا پسر خوشگل سال اولی رو تو نظرش داره و همیشه و همه جا بهشون خیره میشه ، بوقیِ بی حیای عوضی ! خجالت هم نمیکشه .
یکی دیگه از پسرای سیفیت میفیت : هر جا منو می بینه بهم متلک میندازه !!! یه بار ساعت دوازده بود وداشتم بر می گشتم به تالارم که دامبل رو دیدم ، اونم یه چشمک بهم زد و گفت عزیزم برسونمت !!! واقعا که ! انگار خودش برادر و پدر نداره ! ( بر وزن خودش خواهر و مادر نداره .)
یکی از دختر بچه ها : اون طور که من شنیدم و دیدم ، دامبل رفتار خیلی سردی با دختر ها داره ، حتی جواب سلامشون هم به زور می ده !
یکی دیگه از دخترها : مک گونگال یه جورایی نقطه مقابل دامبله ! مک گونگال رو هربار می بینم کلی بهم اصرار میکنه که بیام پیشش واسه کلاس خصوصی و این که من از نظر درسی خیلی ضعیفم و به این کلاسا نیاز دارم و اینا ، البته به چندین وچند دختر دیگه این پیشنهاد رو داده ، واقعا که ! همه این جا فساد اخلاقی دارن !

در همین لحظه دامبل وارد کادر میشه .

دامبل : به جای این که این جا وایستین و به استاد های بدبختتون فحش بدین برین توی سرسرای عمومی ، امروز تصمیم گرفتیم به جای این که هر روز بهتون آبگوشت و سالاد و تخم مرغ و نون پیاز بدیم ، کباب کوبیده بدیم بهتون ! آره جیگر درست شنیدی ! کوییده با پلو و یه کره هم روش تا برین حالشو ببرین و و چاق و چله بشین و تپل مپل تر بشین و جیگر تر بشین و موقع بالا و پایین پریدن شلپ شلپ صدا بدین ! البته باید بگم که به خاطر بوقی بودن بیش از حد جن های خونگی عزیز ما غذا به تعداد درست نشده و کم هست... اگه دیر برسین ممکنه غذا بهتون نرسه و مجبور شین یه چیز دیگه بخورین به جای غذا! حالا از ما گفتن بود ... در ضمن الان توی سرسرا یه خبر فوق العاده بهتون میخوام بدم ! زود باشین برین .

سرسرای عمومی
دوربین دامبلو نشون میده که لباسی بیناموسی و رنگ وارنگی پوشیده و رو به روی دانش آموزان واستاده ، همه مشتاقانه به دامبل نگاه می کنن .

دامبل :اهم اهم... خبر بسیار بسیار خوبی رو میخوام بهتون بدم ! هفته دیگه همین روز ، اتفاقی میفته که تا به حال توی تاریخ شونصد ساله هاگوارتز سابقه نداشته !... بعله ، هفته بعد ما می ریم اردو !

تالار پر از کف و سوت و دست و اینا میشه !

ــ ایول !
ــ میریم اردو ! باورت میشه ؟!
ــ من که اردو رو فقط تو فیلما دیده بودم !
ــ اصلا اردو چی هست ؟ اسم یه پسر سیفیت میفیته ؟ یعنی منظور از این که ما قراره بریم اردو یعنی باید بریم توی اون پسر سیفیت میفیته ؟!!!

چند دقه گذشت و بچه ها همین جوری داشتن با هم راجع به این اتفاق تاریخی ! صحبت می کردن .

صدای دامبلدور دوباره بلند شد : اما باید بگم که تعداد محدودی از شما در حدود 6- 7 نفر میرن به این اردو ، اساتید تو این یه هفته دانش آموزان نمونه رو برای اردو انتخاب میکنن ، نظر خود من هم در انتخاب دانش آموز نمونه نقش بسیار کلیدی ای داره ! مثلا چون من گریفی ام ممکنه یهو همه دانش آموزان نمونه رو از گریفندور انتخاب کنم ، یا اصلا بیام یه کار جالب تر و پرحاشیه تر از اون انجام بدم و فقط پسرای سیفیت میفیت رو وردارم با خودم ببرم تا اون جا دور هم باشیم و عشق و حال کنیم دورهم وایول و اینا... درضمن جایی که بچه ها رو برای اردو میبریم اونجا فعلا سورپرایزه اما بدونین که خیلی جای خفنیه !

چند دقه بعد دانش آموزان در حالی که به دامبل فحش بیناموسی میدن از سرسرای عمومی خارج میشن ، تصویر تاریک میشه .

هاگزمید ، روز اردو
روزی آفتابی و قشنگ ! صدای زن و شوهری که در حال جر و بحث کردن با هم هستن از دور شنیده میشه ، زنه مرتب فحش رکیک داخل چارچوب میده و مرده هم به زنش و همچنین مادرزنش تهمت های ناروا میزنه !!
بادراد یه کفتر گرفته دستش و داره باهاش ور میره .

راوی : اساتید و مدیریت مدرسه پس از یک هفته دستمال ترین ! ....ببخشید نمونه ترین و خرخون ترین دانش آموزان رو برای اردو انتخاب کردن !
دامبلدور مدیریت مدرسه ، فلیت ویک و مک گونگال از اساتید ، به همراه هفت نفر از دانش آموزان عبارتند از : پرسی ویزلی ، جیمز سیریوس پاتر، تد ریموس لوپین ، گابریل دلاکور ، بادراد ریشو ، بارتی کراوچ و پیوز ( پیوز این جا به عنوان یه روح خوب و بچه مثبت که در کنار بقیه درس میخونه آورده شده .) قراره که به اردو برن .

دامبلدور: همه جمع شین این جا ! هوی بادراد ، چه غلطی میکنی اون جا ؟ ول کن اون کبوتر بدبختو ! انقدر (سانسور ) نکن ! کشتی بدبختو ... (دامبل دستاشو از دو طرف باز میکنه ) دستامو بگیرین ، همه با هم آپارات می کنیم .
جیمز سیریوس: اه ! چرا با مینی بوس نمی ریم ؟ من میخواستم با ملت آهنگ پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت رو بخونم!!!()

ترق ! ( صدای غیب شدن ملت )

یه جای خیلی مخوف و تاریک
آسمان به طرز بسیار عجیب و مخوفی تاریکه ، هیچ صدایی به گوش نمیرسه ، ترس در هوا موج می زنه !
روی زمین ، این جا و اون جا اسکلت ها و جمجمه هایی دیده میشه .

جیمز : پروفسور ! مگه اون موقع که تو هاگزمید بودیم هوا روشن نبود ؟ مگه 5 بعد از ظهر نبود ؟
فلیت ویک: دلیلش مخوفیت بیش از حد این جاست .
تد ریموس : بچه ها ! اون جا رو نگاه کنین ! اون ته ! یه قلعه سیاهی می بینم !
دامبلدور : می ریم اون جا ، اون جا جاییه که اردوتون برگزار میشه ، یه بازدید هست ، البته غیر قانونیه این بازدید ما ولی خب....تا اون قلعه پیاده می ریم !
پیوز : نمیتونیم آپارات کنیم ؟
دامبل : نه ، طلسم ضد آپارات شدیدی این جا قرار داره ، هرچی از اون قلعه سیاه دورتر بشیم طلسم ضعیف ترمیشه ، البته با استفاده از قدرت های خارق العاده من تونستیم همین جا آپارات کنیم ، اگه من نبودم مجبور بودین از هاگزمید تا این جا باید پیاده می اومدین !

کمی که جلوتر میرن ، مک گونگال میپرسه : این جا به حصار های امنیتی بر نمی خوریم ؟
دامبلدور : این ریش و پشمو ما تو آسیاب سیفیت نکردیم ! طلسم ها رو از بین بردم .
بادراد ریشو: اصلا داریم کجا می ریم ؟ این جا کجاست ؟
دامبلدور : این جا سرزمین مدیران هستش ، اونم قلعه خصوصی مدیرانه ! خیلی جای مخوفیه ! هر کسی تا به حال اونجا رفته دیگه برنگشته ! البته نترسید ! افراد انگشت شماری به اونجا رفتن که اون ها هم جزو قشر بوق خل جامعه بودن و برای همین نتونستن از اونجا بیرون بیان ، من باهاتونم ! هیچ اتفاقی نمیفته ! این افتخاریه برای شما که بتونین از اون جا دیدن کنین و بعد ها می تونین برای نوه هاتو تعریف کنین....خب سوال دیگه ای هست ؟
جیمز: این قضیه کلاس های خصوصی شما از کجا شروع شد ؟ چه چیزی شما رو به این راه سوق داد ؟

دامبل توی خاطراتش غرق میشه !

فلش بک ، سال ها پیش ، خونه دامبل
دامبل کنار ننه باباش نشسته .

دامبل : فردا باید برین واسم خواستگاری !
مامان دامبل : قربون پسر گلم برم که بالاخره سر عقل اومده و میخواد زن بگیره ! چقدر دوست دارم تو رو توی لباس دومادی ببینم !
بابای دامبل : خب آلبوس یه عکسی از این معشوقه ت داری به ما نشون بدی ببینیم چی کاره س ؟

دامبل یه عکس از جیبش درمیاره و میده به باباش .

دامبل : اسمش گلرت گریندل والده !
باباش : به به ! چه موهای بلوند پریشونی داره ! ای جووون !!!
ننه ش : اما...به نظرم ته ریش داره ... چقدر مشکوک !.
دامبل : خب پسره دیگه !
باباش با عصبانیت : چی ؟ از من میخوای برم خواستگاری یه ... دهنتو آب بکش ! این حرفا چیه دیگه ؟
دامبل : اما ما همدیگه رو دوست داریم !! ما میخوایم که بقیه عمرمون رو در کنار هم دیگه زندگی ...
باباش داد میزنه :گمشو ! گمشو از خونه من برو بیرون !!! من پسر چشم سفید و پررو و بی حیا نمیخوام ! برو هر غلطی میخوای بکن ! برو هر بوقی میخوای بخور ! سی سال بچه تربیت کن و آخرش هم همین !... اما نه ، صبر کن نرو ! یه کاری باهات دارم...
پایان فلش بک

دامبل : بابام کلاس خصوصی واسم گذاشت و دو سه دور همه درس هام رو با هم مرور کردیم !!! و بعدش من ... اصلا به تو چه بچه ! برو با یویوت بازی کن ! بوقی !
جیمز :

گابریل ، بادراد ، پیوز و بارتی کنار هم راه میرن و دارن غیبت دامبل رو می کنن و بهش فحش میدن که مک گونگال میاد توی جمعشون تا ارشادشون کنه !

مک گونگال : بچه ها انقدر راجع به پروفسور حرف های بد نزنید ! باور کنید خیلی آدم احساسی و دوست داشتنی ای هستش ! وقتی خبر مرگ مایکل جکسون اون خواننده ماگل رو شنید یه روز کامل تو دفترش تنها نشسته بود و فقط گریه می کرد ! می گفت که واقعا حیف شد که مایکل مرد چون که اون فردی با اهداف و همچنین علایق مشترک با خودش بود ، مخصوصا از نظر علاقه ای که هر دوشون به پسرای سیفیت میفیت داشتن !!!( ) تا به حال ندیده بودم این طوری گریه کنه ...
گابریل درحالی که داره اشکاشو پاک میکنه میگه : چقدر احساساتی ! اوه پروفسور .

-- بعد از دو ساعت پیاده روی --
ملت واستادن و دارن به خط قرمزی که جلوشون روی زمین و دورتادور قلعه کشیده شده نگاه می کنن ، با قلعه فاصله کمی دارن .

پیوز: من اصلا نسبت به این خط قرمزه حس خوبی ندارم !
فلیت ویک رو به دامبل : مطمئنین میتونیم از این خط قرمز رد بشیم ؟
دامبلدور : قائدتا باید بتونیم ، من همه طلسم ها رو خنثی کردم .

ملت آروم و با احتیاط از خط قرمز رد می شن . هیچ اتفاقی نمی افته .

دامبلدور با خوشحالی : عالیه ! از خط قرمز که خفن ترین طلسم روش بود هم گذشتیم ، البته من طلسم رو خنثی کردم ... پیش به سوی قلعه خصوصی مدیران .

در همین لحظه سکوت شکسته و صدای قار قار کلاغی شنیده میشه، کلاغه سیزده بار قار قار میکنه !

دامبل: دقت کردین ؟ کلاغه 13 بار قار قار کرد ، دقیقا 13 بار ! 13 یه عدد ارزشیه ، به نظر من این یه علامته !
به دوردست ها خیره میشه ، لحن صداش عوض میشه و میگه : معنیش اینه که همه ما به زودی خواهیم مرد !!!
ملت : هه ؟! ( زمین زرد میشه !)
مک گونگال : چیزی نیست بچه ها ! پروفسور یکم شوخ طبع هستن !

-- دقایقی بعد ، جلوی در قلعه خصوصی مدیران --
ملت جلوی قلعه بزرگ و سیاه رنگ وخفن واستادن ، غیر از اونا هیچ موجود زنده ای اون دور و ور نیست .
دامبلدور میره جلو و دستگیره در رو میچرخونه ، در قفله .

فلیت ویک درحالی که جلو میاد : بذارینش به عهده من ! من استاد ورد های جادویی ام ، می دونم چه جوری عمل کنم .
بعد چوبدستیشو به سمت در میگیره و میگه : آلوهومورا .
در باز میشه .

پرسی: هیچ کدوممون این ورد رو بلد نبودیم .

ملت وارد قلعه مخوف مدیران میشن ، در همین لحظه بادی می وزه و در با صدای بلندی بسته میشه . همه جا کاملا تاریک میشه .

ملت :

چند لحظه بعد ملت با چوبدستی های روشن شده در راهرویی راه میرن که تهش معلوم نیست .
کنار دیوار سمت چپ ده دوازده تا چوب جارو قرار گرفته .

دامبل : این جارو ها اسمش تندره ! مدیران برای رفت و آمد از اینا استفاده می کنن .
پرسی : حتما خیلی هم خفنه !
دامبل : اتفاقا نه ... موتور جاروی شهاب که مال شونصد سال پیشه رو گذاشتن روی بدنه آذرخش و شده تندر!!!
ملت : آوو !

کمی که جلوتر میرن ، بارتی با وحشت میگه: هههههههههه ! اون تابلوئه بهم چشمک زد ! به جون مادرم راس میگم !

ملت برمی گردن و به تابلوی مونالیزا نگاه می کنن که بسیار معصومانه و مظلومانه ! به دیوار چسبونده شده و هیچ حرکتی هم نمی کنه .

دامبلدور : تو هاگوارتز خودمون تابلوها حرف می زنن ! تازه اینم مثل این که یه تابلو بوقیه ، هیچ حرکتی نداره ...بعدشم اگه چشمک هم بهت زده باشه انقدر باید بترسی ؟ مگه من صبح تا شب بهت چشمک میزنم تو این کارا رو میکنی ؟!
بارتی : خودم دیدم !
پیوز: توهم زدی باب .
بارتی : خودم دیدم !

ملت همچنان جلوتر میرن تا بالاخره به انتهای راهرو می رسن ، دری در انتهای راهرو قرار داره و کنارش هم اسکلت ایستاده ای قرار داره .

فلیت ویک : آلوهومورا !

در باز میشه و تالار عظیمی با شونصد تا در جلوشون نمایان میشه .

