هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ شنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۴
#3

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۸
از شب تاريك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 351
آفلاین
ببینید کریچر جان شما هنوز در مورد شخصیت حاجی توضیح کامل ودقیقی ندادی من که فکر شما رو نمیخونم که حاجی یه آدم با نفوذ نمیدونم چی چیه از دید من حاجی فرمانده گردان بوده یا شاید از دید یکی دیگه یه نفر دیگه بوده همین الانشم من نفهمیدم که حاجی کسی هست اصلا تو پادگان چی کار میکنه؟؟به نظر من باید بعضی مانند بعضی از شخصیت های سایت باشن .من خیلی وقت بود میخواستم همچین تاپیکی بزنم تو میتینگ فکر منو خوندی اومدی زدی پس الکی نگو
دو دقیقه فکر کردی آکولامنسی من ضعیفه
.................................................................
سرجوخه دریاگشت گیلانی
هنوز حرف ابر تمام نشوده بود که فردی شبیه قندشکن وارد اتاق میشه
_بله قربان!پوتینش رو محکم به هم می کوبه
_اینو ببر وسایلشو تحویل بگیره یه لباسم بهش بده
بیرون ساختمان
_بورا اسمت چیه؟
_عله
_علی جان حواااست باشه اینجا هرکی آب بخوره از من اجازه میگیره ها هر چی هم خواستی من خودم برات جور میکنم
علی با خودش ایول پس باید هوای اینو داشته باشم.ازدور هری پسر قد بلندی رو میبینه که به سمتشون میاد
_سلام عباس آقا!جک جدید شنیدم خیلی باحال
_ها بوگو ببینم
_یه روز عباس آقا میخواسته بره مسافرت محض اطمینان
_به جان تو اگر دوباره به مردم شریف خطه شمال بی احناطی بشه من میدونم توآآآآآآ!
_چی؟ نه جان تو... جک رو بذار بگم
بوگو
بد برمیگرده میبینه ماست کشک شده...راستی محض اطلاع بگم عباس آقاهه بچه گیلان بوده)) سرباز قد بلند جک تعریف و مثل شترمرغی که دمش رو آتش زده باشن فرار کرد))
_میدونم باهاش چیکار کنم.وقتی دوسال اضافه خدمت خورد میفهمه که با عباس آقا شوخی نکنه
محل تحویل لباس
_سلام عباس آقا خوبی؟این آشخور جدیده
_آره یه لباس خاکی اندازه ش بهش بده کار داریم
_راستی جاسم اینجا بود یه جک جدید برام تعریف کرد میخوای برات تعریف کن
او غلط کرد با تو
_باشه هر جور راحتی این اندازه شه
...


وقتي به دنيا مي آيم:سياهم
وقتي بزرگ مي شوم:سياهم
وقتي مريض مي شوم:سياهم
ولي تو
وقتي به دنيا مي آيي:صورتي هستي
وقتي بزرگ مي شوي:سفيد
وقتي مري


Re: پادگان نظامی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۴
#2

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
دوستان من تو پست اول درست نتونستم منظورم رو بیان کنم این تاپیک رو به این نیت زدم که توش یک رول به درد بخور بنویسیم تنها شخصیتی که از سایت توی این تاپیک حضور داره هری هست که در واقع رفته سربازی و هیچ کس دیگه ای نمیتونه وارد داستان بشه اگه من از شیکم یا حاجی استفاده کردم دلیل نمیشه که اینا خود شیکم و حاجی باشن من دیدم اگه بخوایم اسم اینا رو احمد و محمود و کاظم بزاریم بی نمک میشه و کسی حوصلش نمی یاد بخونه پس با خودم گفتم اسم شخصیتهای سایت رو میگزاریم ولی این شخصیتها الزامن تمام خصوصیات فرد مورد نظر رو نداره مثلا شیکم یک فرد تعطیله که خیلی زود باوره و جو زده اس که هیچ کدوم به شیکم سایت نمیخوره
و یا حاجی در واقع حاجیی هست که رفته مکه و هری هم همین اشتباه شما رو میکنه و این یارو حاجیه اینجا تلپه و از خصوصیاتش میشه به این اشاره کرد که اونقدرا که تظاهر میکنه مثبت نیست
شخصیت سوم که اوردم ابره که یک جورایی مملی خودمونه ازخصوصیاتش مستکبر بودن و مقتدر بودنه بعدها میشه مجازات های زیادی از طرف آبر برای سربازا وضع بشه
اما سیریوس عزیز میدونی چرا پستت رو این طوری ادامه دادم چون ازت بعید بود این طوری بنویسی ازت انتظار دیگه ای داشتم مثلا کلی تو رول حرفه ای هستی کاملا معلوم بود اومدی تاپیک رو خوندی و بدون 2 دقیقه فکر ادامه یپست من رو زدی اصلا حاجی چی کاره اس که بخواد سربازا رو بشین پاشو بده یا تنبیه کنه اینا کار فرمانده اس حاجی فقط پارتیش کلفته
پست زاخی باز بهتر بود حداقل گرفته بود نباید شخصیتهای سایت برن تو داستان ولی خیلی زود 10 نفر رو وارد داستان کرده بود یک بار دیگه با عرض معذرت من مجبورم رول های شما رو این جوری ادامه بدم و امید وارم ناراحت نشین دفعه بعد یکم بیشتر رو رولتون فکر کنید
_________________________________________

