آمادهاید شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رقابتهای تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و اینبار نهتنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانهای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار میگیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همهچیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود میگیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته میشود و تنها یک گروه میتواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پستها را بخوانید، از خلاقیتها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!
دیوانه ساز 1 : خب اینو که گرفتیم ، حالا بریم دنبال اون هیولای خفنی که در رفته بود از دستمون . دیوانه ساز 2 : نه باب بیکاریا تو هم ... همین رو می بریم میدیم به رئیس زندان میگیم اون هیولای خفنی رو که در رفته بود پیدا کردیم ! فقط اون هیولای خفن تغییر چهره داده ! بهش میگیم که تغییر چهره هم از توانایی های مخوف این هیولا بوده !!! دیوانه ساز 1 :
-- چند دقیقه بعد -- رئیس زندان در حالی که داره با اون دو تا دیوانه ساز بغل و روبوسی میکنه و اشک شوق توی چشماش حلقه زده میگه : واقعا شما دو تا مایه افتخار من هستین ! شما جلوی یه فاجعه رو گرفتین ! من از این به بعد شما دو تا رو به عنوان معاون خودم انتخاب میکنم و از همه بیشتر حقوق میگیرین !! دو دیوانه ساز مذکور : بقیه دیوانه سازها و کارکنان زندان :
رئیس زندان سریع گوشی موبایل جادوییش ! رو درمیاره و شروع میکنه به صحبت کردن با وزیر .
رئیس زندان : اوه جناب وزیر همین الان دارین تشریف میارین این جا ؟ اوکی . و بعد تلفن رو قطع میکنه و رو به بقیه میگه : وزیر همین الان داره میاد این جا ، چون اون هیولا از قدرت های خیلی مخوفی برخوردار بوده وزیر میخواسته که اون هیولا رو آموزش بده تا بادیگاردش بشه . الان هم برای بردن هیولا میخواد بیاد این جا .
لینی : راستی یه سوالی برام پیش اومده ، اگه یه نفر بخواد از این جا دزدی کنه چه اتفاقی براش میفته ؟ ریچارد : اولش با این دوربینا می بینمشون ، و بعد بلافاصله زنگ خطر به صدا درمیاد و در یک صدم ثانیه شونصد تا چوبدستی بهشون نشونه میره ، اگه دزد بخواد فرار کنه در یک لحظه شونصد تا افسون جریوس بهش برخورد میکنه و بعد هم یه بمب هسته ای از طریق یکی از حفره های بدنش داخل بدنش میشه و اون تو منفجر میشه ! و بعد هم آتیشش میزنیم و بعد هم چند بار با بیل میزنیمش و بعد هم می فرستیمش آزکابان برای حبس ابد !!!
لینی و لونا و لودو با نگرانی به هم نگاه میکنن .
لینی : اممم...چیزه ، من باید برم دستشویی ، ببخشید . و از جمع جدا میشه .
لودو : اوه مستخدم ساحره جیگر موزه از اون ور به من یه پیام بیناموسی ای داد ، من برم پیشش ببینم چه خبر شده !! لونا : اهم ، منم باید سریع برگردم خونه ، شوهرم گفته قبل از تاریک شدن هوا خونه باشم ! ریچارد : ولی الان که سر ظهره ! لونا : هممم ؟!!! مرسی از توضیحاتتون .
-- اون طرف موزه -- لینی و لونا و لودو دور هم جمع شدن و دارن نقشه میکشن که چجوری شنل سالازار رو بدزدن .
لینی : بیاین بچه ها من یه نقشه فوق مخوف دارم ... اول باید بریم ... لودو حرف لینی رو قطع میکنه : بوقی ! مثل این که نشنیدی چی گفت ؟ افسون جریوس و بمب هسته ای و آتیش و بیل و بعد هم حبس ابد توی آزکابان ، می ارزه واقعا ؟ من جوونم آرزو دارم ! من یه نقشه خیلی ساده تری دارم ... سر کوچه ما یه مغازه ای هست وسایل چینی دست دوم میفروشه ! یه شنل میریم ازش میخریم و میدیم به لرد ، چون کهنه هم هست مطمئنا لرد نمیفهمه که شنل واقعیه یا نه .
-- دم در محفل -- ولدی در میزنه و تا دامبل درو باز میکنه و ولدی سریع میزنه توی گوش دامبل !
دامبل : ها ؟ الان واسه چی زدی ؟ شما ها این جا چه غلطی می کنین ؟ مگه قطعنامه نداده بودیم که حق ندارین از خونه تون بیاین بیرون ؟ ولدی : برنامه های اتمی ما کاملا در جهت صلح آمیز جلو میره ! شما بوقی ها فقط دارین جلوی پیشرفت سیاها رو میگیرین ! بوق تو روح همتون !! دامبل : حتما میدونین که بر طبق قطعنامه شماره 34357 اگه شما یکی از قطعنامه ها و قوانین رو نقض کنین خوراک گراوپ میشین ! و الانم چون همتون از خونه اومدین بیرون و قطعنامه های با ارزش وزارت رو که صد ها مغز متفکر پشتشه بوق هم حساب نکردین در نتیجه الان همتون خوراک گراوپ میشین ! اسنیپ : گراوپ مگه آدم میخوره ؟ من باید برم یه دور دیگه کتابا رو بخونم ... لرد : قطعنامه 34357 چیه دیگه ؟ این بارتی بی عرضه چرا ما رو از این قطعنامه باخبر نکرد ؟ روح بارتی ! :
در همین لحظه مرگخوارا جلوشون رو نگاه میکنن و گراوپ رو می بینن که با چماقی در دست جلوشون واستاده .