ملت میرن تو، بارتی آخرین نفری بود که وارد تالار میشه که یهو از جا میپره و با وحشت داد میزنه : اون اسکلته که کنار در بود، یه علامت بی تربیتی بهم نشون داد !!! خودم دیدم !
دامبلدور میاد جلو و میگه : چیزی نیست پسرم ، دیشب حتما کم خوابی داشتی !
بارتی : خودم دیدم ! این جا مشکوکه ، ما نفرین شده ایم ! ما قراره که این جا بمیریم !!! کاش انقدر همه استاد ها رو دستمال کاری نمی کردم تا منوانتخاب کنن برای این اردوی بوقی !!! من میخوام برگردم !

پرسی درحالی که به اطرافش نگاه میکنه : این جا کهn تا در هست ! کدومو باید بریم ؟
دامبلدور : مهم اینه که یه بازدیدی از این جا داشته باشیم ، شاید اصلا وقت نشه کل این جا رو بگردیم ، اول اون جا رو بریم . ( به یه دری اشاره میکنه .)

ملت به سمت همون در حرکت میکنن ، دامبل درو باز میکنه . دوربین قفسی رو نشون میده که توش مردی با موی قرمز روی زمین نشسته .

ملت : بیل ویزلی ؟!
دامبلدور : آره خودشه ، مدیران علاوه بر این که این جا زندانیش کردن یه طلسمی هم روش گذاشتن ، اگه هر وقت بیل ویزلی بگه " بیل " تبدیل به کثیف ترین وبوقی ترین موجود دنیا میشه که باید تو کثیف ترین و بوقی ترین مکان دنیا زندگی کنه و دارای عمر جاویدان میشه و تا ابد اون وضع رو باید تحمل کنه !
بادراد: چه هولناک !
تد : خب اگه یه وقت مجبور شد بگه بیل باید چی بگه ؟
دامبل : به جای بیل میگه *** !
بارتی : خودم دیدم !

بیل ویزلی سرشو میاره بالا و به 10 نفری که جلوی قفسش جمع شده بودن نگاه میکنه .

بیل با عصبانیت میگه : چیه ؟ چی میخواین ؟ چرا این جوری نگاه میکنین ؟ آدم ندیدین ؟! دامبل بوقی ! اطلاعاتت چقدر زیاده دهنت سرویس ! از کجا فهمیدی من هر وقت بخوام بگم *** باید بگم *** ؟ هوم ؟ یادش به خیر اون قدیما ! تو مصر بودم ، یه *** دراز داشتم زمین رو می کندم باهاش تا گنج پیدا کنم ، خیلی هم *** خوبی بود ، هر کی ***م رو می دید می گفت دمت گرم چقدر سر ***ت تیزه ! تا فرو می کنی تو زمین همین جوری فرو میره توش ! یادش به خیر ! البته من همیشه سر ***م رو خیس میکردم و بعد فرو می کردم تو زمین ، این طوری باعث میشد که زمین خاکی تبدیل به گل بشه و ***م راحت تر توش فرو بره ! جاتون خالی ! یه بار همین جوری داشتم می کندم زمین رو که یهویی به جسد مومیایی شده فرعون رسیدم با کلی طلا و جواهر و اینا ! بعد هم رفتم با پولی که بدست آورده بودم فلور رو گرفتم !

دامبلدور : دیدین ؟ بهتون نگفتم اگه مجبور شد بگه بیل میگه ***؟ بهتون نگفتم ؟ دیدین چقدر اطلاعاتت من بالاست !
گابریل : اوه پروفسور !

پرسی با شنیدن دیالوگ بیل ، ناگهان یاد دیشب میفته !

فلش بک ، دیشب
(سانسور شد !)
پایان فلش بک!!!

گابریل که یه دفترچه گرفته دستش و داره هر چی که دامبل رو میگه رو توش یادداشت میکنه میگه : پروفسور ، مدیران به بیل ویزلی غذا میدن ؟
دامبل : اون طلسم شده ، غذای معمولی نمیخوره ، اون از ارواح تغزیه میکنه ، هر روحی که میخوره حدود یکی دو ماه سرپا نگهش میداره ، همیشه هم یه روحی گیر میاره به هرحال ، بعضی موقع ها روح یه موجود جادویی گیرش میاد و بعضی موقع ها هم روح کاربرایی که این جا می میرن گیر میاره و میخوره ، اون میتونه ارواح رو از فاصله سی متری شکار کنه و بخوره ! میگن که یکی دو بار حتی سعی کرده بارون خون آلود رو بخوره !
تد با تعجب : ارواح رو از فاصله سی متری شکار میکنه ومیخوره ؟! پس الان ممکنه که ...
جیمز : پیوز کجاست ؟
بارتی در حالی که به بیل اشاره میکنه : اون پیوزو خورد ! خودش خورد ! خودم دیدم !
بیل با خوشحالی : خیلی خوب شد که اومدین این جا ! دلی از عذا در آوردم ! یه چند وقتی بود که همش روح های ریزه میزه گیرم میومد !
فلیت ویک رو به دامبل: چرا هیچ کاری نمی کنین ؟
دامبلدور با ناراحتی: اون رفته دیگه ، کاری نمیشه کرد ... بیاین خوش بین باشیم ! اون یه روح بود ! حالا هم به آرامش رسیده !
ملت : آره ایول ، چقدر خوب شد ! هم بیل سیر شد و هم پیوز به آرامش رسید !!
دامبل : باور کنین ... همین الان من روح پیوز رو دیدم ، درحالی که یه چنگ تو دستش بود و یه حلقه نور هم بالای سرش بود به سمت آسمون پرواز می کرد !()

و به این ترتیب همگی خوشحال و خندون دوباره به تالار بزرگ برمیگردن !

گابریل: تا الان که خیلی اردوی خوبی بود ! اوه پروفسور دامبلدور شما چقدر خوبین ! چقدر مهربونین ! من هیچ وقت مدیری به خوبی شما نداشتم !
تد : حالا کدوم در رو بریم ؟

دامبلدور به در دیگه ای اشاره میکنه و میگه : اونو بریم ببینیم به کجا میرسیم .

ملت میرن تو در و بعدش با تابوت ایستاده ای که به دیوار تکیه داده شده مواجه میشن ، دوربین زوم میکنه روی نوشته ای که روی تابوته : استرجس پادمور .

پرسی با تعجب : استرجس ؟! یعنی استرجس مرده ؟ یعنی الان روحشه که داره مدیریت میکنه ؟
دامبلدور : فکر نمیکنم این طوری باشه ، ششمین جد پادمور اسمش استرجس بوده ، این تابوت احتمالا متعلق به اونه .

و بعد دامبل شروع میکنه به توضیح زندگینامه جد استرجس و گابریل هم به سرعت داره حرف های دامبلو تو دفرچه ش یادداشت میکنه .

بارتی : اِ ! دیدین ؟ در تابوته تکون خورد !
ملت : اییییییش ! حواسمون از صحبت های پروفسور پرت شد !

دانش آموزان نمونه هاگوارتز که شدیدا به درس اهمیت میدن به بارتی چشم غره ای میرن و بعد دوباره به دامبل خیره میشن !

دامبل : خب... تا این جا گفتم که پادمور کارمند وزارتخونه شد و با چندرغاز خرج اجاره و زن و 6 تا بچه ش رو می داد ، پادمور زندگی سختی داشت اما همیشه زنش بهش روحیه میداد و اون هم به زندگی امیدوار می شد !.. اما پادمور یه روز متوجه خیانت زنش بهش شد ، بله ! زن پادمور مرد بود !!!!!! یه شب کاملا برحسب تصادف! پادمور متوجه این موضوع شد و بعدش همسرش بهم گفت که فکر کردم میدونی و اینا ! پادمور پوست همسرش رو زنده زنده کند و بعدش گذاشتش تو فریزر و تا 20 روز خودش و بچه هاش از گوشتش استفاده کردن !
بارتی : خودم دیدم !
گابریل همون طور که داره یادداشت میکنه : ببخشید پروفسور ، یه تیکه از حرفاتون رو خوب نفهمیدم ، گفتین در چه تاریخی برای اولین بار پاشو تو هاگزمید گذاشت؟
دامبل : 20 فوریه 1562 میلادی !

ناگهان ملت میخکوب میشن و به تابوت خیره میشن ، دامبل همچنان درحال صحبته ، آهنگ دلهره آوری پخش میشه .
در تابوت به آرامی باز میشه و فردی مومیایی شده از توش میاد بیرون ، دامبلدور پشتشو کرده به تابوت همچنان در حال توضیح دادنه ، ریتم آهنگ تند تر میشه .

ملت همچنان میخکوب شدن ، مومیایی از تو تابوت درمیاد و آروم آروم ازپشت به دامبل نزدیک میشه ( دامبل همچنان مشغول توضیحه ) و همین طور نزدیک و نزدیک تر میشه تا بالاخره خودشو میچسبونه به دامبل !!!

دامبل : آی !
ملت :

دوربین مومیایی رو نشون میده که اومده از پشت گردن آلبوس و چسبیده و قصد خفه کردن دامبلو داره . ( آیی که دامبل گفت به خاطر درد و ترس ناشی از حمله مومیایی بود و هیچ دلیل خارج از چارچوبی نداشت


تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
مدیران و کارمندان و عوامل ِ شبکه ی بزرگِ هالی ویزارد ، همگی جلوی تلویزیون نشستند و مقادیر زیادی تخمه و بستنی و شکلات و سایر تنقلات رو جلوشون گذاشتن تا فیلم ِ جدیدِ پرسی ویزلی رو ببینن ! مدیر ِ هالی ویزارد مقداری تخمه بر میداره و میگه : استن ! فیلمو بذار !

یکی از عوامل که بستنی نسکافه ای دستش هست از جاش بلند میشه ، بدو بدو میره و سی دی ای رو که در قاب مشکی ای قرار داره رو بر میداره و درون دستگاه میذاره و بدو بدو میاد سمتِ بقیه عوامل و روی یکی از مبلا لم میده تا فیلم رو ببینن همگی

آهنگی پخش میشه و اسم فیلم به نمایش در میاد !

انتخاباتِ وزارت یا انتصاباتِ مدیریت

مدیر هالی ویزارد : ایول ایول
عوامل هالی ویزارد :
- ببینم چرا مدیر داره میخنده ؟!
- فک کنم از اسم ِ فیلم خوشش اومده !
- نه باب ، انقدر پرسی برای فیلماش پول میده به مدیر که خوشی زده زیر دلش !

تیتراژ فیلم شروع میشه !

بازیگران :
هری پاتر
پرسی ویزلی
آنتونین دالاهوف
ایگور کارکاروف
بلیز زابینی
پرفسور کوییرل
گابریل دلاکور
بادراد ریشو
استرجس پادمور
ویولت بودلر
مرلین مک کینن
ایگور کارکاروف
لیلی اوانز
مورگانا لی فای
ریپر
عضو اول
عضو دوم
عضو سوم
و سلطانِ صحنه ها ... نمید


قانون ما توی سایت اثبات شده
ببین دلِ من از ارزشیا اشباع شده


فیلم بردار ، صدا بردار و قطع تصاویر :
مورگانا لی فای ، بلاتریکس لسترنج ، بارتی کراوچ

از فیلمای من شدی وحشت زده
تو مثه عضو ِ مجمعی و پرسی مشاور ِ اعظمه !


طراح صحنه :
پرفسور کوییرل

میدونم روز ِ عضو شدنت هنوز یادته
هنوز نشده یکی مثه من به تو پر و بال بده


خواننده تیتراژ :
عله مانکن

بگو محکم بمون سر همه حرفات
فکرشم نکن دوباره پست بزنم بات


مشاور صحنه های خشونت آمیز و اسپانسر فیلم:
عمه مارج

تو گذاشتی رفتی ولی خب البته
گفتی الان وقتشه ، طرفم خسته
- پرسی دوسِت دارم ... خیله خب بسه !


دستیار اول کارگردان و نویسنده :
ریپر

من استادِ رول زدنم ، بدون تو ام منافقی
من از تو خیلی سرترم ، تو ام موافقی ؟


تهیه کننده و کارگردان :
پرسی ویزلی

پرسی عوامل فیلم رو دور خودش جمع کرده و داره براشون در مورد نقش هاشون توضیحاتِ لازمه رو میده : اصلا دوست ندارم کسی که این کار ِ ما رو میبینه صرفا به چشمِ یک فیلم بهش نگاه کنه ! ما باید توی فیلم روح بدمیم ! یعنی کاری کنیم که هر کی این فیلمو میخونه حس کنه واقعا توی این شرایط قرار گرفته ! مخصوصا شخصیت هایی که به مراتب منفورترن باید تلاش کنن ، خیلی منفور ترم بشن ! مثلا شما آنتونین ، ازت انتظار دارم طوری رفتار کنی که ملت فک کنن آنتونین واقعی رو دارن میبینن و هر چی فحش به ذهنشون میرسه بعد از دیدنت همینطوری بدن هی تصویر کوچک شده

بعد از توضیحاتِ لازم ، عوامل هر کدوم سر کار خودشون میرن و آماده هستن تا فیلمبرداری رو شروع کنن ... پرسی به مرلین اشاره میکنه و کوییرل مقابل دوربین ایستاده و دو طرف سیم سرور رو گرفته مقابلش !

کوییرل : آماده باشید ! سه ... دو ... یک ! و دو سر سیم سرور رو میکوبه به هم و فیلم شروع میشه !

مرلین با عصبانیت به سمتِ اتاقی که قرار هست سکانس های گفتگو با مدیران توش گرفته بشه میره و با اینکه مدیری اونجا وجود نداره ، شروع به صحبت میکنه : سلام ، یه پست تو نحوه زده بودم که کلا مورد عنایت قرار نگرفت و یکی بیاد اینو مورد عنایت قرار بده فقط بگم که به خاطر این مورد عنایت قرار ندادن من دیگه کوتاه نمیام و همینطوری بلند میام جلو تا حالتون رو بگیرم ... اصلا فکر نکنید که من به خاطر اینکه تایید نشدم اینطوری اومدم جلو ها ، من به خاطر این بد تایید کردن اینطوری اومدم جلو ، حتی اگر تاییدم میشدم بازم میومدم جلو ، اگر وزیرم میشدم بازم میومدم جلو ، حتی اگر دسترسی مدیریتم بهم میدادین بازم میومدم جلو به خاطر این کار ِتون

لحظه ای مکث میکنه و از لیوان آبی که اونجا هست و ذرات معلق سبزی جعفری توش مشهود هست مقداری مینوشه و پیش خودش فکر میکنه که حتما آب معدنی با طعم ِ جعفری تولید شده و بعدا اکتشاف به عمل میاد که عله دندون های مصنوعیش رو توی اون آب نگه میداشته !

