اطلاعیه اول مرداب هالادورین: برای اولین‌بار، امکان خرید چوبدستی برای همگان فراهم شد! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: چوبدستی خودتون رو معرفی کنید!

انتخابات وزارت سحر و جادو

بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

برنامه زمان‌بندی بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

  • ثبت نام از کاندیداهای وزارت سحر و جادو: 14 تا 18 تیر
  • اعلام اسامی نامزدهای نهایی انتخابات: 19 تیر
  • فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی: 20 تا 24 تیر
  • رأی‌گیری نهایی: 25 و 26 تیر

مراکز مهم

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

و این بار، فقط پرواز کافی نیست. شما باید بجنگید، بنویسید، بخندید، بدرخشید... و با خلاقیت و جادوی کلمات، رقیبانتان را از میدان به در کنید.
هر گروه، تیمی دارد. هر تیم، داستانی دارد. و هر مسابقه، چالشی‌ست که ذهن و قلم و تخیل را به پرواز درمی‌آورد.
در این لیگ، هیچ‌چیز معمولی نیست! از جاروی شکسته تا توپ سخنگو... از گوی زرینی که مسیرش را عوض می‌کند تا مفسرهایی که شاید اصلاً واقعی نباشند!
ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!


Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
ارسال شده در: چهارشنبه 19 بهمن 1384 19:34
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
وبمستر هم به دراکو رای داد !
گردانندگان سایت هم دراکو را شایسته دیدند !



دراکو منفجر خواهد کرد ... دراکو سایت را تحت تاثیر قرار داده است ... حتی بی طرفهایی مثل من هم او را انتخاب میکنند ... اهداف عالی ، مديريت فوق العاده ... هدایت درست ... رولهای عالی ... سابقه زياد ... محبت به تازه واردها ... همه و همه باعث شده که حتی گردانندگان سایت هم به او روی بیاورند !
مونالیزا گرداننده سایتی که دراکو را پذیرفت ! کار دراکو را پذیرفت ! اهداف دراکو را پذیرفت ! از کوچک و بزرگ ! تازه وارد و گرداننده سایت دراکو را دوست دارند ... اهدافش را دوست دارند ... رولش را دوست دارند ... مديریتش را دوست دارند !!
من هم بی طرف بودم اما دراکو همه را اسیر خود کرد !
دراکو فرد شایسته توئی !!
محبوب همه دلها ....

دراکو تو فوق العاده ای ! کسی نیست که پیامهات رو تو اینجا بخونه و تحت تاثیر قرار نگیره ! حتی اگر ازت شناخت هم نداشته باشه قبولت میکنه ... طرز فکرت رو میپسنده ! فوق العاده ای پسر ! خود این صداقت توست که همه رو اسیر کرده !


Re: ستاد انتخاباتی دراکو مالفوی
ارسال شده در: چهارشنبه 19 بهمن 1384 03:01
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
هوووم ... منم حاضرم حمایت کنم ! مشخصه که امیدهایی هست تا سایت دوباره به روزهای خوب خودش برگرده ...
دراکو مالفوی نشون داده که میتونه موفق باشه و من هم حاضرم حمایت کنم ! مهم داشتن یه رول پلینگ خوب و قوی هستش که امیدوارم به این هدف برسیم !
دراکو حمایت حمایت !


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: جمعه 7 بهمن 1384 13:12
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
ام: گريگوری گويل