شما به چهار تا خط نوشتن که اونم بیشتر شبیه جمله سازیه میگید سخت گیری!؟ اگه کسی نتونه دو سه تا خط نمایشنامه بنویسه اصلا برای چی میاد تو گروه ایفای نقش؟ حالا فوقشم این مرحله ورود به ایفای نقشم برداشتیم همین خود شما بعدا نمیای بگی کی اینا رو تو ایفای نقش راه داده که سوژه ها و داستانامونو خراب کنن؟
طرف وقتی میاد توی سایت و کنجکاو میشه که بره توی ایفای نقش و وقتی می بینه که انقدر ورودش دنگ و فنگ داره خب قیدش رو میزنه دیگه ، من خودم هم اگه چهار سال پیش که عضو شدم می دیدم ورود به ایفای نقش این طوریه بیخیال سایت میشدم کلا ، آدم اون اول که حوصله این جور کارا رو نداره و من مطمئنم که اگه این مرحله ورود به ایفای نقش رو نذاشته بودین و فقط معرفی شخصیت بود الان سایت خیلی شلوغ تر و بهتر بود ، این قانون ارزشی رو از وقتی که گذاشتین از اون به بعد مرتب فعالیت کم شد تا الان رسید به این جا ، در ضمن همه هم که از همون اول نویسنده نیستن که ، توانایی نوشتن به مرور بیشتر میشه .
به نظرم همه ش تقصیر مدیراس ، همین که سایت الان انقدر ساکته و هیچی فعالیت نداره .
از وقتی شروع شد که ورود به ایفای نقش رو سخت کردن ، تعداد تازه واردا شدیدا اومد پایین ، اون موقع چون سایت فعال بود چیزی حس نمی شد ولی الان که نسل قدیم از فعالیت خسته شده و باید تازه واردا سایتو فعال نگه دارن می بینیم که تعداد تازه واردا انقدر کمه که اصلا به حساب نمیان .
و همین مدیرای گل و بلبل با سخت گیری های بیش از حدشون دهن ملت رو صاف کردن ، و من واقعا مونده م ، که اینا پیش خودشون نمیگفتن که بابا ، جادوگران یه سایت تفریحیه و آدم واسه تفریح و اینا میاد توش ، دیگه این همه قوانین دست و پاگیر و چارچوب و اینا چیه دیگه ؟
البته خود هری پاتر و سوژه های هری پاتری هم دیگه کم کم به مرور زمان واسه ملت خز شد که البته اونم تقصیر مدیراس .
ملت این مینروا هر چی میگه بوق شر میگه ، می خواد ذهن شما بچه های معصوم و پاک رو منحرف کنه ! من اصلا یه بلیت فرستادم که آقا بیاین این مگی بوقی رو بلاک کنید بره . نه هری عاشق دامبل بود و نه دامبل به هری نظر داشته ، هیچی ! هیچ رابطه ای بین این دو تا نبوده به جز یه رابطه دوستانه معمولی ! انقدر کتاب رو با عینک لخت بینی بررسی نکنین ، مفاهیم کتاب به اندازه کافی واضح و روشنه .
من واقعا متاسفم برای شما مینروا . این مشکل از رولینگ نیست ، مشکل از شماست ! بله خود تو ! که یه عینک بدینی یا بهتر بگم یه عینک لخت بینی (!) زدی به چشمت و تمام وقایع کتاب رو داری با اون می بینی . کلا این که مینروا جان چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید !
نقل قول:
الکساندر پردفوت : گرچه مرگ دامبلدور و مرگ دابی بسی غمناک بودند ولی به اطلاع می رسانم که هیچ جای کتاب بنده اشکم در نیومد !
بیشین بینم باو ! یادت رفت ؟! تو که هر خط کتاب رو میخوندی گریه ت میگرفت میومدی توی مسنجر نیم ساعت میشستی توی بغل من زار زار گریه می کردی !!! یادت رفت حالا ؟!
نقل قول:
رودولف : کلا من از اول تا اخر کتاب داشتم گریه میکردم! ولی خب تازه اخر کتاب فهمیدم اون کتابی که میخوندم هری پاتر نبوده، فیلمنامه ی یه فیلم هندی بوده
خب الان این چه ربطی به هری پاتر داره ؟ مگه اسم تاپیک کجای یه فیلنامه هندی اشکتون در اومده ؟ بحث این تاپیک راجع به کتاب هری پاتره برادر من ! من واقعا متاسفم که سایت رو ارزشی هایی مثل تو پر کردن ! ناظر ، اگه ناظری باید همه پستای ارزشی رو پاک کنی .
نقل قول:
رون ویزلی : احساس می کردم برای چند لحظه همه چیز متوقف و ارتباط مغز و بدنم با هم قطع شده !
آره ، منم دقیقا اون جایی که فلور هری رو بوس کرد همین حس بهم دست داد !!