یه سری مسئله هست که باید بگم ، اول در مورد نظرسنجی هست که چرا نظرسنجی نذاشتید ؟ اصن ولش اینو خسته نباشید ... مسئله بعدی در مورد این هست که چرا مسئولین ستادا رو چک نمیکنن ؟ اینم ولش باب ، خسته نباشید ! مهمترین مسئله قوانین انتخابات هست که این دیگه هیچی اصن ! خسته نباشید واقعا ! و مسئله آخر هم اینکه مدیران کجا هستن که ما چشممون به عنایتشون روشن بشه و هوم ، مدیرا که نیستن ، بیخیال ، خسته نباشید ! کلا هدفِ اصلی من از این پست گفتن ِ خسته نباشید به مدیران بود و بس در کل اینکه من کار ِ خودمو میکنم ... ضمنا ، خیلی مسخرست که شما عمه مارچ ! رو فقط برای اینکه گفت میخندیم آوردین کاندید کردین ! مسخرست خب ! شما اگر من و گودریک و بادراد و اینا رو کاندید میکردین که بیشتر میتونستیم بخندیم یا شما برای چی ایگور رو برای اینکه پیشنهاد داده بود کاندید کردین ؟! اگر به خاطر خنده بود ، که میتونستید پرسی رو به خاطر صحبتش در مورد وزارت توی چت باکس کاندید کنید ، بعد پرسی میرفت کلی فیلم میساخت بیشتر میخندیدیم

با اشاره ی پرسی آنتونین با چهره ی عصبانی واردِ دفتر گفتگو با مدیران میشه و سرفه ای میکنه که صداش خشن تر به نظر برسه و شروع به صحبت میکنه : ببین مرلین جان ! اینجا ما همه نظر دادیم و غرض و مرض نداشتیم که ، تو چون فعالیت نداشتی و اینا تایید نشدی ! ولی چیزی که اهمیت داره در مورد لحن ِ بدت باید بگم که بهت اخطار میکنم که درست حرف بزنی ، در مورد تهدیدت هم هر کاری میخوای بکنی بکن ، ولی اگر زیاده روی بکنی ،ما هم به روش خودمون میزنیم توی دهنت ! همین کوییرل رو میبینی؟! اگر بخوای تهدید کنی همچین جفت پا میاد تو دهنت که حال کنی ! تو اصن دچار توهم شدی فکر میکنی چه دستایی پشت پرده بودن ! اصن از وقتی این دفتر توجیهاتِ عالیه بوجود اومده ما پرده ها رو همرو ریختیم دور همه کارامونو تو اون دفتر انجام میدیم ، هر مدیری هم که نتونه با ما خودش رو وفق بده ، میفرستیم اونجا تا پرسی عزیز توجیهش کنه قشنگ و درست بشه تصویر کوچک شده

مورگانا که تحتِ تاثیر قرار گرفته و نمیتونه خودش رو نگه داره بدون هماهنگی با پرسی وارد صحنه میشه و شروع به صحبت میکنه : ببین آنتونین عزیز ، من اصلا با لحن ِ مرلین کاری ندارم و اصلا مهم نیست که کی وزیر بشه ، مهم اینه که یه سری واقعیت رو گفته و باید بهشون پرداخته شه ! ضمنا هدف از زدن ِ این پست این بود که بگم به بلیتم رسیدگی بشه و اینا

مرلین که خیلی تو جو ِ نقشش فرو رفته ، فریاد میزنه : ببین آنتونین تو در حدی نیستی که جوابتو بدم ، همین یه بارو میدم ، برو واسه بچه محلات تعریف کن که آره مرلین جوابمو داده و این حرفا ! ولی خب ، همین اول کار بگم که از لفظِ جان اصلا استفاده نکن چون خودتم میدونی تا بهم میفتیم میخوایم فحش بدیم و اینا ، بگو جون بذار لبات غنچه شه

ضمنا لازمه بگم که شعار نده ، من خودم خدای شعارم ، بعدم انقدر مدیران مدیران نکن ، خودتو قاطی نکن الکی که میام میزنم تو دهنتا ضمنا ، تو اصن برای چی اومدی جوابِ پستِ منو دادی ؟! تو اصلا در حد و اندازه ی این چیزا نیستی ! اصلا تو صلاحیت نداری ! امروز میای جوابِ پستِ منو میدی ، فردا میری جوابِ پستِ ایگورو میدی ، حتما پس فردا هم دیگه انقدر شاخ میشی که بری جوابِ پستِ پرسی رم بدی ضمنا از اونجایی که الان روز هست و دفتر توجیهات بستس ، من اینجا پست زدم که توجیه بشی و این حرفا !

ایگور انگشتش رو دور ریش هاش میپیچه و سوت زنان وارد دفتر مدیریت میشه و با لحن ِ خفنی شروع به صحبت میکنه : نمیخواستم وارد این بحث بشم ولی وقتی مرلین اومد دیگه منم جو زدم پاشدم اومدم ... لازمه در مورد دالاهوف بگم که اصلا من این آقا رو مدیر نمیدونم ! اصن چجوری این فرد مدیر شده ؟ اصن وزارت رو ول کن ، بیاید در این مورد بشینیم بحث کنیم من اصن از وقتی این بشر مدیر شده دیگه مدیرا رو با ارزش نمیدونم ، بطور مثال همین امروز عله بهم پیام شخصی داد ، به خاطر این از دست رفتن ِ ارزش مدیرا به جای جوابش که پیشنهادِ مدیریت انجمن بود ، بهش فحش دادم ! ضمنا در مورد مارجم ناراحتم و دلایلم رو هم میگم و اینا

پرسی که میبینه صحبت های ایگور داره کم کم خسته کننده میشه ، به گابریل اعلام میکنه که برو تو صحنه ! گابریل هم لبخند ملیحی میزنه ، موهاش رو از صورتش میزنه کنار و شروع به صحبت میکنه : ببینید ، من تا الان عضو ساکتی بودم ، خیلیم ساکت بودم ، به طوری که قرار بود رنکِ ساکت ترین عضو ریون رو بدن بهم ، در این حد میخواستم بگم بلاک کردن کار درستی نیست و باید بذارید مرلین بیاد حرفاشو بزنه و فحش بده

با اشاره ی پرسی ، مورگانا دوربین رو بر میگردونه و توی صورت بلیز زوم میکنه ، بلیز هم شروع به صحبت میکنه .

بلیز : ببینید ، تایید مارج خیلی کار خنده ای بود ، اگر شما دلیل محکمی دارید برای تاییدش بیاید بگید که ما دیگه نخندیم تازه اگر این فرد یک عضو قدیمی هم باشه بازم نمیتونه کاندید بشه چون مدتِ زیادیه نبوده و اینم نکته ی خنده داری هست که مایه مسرتِ ما شد مسئله بعد در مورد ایگوره که بدون درخواست کاندید شد و این بدیهی هست که اینم یکی دیگه از نکات خنده داره و کلا ما زیاد خندیدیم برای این انتخابات اگر شما بیای بگی این نظره یک مدیر بوده خیلی بهتره ، چون در اون صورت میتونیم چهار تا فحش بدیم بعد اون مدیرو پرتش کنیم بیرون ! ولی اینکه میای میگه نظر همه مدیرا بوده ، ما نتیجه میگیریم که باید به همشون فحش بدیم و همشونو بندازیم بیرون و این یه ذره جالب نیست

ویولت وارد صحنه میشه و با اشاره ی پرسی تمام ِ دوربین ها روش زوم میکنن تا دیالوگ هاش رو بگه ، ویولت که تعجب کرده از این وفور دوربین ، لبخندی میزنه و میگه : ببینید ، مدیر باید مدیریت بلد باشه ! اگر قرار باشه مدیر زمانی که سایت مملو از خنده و شوخی و جوک و تفنگه بیاد مدیریت که ننجون که هیچی ، عمه ی بچه ها هم اینکارو بلدن مهم اینه که مدیر توی شرایط سخت خوب مدیریت کنه ! در کل به نظرم بهتره اعتراف کنید که اشتباه کردید ، چون پذیرفتن ِ اشتباه پایان زندگی نیست و الان اگر بیاید بگید اشتباه کردید ما نمیایم دعوا کنیم که ! به همون فحش بسنده میکنیم

ریپر که نقش ِ خودش به عنوان دستیار اول کارگردان و نویسنده رو بسیار کمرنگ میبینه در قضیه ، با تلاش ِ بسیار سرش رو از قلادش که به گوشه ی سالن ِ فیلمبرداری وصل بود بیرون میاره و به سمتِ پرسی میدوه ؛ بعد از مقادیری لیس زدنِ سر و صورتِ پرسی که باعث میشه پرسی یه جوری بشه ! شروع به صحبت میکنه : هاپ هاپ ! عاووو عووو هوپ اوهوپ عوووااا هاپ ! ( زیر نویس ِ فارسی : باب پرسی ! ملت دارن خشک حرف میزنن چرت و پرت میگن ، برو سراغ ِ بقیه باب ! )

پرسی که تعجب میکنه از اینکه چرا خودش تا الان متوجه این مسئله نشده بود و قصد داشت تمام ِ بازیگران رو بیاره تا صحبت هاشون رو بکنن ، گردنِ ریپر که سفید ترین نقطه ی بدنش بود رو نوازش میکنه و میگه : کات ! صحنه ها داره خسته کننده میشه ، بادراد نوبتِ توئه !

بادراد که فکر نمیکرد با توجه به تعدادِ بازیگران اصلا وقت برسه که بخواد نقشی ایفا کنی ، چشمکِ لاولی ای به پرسی میزنه به معنی اینکه امشب توی دفتر توجیهات منتظرم باش و به اتاق گفتگو با مدیران میره و مقابل دوربین قرار میگیره و با اشاره ی منشی صحنه شروع میکنه به گفتن ِ دیالوگ هاش

بادراد : خیلی جالب بود ، این حرکتِ شما منو یادِ یه شخصیتِ بزرگی انداخت ، شخصیتِ بزرگی که من خیلی دوسش دارم و همیشه کتاب هاش رو میخونم و با ایده هاش یه دورانی داشتم ... آدولف هیتلر ! خیلی کتابِ جالبی هست ، پیشنهاد میکنم شما هم بخونید ، چند تا از انتشاراتِ خوب دارن منتشر میکنن این کتاب رو ، ضمنا فراموش نکنید حتما جلدِ اصلی رو بخرید که سرتون کلاه نره و اینا ... اگر هیتلر رو نمیشناسید عکساش توی گوگل موجود است ! بله داشتم میگفتم که من این کتاب رو با این وقایع جادوگران مقایسه کردم ، دیدم بابا هیتلر خیلی مهربونه ! اصلا این بابا هیتلر خیلی مهربون تره ! وای بابا هیتلر ! بابایی تصویر کوچک شده

لحظه ای مکث میکنه و ادامه میده : من همینجا یه خاطره ای به ذهنم رسید از من و بابا هیتلر که حالا در یک موقعیتِ دیگه براتون تعریف میکنم ، مسئله ای که اینجا حائز اهمیت هست دخالتِ آنتونین توی مسائل هست ! حتی زمانی که ایشون مدیر اخبار هم بودن صرفا این دخالتشون کاملا مشهود بود ! بطوری که وقتی من یه بلیت با سر تیتر مدیر ایفای نقش فرستادم با جوابِ ایشون مواجه شدم ! حتی یکی از دوستان قسم میخورد که یه بار بلیتی فرستاده با عنوانِ " نمید ، عیالِ عله " و ایشون جوابِ بیناموسی ای در رابطه با اون بلیت داده حتی اسنادِش در قدح ِ اندیشه موجود است !

مسئله ی دیگه ای که خیلی رو اعصاب هست اینه که با اومدنِ ایوان روزیه روی کار شما همه ی کار ها رو انداختید گردنش و خودتون هیچ نقشی ندارید ! میام بهتون میگم انجمن بزنید ، میگید مدیر ایفای نقش ! میگم فلانی رو از نظارت بردارید میگید مدیر ایفای نقش ! میگم یه عکس ِ بیناموسی از اما واتسون فرستادن تو گالری ، میگید مدیر ایفای نقش ! میگم طرف از هفته ی قبل رفته دفتر توجیهات عالیه ی هاگوارتز هنوز بر نگشته میگید مدیر ایفای نقش این چه وضعشه خب !

بعد از سخنرانی ِ جذابِ بادراد ، عوامل ِ صحنه کف و سوت و دست میزنن براش و گابریل رو میفرستن برای گفتن ِ دیالوگ هاش ! دیالوگ با عصبانیت وارد اتاق گفتگو با مدیران میشه ، دستش رو میزنه به کمرش و با چندین فحش ِ بیناموسی خطاب به مدیران صحبتش رو شروع میکنه که بدلیل تماشای فیلم توسط افرادِ زیر 27 سال از گفتنش معذوریم

گابریل : من متاسفم براتون ! برای این کادر ِ مدیریتتون ! مسخرست واقعا ! من میبینمش خندم میگیره ! اصلا مدیرا معلوم نیست چطوری انتخاب میشن ، بذارید خاطره ای از زمانی که رو که مادر بزرگِ مرحومم لیلی اوانز مدیر بود و برام تعریف کرد بگم ؛ و گابریل در خاطراتش فرو میره ...


:.::. خاطراتِ گابریل .::.:
عله و کوییرل و لیلی توی انجمن خصوصی مدیران نشستند و دارن برای انتخابِ مدیر بحث میکنن !

عله : من واقعا ناراضی ام از این وضعیتِ سایت ! باید یه مدیر ِ انجمن بیاریم ! درسته که من خودم مدیر انجمنم ، ولی میبینید که وقتش نیست !

کوییرل دستی به عمامش میکشه و میگه : اگر اینطوری مدیر انجمن اضافه کنیم ملت اعتراض میکنن ، ما یه نفرو میذاریم مدیر اخبار ، بعد از یه مدت میگیم کارش خوب بود میذاریم مدیر انجمن !

عله : ایول ایول کوییرل ! خودتم همینطوری مدیر شدی ! یادته ؟! یه روز من و بارون نشسته بودیم ، بارون گفت اگر کوییرل رو بذاریم مدیر انجمن ملت مخالفت میکنن ، و اینطوری شد که اول تو رو گذاشتیم مدیر تماس با ما بعد شدی مدیر انجمن

لیلی لبخندی زد و گفت : خب ، ببینید ، ما دو نفر رو برای مدیر اخبار در نظر داریم ، حالا چطور میشه صلاحیتشون رو مشخص کنیم ؟! یکی آنتونین یکی ایگور !

عله اسم این دو نفر رو روی کاغذی که مقابلش هست مینویسه و کاغذ رو نصف میکنه و میگه : اینطوری ! ده بیست سه پونزده ، هزار و شصت و شونزده ، هر کی میگه شونزده نیست ، هیفده هیجده نوزده بیست ! تبریک میگم آنتونین دالاهوف مدیر جدیدِ ماست !

لیلی : واو ! چه ابتکار ِ جالبی !
کوییرل : اوه ! من همیشه تو رو به عنوان مدیر با اقتدار قبول داشتم عله !
:.::. پایان خاطراتِ گابریل .::.:



گابریل اشک هاش رو با آستین ِ رداش پاک میکنه و ادامه میده : بله خاطره ی غم انگیزی بود ! مسئله ای که خیلی روی اعصاب هست زمانِ آنلاین شدنِ مدیران هست ! عله که سه هفته پیش ، کوییرل سه روز پیش ! مدیری که خیلی رو اعصابِ من رفت زمانِ آن شدنش و باعث شد اشک های من سرازیر بشه مافلدا بود ! درسته که این شخصیت وجودِ خارجی نداره و صرفا برای اینه که پیام شخصی های سایت با اسم ِ ایشون ارسال میشه ، ولی خب ، بازم ایشون باید آن بشه !

