سارای خندان، از پشت مبل بیرون جست و گفت:
یه جایی شبیه به...
بوم م م م م م م م م م م م م م صدای انفجاری که از سمت درب خانه آمد، همه را دچار وحشت گرد، غبار غلیظی تمام جو خانه را پر کرده بود، گویا کل عمارت را، حرف سارا نا تمام ماند، البته گویا حرفی هم برای گفتن نداشت، تا چند دقیقه فقط صدای سرفه و بچه های ارتش به گوش می رسید:
- هی آنیتا اه..اه..من نمی تونم جایی رو ببینم....کجایی....
آنیتا در حالی که تلو تلو می خورد گفت:
بچه ها سر جاتون وایستید، چوبدستی به دست باشید....وضعیت قرمزه....
ناگهان از میان چارچوب شکسته درب خانه، اخگری سبز رنگی دور عمارت و جو داخلی خانه می چرخد، جو خانه به حالت اولش برگشت، دیگر اثری از گرد و غبار نبود....
بچه های ارتش با وحشت از روی زمین بلند شدند و فردی را با قامت بلند که در میان چارچوب درب ایستاده بود با چوبدستی هایشان هدف گرفتند:
اوتو بگمن چند قدمی با احتیاط به جلو برداشت و با صدایی رسا پرسید:
تو کی هستی؟ اینجا چی می خوای؟ هان؟
فرد بلند قامت که در میان تاریکی شب، لباسی سیاه هم بر تن داشت و چیزی از صورت او مشخص نبود، جلو آمد و صورتش نمایان شد...
هدویگ روی هوا پر پر زد و گفت:
بهش مهلت ندید، مرگخواره، دالاهوف.....بزنیدش....
آنیتا فوری جلوی بچه ها قرار گرفت و با دستانی باز کرده گفت:
نه..نه..صبر کنید، اون با ما هستش، اونم جزو الف. داله....
اوتو ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
به من نگفته بودی خفنزترین قاتل جهان جادوگران رو آوردی تو ارتش.....
دالاهوف جلو آمد و کتش را در آورد و به دست گرفت و گفت:
آنیتا، متاسفم، ولی رمزی که جلوی درب گذاشتی اعصابم رو ریخت به هم...درب رو مجبور شدم خاکشیر کنم...
5 دقیقه بعد.
بچه های الف.دال دوباره اینبار با دالاهوف سر میز غذاخوری نشسته بودند و دنبال راه کاری برای یافتن آن سه بودند که دالاهوف در میان سکوت مبهم پرسید:
خب، شما هیچ اطلاعاتی درباره مکانی که این گروگان ها توش هستند ندارید، یعنی هیچ اطلاعاتی؟؟؟!!!!...
همه همچنان ساکت بودند که آنیتا نگاهی به بچه ها انداخت و سپس رو به دالاهوف کرد و گفت:
خب...چرا..یه سری اطلاعات داریم اما به درد نمی خورند اینطور به نظر می رسه....
در همین بین اوتو جای آنیتا ادامه داد:
مثلا می دانیم احتمال داره که اصلا پای لرد سیاه در میان نباشه.. فرض می رود کار دو تا از مرگخواراش باشه...
دالاهوف با علاقه مندی و داشتن طبع ضایع کردن پرسید:
و به فرض ها و احتمالات شما، که از نظر شما اطلاعاته، این دو مرگخوار کیا هستند؟؟؟!!!
سارا اوانز با پاهای بهرنه( نه..البته..دمپایی داشت) پرید میان صحبت و گفت:
ما میگیم کار بلیز زابینی و مونتاگ هست که می خوان قدرت و استعداد خودشون رو به لرد اثبات کنند....
جمع مدتی ساکت بود که آنیتا گفت:
آهان دالاهوف، تو که خودت آخر قاتل و مرگخوار بودی، اصلا اون قدیما مستقل جنایت می کردی، لرد رو گذاشته بودی تو جورابت، جایی به اسم مکان مرگ اون دور و برایه خانه ریدل یا لیتل هانگتون نمی شناسی....؟؟؟!!!
دالاهوف به فکر فرو رفت، بچه های ارتش نگاهش می کردند...
او پس از کمی مکث گفت:.......
این داستان ادامه داشته، دارد، و خواهد داشت!!!