که ناگهان
سرباز ... سرباز ...
هری چشماش رو باز میکنه و میبینه زیر سایه ی یک درخت خوابیده
هری با خودش: عجب خواب خزخولیی بود
- هی تو سرباز چرا اینجا خوابیدی؟ این چه وقته استراحته تازه واردی درسته؟
هری در حالی که چشماش رو می ماله: بله فرمانده
فرمانده: فورا بیا به دفتر من
مکان : دفتر مدیر
فرمانده: سرباز کی به اینجا اعزام شدی؟
هری: امروز قربان
فرمانده: با چه مدرکی؟
هری: قربان تحصیلات دانشگاهی ندارم ولی مدارک تجربی زیاد دارم
فرمانده: نام ببر سرباز
هری: دکترای جوون ضایع کنی و فوق لیسانس خود برتر بینی و لیسانس استکبار و استبداد از جمله ی اونهاست قربان
فرمانده: خوبه , خوبه مدرک استکبارت خیلی خوبه من خودم phd استکبار و استبداد رو از انگلیس دارم
باهات حال کردم از این به بعد میتونی من رو آبر صدا کنی
هری: ممنون آبر ولی انگلیس که شیطان بزرگه اونجا چی کار میکردین؟
آبر:نخیر سرباز اون آمریکاست , ما با انگلیس روابط دوستانه ای داریم از چرچیلشان هم به شخصه خیلی خوشم می یاد, پسر خوبیه
هری: حرف شما درسته , قربان میتونم موهام رو مثل شما بلند کنم از پشت ببندم؟
آبر: نخیر هر کی از من تقلید کنه به مرگ محکومه من سر موهام با کسی شوخی ندارم به روت خندیدم پر رو شدی ها
هری:ولی قربان این یارو حاجی موهاش مثل شما بود ها
آبر: نخیر اون فرق داره مگه نمیبینی مال من قشنگ تره
هری: اما.....
آبر: کافیه سرباز بهتره بریم سر اصل مطلب
اسمت چیه و چرا زیر اون درخت خوابیده بودی؟
هری: اسمم عله است قربان و از اونجایی که تمام دیشب رو تو اتوبوس بیدار بودم خستگی بر من غلبه کرد
آبر: این دفعه بخشیده میشی چون تازه واردی ولی بعدها مجازات های سختی در انتظارت خواهد بود
الان هم برو وسایلت رو تحویل بده و لباسات رو بگیر
هری: اما ابر من هیچ جا رو بلد نیستم
آبر: میگم یکی از سربازا بیاد راهنماییت کنه دم اتاق من واستا تا خبرش کنم بیاد


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
#1

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
دوستان این جا میخوام در مورد وقایعی که برای هری در سربازی می افته داستان بنویسیم نمیدونم خوب میشه یا نه حالا امتحان میکنیم پس حواستون باشه جز هری( علی ) هیچ کس تو داستان شرکت نداره میتونی فقط افراد مشابه ای رو مثل من بیارین تو داستانتون
فردا نیام ببینم همه اومدن سربازی پیش هری
ناظر بلند بالا ما را یاری کند
_________________________________________________