استرجس که شدید توی نقشش فرو رفته برای آروم کردنِ اعضا واردِ صحنه میشه و میره توی گفتگو با مدیران و سعی میکنه جوابِ منطقی ارائه بده ، همه ی دوربین ها ، روی صورتش زوم کردن ، یکی چشماش رو داره نشون میده ، یکی روی لب هاش زوم کرده ، یکی دیگه از دوربین ها که قرار بود توی این سکانس نقشی نداشته باشه ، از سوراخ های بینی ِ این بشر داره فیلم میگیره

استرجس : خب ببینید ، من مسئولِ این انتخابات هستم ولی توی تایید کاندیدا نقشی نداشتم ! ما سه نفر رو انتخاب کردیم همینطوری ، چون اعتراض نکردن دیگه گفتیم پس حتما راضین و ایول و اینا ! و جا داره همینجا از این تریبون استفاده کنم و بگم که در راستای همون هیجان انگیز کار کردن هست و ارزش ِ دیگری نداشت این کار ِ ما با توجه به استعفای کاندیدا ، تاپیک های ستاد ها قفل میشه و انتخاباتِ جدیدی برگزار میشه که همه ی اقداماتش هم صورت گرفته ، و اگر همه چیز همینطور خوب پیش بره تا پایانِ مهر ماه امسال ثبت نام ها انجام میشه



::..:: یاهوی مسنجر ! ::..::
عضو اول : آنتونین پاشو برو این مرلین رو باز کن !
آنتونین : من حرفام رو زدم ، جای بحث هم داره همونطور که گفتم ولی اگر کسی بحث کنه من مجبورم بلاکش کنم !
عضو اول : تو میگی جای بحث داره بعد ما حرف بزنیم بلاک میشیم ؟!
آنتونین : بذار یه مثال بزنم برات ! این مسئله مثل ِ غذا خوردن میمونه ! همیشه برای غذا خوردن جا داره معده ، ولی وقتی سیر شدی ، اگر یه بشقاب اضافه بخوری میترکی دیگه ! اینجا هم همینه ، بحث به اندازه کافی شده و یه پست هم باعثِ ترکیدن شناسه فرد یا بعضا خودِ فرد میشه


عضو دوم : آنتونین نمیخوای مرلین رو باز کنی ؟!
آنتونین : دوستِ عزیز من همه ی حرفام رو زدم و دیگه بحثی نمونده !
عضو دوم : ولی ما که اینهمه حرفِ منطقی زدیم !
آنتونین : خب شما پتانسیل ِ حرف زدنتون کلا بالاست ! بحث تموم !


عضو سوم : آنتونین ! پی ال زد برو باز کن این مرلین رو !
آنتونین : آخرین باره که درخواست میکنید شناسه ی این یارو رو باز کنما !

- پسرم باز کن بیا !
آنتونین : مگه نگفتم آخرین باره که درخواست میدین ؟! بزنم بندازمت بیرون ؟!
- من چیزی نگفتم که !
آنتونین : همین که گفتم ! آخرین بارته ها !
- هوی تو حواست کجاس ؟! منم مادرت ! میگم در ِ اتاقتو باز کن پاشو بیا ناهار بخور !
آنتونین :

همه سر ِ سفره جمع میشن و به خوردنِ ناهار مشغول میشن که یکدفعه پدر ِ آنتونین با عصبانیت در حالی که یک کمربند بسیار عریض و طویل رو دور دستش پیچیده واردِ آشپزخانه میشه : تو چی گفتی به مادرت ؟! شنیدم بد حرف زدی و گفتی میندازیش بیرون ؟! بزنم با این کمربند سیاه و کبودت کنم و شوتت کنم بیرون از خونه !؟!

آنتونین که بسیار مظلوم شده و ترسیده : باب من سایت منظورم ...
پدر آنتونین : هر کوفتی که منظورت بود ! همین که گفتم !

پرسی به بازیگری که نقش ِ پدر آنتونین رو بازی میکنه چشمکی میزنه و میگه : آفرین کارت عالی بود ، اگر دوست داری میتونی بزنی سیاهش کنیا و به هری پاتر اشاره میکنه که واردِ صحنه بشه ! هری پاتر با ژستِ خاصی در حالی که سیم ِ بزرگی رو در دستش گرفته وارد گفتگو با مدیران میشه !

هری پاتر : من جا داره اینجا خاطره ای رو به ذهنم بیارم که جوابِ همه ی سوالاتِ شماست !



""".: فلش بک - سال ها قبل :."""
عله و نمید همسرش به همراهِ اسبشون تک و تنها در یک صحرای بی آب و علف گیر افتادند و از فرطِ گرما دارن به هلاکت میرسن !

نمید : عله ! من هوس ِ آب هویج کردم !
عله : آخه من وسطِ این بیابون آب هویج از کجا بیارم عیال ؟!

و روی زمین میشینه ، دستش رو میذاره روی سرش و شکل ِ ای کیو سان میماله ! یکدفعه فکری به ذهنش میرسه !
عله : ما میتونیم از این اسبِ زبون بسته به جای آب میوه گیری استفاده کنیم نمید !

و گونی بزرگی هویج میاره ! دونه دونه این هویج ها رو به اسب میده و نمید هم با خوشحالی در انتظار ِ آب هویجه ! بالاخره آخرین هویج رو هم در دهانِ اسب میذاره !

نمید : عله ! تو این هویجا رو از جلو میدی به اسم ، از عقب که فقط تفاله میاد !
عله : اِ ! مگه میشه ؟!

و بالاخره اسب که بسیار انرژی گرفته از خوردنِ این همه آب هویج ، لگدی میپرونه و پا به فرا میذاره !

عله که طاقتِ تحمل ِ ناراحتی ِ نمید رو نداره ، میشینه روی زمین و فریاد میزنه : مرلیـــــــــــــن !

ناگهان آسمان سیاه میشه و شروع به غریدن میکنه و صدای مهیبی شنیده میشه : یا العله ! انت الضعیف النفس فی برابر النساء ! اِن اعرفناکَ انت الکبیر الز و الذ ! و اجعل الآیة السیم و السرور فی الی قیامة !

ترجمه : ای عله ! تو در برابر زنت نفس بسیار ضعیفی داری ! همانا ما تو را بعنوان زذ بزرگ معرفی میکنیم و نشانه ی تو را تا ابد سیم سرور قرار میدهیم !
""".: پایان فلش بک - سال ها قبل :."""



تیتراژ پایانی فیلم نمایش داده میشه و این بار اسامی عوامل از پایین به بالا حرکت میکنند و آهنگ غمگینی هم پخش میشه !

تا حالا شده بخوای با یکی از مدیرا باشی ؟
یه شناسه ی خالی از پست ، هر روز از خواب تو پاشی

تا حالا شده بخوای با سر بری توی سِرور ؟
تا حالا شده بفهمی آن نمیشه دیگه بر و بر ؟

تا حالا شده بمونه پستی تو تاپیکِ بستت ؟
ناظر اون نباشه واسه تسکین ِدلِ شکستت

پس نگو که میفهمی درد و دلم رو این بار
نگو میفهمی رفتش تا اون ور دریافت فایل

عمرا اگه باورت شه ! ارتش ِ وزارت یاورت شه
اینو توی کَلَت فرو کن ، نمیذارم شناسم بلاک شه !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
هالی ویزارد

تصویر ابرهای تیره رنگ. غرش رعد، رعد درست بر سر فردی فرود می آید.

حری پاطر - پرفثور کوییرل
ایگور
عمه مارج
مری

با صدای رعد دوم، جمله ی " و سایر گل های سایت" روی صفحه میاد.

وسیاهی لشکر

کارگردان : گابر

----

دوشنبه

کوییرل بدو بدو به سمت دفتری در ته ِ راهروی نم گرفته و سفید رنگ مدیریت میدوئه. در حالی که داره اشک میریزه، کلاهش رو با یک دست و دست دیگرش به جوراب بلند مشکی رنگی ِ .
- علـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

در قرمز رنگی در راهرو را که علامت مشخصی است باز میکنه. اعلامیه ی " وبمستر خواب تشریف دارند، بعدا" مزاحم شوید. " روی در تکان شدیدی میخوره و می افته.

کویی: عله...عله؛ ببین از توی اتاقم چی پیدا کرده ام! این جوراب اینجا چی کار میکنه؟ هممم؟
عله: برو بیرون باب مگه نمی بینی من خوابم؟
کویی: بیدارت کردم؟
عله: اگه بری بیرون نه. برو گم شو!

در همون لحظه ، داخل قلب کوییرل

-این به من گفت برم گم شم؟ این چطور به من گفت؟ این چطور به من نگاه نکرد؟ این چرا نفهمید من اورا دوست داشت؟ این چرا گفت برو بمیر؟ نه، نگفت برو بمیر... ولی اینم میگه! یه روزی میرسه که به من میگه برو بمیر. عرررررررعررررررررعرررررررر

سه شنبه

کوییرل جوراب سیاه رنگ را روبروی خودش آویزون کرده. با نگرانی به تاب خوردن ِ جوراب توسط باد نگاه میکنه. در با شدت باز میشه:
-جوراب ِ منو پس بده ببینم بوقی!!!

کوییرل با وحشت از جاش میپره.

عمه : جوراب من که نیست، مال ِ ورنونه! البته ریپر عادت داره گاز گازش کنه. منو ریپر هم که نداریم. بده بینم.
کویی: نخیر، این مدرک مدیریتی است.
عمه: نمیدی؟
کویی: نخیر.
عمه: هیپوگریف!!
کویی: !!!
عمه: حالا بدش.
کویی: نمیدم!
عمه: تسترال پیر !!
کویی: خودتی. آینه خدا!
عمه: آینه اتو شکستم.

عمه مارج زیپ شلوار جینش رو میکشه بالا و به سمت کویی میره که در دوباره با شدت باز میشه و میخوره تو سر عمه مارج. ایگور داد غرشناکی میکشه و میاد تو:
-کوووو جوراب ِ پرسی؟
عمه: جوراب ورنون!
-برید اون ور، این اصلا جوراب ِ خودمه.

ادی از غیب ظاهر میشه بعد رو به کوییرل میگه: به آنیتا بگو منم بهش گفته بودم یه چیزیش میشه (!) چرا تو چت باکس از من چیزی نگفت؟ و سپس غیب میشه و میره.

کویی ، ایگور و عمه:

و جوراب همراه با پای ادی غیب میشه. در همون لحظه یک نفر بدو بدو به سمت در اتاق میدوئه و فریاد میکشه:
-جور...جورابم...!
ملت همگی به سمت مری باود برمیگردند. فریزشم خودتون اضافه کنید بهش.

چهارشنبه

استرس: کویی، قضیه ی جوراب روشن نشد؟
کویی: نه باب. حالم بدجور گرفته اس! این همه این مشکل ِ بزرگ برام پیش اومده باز باید به سایت برسم. میتونی به جای من به سایت رسیدگی کنی؟
استرس: نه باب،میدونی که من عروسی امه!
کویی: اِ؟ کی؟ با کی؟
استرس: هنوز معلوم نیست.

در اتاق غذاخوری باز میشه و آنتونین وارد میشه. نگاه ِ پلیدانه ی استرس و کویی به آنتونین می افته که داره واسه خودش قهوه میخونه و متن یک خبر رو ویرایش میکنه.

کویی: آنتونین جان. پسرم؟
آنتی: بله خواهر؟
کویی: بیا بشین کنارمون. میخوایم باهات حرف بزنیم. میدونی که تو خیلی گولاخ هستی، حیف تو نیست دستمال... یعنی اخبار تو سایت پخش کنی؟ اصلا پس فردا خواستیم برات زن بگیریم میگن این خبرچین بوده بهت زن نمیدن! بیا یه کار کنیم. من هرچی دارم ندارم میدم به تو. مدیر انجمن میشی، گرداننده میشی، خوبته؟ فقط به سایت برس من برم دنبال جوراب .
آنتی: اوکی!

و کوییرل از توی جیبش یک منوی مدیریت با علامت اسکلت به آنتونین میده. زیر آن نوشته: سن استفاده، 7 تا 10 سال.

پنج شنبه - درخواست خونه!

مرلین مک کنین: من میخواستم وزیر بشم.
عمه مارج: جوراب ریپر کوش؟ من به دنبال جوراب ریپر وزیر تعیین میکنم. من میخوام وزیر بشم! ولی جوراب ریپز هم باید پیدا بشه.

مری: مرینا همیشه میگفت بیا وزیر شو من هِی میگفتم نه! حالا که از اون دورم بذار بیام وزیر شم بکنمش معاون اولم!
ایگور: اِممم، ببخشید من میخواستم برم خونمون از کجا باید برم؟

توحید ظفر پور: سلام. من شناسه ی جدید زده ام همه را سلام میرسونم شما هم سلام برسانید. در ضمن من دیگر هرمیون را دوست ندارم، رفته ام در کار پاملا آندرسون!!!!
استرس: شناسه جدیدت چیه توحید بگو تاییدش کنیم.
توحید: هودراد ..!!!
بلیز زابینی: من میخواستم وزیر بشم.
لیلی اوانز: من برگشتم سایت تا وزیر بشم چون از سیاست متنفرم.
پرسی ویزلی: وزارت چیز خوبیه، منم میخوام.
پیوز: من درخواست وزارت دارم! من فقط درخواست وزارت دارم.


جمعه

تعطیله.... کویی هم چنان به جایی زل زده که قبلا جوراب ازش آویزان میشد.

در اتاق کوییرل زده شد، استرس وارد شد و گفت: تاییدشون کردم... بیا، همونایی اند که دنبال جوراب اومده بودن! بیا...

ورقه جلوی کوییرل روی زمین افتاد و نگاه کوییرل به سمت پایین معطوف شد :
ایگور کارکاروف
عمه مارج
مری فریز باود

کوییرل : من عشقم رو پیدا کرده ام، من باید جوراب ِ زندگی ام رو پیدا کنم و ببینم کی اونو تو اتاقم گذاشته بود....


ادامه دارد ....


[b]دیگه ب


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
قبل از ساخت فیلم :
هگر : تره یه فیلم بزنیم دو قسمته .
تره : ایول مثه قدیما .
هگر : خب رو من حساب نکن من هیچی سوژه ندارم .
تره : مخ منم خالیه .
هگر : هوووم این جریان انتخابات سایت چیه ؟
تره : هووم حاله بازیه بی خیال .
_________________________________
تره : مرلین بلاک شد.
هگر : ایول فهمیدم .
تره : ایول بگو .
هگر : نچ !
تره : .
هگر : خب باب
تره :

کمپانی غولاقه اینتر مدی ایت تقدیم میکند : (غول و قورباغه)

نام فیلم : این کوپه نه کوپه بغلی !
کارگردان : هگر کوچولو !
دستیارش تره ور
بازیگران : عله در نقش هری ( در راستای هری پاتری شدن فیلم )
کوییرله در نقش کوییرل .
آنتونیون : در نقش قبل از ناظر شدنش .
و بقیه هم در نقش خودشون !


مکان : قطار اکسپرس هاگوارتز
زمان :یکسال پیش از ناظر شدن آنتونیون

عله نیلی یعنی همون هری قصه ی ما به همراه کوییرل که از همه جا رونده و موندن و به دلیل عشق وافرشون به منوی مدیریت از جمع بچه ها مطرود شده اند در حدود یک ساعت است به دنبال کوپه ی خالی میگردند .
تا الان به هر گوپه ای مراجعه کرده اند با این حرف روبرو میشوند .
این کوپه نه کوپه بغلی !
عله سعی بر حفظ روحیه ی خود و روحیه دادن به کوییرل دارد و مدام از این حرفهای با مزه ( از نظر کوییرل می زند ) .

عله با خوشحالی به یه کوپه اشاره میکنه که انگار یه جای خالی پیدا کرده .
در کوپه را باز میکند اما با صدایی شترق از کوپه به بیرون پرت می شود .
صدای بیگانه ای داد میزند.: این کوپه نه کوپه بغلی !
عله : اگه شناستو بدونم یه بلیت first class مهمونت میکنم آزکابان .
کوییرل : عله شاید به خاطر این این استبد.... !
عله : هان چی ؟
کوییرل : هان هیچی منطورم استرس .

