نواده ننه هلگا دربرابر
رز زلزله
بر اساس داستانی واقعی
-داشتم می گفتم،یه دفعه ننه هپزیبام با علیرضا از داخل زمین بیرون اومد.فنجون هلگا هم توی دستش بود.یه دفعه صاعقه از فنجون بیرون زد و رفت تو چشم دزده.
زاخاریاس با کلید فنجان هلگا هافلپاف را از قفسه فوق امنیتی آن در آورد و به سال اولی های هافلپافی نشان داد.این بار چندمی بود که زاخاریاس برای نشان دادن خون اصیل هافلپافی اش به تازه وارد ها، قصه هایی خیالی که اغلب خودش هم در آن حضور داشت میساخت و فنجان هافلپاف را برای اثبات ادعایش نشان می داد.
همه هافلپافی های توی اتاق با دهانی باز به زاخاریاس نگاه کردند به جز رز.زیرا او این نمایش را بار ها از او دیده بود.نمایشی برای شو آف و نشان دادن خون اصیل هافلپافی.چمدانش را از روی مبل برداشت و به سمت خوابگاه رفت.صدای زاخاریاس به طور مبهم از پایین پله ها می آمد که می گفت:
-بعد من زهر باسیلیسکو دوشیدم و اومدم تقدیم ننه هلگا کردم.ننه یه نگاهی به من کرد و گفت:ننه. تو بهترین و جسور ترین نواده هلگایی هستی که دیدم.
پله ها و سقف خوابگاه با همدیگر لرزیدند.سال اولی های هافل فرار کردند و به زیر میز خزیدند اما خیلی زود منشا این لرزش مشخص شد.رز از شدت خنده نمیتوانست جلوی خود را بگیرد.تابلویی را از دیوار پایین آورد و گفت:
-بچه ها این تابلو رو میبینید؟کی بیشتر از همه گورکن طلایی برده؟
نام رز در بالای لیست برندگان گورکن طلایی می درخشید.زاخاریاس اخمی کرد و گفت:
-بهترین نواده های هلگا با چند تا گورکن طلایی مشخص نمیشن.نواده ها هلگا رو میشه از ابهتشون تشخیص داد.
رز نگاهی به زاخاریاس کرد و گفت:
-اگه راست میگی پس چرا حتی یدونه هم گورکن طلایی نبردی آقا زهر باسیلیسک کش؟
صدای خنده سال اولی ها بلند شد.ابرو های زاخاریاس از شدت عصبانیت به هم پیوند خورده بود.رز تابلو را زمین گذاشت و فریاد زد:
-سدریک!
پسرس از طبقه بالا خورد و مستقیما جلوی پای زاخاریاس متوقف شد.بلند شد و گفت:
-هان؟چی شده؟
-میتونی مسابقه گورکن طلایی رو همین امروز برگزار کنی؟میخوایم ببینیم کی نواده واقعی ننه جون هلگاست!
جشن کریسمس دانشگاه سوره شعبه لندناسمیت_صنعتی لیورپول،وارد اتاق شد.چیزی به شروع جشن نمانده بود.نگاهی به کاغذی که در دستش گرفته بود انداخت.هاگرید برای همه آنها کدی فرستاده بود تا وارد جشن دانشگاه شوند.در لیست دانشجویان،نام زلر-شهید واتسون لندن به چشم می خورد.زاخاریاس دستانش را مشت کرد.او تا به حال هیچوقت سعی نکرده بود در جایی غیر از ظرف غذایش نمک بریزد.چند بار سعی کرده بود تا با جوک های بی مزه ای که حتی خودش را هم به خنده نمی انداخت، مجلس را گرم کند اما نتوانسته بود.زاخاریاس مغزش را به کار انداخت تا در گوشه ای از مغزش لطیفه ای پیدا کند که حداقل خودش را به خنده بیندازد.اما دیگر وقتی برای اینکار نبود زیرا با صدای بلند رئیس دانشگاه جشن
شروع شد.
آهنگ «آخ تو شب کریسمس منی»در پس زمینه پخش شد.دانشجویان قلابی و واقعی شروع به سلام و احوال پرسی کردند.چشمان زاخاریاس به دانشجویی در ته لیست به نام دیگوری_چرچیل لندن خورد.داوری که نتیجه مسابقه نمک ریختن گورکن طلایی را مشخص می کرد.دستانش را روی کیبورد گذاشت و نوشت:
نقل قول:
پیام او در بین انبوه پیام ها گم شد اما به نظرش برای شروع بد نبود.اینبار تایپ کرد:
نقل قول:
-میدونید چرا زنبورا بلد نیستن اسنیج بگیرن؟چون دست ندارن!