گروه:اسليترين

سرگرمی:کوییدیچ

سن:17

جنسیت:مرد

ظاهر: پسری با موهای بلند توی تالار اسلی

سمت: دوست نزدیک دراکو

محل زندگی:هاگزمید

توانایی ها: اذیت کردن هری در کنار دراکو


Re: اتوبوس شووالیه
ارسال شده در: چهارشنبه 5 بهمن 1384 16:10
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
با تشكر از بليز زلبيني و مريدانوس و رونان
-----------------------------------------------
همه به خاطر اين اشتي صلوات فرستادن
ليلي هم دسته پيت رو گرفت و با هم رفتن ادي رو به هلگا ميگه:
خب هلگا را ه بيفت
هلگا: :no:
ادي:اي بابا تو كه چيزي وقت نيست نشستي فكر كنم حدود 12 ساعت باشه
هلگا:خب ادي ديگه خودت ميدوني
و ميره بالا ادي ميشينه پشت رول
ادي پشت رول ميشينه و شروع ميكنه به مطالعه
و رانندگي همه مسافرين كف ميكنن
ادي :ايستگاه هاگزميد هر كي ميخواد پياده شه پياده شه
بعد داد ميزنه هلگا بدو پشت رول من يه كاري دارم اما به جا هلگا رز مياد
ادي:هي..رز تو مگه رانندگي بلدي
رز:يه جوري ميرونم كف كني ;-)
ادي:باشه
تا ادي اينو ميگه رز ميپره پشت رول ادي از اول اتوبوس داشت ميرفت اخر كه يهو ماشين راه افتاد از عقب افتاد هنوز به زمين نرهسيده بود كه اتوبوي اينقدر سرعت داشت كه پشت اتوبوس محكم با ادوارد برخورد انگار كه ادي يه تصادف سخت كرده مسافرينم وضع بهتري نداشتن ادي تازه متوجه موضوع شده بود يه كشيش كه اونجا بود شروع كرد به فاتحه خوندن برا همه ادي گفت:رز بزن كنار
رز :چيزي نمونده به ايستگاه بعدي برسيم
ادي:جلوتو بپا
.................................................


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
ارسال شده در: سه‌شنبه 4 بهمن 1384 17:05
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
من ميخواستم عضو محفل شم
--------------------------------------
ساعت 12:30 لندن بيابانهايه فلافلي
ادي:محكم گرفتمت سعي كن بياي بالا
البوس:ادي من زخمي شدم ديگه به من اميدي نيست ولم كن جونه خودتو نجات بده
از پشت صداي يه خنده مياد
ولدي:ببين كيا اينجان البوس و ادي كوچولو
البوس:ادي فرار كن بدو............
ادي:من نميتونم شما رو تنها بذارم
البوس:امضامو بخون چي نوشته.......نوشته دامبلدور مرد........ولم كن
ادي:اما من نميتونم
ولدي :چه رومانتيك اخي ياره وفاداري كه در طي حفظ اربابش مرد
و با يه نفرين دسته ادي رو مجروح كرد دامبلدور ول شد اما لبخند ميزد
ادي:نه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.ه.
ولدي :دامبل ديگه به خاطره ها رفته عزيزم اما تو رم با خودش ميبره يعني من دلم نمياد شما رو از هم جدا كنم
.....................................................
خوب بود


ادوراد عزیز

نباید انتظار داشته باشی که با این رول کوتاه و ضعیف بتونم در محفل بپذیرمت.
فقط دیالوگ بدون فضاسازی اصلا قابل قبول نیست!!
روی موضوع بهتری هم کار کن چون چیز زیاد جالبی نبود
روی فضاسازی و توصیف حالت کار کن و از دیالوگ های زیاد مگر بنا به ضرورت پرهیز کن .اون وقت میتونم در رابطه ت تجدیدنظری بکنم
ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در 1384/11/5 12:46:36


Re: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
ارسال شده در: سه‌شنبه 4 بهمن 1384 16:55
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
انيتا درست ميگه
هپزيا هم درست ميگه
همه درست ميگن من پستو اتو رو كه نخوندم اما همين طور با ديدنش عقل از سرم پريد خوندنش واقعا مشكله به نظر من انيتا راست ميگه