مکان : کوپه ی بغلی
عله در حالی که از لای در کوپه به درون کوپه مینگرد در این فکر است که آیا اینجا راهشون میدهند یا نه ؟!
پرسی و ایگور در این حالت بودند که عله در میزند و تقاضای ورود میکند آه ه ! اخ اخ ... اوووف ! ( شکلکش قفله )
پرسی : هوووی ایگور یواش تر .
ایگور : راشون بدیم ؟
پرسی : نه بابا دو تا مردن خطر ناکن !
ایگور : مطمئنی حالا دو تا مردن ؟ یکی نیست . ( و زیر چشمی عله را نگاه نمیکند ( یعنی کی رو نکاه میکنه )
پرسی : حالا اگه میخوای پست پاک بشه هی ادامه بده .
ایگور : بابا اگه راشون بدیم ممکنه منوی مدیریت نصیبمون بشه ها .
پرسی : نه باب جلوی اعضا ضایع میشیم .
پس از چند دقیقه کلنجار پرسی ایگور را با چند پیشنهاد وسوسه برانگیز:bigkiss: راضی میکند تا به عله و کوییرل بگویند : این کوپه نه کوپه بغلی !

______________________________________________________

مکان : باز هم راهروی قطار
عله بر کف راهروی قطار نشسته است و کفشش را در آورده و زیر سرش گذاشته .
کوییرل : وا عله یکم پرستیژ داشته باش .
عله : آخه نیگاه کن استرس خودشو قاطی بچه ها کرده مونالیزا که بین همه بچه ها محبوبه بیل هم که کلآ دیگه نیست (؟) بیکی هم که سرش به کار خودشه فقط منو تو موندیم یعنی دیگه هیچ جایی نمونده ما بریم ؟ یعنی دیگه کسی مارو دوست نداره ؟
کوییرل : هووومکیوس هووم فهمیدم و پیروز مندانه به طرف کوپه ی بغلی میرود .

______________________________________________________
در کوپه باز می شود .
دوربین بر روی چهره ی جوان و جویای نام آنتونیون زوم میکند .
او نیز تنها نشسته و کوپه خالی است .
عله به شباهت های حودش و این جوان پی می برد ؟
آنتونیون با اعمال و الفاظ جالبی از این دو مدیر پذیرایی می کند .
عله که غرق در لذت است :به نظر من تو پتانسیل مدیر شدنو داری .
آنتونیون هم غرق در لذت می شود گویا به او تی تاب داده اند .
و این گونه است که آنتونیون دونه دونه پله های ترقی را طی میکند .
دوربین بر روی جعبه ی دستمال کاغدی که در کوپه است زوم میکند و فیلم به پایان می رسد .


پشت صحنه :
 
پرسی : اه خسته شدم چقدر این صحنه تکرار میشه ؟!
ایگور : خوبه .
سکانس 10 برداشت 57!
ایگور به طرزی وحشیانه به روی پرسی می پرد و اقدام به اعمالی از قبیل تنفس مصنوعی می کند .
هگر : کات کات کات دوباره میگیریم .
ایگور :
پرسی :
هگر : من رشوه ؟! هان ؟! ایگور به من رشوه داده ؟


به زودی قسمت 2 این فیلم به کارگردانی تره ور اکران می شود .

پایان

تماشاچیان که گوجه به طرف صحنه پرتاب میکنند .
گمنام 1: نکنید گوجه گرونه .
گمنام 2 : مگه شما کیلویی چند میخرید ؟
گمنام 1 : 5 گالیون .
گمنام دو که کت قهوه ی پوشیده است و اندکی ریش دارد و دارای دکترای ترافیک مشنگی است : خب بیایید از دم خونه ما بخرید .


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۸:۲۰ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
خنده ، طرفدارای میلیونی و کتک اضافی
فیلمی پیرامون حواشی کوتاه مدت ولی ماندگار سه کاندیدای وزارت سحر و جادو!

صحنه سیاه که در همین موقع سه تا مرد میان و در حالیکه پشتشون به دوربینه شروع میکنن به هولاهوب بازی کردن و آهنگ فیلم رامبو صحنه رو جذاب میکنه.

بعد از پخش شدن آهنگ فیلم رامبو سه هولاهوب باز از صحنه کنار میرن و عوامل روی صحنه دیده میشن.

بازیگران:
جاسم ، ممدوف ، کور ممد و نور ممد در نقش خبرنگاران
بتول خانوم در نقش مری باود
اکبر آقا در نقش کینگزلی
راجر فدرر در نقش ایگور کارکاروف
خانم مارپل در نقش عمه مارج
آدولف هیتلر در نقش آنتونین دالاهوف
آرنولد در نقش پیوز


کارگردان و تهیه کننده:
بادراد ریشو



دفتر انتخابات

دالاهوف لنگاشو رو هم انداخته و پشت میز بزرگی نشسته و با میکروفونی که جلوش نصبه و خبرنگارای متعددی که جلوش ایستادن مشخص میشه که کنفرانس مطبوعاتیه.
دالاهوف : خب ، ما این دوره سعی کردیم...
شق! تق!
استر یهو ظاهر میشه یک کفگرگی میزنه به دالاهوف!
- نخیر! من آن نبودم اونموقع! خودت انتخاب کردی اینارو!
دالاهوف که صورتش قرمزه تصحیح می کنه : خب ، من این دوره سعی کردم که کاندیداهایی رو انتخاب بکنم که فکر کردم واسه ایفای نقش خیلی تاثیر گذارن! حالا می خوام با همدیگه سری بزنیم به ستاد سه کاندیدای عزیز!

ستاد عمه مارج

دالاهوف رو به خبرنگارا : خب این ستاد عمه خانوم هست. البته فقط ما می فهمیم که این عمه خانوم کیه! نیست شما خرین گفتیم بهتون هیچی نگیم!

دالاهوف در ستاد رو باز می کنه و خبرنگاران وارد ستاد میشن.
خبرنگارا به عمه مارچ نزدیک میشن و سوالای خودشونو آغاز می کنند.
خبرنگار شماره 1 : هدف شما از کاندید شدن چی بود؟
عمه : همینجوری واسه اینکه بخندیم!
خبرنگار شماره 2 : می تونم نظرتون رو در مورد وزارت فعلی بدونم؟
عمه : ته خندست!
خبرنگار شماره 3 : آخرش شما کی هستین؟
عمه : یک زن خنده دار!
خبرنگار شماره 4 : آخرین حرف شما برای مردم و حامیانتون؟
عمه : بخندین تا دنیا بهتون بخنده!

خبرنگارا که دیگه کم کم عمه مارج رو به صورت خنده می بینن جمع می کنن و دنبال دالاهوف از ستاد عمه خارج میشن.

ستاد مری فریز باود

دالاهوف پشت در ایستاده و می خواد حرف بزنه ولی صداش بین فریاد های مری که از داخل ستاد میاد نمیزاره تا اون حرفاش رو بزنه.
- تاپیک قفل میکنه؟ غلط کرده! آرشیو میکنه؟ بیجا کرده!

خبرنگارا وارد ستاد میشن و مری رو می بینن که رو به روی طرفداراش پشت تریبون نشسته و داره صحبت میکنه.
- اصلا مگه ناظر باید اینکارا رو بکنه؟ من تو دهن ناظر می زنم! ناظر فقط باید بشینه نقد چیزکی و از این سوسول بازیا بکنه!

در همین موقع کینگزلی از وسط جمعیت شروع به صحبت میکنه.
- ایول مری! من واقعا بعد از تجزیه سخنان شما متوجه شدم برنامه های شما فوق العادست شما می تونید برای ایفای نقش مفید باشید. شما باید وزیر بشید!

مری : از همون اولشم می دونستم که برنامه هام خیلی جامع و خوبه!

خبرنگارا هم سوالاشونو شروع کردند.
خبرنگار شماره 1 : چی شد اینقدر جدی وارد عرصه شدین؟
مری : اول دهن شما رو فلان! بعدشم خاک بر سرت یک وقت ناراحت نشیا اینا تشریفات سخنرانی نوین منه! بعله داشتم میگفتم... شما دقت کنین من سی ثانیه بعد از باز شدن ثبت نام کاندیدا اومدم ثبت نام کردم این یعنی خیلی جدیم! اصلا وقتی تو خونه چند نفر مرلین گاه که میرن همیشه من نفر اولم چرا؟ آخه من تو همه مراحل زندگیم جدیم و نفر اول و اینا!

خبرنگار شماره 2 : چقدر از انتخاب شدنتون به عنوان وزیر مطمئنید؟
مری : دستت درد نکنه مثلا ما یک زمانی خیلی گولاخ بودیم! اصلا من خیلی طرفدار دارم انقدر زیاد که با اختلاف میلیونی برنده میشم.( با اشاره دست به دو پیرزن در حال خوردن کردن تره و دو پیرد مرد در حال شطرنج بازی کردن که به عنوان طرفدار جلوی ستادش نشست! ) آره داوش اینم من!

خبرنگار شماره 3 : چرا برنامه هاتون اینقدر درهم برهمه؟ اصلا برنامه دادین؟!
مری اول تشریفات رو به جا میاره ، سه تا فحش به فلان خبرنگار چهار تا فحش به فلان خبرنگار در آخر فلان و فلان و فلان بیچارش هم بی نصیب نمی مونن! بعد جواب میده : اوا؟! من برنامه ندارم؟ کینگزلی دو سه تا از برنامه هامو واسه آقا بخون!

کینگزلی یک کاغذ از تو جیبش در میاره و شروع می کنه به خوندن.
- برنامه شماره 1 : نقد یعنی فقط بگی آقا غلط کردی پست بد نوشتی! گمشو از وزارت بیرون.
برنامه شماره 2 : ناظر یک وقت پاک نکنه ، حذف نکنه ، آرشیو نکنه فقط بشینه نقد کنه!
برنامه شماره 3 : گرفتن دسترسی وبسمتری از مدیران برای شناسه وزیر که این مورد رو هنوز نمی دونم چرا!

کینگزلی می خواد ادامه بده که مری با دستش اشاره می کنه بسه.
- حالا شیر فهم شدین؟ گمشین بیرون از ستادم! چخه! کیش کیش...!

خبرنگارا شوت میشن بیرون و به سمت ستاد ایگور کارکاروف حرکت می کنند.

ستاد ایگور کارکاروف

به نظر همه چیز آروم میاد. بعد از جنجال های فراوونی که خبرنگارا با دو ستاد دیگه داشتن حضور در یک ستاد بی حاشیه نعمتی بود!

خبر نگارا وارد میشن که میبینن پیوز ایگور رو پرت کرده روی میز و داره مشت میزنه تو صورتش.
- من به تو رای نمیدم ریش بزی بی مصرف میدونی چرا؟ چون از سال 83 موهای زیر بغلت رو نزدی! من به شما رای نمیدم می دونی چرا؟ چون شناست مال سال 83 هست!

شق! شق!
پیوز دو تا میخوابونه زیر گوش ایگور و ادامه میده.
- می خوای بدونی چرا بهت رای نمی دم؟ چون طرفدارات زیاده! می دونی چرا طرفدارات زیاده؟ چون دوست زیاد داری! میدونی چرا دوست زیاد داری؟ چون شناست مال سال 83 هست! می دونی چرا بهت رای نمی دم چون منفوری برای اینکه دوستات خیلی زیادن!

تق! پووف!
پیوز با دو تا لگد به صورت ایگور ختم جلسه رو اعلام میکنه و خبرنگارا که حوصله بیهوده صحبت کردن با جسد ایگور رو ندارن سلانه سلانه از آخرین ستاد خارج می شوند...

--------
پ.ن مهم : کلمات فلان به کار برده شده در فیلم : سانسور آستکباری!

ویرایش : به دلیل استکبار فراوان و حکومت نظامی و اینا و اینا ، بس که ویرایش شد دوباره فرستاده شد!


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
مسئولان هالی ویزارد بعد از تلاش های شبانه روزی برای ایجاد هیجان در بین علاقمندان این شبکه ، موفق شدند کاری کنند که دیگر هنگام شروع ِ فیلم جدید صفحه حالتِ خز شدگی ِ سیاه و سفید شدن را پیدا نکند و کلاً بدونِ حالت خاصی فیلم شروع و تمام شود !

مدیر جدیدِ ایفای نقش

بازیگران :
مری فریز باود
ایگور کارکاروف
ایوان روزیه
اینیگو ایماگو
عمه مارج
خبرنگار یک و دو و سه

منشی صحنه :
مورگانا لی فای

قطع تصاویر و عکس برداری :
آلبوس دامبلدور

فیلم بردار :
فنریر گری بک

تدارکات :
گابریل دلاکور
هوکی

طراح صحنه :

تره ور

منشی تشکیل جلسات توجیهی :
پرفسور کوییرل

نویسنده :
ایگور کارکاروف

مشاور و دستیار کارگردان :
ویولت بودلر

تهیه کننده و کارگردان :
پرسی ویزلی


با اشاره ی دست ویولت مری رو به دوربین شروع به ارائه ی برنامه ی وزارتش میکنه !

مری : بله ، مهمترین برنامه در وزارت ، نقدِ پست هاست ! نقدِ پست یکی از مهمترین کار هایی هست که باید صورت بگیره و کلا همه توش باید نقش داشته باشن ! به همین خاطر ما نقد میکنیم پست ها رو ! اصلا قرار هست یه شورای وزارت تشکیل بدیم برای نقد کردنِ پست ها که همینطوری هی نقد کنیم ! اصن بریم به تازه واردا گیر بدیم که یه پست بزنید که ما نقدش کنیم حالا با توجه به اینکه این نقد کردن کار بسیار مهمی هست ، ولی متاسفانه توجهی بهش نمیشه ! درسته که من گفتم نقد کار ِ خوب و حسنه و پسندیده ای هست ، ولی نمیشه که ما بیایم هر پستی رو نقد کنیم ! اینکه ما بیایم همه ی پست ها رو نقد کنیم ضعف ِ خودمون رو نشون میدیم ! ما فقط باید پست های خوب رو نقد کنیم که بهتر بشن !


خبرنگار شماره یک : عذر میخوام خانوم ِ باود ! ما باید همه ی پست ها رو نقد کنیم دیگه ! یعنی هر کس درخواست میده باید پستش نقد بشه ، اینکه ما بیایم پستهای خوب رو نقد کنیم که نمیشه !

مری عینکش رو روی بینیش صاف میکنه ، لبخند سردی میزنه و جواب میده : ببینید آقای محترم ، اتفاقا این بهترین کاری هست که میشه انجام داد در زمینه نقد ! اینطوری ما میتونیم ملتی که خوب مینویسن رو کمک کنیم که بهتر بنویسن ! یعنی مثلا کسی که بهترین نویسنده ماه هست رو انقدر پست هاش رو نقد کنیم که بهترین نویسنده سال بشه ، و کسی که بهترین نویسنده سال هست رو بهترین نویسنده قرن کنیم و بهترین نویسنده قرن رو هم میتونیم ... امم ... کوییرلو بندازیم بیرون ، این بهترین نویسنده قرن رو بذاریم جاش

خبرنگار شماره دو : ولی خانوم ِ باود ، کسی که پست های ضعیف بنویسه باید پستش نقد بشه که بهتر بشه دیگه ! پس بنده خدایی که پستاش ضعیفه چیکار کنه ؟!

مری با عصبانیت جواب میده : خب خاک بر سرش کنن دیگه ! کسی که ضعیف مینویسه باید بیاد الکی رول بنویسه که وقتِ منو و معاونام رو بگیره ؟! باید بره وبلاگ بزنه هی تمرین کنه تا یاد بگیره ! وقتی بهترین نویسنده شد پاشه بیاد اینجا

خبرنگار شماره سه : شما خودتون خانوم ِ باود زمانی که بلد نبودید بنوی...

