این داستان لب نیوتسلول به سلول نیوت در تمام اتاق ضروریات پخش شده بود و هرجا نگاه میکردی نیوت بود و بس.نیوت دیگر با سرکادون بود و هنوز به دنبال راه حل برای خارج شدن از اونجا بودن یا شایدم نه خارج شدن! خلاصه در جایی دیگر و بزرگتر اکبر و پژواک غمگینانه نشسته بودن و داشتن به سرنوشت خودشون پی میبردند .نیوت لب به آنجا رسید به امید پیدا کردن نیوتی دیگر ولی با پژواک و اکبر رو به رو شد.
-هوی
هوی هویهویپژواک با شنیدن صدای هوی نا خود آگاه شروع به کار کرد .اکبر توجهش به صدا جلب شد .
-توه کی هستی؟
-آی آم نیوت اند یو؟
-آی ام اکبر بات مای فرندز سل می اَک استار !
-اند می پژواک بات مای فرندز سل می پژِی اکو! نایس تو می تی یو!
-نایس تو می تی یو تووو!
-وات دو یو وانت ؟
-دنبال خودومم!
-چی تاک میکنی ؟چطور میشه یکی دنبال خودش باشه!
-میشه !
-اَکی این از فرند های پویان ایناست هی ایز کامینگ فور وی ایسگاه!
-چی میگی پویان کیه؟ سریع بگین من کجاست!
-تو اینجایی؟
-نخیر ...یعنی آره من اینجام ولی اینجا نیستم!یعنی شاید اینجا باشم ولی نیستم انگار!
-
-
-ببین بزار بهت بگم ! من اینجا من اونجا من همه جا!
و دستاشو باز بسته میکرد.
-
اکبر که قفل کرده بود ولی پژواک جواب میداد.
-بیو تیت رو خوندی؟
-چه حرفا چه چیزا آدم شاخ در میاره!
از کی تا حالا من اونو چک میکنم؟
-نمیدونم شاید رفتی چک کردی؟
-نکردم!
اردم
دم
م
-کردی
اردی
دی
ی
-اصلا به منچه !
چه
ه
.
.
نیوت به یه چیزی دقت کرد! به اکوی پژواک ! لحظه ایی به فکر پیدا کردن نیوت اردنگی زد و پیشنهادی به پژواک داد.
-پژی!
-بله!
-دقت کردم به یک چیزی ! بیا یکاری کن!
-چه کاری؟
نیوت تو مغزش درخواست گیتار الکترونیک و دمبله دیمبو و وسایل موسیقی و کنسرت با تعدادی تماشاگر رو کرد ! عجیب بود انگار اتاق ضروریات با فاز دنس حال میکرد برای همین به حرف نیوت لب گوش کرد.اکبر نگاهی با نیشخندی بزرگ کرد و رفت سراغ هَت و سیریوس و زاخار به بالای سن آمدند و سیریوس گیتار الکترونیک رو برداشت و زاخار به سراغ تبل و (همون جایی که پر از تبل و دیسه اسمشو یادم رفته!)و شروع کرد .پژواک رفت سراغ دستگاه میکس و اکبر لیدری جمعیت رو به عهده گرفت .جا برای سوزن انداختن نبود.با ورود نیوت لب جیغ ها به هوا رفت.
-سلام!
الام
لام
ام
م
اوممم پژواک جان لطف کن اکو نده !
پژواک اکوشو برداشت و نیوت لب ادامه داد.
-سلام خدمت طرفدرای گرام و دوست داشتنی!
-عاشقتم بی فانوووووس!
-مرسی از ابراز علاقه خوبتون!
-جووووون میخوامت!
این صدای رودولف بود که از وسط جمعیت میومد!
-من پسرم رودولف!
-فرقی نمیکنه مهم کمالاته!
-بگذریم آهنگی که آماده کردم رفتنت از نیوتن پاتیلو و اسمش رفتنه!بریم!
-بریم حاجی! :1 2 3 4
-رفتنت مثله یه کابوسه رفتنت تو بغله یکی دیگه
کردنت یه بازیچه و حالا ول کردنت رو بدنت عطر نامحرمه
ازت خاطره دارن همه دیگه قلب تو دور از منه دیگه شد مصرف تنت رو مغزمه حتی راه رفتنت
مثله گل بودی قبلنا چقد پژمرده ای امروز
آخه بیمعرفت تو واسه من پر بودی از مرام مگه چی شد تو این یک روز
چقد خل بودی قبلنا ولی حالا چه دلگیری
آخه بیمعرفت من واسه تو پر بودم از رویا مگه چی شد داری میری
چقد غمگینه رفتارات چقد غم داره این دوری .سیریوس گیتارو بالا پایین میکرد و لباشو با صدای گیتار تکون میداد.
چقد غریبه ام باهات عجب همراه من بودی عجب همراه مغروری
چقد غریبه ام باهات عجب همراه من بودی عجب همراه مغروریcrazy1: [/url]
در همین حال که داشت میخوند صدای اسبی آمد که دو سواره داشت ! اون دو سواره سرکادون و دیگری نیوت با سر و کته آبی رنگش سوار بر اسب بودند .نیوت لب چشمانش غرق در عشق بود انگار عشق سابق خودشو دیده خیلی اسلوموشن طور به بغل طرفدارای خودش پرید نیوت اصلی از روی اسب پایین اومد و روی زمین افتاد و نیوت لب از روی دست هواداران خود پایین اومد و موقع دویدند افتاد عین فیلم مرلین پیامبر.نیوت لب صورتشو برد جلو و نیوت اصلی هم همینکارو کرد .رودولف داشت نهایت لذت از صحنه رو میبرد .ویزلی ها جلوی چشم بچه هاشونو گرفته بودند و کاربر های سیزده سااله و کم سن چشم و گوششون در حال باز شدن بود که نیوت لب ! لبشو چسبوند وه نیوت اصلی !ییکجورایی لبش چسبید جای اولش و اتفاق +18 ایی نیفتاد همانظور که لب های شما سر جاشون هستند.و راوی نویسنده داستان اومد وسط.
-برو خودتو با سجاده مرلین غسل بده و افکار خبیث و بد رو بریز بیرون! آقای کارگردان همون تسبیح رو بده به من.
همانجا کاربر های سیزده ساله که چشم گوششان درحال باز شدن بود انگار زدن به کاهدون و خبری از چیزی نبود.
اشک در چشمان همه جمع شده بود و به افتخار نیوت ها دست میزدند .همه باهم غیب شدن و دیگه خبری از طرفدار و کسی نبود حتی سیریوس و زاخار هم و اکبر و پژواک و نیوت و سرکادون اونجا بودند.
.... این داستان ادامه دارد