Re: اتوبوس شووالیه
ارسال شده در: سه‌شنبه 4 بهمن 1384 15:43
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
ناگهان پيت زبونش بند مياد
ادي بر ميگرده ليلي رو ميبينه و خيلي سريع پيت رو زيره صندلي قايم ميكنه و روش ميشينه
ليلي وارد ميشه
ليلي:سلام ادي سلام هاگا
هلگا از پشت رول سلام ميده و راه ميوفته
ليلي:خب چه خبرا؟ادي چرا تو اين جوري سيخ نشستي و راحت رو صندلي نشستس؟
ادي:اخه خوردم زميت!حالا حاله تو خوبه
ليلي:نگو كه دلم خونه عابروم پيشه دوستم رفت
اديي:(سعي كرد متعجب باشه)چراااااااا؟
ليلي:اين پيتر عابرومو پيشه دوستم برد(و در حالي كه دستاشو مشت ميكنه ميگه)اگه گيرش بيارم
ليلي:هلگا مرسي همينجا پياده ميشم
ليلي پياده ميشه و يه گاليون به هلگا ميده
پيت و ادي راحت ميشينن و عرقه پيشونيشونو ميگرين كه ناگهان دو نفرين از لاي در كه هنوز بسته نشوده بود مياد تو و ادي و پيتو به
ديوار ميچسبونه ليلي جلوي درو ميگيره مياد تو و ميگه:مسافران محترم شما ناراحت نباشين يه مسئله شخصيه
و گوش پست و ادي رو ميگيره و ميبره بالا صداي دمپ دوم همه اتوبوسو فرا ميگيره چند دقيقه بعد ليلي مياد پايين اما از ادي و پيتتر خبري نيست
پیام زده شده در: امروز ۱۴:۴۲:۳۵


Re: مغازه كتاب EDI
ارسال شده در: سه‌شنبه 4 بهمن 1384 14:57
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
_ خودشه بچه ها ، اینجاس ...
و سیلی جدید! وارد مغازه شد ، ادی در حالی که داشت به مشتریان جدید رسیدگی می کرد ، به سمت رومسا و مری فریاد زد :
_شما استخدامید !!!
و در پشت جمعیت ناپدید شد ...
........................................
بعد از رفتن مشتري ها ادي خوشحال ميشه چون با يه تير دو نشون زده هم رومسا بهش كمك ميكنه در كارهايه مغازه و هم ميتونه از شهرتش برا جلب مشتري استفاده كنه و حتي امتياز كتاباشم بگيره
ادي:رومسا يه دقيقه بيا اينجا
من 40 گاليون بهت ميدم و در امتياز كتاب باهات سهيم ميشم
رومسا هم كه ارزش واقعي كتابو نميدونه
با خوشحالي ميگه:قبوله
ادي : من با اوتوس شواليم كتابهاتو به مغازم ميارم تا بفروشم اما نصفه شب!
رمسا ::چرااااااااااا؟
ادي: برا اينكه من فبلش به شغل شريف مسافر كشي مشغولم
رومسا :باشه
ادي : ببينم ميدانوسم با تو در سهمه كتابا شريكه
رومسا :بله خيلي زحمت كشيده با تو سهممون تقسيم بر سه ميشه
استجرموس:اي ناقلا ها پس من چي
ادي : اخه اين طوره كه چيزي گيره كسي نمياد استجرمس بايد پول بدي ها
استجمرس:چه قدر
ادي : 40 گاليون بايد امتيازو بخري
استجمروس:باشه پول بيد فراون فلوس موجود
در همين حال يه نفر وارد مغازه ميشه و ميگه
اه اسمانها و زمينها همه ازان تو اي رومسا كرانجر
اه هوا زمين بويه گل ميايد
ادي: اين كيه