مری با صدای بلندی پشتِ میکروفون میگه : خیله خب وقتِ سوال پرسیدن تموم شد ! حالا میخوام برنامه های بعدیم رو اعلام کنم !

ویولت میره که کات بده که با اشاره ی سر پرسی از این کار منصرف میشه !

مری هم لبخند زننده ای تحویل ویولت میده و شروع به صحبت میکنه : آهان قبل از اعلام ِ بقیه موارد باید شفاف سازی ای داشته باشم در مورد اون دوستِ کاندیدایی که گفت من کسی رو کوبوندم ! باید بگم که اصلا اینطوری نیست ! من هیچ کس رو نکوبوندم ! اصلا این چه حرفی بود که این کاندیدا زد ؟! وقتی من میام میگم به فرض مورگانا تو کلا مشکل داری و اصلا برای چی تو سایت هستی این کوبوندنه ؟! یا من وقتی میام به کوییرل فحش میدم این یعنی کوبوندن ؟! من یعنی نمیتونم دو کلام اینجا حرف بزنم ؟

خیله خب این بحث مهم نیست ، به صحبت های اصلیم میپردازم ، فقط میخواستم شفاف سازی کنم ! موردِ بعد اصل ِ رفاقت هست ! چیزی که توی این دوره خیلی رفته رو اعصاب ! وقتی ایگور میاد میگه سلام کاندیدا چرا برنامتون اینطوریه کاندید میشه یا وقتی عمه مارج میاد میگه اومدم تو وزارت بخندیم و کاندید میشه این یعنی چی ؟ این یعنی اصل ِ رفاقت ! این آقا میاد این کارو میکنه ، یه آقای دیگه میاد کار ِ این آقا رو توجیه کنه میگه اسم ِ این کار اصل ِ رفاقت نیست ، اصل ِ هیجانِ ! خب این یعنی چی ؟! در هر صورت !

مری سرفه ای میکنه و ادامه میده : مورد بعد اینه که کاندیداها به ظواهر توجه میکنن تا باطن ! یعنی طرف میاد به جای اینکه برنامه بده و کار کنه میره بنر درست میکنه ! اصلا کلا همه چیز مشکل داره ! اون یارو میره مدیر هاگوارتز میشه ، به جای اینکه به امور هاگوارتز رسیدگی کنه ، میره مجسمه های سنگی ِ در دفتر مدیریت رو بر میداره به جاش پسر های سال اولی ِ سفید مفید رو میذاره ! خب این یعنی توجه به ظاهر دیگه ! هوم ! اینم از این بحث !

ویولت با لحن ِ قشنگی که توجه پرسی رو بسیار جلب میکنه میگه : نیم ساعت بیشتر وقت نمونده ها مری !
پرسی :

مری لبخندی به دوربین میزنه و مجددا از روی برگه ای که جلوش هست میخونه مطالبی رو : چیزی که من اصلا به خاطر اون اینجا اومدم و دارم سخنرانی میکنم در مورده یک شخص ِ خاص هست ! ایشون باید جوابگوی همه ی این مشکلات باشن ! اصلا من فکر میکنم هر مشکلی که ما داریم تقصیره ایشونه ! اصلا ما تا الان مشکلی نداشتیم که ، این فرد که اومد کلا همه چی خراب شد ! اصلا من فکر میکنم ایشون یکی از عواملِ نفوذیه ! من واقعا نمیدونم در مورد این فرد چیزی بگم و به جز فحش چیزی به ذهنم نمیرسه ! ایشون کسی نیست به جز ... ایوان روزیه !

و کاغذی رو که روش مهر ِ مسئولین زندان ِ آزکابان به چشم میخوره رو بالا میاره و ادامه میده : من عکس ِ زنِ ایشون رو هم امشب با خودم آوردم این مدرک میگه که خانوم ِ ایشون توی آزکابان زندانی بودن تا دیشب و محکوم به حبس ِ ابد ! ولی ما امروز فهمیدیم که ایشون دیشب آزاد شدن و اون فرد کسی نیست جز ... آنیتا دامبلدور

ایشون از وقتی که اومدن دخالت های زیادی در سایت اعمال کردند ، حتی جاسوسان اطلاع دادن که ایشون صحبت های زیادی با پرسی ویزلی انجام دادن و طرحی به هاگوارتز ارائه کردن مبنی بر تغییر اسم ِ دفتر مدیریت به دفتر توجیهاتِ عالیه

این مورد هم زیاد مهم نیست ! راستی باز هم به حاشیه بپردازیم ، لازم به ذکره که من برنامه ی کاندیدای دیگه رو هم خوندم و باید در حضور همه بگم که من کاندیدای دیگه رو دوست دارم ولی تا الان روم نمیشد بگم راستش من پرفسور کوییرلم دوست دارم ، از بادراد ریشو هم بدم نمیاد ، آنتونین دالاهوفم قابل ِ تحمله ! هوم ! همین دیگه ! کلا این بخش اختصاص داشت به اشاره به لاولی بودنِ وزیر با دیگران !


اینیگو ایماگو که در بین طرفداران نشسته بلند میشه و با صدای نسبتا بلندی میگه : من حرف دارم ! ببینید خانم باود ، شما کلا رفتار ِ خوبی نداشتی قدیما و کلا با من و اینا بد رفتار میکردی و یه سری خانوم و آقا آورده بودی تو جریان که نمیگم کیا بودن اسمه مستعارشون غرور و مشکلات شخصیه حالا بگذریم چون من آدم کینه ای نیستم ! مسئله ای که مهمه اینه که شما فکر میکنی وزیر میتونه همه کار کنه و جوگیر شدی ! در صورتی که اصلا اینطور نیست ، وزیر فقط یه رنک داره که در حدِ بوقم ارزش نداره ، دسترسیشم که زیره حدِ تعدادِ پستِ یه عضو تازه وارده ، تواناییشم که ولش کن ! رول دستِ مدیر ایفای نقش و مجمع عالی ایفای نقش هست که از بی فعالیت ترین اعضای سایت تشکیل شده و برای اداره ی ایفای نقشه

لحظه ای برای تنفس صبر میکنه و بعد با هیجانِ بیشتری ادامه میده : درسته که رسیدگی به ایفای نقش تماماً دستِ مجمع عالی !! ایفای نقشه ، ولی وظیفه وزیر چیه ؟! وزیر باید معاونانی انتخاب کنه که نه تنها همه ی تاپیک های وزارتو فعال کنن ، بلکه بیان حتی تاپیک های شورای ویزنگاموتم فعال کنن البته بازم باید بگم که همه ی مسئولیت های ایفای نقش به عهده ی مجمع ِ عالی ایفای نقش هست !

مری با عصبانیت میپرسه : امم ، آقای ایماگو ! شما که انقدر از مجمع عالی دم میزنید ، میتونید بگید که مجمع عالی توی این مدت چه کارهایی کرده ؟!

اینیگو لبخند شیطنت آمیزی میزنه و جواب میده : سوالِ خوبی پرسیدی ! ما تو این مدتِ با اعضای مجمع کنفرانس های زیادی برگزار کردیم و گل گفتیم و گل شنیدیم و خندیدیم و برای سایت تصمیم گرفتیم ! یکی از بهترین کنفرانس های ما زمانی تشکیل شد که فیلم ِ تاییدِ فرمایشی به کارگردانی پرسی ویزلی ساخته شد و ما ساعت ها با آلبوس و تد و بلیز و جیمز و بقیه برو بچه های مجمع خندیدیم و به نکاتِ عالی اون فیلم اشاره کردیم کلا مجمع عالی برای همینه دیگه ! ما وظیفمون اینه کنفرانس بذاریم ، نظرسنجی کنیم که عالی ترین چیز ِ هر بخش انجمن چیه

مری با بی حوصلگی میگه : ممنونم از گفتن ِ مطالب ِ مد نظرتون اینیگوی عزیز ، خب من به بقیه موارد بپردازم ! برای من عجیبه که چرا عده ای از دوستان گفتن من برنامه ندادم ! من دفعه ی پیش این همه زحمت کشیدم ، شونصد و پنجاه تا تو ستادم پست خورد ، بازم میخواین برنامه بدم ؟ شما اصلا میدونین من کی هستم ، من کسی نیستم جز ...

برای هیجان انگیز شدنِ حرفِ مری آهنگی با صدای گوشخراشی پخش میشه ... دیری ریریم ریم ریم ، رو رو روم رو روم ، دینگ دیریم ری ریم !

مری : دارنده پر پست ترین ستادِ انتخاباتی ضمنا باید بگم که یکی از مهمترین برنامه هامون این هست که ما درخت باغبانی نمیکنیم ، نهال میکاریم ! و من به شدت به این مسئله اشاره میکنم که درختی که رشد کرده دیگه نیاز به آبیاری نداره و همونجوری میذاریم که خشک بشه و بگنده ، عوضش نهال میکاریم هی همینجوری ، بلافاصله بعد از اینکه نهال کاشتیم بازم آب نمیدیم بهش میذاریم اونم خشک بشه ما بخندیم

ضمنا آخرین مطلب مربوط به مسائل ِ پشتِ پرده هست ! این چیزی هست که من سعی میکنم تو دوران وزارتم کمش کنم ! مثلا همین اواخر خبر رسیده که پرسی در قبالِ استاد کردنِ ملت جلساتِ توجیهی مخفی در انتهای دفتر مدیریت برگزار میکرده ! اوایل نمیتونستم باور کنم ، بعد که دیدم هر روز کلاس ِ جدید اضافه میشه و کلاس ها سر به فلک کشیدن و شرکت توشون دیگه نیاز به زمان برگردان داره به این نتیجه رسیدم که اینها شایعه نبوده و واقعا متاثر هستم از این بابت ! نه بابت این کار ِ پرسی ! برای دسته گل هایی که پرپر شدن ! دسته گل هایی مثل آلبوس سوروس و حتی پیوز که من در عجبم چطور میشه با یه روح جلسه توجیهی برگزار کرد ! حتی این اواخر شنیدم پرسی برای صحبت در مورد پاره ای مسائل ِ وزارت عمه مارج رو هم به دفترش دعوت کرده

ویولت اشاره میکنه که پنج دقیقه بیشتر وقت نمونده !

مری تشکر میکنه و ادامه میده : خب اطلاع میدن که پنج دقیقه بیشتر وقت ندارم ، در این دقایق پایانی میخوام بگم که به کسی که فکر میکنین شایسته هست رای بدین ! با من باشید تا من براتون تغییر رو به ارمغان بیارم ، اگر ایگور میگه که به شما کمک میکنه که راه برید من به شما کمک میکنم که راه رفتنتون رو تغییر بدید ! مثلا مثل این مانکنای فشن راه برین یا مثلا روی دستتون راه برید در کل خلاصه میگم که من همه چیزتون رو تغییر میدم ! از نحوه ی لاگین کردن گرفته تا نحوه ی خوندنِ پیام شخصی و ویرایش ویژگی های فردی و تنظیم مواردِ ارسال پست و نحوه ی پیوست کردن فایل به پست و کلا کلاس های آموزش زوپس برگزار میکنیم و اگر شش ماه وزارت تموم نشده بود به رول و اینا هم میپردازیم که دیگه کلی تغییر بشه کف کنید ! ضمنا من برای تغییرات بیشتر قصد دارم کلاس تغییر شکل رو هم از ایگور بگیرم خودم تدریس کنم در کل همین دیگه ، به من رای بدید تا تغییر رو در همه چیز احساس کنید ، حتی در احساس کردن هم تغییر کنید ! ممنون و پاینده باشید و یادتونم نره که به من رای بدین

ویولت : ممنون از سخنرانی خوبت ! کات !
پرسی : اوه ویولت ، میخواستم بهت بگم که ...
ویولت : فیلم بردار ! گفتم کات !

و صفحه سیاه میشه !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تاییدِ فرمایشی !


به رسم ِ خسته کننده ی همیشگی ِ هالی ویزارد ، صفحه تیره و تار میشه و دوباره جون میگیره و روشن میشن تا پذیرای تیتراژ های خسته کننده فیلم جدید باشه ! آهنگِ شادی که اصلا انتظار نمیره برای این شروع ِ خسته کننده پخش میشه و به تماشاگران انرژی میده و به همراهش اسامی عوامل تهیه کننده فیلم پخش میشه :

دوپس دوپس گوپس گوپس !

الهی کاندیدای خوب رای بیارن ، همه بگین ایشالا
ایشالا !


( بازیگران :
استرجس پادمور
پرسی ویزلی
ایگور کارکاروف
عمه مارج
مری فریز باود
بادراد ریشو
مرلین مک کینن
آیدن لینچ
ققنوس
روفوس اسکریمجیور
پرفسور کوییرل
آنتونین دالاهوف )

هر کی رای نده بره بمیره ایشالا !
ایشالا


( طراح صحنه :
برتا جورکینز )

چشاتو رو بادراد بستی ، مرلینم که نخواستی
عمه مارجو خوب شناختی !


( تدارکات :
هری پاتر )

به به چه مدیر انجمنی خورد به پستم
میتونم تعداد پستاتو بپرسم ؟!
منوی مدیریتتو ببر و قایم کن تا تازه واردا نیان و بدزدن


( فیلم بردار و قطع تصاویر :
ریتا اسکیتر )

ساعت و نه و نیم شب که میشه میگی برای ثبت نام وزارت دیره
به جای دفتر نظارت و گفتگو با مدیران این وزارت سحر و جادو میره


( نویسندگان :
مورگانا لی فای
آلبوس سوروس پاتر )

حالا به جز من کی هستش که بخندی از دستش ؟!
دوست نداری که بازم تو بهترین ناظر بدی رای بش ؟!


( تهیه کننده و کارگردان :
پرسی ویزلی )


:.: فلش بک - سال گذشته :.:
استرجس پادمور : همه ی افرادی که درخواست داده بودند برای ثبت نام در وزارت ، تایید صلاحیت شدند . ستاد های همگی کاندیدا ها امروز ایجاد شد ! ممنون

ملت : جیغ داد ! باب برای چی همه ی اینا رو تایید کردین ؟! باب اینا از کجا اومدن آخه ؟! اعتراض اعتراض ! بوق بوق !

آسپ : باب این الیواندر چیه آخه تایید کردید ! انتخابات تموم شد این هیچی رای نداره ، خودشم به خودش رای نداده حتی اصن آنم نشده ! ( توضیح نویسنده : از پارسال تا همین الان هنوزم آن نشده ، پارسال که تایید صلاحیت شد انقد تعجب کرد که فک کنم سکته هه رو زد )

ایگور کارکاروف : باب چهار نفر که برنامه ارائه کردن و خوب بودن باید تایید صلاحیت بشن ! آخه این چه وضعشه !
:.: پایان فلش بک - سال گذشته :.:



انجمن خصوصی مدیران
Re: صحبت با همدیگه
آنتونین دالاهوف : باب پارسال که حسابی خراب کردید استر ! امسال دیگه همه رو تایید نکنیا ! این درست نیست اصلا !

Re: صحبت با همدیگه
استرجس پادمور : اممم ، من نمیدونم دقیقا باید چطوری تایید کنم ! ملت پارسال اعتراض کردن که چرا همه تایید شدن ، امسال نمیدونم !

Re: صحبت با همدیگه
پرفسور کوییرل : اون اعضای خاصی رو که درخواست دادن تایید کن ! یعنی یه سری رو که تایید شدنشون باعث هیجان بشه تو انتخابات !

