سلام كوييرل عزيز.
اينم آخر داستانهاي سه كلمه اي:
ولي اسنيپ دير متوجه هری شد و طللسم سکتوم سمپرای هری به اسنیپ برخورد کرد و اسنيپ با تمام قدرتي كه داشت بر روي زمین افتاد و با عصایش اثر طلسم هری را از بین برد و توانست او را هم به زمین بیاندازد و بعد خود سری بلند شد اما ولدمورت طلسمي به سمت هری فرستاد و اسنیپ با طلسم اواداکداورا طلسمی به سمت ولدمورت فرستاد و باعث شد تكه اي از بدنش كنده شد و طلسمی که به سمت هری فرستاده بود خنثی شود ولی ولدمورت دست از کار نمیکشید او دوباره طلسمی را به سمت هري فرستاد ولي اين بار اسنيپ با يك طلسم بسيار قويتر و پيچيده طلسم ولدمورت را به سمت خودش بر گرداند. ولدمورت خواست كه آن طلسم را دفع كند ولي به خاطر اينكه زخمي شده بود كمي كند عمل كرد و طلسم به شانه چپش برخورد كرد .ولدمورت نعره بسيار بلندي كشيد و محكم به ديوار خانه برخورد كرد.هري سريع يك طلسم بسيار قوي بسمتش فرستاد كه به پاهاي ولدمورت برخورد كرد . اسنيپ جلو آمد و با طلسمي ولدمورت را خلع سلاح كرد .
اسنيپ:هري سريع كار را تمام كن .
هري نگاهي به ولدمورت كرد و تنفر را در تمام وجودش احساس كرد.
ديگر داستان تمام شده بود . اين هري بود كه ميتوانست انتقام تمام عزيزانش را بگيرد.
كمي به عقب رفت و با تمام وجودش طلسم اواداکداورا را به سمت ولدمورت فرستاد.طلسم درست به وسط سينه ولدمورت برخورد كرد .
ولدمورت به هوا رفت و محكم به زمين افتادو ديگر حركتي انجام نداد.
هري به سمت ولدمورت رفت و با پا جسد ولدمورت را بررسي كرد.
يعني درست ميديد .ولدمورت مرده بود.يعني دنيا از دست او راحت شده بود.
هري بالا خره توانست انتقام پدر و مادرش را بگيرد.اسنيپ دست هري را گرفتو به سمت قلعه برد.
خوب بيد
پ.کوییرل:دوست عزیز در صورت نبود هیچ گونه مخالفتی از طرف دیگر کاربران پست شما در آخر داستان قرار خواهد گرفت.
[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