Re: مغازه كتاب EDI
ارسال شده در: یکشنبه 2 بهمن 1384 16:26
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
in poste estarjuose
va shoma be envane hamkare man mitoni faeal bashi
--------------------------------------------------------------
ادي: چرا دير كردي
استرجس:چيه؟؟بابا فقط 10 دقيقه دير كردم مگه چي شده؟؟؟
ادي در حالي كه داشت جوش ميورد گفت:
آخه من گشنمه ميخوام برم ناهار بخورم
استرجس در حالي كه وسايل خودشو روي ميز ميزاشت گفت:
حالا برو !!!من هستم نگران هم نباش
ادي:اوكي من رفتم مواظب مغازه باش تا من برگردم
ادي كلاهشو روي سرش ميزاره و از در مغازه بيرون ميره
استرجس نگاهي به دوتا پسر ميكنه اونها هنوز داشتند كتاب ميخوندن
استرجس رفت جاي ادي نشست و مشغول خوندن روزنامه ي اون شد داخل روزنامه مطلبي توجهش رو جلب كرد توش نوشته بود:
گيليدي در مراسم ازدواج گراپي ساقدوش شد
استرجس در حالي كه رفته بود توي مطلب و داشت مطالعه ميكرد فهميد كه يكي داخل مغازه شده!!!!
اون گفت:
جانم كاري داريد!!!!!
شخص:بله ميخواستم ببينم كتاب داستان گراپي داريد
استرجس روزنامه رو پايين گرفت تا ببينه شخص كي هستش و كتاب رو بهش بده
اون نگاهي به طرف ميكنه
جادوگر خوش تيپي جولوي اون ايستاده بود استرجس با بي اهميتي ميگه:البته آقا چند لحظه صبر كنيد تا من براي شما بيارم
*چند لحظه بعد*
اون با كتاب برگشت و كتاب رو داد به طرف و گفت:25 گاليون
طرف پول رو داد و از مغازه خارج شد
استرجس خيلي بي اهميت باز روي صندلي نشست و مشغول مطالعه شد
اون داشت مطالعه ميكرد كه يكي اومد داخل مغازه و گفت:
درود بر مغازه كتاب EDI و صاحب محترمش و شريكش
اون از گوشه روزنامه نگاه ميكنه ببينه كي كه آنقدر داره با ادب صحبت ميكنه.........................................


----------------------------
فكر كنم تو به يك شريك و همكار احتياج داري اگر ميشه من كمكت كنم.........................


کتابخانه‌ی پروفسور اسلینکرد
ارسال شده در: یکشنبه 2 بهمن 1384 15:07
تاریخ عضویت: 1384/07/10
: شنبه 6 آذر 1389 03:04
از: ازكابان
پست‌ها: 78
آفلاین
اوارد به ضاهر در مغازه قانونيش نشسته بود و داشت روزنامه وزارت ميخوند دو نف وارده مغازه ميشن
ادي چيزايي كه خواسته بوديم اوردي
لوسيس عزيزم معلومه بيا يكي از اون چمدونهايه 7 طبقه رو بيرون مياره ميره توش و چند تا كتاب بيرون مياره كه مهرو موم شده و روش نوشتن ممنوعه
لوسيس تا كتابها رو ميبينه از خوشحالي يه هورا كوتاه ميكشه
ادي لوسيس ميدوني كه اين كار خيلي پر خطر بود هزينه داره
لوسيس:مشكلي با هزينه ندارن
ادي:20 گاليون
لوسيس باشه.باشه بيا بگير
ادي: به سلامت
دو تا پر وارده مغازه ميشن ميگن:ميشه ما از كتابخونتون استفاده كنيم
ادي:
دو تا پسر با هم ميرن يه گوشه و كتاب ميخونن
ادي دوباره روزنامه وزارتو شروع ميكنه به خوندن به ساعتش نگاه ميكنه و ميبينه كه 12 شده دلش شور ميزنه در همين لجظه يك نفر وارد مغازه ميشه ادي با خوشحالي بلند مشه
ادي: چرا دير كردي
.................................

اسم تاپیک عوض شد!!!!
ویرایش شده توسط رون ویزلی در 1384/11/9 21:19:45
ویرایش شده توسط رون ویزلی در 1385/1/2 17:43:21
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در 1385/7/2 18:08:39
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در 1385/7/5 21:29:24
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در 1385/8/22 19:46:59
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در 1392/6/30 22:30:16
ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در 1403/2/14 21:27:36
ویرایش شده توسط الستور مون در 1403/3/22 22:04:59




Do You Think You Are A Wizard?