Re: صحبت با همدیگه
استرجس پادمور : ایول ! فهمیدم باید چیکار کنم ! مرسی کوئیرل !



وزارت سحر و جادو


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
مری باود : من ده ماه هست که عضو ایفای نقشم ، شعارم هم تغییر برای ایفای نقش هست ! سوژه ها و ایده های قبلی برای سایت کهنه شده و ما میخوایم ایده های جدید بدیم و همینطوری هی تغییر بدیم کلا مهمترین مسئله همین حذبه ! اصن برای چی حذبیا رفتن ؟! ما حذبیا رو بر میگردونیم تا کلی سوژه همینطوری الکی به وجود بیاریم و این شعارمون رو به بار بنشونیم و با سوژه های بیناموسی ِ برادر حمید بخندیم کسی که زود توی انتخابات شرکت کنه یعنی کلی برنامه داره و از اونجایی که ده ثانیه از باز شدنِ این تاپیک ثبت نام میگذره و من پست زدم یعنی بیشتر برنامه دارم و اینا


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
کینگزلی شکلبوت : من پنج ماهه عضو ایفای نقشم ، شعارم هم هر جادوگر یک ستاد هست ، یعنی ببینید ، اصلا هدفِ من از اومدن توی انتخابات همین هر جادوگر یه ستاد هست ، به نظرم این تاپیکای وزارت یه خورده تکراری شده ، حالا ما چیکار میکنیم ؟! میایم همه این تاپیکا رو پاک میکنیم ، هی همینطوری برای جادوگرا ستاد درست میکنیم ، همینطوری هی هر وقت ، وقت شد ستاد درست میکنیم و اینطوری وزارتم جذاب تر میشه و اینا برای اینکه توی سایت بتونیم تاثیر بذاریم وزیر باید خیلی قوی باشه و من توی این چند وقت کلاسای مختلف رفتم و الان توی خودم این قدرت رو میبینم


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
گودریک گریفیندور : من یک سال و نیمه که توی ایفای نقشم و آمده ام تا همه چیز را درست کنم و این حرفا ! مهمترین برنامه من هم برقرار کردن ارتباط هست ، اصلا به نظره من وزیر باید همینطوری هی ارتباط برقرار کنه با ملت ! ما یک دفتر وزارت میزنیم و تهه اون دفتر با ملت ارتباط برقرار میکنیم برای تغییر توی وزارت


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
بارتی کراوچ : دو سال و خورده ای هست که عضو ایفای نقشم ببینید شعار دادن اصلا درست نیست ! وزارت رو باید مردم بسازن ، منم نمیخوام الکی شعار بدم که چیکار کنین ، اصلا وزیر که نمیتونه کاری بکنه همش دسته مردم هست ، اصلا من برای چی کاندید شدم مردم برن بسازن وزارتو دیگه


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
مرلین مک کینن : نمیدونم از کی عضو ایفای نقش شدم ، اینو ولش اصن ! من اصن یهو اومدم برنامه ندارم که ! چرا چرت میگی ! نیومدم وزیر بازی و این حرفا ، اومدم همینطوری همه چیزو بیارم سره سفره مردم ، رول ، گالیون ، جادو ، گراوپ و اینا !


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
ایگور کارکاروف : ببخشید که اینجا پست میزنم ، خواستم بگم کاندیداها برنامه هاشونو کامل مشخص کنن و الکی جوگیر نشن که سایتو تغییر میدیم و اینا چون وزیر فقط ناظره وزارته ! همین دیگه ببخشید که دخالت کردم !


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
عمه مارج : باب زمانِ عضویت رو چیکار داری ، این چیزا مهم نیست که ... در مورد برنامه ام برنامه ای نیست ، همینطوری اومدیم بخندیم ببینیم چی میشه


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
بادراد ریشو : سه سال عضو ایفای نقش هستم و برنامه های زیادی دارم از جمله رسیدگی به وزارت خونه و برگزاری مسابقات و هماهنگ کردن انجمن ها و بسیاری مسائل دیگر ( همراه با توضیحات کامل )


Re: ثبت نام کاندیدای وزارت
دابی : سه ماهه عضو ایفای نقشم ، وزیر قبلی ارزشی بود و میخوام وزارت رو من فعال کنم و از زیاد شدن سیاها جلوگیری کنم و اینا !



:.:: افکار استرجس پادمور ::.:
بذار ببینم ... امم ... فک کنم بهتره همه رو تایید کنم ! آره اینطوری بهتره ، چون همه خوب بودن !

امم ، نه ! آنتونین گفت که همه رو تایید نکنم چون جالب نمیشه ، خب پس من بادراد و مری و مرلین و کینگزلی رو تایید میکنم ، آره اینا خوبن !

ها ؟! نه اینطوریم نمیشه ! کوییرل گفت که چیکار کنم ... اووم ... آهان ! گفت کاری کنم که هیجان انگیز بشه ! ایول هیجان ! باید کسایی رو تایید کنم که وقتی ستاد ها رو زدم ملت از فرطِ هیجان سکته کنن ! ایول !

آره اگه این کارو کنم ملت به من افتخار میکنن !

استرجس غوطه ور در افکارش میشود

آلبوس سوروس : عالی بود این کارت استرجس ! من تو رو تحسین میکنم !
ایگور : ایول ! تو بهترین مدیر ِ جادوگرانی !
پرسی : ایول ایوله ایول ! استرجس خزه ایول !
ملت : استرجس ! استرجس ! استرجس !
ساحره ها : اوه ؛ استر !

فهمیدم ! ایگور که اصلا نمیخواست کاندید شه ! مارج هم که برای خنده و جوک اومده ایول ، امم ، دابی رو بذارم ؟! امم نه ، دابی رو بذارم دیگه ملت سنکوب میکنن ، مری رو میذارم که حداقل یه نفر میخواسته باشه واقعا !
:.:: پایان افکار استرجس پادمور ::.:


و به اینصورت میشه که استرجس با کلی انرژی و اینا میره ستاد ها رو تاسیس میکنه


پرسی : اِ استرجس ! این چه طرز ِ تایید کردنه ملته ؟!
استرجس : ایول ! تو هم هیجان پیدا کردی از این نحوه تایید ؟!
پرسی : اه اه ! از هیجان زده شدم کلا !
استرجس : ببین ، باید همه چیز هیجان انگیز باشه به قولِ کوییرل ، من پیشنهاد میکنم تو هم دوباره برای اساتید هاگوارتز فکر کنی و ثبت نام مجدد برگزار کنی ... ( پچ پچ های در ِ گوشی ! )
پرسی : ایول ! فعلا پس !


لحظاتی بعد - تابلوی اعلانات هاگوارتز

من به عنوان مدیر مدرسه ، بدون توجه به شورا و بازرس و ناظرای گروها و این ارزشی بازی ها تمامی اساتید رو اخراج میکنم و دوباره ثبت نام صورت میگیره ! لازم به ذکره که این اساتید کاملا هیجان انگیز باید باشه پستشون تا تایید بشن ! از الان میتونین برای درخواست به دفتر مدیریت مراجعه کنید .

Re: دفتر مدیریت
اینیگو ایماگو : خب از اونجایی که اساتید همگی اخراج شدن من برای تدریس درس معجون سازی درخواست میدم ، با تشکر !


Re: دفتر مدیریت
مورگانا لی فای : من میخوام این ترم تغییر شکل رو تدریس کنم و کلاسم هم بصورت رول خواهد بود !


Re: دفتر مدیریت
روفوس اسکریمجیور : ببخشید این ترم چند تا درس داریم ؟! آیا گیاهشناسی هم هست ؟!


Re: دفتر مدیریت
ققنوس : کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه قفل هست ، لطفا بازش کنید !


Re: دفتر مدیریت
ایگور کارکاروف : لطفا اساتید برنامه تدریسشون رو هم ارائه کنن که میخوان کلاس ها رول باشه یا غیر رول ! مخصوصا برای کلاس های مهمی مثل تاریخ جادوگری ، پیشگویی ، ماگل شناسی و مراقبت از موجودات جادویی ! ممنون !


Re: دفتر مدیریت
آیدن لینچ : من تازه عضو شدم هنوز رول نویسی بلد نیستم ، همینطوری گفتم برای تفریح و خنده بیام ببینم اینجا میشه تدریس درسی رو گرفت یا برم توی اخبار نظر بدم برای افزایش پست ؟!


Re: دفتر مدیریت
استرجس پادمور : ایول پرسی ! ملت خیلی خوب و هیجان انگیز دارن درخواست میدن ! هر چند ، معجون سازی و تغییر شکل درخواستِ هیجان انگیزی ندارن !



روز بعد - تابلوی اعلانات
در اطلاعیه پیشین گفته بودم که کسانی که میخوان تدریس کنن ، کاملا هیجان انگیز منظورشون رو بگن ! ولی خب ، یه سری از دوستان رعایت نکردن ! درس هایی که این ترم تدریس میشن و اساتیدشون :

روفوس اسکریمجیور : گیاهشناسی ( توضیح مدیر : با اینکه اولین نفر بودی ولی خیلی هیجان انگیز درخواست دادی ! )
ققنوس : دفاع در برابر جادوی سیاه ( آفرین ! عالی مطرح کردی درخواستتو )
ایگور کارکاروف : تاریخ جادوگری ، پیشگویی ، ماگل شناسی و مراقبت از موجودات جادویی ( ای شیطون ، چند تا درسو گفتی که بیشتر هیجان داشته باشه ؟! )
آیدن لینچ : آموزش دوئل ( درسته که گفتم هیجان انگیز باشه ، ولی باید اسمه کلاسی رو که میخواستی میگفتی دیگه ! عب نداره خودم بت دادم ! )
استرجس پادمور : معجون سازی ، تغییر شکل ( ای کلک ! میخواستی با این هیجان انگیز بودن ِ درخواستت غافل گیرم کنی ؟ )
ریموس لوپین : آموزش گزارشگری کوییدیچ ( خب تو یه هفته هست آن نشدی و اصلا درخواست ندادی ، توجه کردم دیدم درخواست ندادن از همه ی اینا هیجان انگیز تره )

ملت :
پرسی : وایی ! چقدر هاگوارتز هیجان انگیز شده !


هفته بعد - انجمن مدیران
استرجس پادمور: امروز یکی از اعضای تازه وارد به اسم هری_مودی_جیگی پیام شخصی داد که چطور میتونم مدیر شم ، منم بهش دسترسی گردانندگی دادم ! خیلی هیجان انگیزه مگه نه ؟!

کوییرل و آنتونین :


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۳۸ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مدیریت هاگوارتز - هاگوارتز ِ مدیریت


این کلمات که با رنگ سبز ِ شومی روی صفحه اومده بود بعد از لحظاتی کنار میرن و آهنگ بالا تر از خطر پخش میشه ...

تصویر مردی با موهای قرمز و عینک دست شاخی که به حالتی شیطانی به تماشاگران نگاه میکنه روی صفحه ظاهر میشه و زیرش این کلمات نقش میبنده :

کمپانی یونیگور سال تقدیم میکند

با بازی ِ :

گراوپ در نقش پرسی ویزلی

اما واتسون در نقش مری باود

جسی مک کارتنی در نقش ایگور کارکاروف

دامبلدور در نقش آلبوس سوروس پاتر ( ! )

معصومه خانوم در نقش بادراد

گریندل والد در نقش استرجس پادمور

فیلم بردار : شهید زابینی



دوربین از بالا شورای هاگوارتز رو نشون میده ، جماعتی نشستن ... امم ... خوابیدن و دارن خر و پف میکنن . دوربین در میابه که مگس ِ نشسته روی دماغ استر جذاب تر از این جماعت هست بنابراین روی اون زوم میکنه .

صدای جیــغی گوش تماشاگر فلک زده رو آزار میده و شیشه دوربین ترک بر میداره و پس از گردش صد و هشتاد درجه ش به سمت ِ در صدای خورد شدن مهره های گردن ِ فیلمبردار هم شنیده میشه .

مری با یه دسته برگه و با صورتی شبیه به سرخگون : مدیرو تعیین کردن ! تعیین کردن ! باور نمیکنید که اگه بگم چقدر نسبت به این تصمیم اعتراض دارم . من به عنوان ِ بازرس ِ این مدرسه از حقوق دانش آموزان ِ پسر دفاع میکنم . من اون ها رو از چنگال ِ این خون آشام ِ گنده ...

استر با استرس پرسید : کیه ؟ هری پاتر ؟

مری : نه بدتـــــــر !

پیوز : دامبلدور ؟

- کاش اون بود !

رنگ افراد به حالتی در میاد که نمیشه پیوز رو بینشون تشخیص داد . با صدایی که بدون افکت های صدا برداری کاملا شنیده میشه ، آب دهنشون رو قورت میدن و به هم نگاه میکنن .

مری تیر خلاصو شلیک میکنه : پرسی ویزلی !

بادراد با صدایی که لرزشش چیزی تو مایه های زلزله هشت ریشتری بود گفت : نـــه !

بعد متن رو به سمت دوربین پرتاب میکنه : قرارداد ما فسخه ، من با این توی یه فیلم بازی نمیکنم ! جون ِ من ارزش داره !

صدای به هم کوبیده شدن در در بین صدای شتلق له شدن ِ چشم ِ فیلمبردار بر اثر فرو رفتن متن گم میشه !

-----------

نور به شدت ضعیفه و در زیر نور چند چهره نگران به چشم میخوره ... مری شروع به صحبت میکنه :

- من رفتم باهاش صحبت کنم تا خودشو کنار بکشه اما ...

صجنه رو دود و بخار میگیره و از میون دود تنها چیزی که دیده میشه موهای قرمز یک نفره که سرش هم پایینه . اون فرد پوزخند میزنه : من با شما حرفی ندارم !

دود و غبار از بین میره . پیوز هم با تاسف سرش رو تکون میده و میگه : منم رفتم ولی ...

مجدد غبار ، صدای یک نفر که آه میکشه : متاسفانه علی رغم جیگـ ... منظورم ، علی رغم ارزشی که داری روح هستی . من با توام صحبتی ندارم !

ایگور ابروهاش رو میندازه بالا و به حالت میگه : ولی صحبت ما رضایت بخش بود !

دود صفحه کمتره ، نشون میده ایگور نشسته و در حال صحبته و پرسی به حالت ِ نگاش میکنه . وقتی صحبت ایگور تموم میشه صدای پرسی توی اتاق میپیچه : ای جان تو چقدر جیگری ، بیا ما با هم در این باره بیشتر گفتمان کنیم .انتهای دفتر مدیریت بهتره !

صحنه سیاه میشه ، عدد هجده با یک عملگر مثبت ِ قرمز در کنارش روی صفحه میاد و فیلمبردار به صورت خفن ناکی از صحنه پرت میشه بیرون ... صدای شکستن پاهاش شنیده میشه .

مری با اشتیاق : خب خب ؟!

ایگور : من توجیهم ، پرسی بهترین مدیر برای هاگوارتزه !

آلبوس سوروس پاتر از جاش بلند میشه : ایول ایول ، منم میرم توجیه شم !

استر و سایر پسرا هم از جاشون بلند میشن و میرن بیرون ...

------------------------------

چند روز بعد / مقابل دفتر مدیریت

جمعی از پسران با پلاکادر هایی در دست :

ایول ایوله ... ایول پرسی ویزلی یله ... ایول !

دختران معترض در سمتی دیگر :

نصر من الله و فتح قریب مرگ بر این مدیر پسر فریب !