جايي بسيار دورتر از شهر لندن و دهكده ي هاگزميد در سرزميني باستاني و ماگل نشين و در منطقه اي خشك و كاملا كويري پادگاني وجود داشت صحرايي
اتوبوس قراضه ای پس از گرد و خاک و سر و صدای زیاد در انتهای راه مال رو وایمیسته و پسری در حالي كه كوله پشتيش رو روي دوشش انداخته بود از اتوبوس پياده میشه و راه خاكي به سمت پادگان رو در پيش میگیره , دو روز پيش از شهرش حركت كرده بود , تو شهرش کارای زیادی داشت که انجام بده و دوستای بیشتری که وقتش رو با اونا بگذرونه ولی تمام تلاشش برای خلاصی از این مهلکه بی نتیجه مونده بود و حالا جايي بود كه دو سال بايد تو اونجا زندگي ميكرد.
پادگاني در قلب كوير لوت
مكان: پادگان شهيد با مرام
چند قدم بيشتر به درب پادگان نمونده بود كه پسرک با دیدن چیزی میخکوب شد
قيافه ي نگهبان ورودي پادگان پسر رو ياد كسي مي انداخت کسی که پسر از اون نفرت داشت
نگهبان : هي تو تازه واردي؟ آره آش خور با توام
بیا جلوتر خوب ببینمت کو
هري: شيكم؟
نگهبان: اي ول مثل اين كه تازه وارد نيستي نه خوبه رمز شب رو که ميدوني؟
هري: رمز شب؟
نگهبان: اره ديگه شيكم ( شهداي يگان كوير مركزي)
هري با خودش: اين چي ميگه خود شيكمه يا شبيه اونه؟ من سر کارم یا اون سر کاره ؟ به هر حال نبايد از اول خودم رو پپه نشون بدم به اینا رو بدی میخورنت , بچه شهرستانی
هري: اره داداش ما اين كاره ايم من 3 سال تو پادگاناي گوانتانامو مشغول بودم
عراقي نفله ميكردم
نگهبان: اي ول اي ول
هري: جل الخالق پسر تو خود شيكميا
نگهبان: اي ول اي ول رمز شب رو چقدر قشنگ ميگه
هري: ای بابا خدا شفات بده مثل شيكم هم تعطيلي
نگهبان: اي ول بيا راه رو بهت نشون بدم آقا شما خیلی با جزبه ای من اسمم ممده همیشه اینجا نگهبانی میدم . بین خودمون باشه این کار خیلی حساسه اعتماد نمیکنن به کس دیگه ای بدنش الان 1 ساله خدمتم تموم شده ولی هنوزمن رو نگه داشتن دیگه خودت اهمیت من وجود من رو درک کن
(هری تریپ کیانوشی به دوربین نگاه میکنه)
ممد: بزن بریم
هري: نه تو رو خدا خودم ميرم شما همين جا باش خودت که بهتر میدونی اینجا رو ول کنی امنیت پادگان به خطر می افته
ممد: آی آی آی راست میگی , تو خیلی تیزی( تریپ رابرت دنیرو تو تحلیلش کن) من همین جا میمونم
هري به تنهایی وارد پادگان ميشه و به اطرافش نگاه ميندازه و زير لب ميگه
كسي نيست ما رو ملطفت كنه اينجا كي به چيه اين يارو كه سه تختش كم بود حالا خوبه یک بار موقع ورود به پادگان میبینمش یک بار موقع خروج
كه ناگهان از دور چشمش به يك مرد چاق مي افته
هري با خودش: از قيافه ي يارو معلومه اينجا كاره ايه از اون بپرسم بهتره
هري چند قدم به سمت طرف ور ميداره و صداش ميكنه
هري: ببخشيد آقا ميشه….
مرد برميگرده تا ببينه كي صداش كرده كه هري سنگكوب ميكنه
هري: يا ريش مرلين , حاجي؟ خودتي؟ شما اينجا چي كار ميكني؟
حاجي: اره برادر من حاجيم
هري: اي ول , ولي وايستا بينيم تو اين جا چي كار ميكني مردك تا چشم من رو دور ديدن شما هم دو در كردين , من سایت رو دست شما سپردم اومدم اینجا
حاجي: سايت؟ استغفرا... كلمات بي ناموسي؟ وای خدایا به تو پناه میبرم از هوا و هوس و خواسته های شیطانی
هري: نگاه كن تو رو خدا كي داره از بي ناموسي حرف ميزنه مارمولک هر کی ندونه من که میدونم تو چی کاره ای
حاجي یکم معذب میشه و میگه: برادر من الان كار دارم بايد برم مسجد اگر کاری ندارين مرخص شم
هري: مرسي مرسی نيومده مسجد رو استاد كردي کلک؟
حاجي: برادر شما به استراحت احتياج داري من 7 ساله اينجا هستم نيومده يعني چي؟

هري: يعني چي ؟ اينا چرا اين طورين مارو سر كار گزاشتن يا واقعا شباهتا بالاست
حاجي: با اجازه برادر
هري:
حاجی روش رو برمیگردونه و به طرف یکی از ساختمان های پادگان حرکت میکنه
هری یک نگاه به دور و برش میندازه و وقتی از کمک گرفتن از کسی نا امید میشه خودش دست به کار میشه و به طرف نزدیک ترین ساختمون حرکت میکنه


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۲ ۱۶:۳۶:۳۴
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۷ ۲۱:۵۷:۳۹
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۷ ۲۲:۴۶:۳۹

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.