تنها یک ایموجی خنده از طرف هاگرید فرستاده شد که مطمئن بود آن هم تصادفی بوده.رز اولین حمله اش را شروع کرد:
-استاد تا حالا توی جشنواره هارمانم شرکت کردید؟
رئیس دانشگاه،عینکش را بالا داد و گفت:
-هار مَنَم؟ یا خود مرلین!چی میگی دخترم؟
سیلی از واکنش ها نسبت به این متن سرازیر شد.بعضی ها با ایموجی خنده به استقبال رز رفتند و برخی با ذکر جمله «لطفا جوو بهم نریزید.»مقابله به مثل کردند.هنوز چند ثانیه از آرام شدن وضع نگذشته بود که دوباره پیامی از رز با متن زیر آمد:
-استاد آیا سبک کاری کارگردان معروف ترکی بابا نرده چارچافم رو میپسندید؟
چشمان رئیس دانشگاه گرد شد و گفت:
-مرلین نگهدارت دخترم!
اون قدیما که جوونی بیش نبودیم،با نیمبوس جوانان میرفتیم ترکیه جنس میاوردیم.از قضا یه مشنگ بابا نرده نامی بود..
اینبار واکنش ها شدید تر بود.ادمین های دانشگاه کامنت ها را بستند و تک تک نمک ریزی های رز را پاک کردند.زاخاریاس امسال هم گورکن طلایی را باخته بود.
زاخاریاس دستانش را روی دکمه shutdown گذاشت.فشاری به انگاشتانش آورد و دکمه را فشار داد...
-عجب جمله سمی بود!
انگشتش را از روی دکمه خاموش کردن برداشت.به راستی سم چه بود؟بار ها دیده بود که موقعیت های مختلف از این کلمه استفاده می کردند اما زاخاریاس معنی سم در این مورد را نمیدانست.او به راستی در باغ نبود!دوباره دستانش را روی کیبورد گذاشت و گفت:
-دوست عزیز.سم چیست؟
زاخاریاس مدتی طولانی برای گرفتن جواب صبر کرد اما ارزشش را داشت:
-زهر.
جواب کسی که او ریپلایش کرده بود،تنها همین کلمه بود.کلمه ای که قسمت شوخ طبعی مغزش را روشن کرد:
-در این جا منظور از سم سم مادیست یا معنوی؟
دو ایموجی خنده فرستاده شد.اما یکی از آنها از طرف شخص غریبه ای بود که او نمیشناخت.اولین قدم را محکم برداشته بود.
یک هفته بعد_تالار عمومی هافلپافهمه جای سالن با پوستر های «گورکن طلایی» تزئین شده بود.سالن مملو از جمعیتی بود که برای جشن گرفتن،خوردن،نوشیدن و انتخاب گورکن طلایی جمع شده بودند.جمعیتی که بهانه ای برای جشن گرفتن و با هم بودن پیدا کرده بودند.رودولف هم از این فرصت کمال استفاده را برده بود و بدون هیچ سر و صدایی ساحره های با کمالات را دسته به دسته با نظم و ترتیب یکجا می نشاند. زاخاریاس و رزدر گوشه ای نشسته بودند و با هم از خاطرات روزی که رئیس دانشگاه سوره لندن را سر کار گذاشتند حرف می زدند.
سدریک رو مبل ی در وسط تالار ایستاد سرفه ای کرد و گفت:
-بچه ها میخوایم قهرمان گورکن طلایی امسالمونو معرفی کنیم.
پلکان سدریک سنگین شد.روی مبل تلو تلو خورد و گفت:
-جایزه گورکن طلایی امسالمون در رشته نمک ریزی میرسه به...
خواب امانش نداد.سدریک از روی مبل سقوط کرد و گفت:
-رز زِ....
صدای خروپوف سدریک در میان صدای تشویق رز گم شد.هافلپافی ها جلو می آمدند و او را در آغوش می گرفتند و به او تبریک می گفتند اما زاخاریاس نمیتوانست شکست را تحمل کند.شکست در ذات او نبود.نواده واقعی هافلپاف فقط می توانست او باشد.نه هیچکس دیگری:
-درخواست ویدئو چک دارم!ویدئو چک!
توجه همه در اتاق به او جلب شد.رودولف دست از تبادل ساحره برداشت و به سمت زاخاریاس حرکت کرد.رو به او کرد و گفت:
-حرفی ؟سخنی؟تولد پدرامو تبریک گفتی؟
-مگه قرار نبود برنده مسابقه کسی باشه که بیشتر از همه هاگریدو خندونده؟باید هاگرید خودش برنده رو معلوم کنه.
رودولف چند دقیقه ای بی حرکت ایستاد و به فکر کردن مشغول شد. بالاخره تصمیم گرفت تا جغدی برای هاگرید بفرستد اما ناگهان صدای سدریک آمد که گفت:
-...زلر و زاخاریاس هر دو با هم برنده ان!
صدای دست و تشویق بلند تر از قبل شد و سیل تبریک ها برای زاخاریاس سرازیر شد.هافلپافی ها،زاخاریاس و رز را روی دستان خود بلند کردند به سمت مبل آوردند.سدریک دو گورکن طلایی از زیر مبل در آورد و گفت:
-جایزه دوره صد و چهل و سه ام گورکن طلایی میرسه به اسمیت_صنعتی لیورپول و زلر_ شهید واتسون لندن.
زاخاریاس و رز همراه هم گورکن های طلایی خود را بالا گرفتند.زاخاریاس به این فکر می کرد که چجوری میتواند گورکن خود را به عنوان ارث و میراث نوادگان هافلپاف غالب کند.