دوربین بالا میره و روی پنجره دفتر مدیریت زوم میکنه . پرسی دم پنجره داره به پسرها نگاه میکنه و با یک لبخند درخشان براشون دست تکون میده و تشکر میکنه ... دوربین به سمت آسمون میچرخه و سقوط میکنه ... شپلق !

اوپس ... فیلمبردار به علت بی جنبگی با دیدن لبخند پرسی غش کرد !


این جمله روی صفحه ظاهر میشه :

فقط پرسی ویزلی وجود دارد و کسانی که از عشق ورزیدن به او عاجزند !


کلمات پاک میشن و کلمات بعدی روی صفحه میان :

این فیلم را به شهید بلیز زابینی ، فیلم بردار از جان گذشته در راه یونیگور سال تقدیم میکنیم ، خداوند روحش را قرین رحمت بگرداند


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۰:۵۲:۵۵
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۸:۴۶:۴۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
رد صلاحیت


آهنگ خبر با ریتم ملایمی پخش میشه و همراه با اون اسامی عوامل سازنده برنامه روی صفحه به نمایش در میاد ...

بازیگران :
مدیر جادوگر تی وی
آلبوس دامبلدور
روفوس اسکریمجیور

صدابردار :
بلیز زابینی

تصویر بردار :
ریموس لوپین

قطع تصاویر :
اوری

تدارکات :
هری پاتر
باک بیک

نویسندگان :
ایگور کارکاروف
پیوز

تهیه کنندگان :
مونتگومری
آبرفورث دامبلدور

کارگردان :
پرسی ویزلی


صفحه تاریک و بعد از چند لحظه مجددا روشن میشه ... مرد مسنی که عینک بیضی شکلی روی چشم داره و مقداری ته ریش روی صورتش هست و نسبتا تپل هست ، روی صندلی نسبتا بزرگی در آنسوی میز نشسته ، و در دو سر میز آلبوس دامبلدور مدیر هاگوارتز و رییس پیشین مجمع جادوگری و روفوس اسکریمجیور وزیر سحر و جادو نشسته اند .

مجری تعدادی از برگه هایی که جلوی دستش هست رو زیر و رو میکنه ، صداش رو کمی صاف میکنه و میگه : خدمت همه ی شما بینندگان عزیز سلام عرض میکنم . بنده مدیر شبکه جادوگر تی وی هستم ، و به عنوان مجری در مناظره ی امروز ایفای نقش میکنم ... همونطور که میبینید امشب در خدمت دو بزرگوار که کاندیدای این دوره ی وزارت سحر و جادو میباشند هستیم . من خدمت این دو بزرگوار سلام عرض میکنم ، طبق قرعه کشی اول باید جناب وزیر صحبت کنند ، لطفا در مورد برنامه های کاری خود بفرمایید .

بینندگان برنامه :

اسکریمجیور : بسم رب المرلین و قدرة المرلین و الکبرة المرلین و عرضة المرلین و الفرصة المرلین و الخردة المرلین و الکسرة المرلین و البصرة المرلین ! بهترین سلام و درود خود را به خدمت مرلین کبیر ، بزرگواران جامعه ی جادویی ، مدرسین و محصلین مدرسه هاگوارتز ، همکاران بانک گرینگوتز ، مسئولین اجرایی وزارت ، کادر وزرای وزارت سحر و جادو ، ارورهای وزارت سحر و جادو و کلیه هموطنان خود عرض میکنم ... و آرزوی موفقیت دارم برای همه ی هموطنان و همکاران در دنیای جادویی و امیدوارم به خواسته هاشون برسن و با کمک همدیگه بتونیم دنیای جادویی ایده آلی رو برای همه ی اهالی دنیای جادوگری به وجود بیاریم .

بینندگان برنامه :

اسکریمجیور ادامه میده : ببینید آقای عزیز ، اصلا برنامه کاری من مهم نیست ، من بعد از چهار سال وزیر سحر و جادو بودن امروز تصمیم گرفتم یکسری واقعیت ها رو بگم !

مجری نگاهی به دوربین میندازه و میپرسه : امم ، جناب وزیر چرا بعد از چهار سال میخواید این واقعیت ها رو بگید ، اون موقع که قدرت داشتید چرا رسیدگی نکردید ؟!

اسکریمجیور قهقه ای میزنه و پاسخ میده : اون موقع من نمیتونستم کاری کنم ! چون اونها قدرتشون زیاد بود ، الان هم برای این میگم که هموطنان جادوگر ما بگن ایول این چه قویه به این رای بدیم بازم ! بله داشتم میگفتم ... امروز تنها من با آلبوس دامبلدور روبرو نیستم ! امروز من باید با چند تن بحث و گفتگو داشته باشم که ایشون رو حمایت میکنند ! امروز من باید با ایشون ، سوروس اسنیپ ، آرتور ویزلی و سایرین گفتگو کنم !

مجری : متوجه منظورتون نمیشم ، لطفا بیشتر توضیح بدید !

اسکریمجیور میخنده و میگه : تا زمانی که سیاهی به این دنیا حاکم بود این افراد اصلا حضور نداشتند ، چی شد که بعد از اینکه سیاهی نابود شد و صلح به دنیای جادوگری حاکم شد این افراد پر و بال پیدا کردند ؟! آقای دامبلدور توی این مدتِ مدید کجا بودند ؟ سوروس اسنیپ چطور تونست انقدر رشد کنه ؟! آرتور ویزلی و پسران ( ) که ندار بودند چطور تونستند این ثروت رو بهم بزنن و چنین مغازه هایی توی دیاگون تاسیس کنند و الی آخر ؟

مجری : خب شما از فرصتتون استفاده کردید ، الان فرصت دستِ پرفسور دامبلدور هست ... پرفسور لطفا بفرمایید .

مثل همیشه باوقار به نظر میرسید و روحانیت خاصی در چهره اش مشهود بود . تعدادی کاغذ پوستی مقابلش قرار گرفته بود ؛ عینک نیم دایره ای اش را روی بینی عقابیش صاف کرد و گفت : من هم خدمت همه ی بینندگان عزیز برنامه ی مناظره ی هالی ویزارد سلام عرض میکنم و امیدوارم با برگزاری این مناظره به نتایج مناسب برسید و بتونید به کسی که شایسته هست رای بدید .

بینندگان برنامه :

دامبلدور با اشاره ی دست کارگردان ادامه میده به صحبت هاش : در رابطه با صحبت های جناب وزیر باید بگم که ، اولا خواهش میکنم با گفتن این حرف ها مظلوم نمایی نکنید ، این ها هیچ ربطی به مناظره ی امروز و سوالی که از شما پرسیده میشد نداشت ... افرادی هم که نام بردید غایب هستن و توانایی صحبت کردن رو دارند و نیازی نیست من بخوام ازشون دفاع کنم ، ولی اینطور که شما میگید نیست . مرلین کبیر درباره ی اینکه دروغ نگیم و غیبت کسی رو نکنیم فرمودند : ازتلل نشمنکاه قولوا دروغ و غیبة فی آخر الزمان ! ( کسانی که دروغ میگویند و غیبت دیگران را میکنند تا ابد نشیمنگاهشان متزلزل باد ! )

مجری : ممنون از این سخن به جای شما ، لطفا در مورد برنامه های کاریتون و انتقاد از وزارت فعلی بپردازید .

دامبلدور لبخند دلنشینی میزنه و ادامه میده : باید بگم که متاسفانه در دوره وزارت آقای اسکریمجیور تورم به بالاترین درصد خودش ، یعنی شونصد و نیم درصد رسیده ! چهار سال گذشته با یک گالیون میشد کلیه مخارج یک دانش آموز هاگوارتز رو تامین کرد ، ولی الان با یک گالیون نمیشه حتی یک شیشه کوچک روغن موی سوروس اسنیپ هم خرید !!

مجری : شما شش دقیقه و نه ثانیه و پنجاه و هفت صدم ثانیه وقت دارید !

دامبلدور : بله ممنون از شما ، من قصدم این هست که با استفاده کردن از بهترین های دنیای جادوگری از عهده ی این تورم سنگین بر بیام و وضعیت رو برای همه ی کارمندان دیاگون ، گرینگوتز ، دانش آموزان هاگوارتز و سایرین دلچسب و راضی کننده کنم ! فعلا صحبتی ندارم !

مجری : ممنون از شما ، فیلم تبلیغاتی ای برای جناب اسکریمجیور آماده هست که تقدیم بینندگان عزیز میکنیم !


.:. فیلم تبلیغاتی .:.

دوربین نمای بسته ای از خانه ی شخصی روفوس اسکریمجیور نشان میده که در بهترین نقطه ی لندن واقع شده و در عین حال ساده و بی تجمل هست از بیرون ! به آرامی حرکت میکنه و جالیزی رو نشون میده که در اون گیاه های بسیاری از جمله کدو حلوایی های مرغوبی وجود داره .

جناب وزیر هم با یک دمپایی چهار تا سه نات ! ایستادن و یک زیر پوش تنش کرده و زیر شلواری هایی که برای سال ها پیش هست رو پوشیده و داره توضیح میده : بله ببینید ، مثلا این گیاه سمی هست و باعث میشه به این کدو حلوایی ها آسیب برسه ولی خیلی ها فکر میکنن این گیاه مفید هست و برای رشد کدو حلوایی ها نیاز هست ! من در این چهار سال وزارتم روزهای زیادی رو برای مطالعه روی این گیاهان صرف کردم و امور اجرایی و تصمیم گیری و این های مربوط به وزارت خونه و دنیای جادوگری رو به معاونین و افراد دم دستم سپردم و خودم در تلاش بودم که بهترین گیاه ها رو به ثمر برسونم .

.:. پایان فیلم تبلیغاتی .:.

بینندگان برنامه که تحت تاثیر بسیار از ساده زیستی وزیر سحر و جادو قرار گرفتند :

مجری : ممنون از عزیزان پشتِ صحنه برای پخش این فیلم تاثیر گذار ، جناب وزیر بفرمایید !

وزیر سحر و جادو اخم هاش رو در هم میکشه و شروع به صحبت میکنه : خب باید بگم که شما مشخص هست از روی اسنادی که هیچ رسمیتی ندارند این حرف ها رو میزنید ! این آمار رو نمیدونم از کجا آوردید ولی آمار رسمی بانک گرینگوتز که از دست جن بزرگ دریافت کردم میگه که ما کمترین میزان تورم رو داشتیم در این مدت ! من نمیخواستم این کار رو بکنم ولی فکر میکنم من باید یه تصویری رو نشون بدم ، و کاغذ پوستی ای که در کنارش قرار داره و آرم بزرگ دادگاه عالی جادوگری روش دیده میشه رو بالا میاره و به عکس پسر نوجوانی که روش خود نمایی میکنه اشاره میکنه : ببینید ، این پرونده مربوط به یک پسر نوجوان هست ! میخواید در موردش بدونید ؟! بگم ؟! بگم ؟!

دامبلدور : من هیچ ترسی ندارم ! بگو !

اسکریمجیور : نه ببین دقت نکردی ! بگم ؟! بگم ؟!

دامبلدور : گفتم که بگو !

اسکریمجیور لبخند شیطانی ای میزنه و میگه : بگم ؟! خیله خب میگم ! این پرونده مربوط به کسی نیست جز گریندل والد ! مجری برنامه های آلبوس دامبلدور در این روزها ! این فرد زمانی که به سال دوم رفت در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز به دلیل برخی انحرافات درس رو رها کرد و به سراغ اون کار ها رفت ! ولی در سوابق جعلی ایشون نوشته شده که ایشون فارغ التحصیل از مدرسه هاگوارتز هستن و وزارت سحر و جادو ایشون رو دارای صلاحیت میدونه ! ضمنا ایشون ارتباط های مخفی ای که در دفتر شخصی آلبوس دامبلدور داشتن که تعدادی فیلم در این باره داریم که این صحنه های زننده رو ببینید ، من این ها رو با خودم آوردم و اگر مایل باشید بذاریم اینجا به همراه هم دیگه ببینیم لذت ببریم ؟!

مجری : نه نه ، بذارید باشه بعد از برنامه مسئولین ما تماشا میکنند !

دامبلدور که خبری از لبخند صمیم و دلنشینی همیشگیش نیست با لحن سردی میگه : این حرف ها دروغ هست ! گریندل والد یکی از مدرسان هاگوارتز بوده و مدرکش کاملا رسمی هست و در تمامی آزمون های سمج سال تحصیلی شرکت کرده و رتبه ی برتر رو هم کسب کرده ! ارتباط هایی که گفتید هم دروغه ! بینندگان عزیز ، حرف های دروغ وزیر رو قبول نکنید ! خودتون بهتر میدونید که باید چه کسی رو انتخاب کنید !

مجری : ممنون از برنامه های شما ، فقط یک فیلم تبلیغاتی دیگه هم هست که من دعوت میکنم بینندگان عزیز ببینند !


.:. فیلم تبلیغاتی دو .:.

ساحره ی جوانی که مشخص هست از کشورهای فقیر اطراف آورده شده که به اعزای حرف زدن مقابل دوربین پول زیادی دریافت کنه ، میاد جلوی دوربین ، دست وزیر سحر و جادو رو میبوسه و بعد از تلاش های مکرر مقداری اشک تمساح میریزه و بعد با لحنی که دلسوزی هر کسی رو بر می انگیزه میگه : ممنونم از شما جناب وزیر ... من شما رو اندازه پدرم که جادوگر بزرگی بود و در جنگ با اسمشو نبر کشته شد دوست دارم !

.:. پایان فیلم تبلیغاتی دو .:.


مجری : خب ممنون از این فیلم تبلیغاتی ! پرفسور دامبلدور سخن پایانی با شماست ، بفرمایید !

دامبلدور : جناب وزیر شما گفته بودید که هیچ خرجی برای تبلیغات وزارت سحر و جادو نمیکنید !

اسکریمجیور : من حتی یک نات هم تبلیغ نکردم !

دامبلدور : اوه بله ! بینندگان عزیز توجه کنید که این فیلم ها و تیزر های تبلیغاتی که بصورت لحظه ای پخش میشه از هالی ویزارد و جادوگر تی وی و غیره همش با خرج عوامل طرفداری ایشون هست و تمام تصاویر ایشون که سراسر کشور رو در بر گرفته و سفر های ده هزار تایی ای که داشتن در این مدت همش به خرج طرفداران هست !

مجری : خب ممنونم ، فرصت شما به پایان رسید ، فیلم تبلیغاتی آخر از جناب وزیر رو ببینیم ! من همینجا از همه ی شما خداحافظی میکنم ، مرلین یار و نگهدار شما باد !


.:. فیلم تبلیغاتی سه .:.

گزارشگر به سمت یکی از ساحره هایی که سنش حدود نود سال هست و در دور افتاده ترین مکان لندن ساکن هست میره و میپرسه : جناب وزیر چه کار های مفیدی کردند در این مدت ؟!

ساحره ی پیر اشک توی چشماش حلقه میزنه ، دست به دعا برمیداره و میگه : ایشون خیلی به ما لطف داشتند ، خیلی باعث آباد شدن اینجا شدن ، امیدوارم مرلین و مشتقاتش از ایشون راضی باشن ! ایشون تعداد دوازده جوب رو در این محدوده احداث و پرده برداری کردن ازش !

گزارشگر : اوه ! چه اقدام هولناکی ! ممنون از شما !

.:. پایان فیلم تبلیغاتی سه .:.


چند روز بعد
وزارت سحر و جادو


مسئول انتخابات وزارت : اسکریمجیور ، وزیر منتخب ! آلبوس دامبلدور ، رد صلاحیت !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.