هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۴
#64

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
برای بر طرف شدن یه سری ابهامات لازم دونستم چند نکته رو گوشزد کنم:

1- اون عزیزانی که فکر میکنند بنده هیچ نظارتی در این تاپیک ندارم باید به اطلاعشون برسونم هر پستی در هر تاپیکی زده میشه اولین کار بعد از وارد شدنم به سایت خوندن پست و در صورت لزوم ویرایش و حذف اون پست میباشد حالا تو هر انجمنی که میخواد باشه فرقی نمیکنه

2-در مورد راهنمایی در این تاپیک باید عرض کم که قبل از زدن اولین پست من به دارن شان تمام راهنمایی لازم رو کردم ولی خب ایشون ترتیب اثری در رابطه با توضیحات بنده ندادند پس حتما خودشون میدوند باید چیکار کنن پس دیگه احتیاح به راهنمایی نیست.اینجا قراره داستان اشتراکی نوشته بشه نباید متن رو با هم چک کنید و بعد بفرستید هر کس باید اونطور که میخواد داستان رو ادامه بده و اگه احیانا اشتباهی کرد اونموقع وظیفه اصلاح پست به عهده منه

3-اینجا هر روز پست میخوره و من واقعا فرصت ایتو ندارم که تک تک پستها رو تو یه روز بخونم.دارن عزیز لطف کردن و بعد از پایان هر فصل داسنات رو برای من ارسال میکنن و من بعد از خوندن و ویرایش اونو بهشون بر میگردونم
اگه بازم لازمه که در این مورد توضیح بدم لطف کنید در تاپیک گفتگو با ناظر مطالب اشتراکی مطرح کنید.
با تشکر





Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۴
#63

XXX


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
از مریخ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 241
آفلاین
من محمد رو نمیبینم. کجاست؟
همه داشتند به اطرافشان نگاه می کردند که در کمال علی با کاری که کرد همه را در تعجب فرو برد. او در حالی که به هرمیون که از تعجب در حال شاخ در آوردن بود لبخند می زد از کیفی که همیشه همراه داشت لپ تاپی کوچک در آورد و آن را روشن کرد و پس از مدتی گفت:
رفته.
چی؟
هیچی پروفسور. طبق معمول خارج از برنامه خودش رفته اما اینجا گفته چطور از کمدش استفاده کنیم. راهش هم ارشیاست. خوب. حالا چی کار کنیم؟ ارشیا رو فرستادم به منطقه رو بررسی کنه.
اما در همین لحظه در چهار تاق باز شد و ارشیا وارد شد.
خبر جالبی براتون دارم.
چی؟
هیچی سارا کوچولو. اون منطقه دیده نمیشه. فکر کنم اونا با عصیانگران هم پیمان شدن.
به هر حال تو فردا ما رو به اونجا می بری. جلسه تموم شد.
اما پروفسور.
پروفسور نداریم. فردا می رو می بری به جایی که گفتم.
حالا برین بخوابین 7 ساعت دیگه باید تو راه باشیم.
هری کاملا در تعجب فرو رفته بود. پس از جلسه هرمیون سراغ علی رفت و گفت:
اینجا وسایل الکترونیکی کار میکنن؟
البته. ما بر خلاف شما از تکنولوژی عقب نموندیم. حتی در بعضی از ماموریت های خودمون از سلاح های گرم هم استفاده می کنیم. البته من اژدها های خودمون رو ترجیح میدم.
هر شب را به هیچ وجه نتوانست بخوابد. پس آرام از تختخواب خود بیرون آمد و وقتی وارد اتاق اصلی شد دید تنها کسی نیست که نتوانسته بخوابد. سیریوس در حالی که از پنجره به بیرون خیره شده بود لیوان کوچکی بدست داشت. اما هری آرام روی کاناپه افتاد و وقتی بیدار شد دید همه حاضرند مگر او.
همه به اتاق جلسات وارد شدند و با راهنمایی های ارشیا و عکسی که او نشان داده بود تصویر را در ذهن خود مجسم کرد و آرام پا در کمد اسرار آمیز گذاشت. احساسی داشت مثل اینکه از لایه ای آب رد می شد بنابراین چشمهایش را بست و وقتی باز کرد خود را در جایی دید سر سبز.
محمد راست می گفت:
ایران برای خودش بهشتیه. فقط باید همه جاشو بشناسی.
--------------------------------------------------------------------
پایان فصل سوم.
ایلیا


من به انØ


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۴
#62

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
.............. ما فردا ساعت ۶ حرکت ميکنيم
پس اول شام ميخوريم و بعد راجع به سفرمون صحبت ميكنيم.
در هنگام غذا خوردن كسي صحبت نكرد.هري به جيني نگاه كرد و باز هم احساس شرمندگي ميكرد.
ولي چاره اي نبود،الان به اندازه كافي وقت نداشت كه با بيشتر صحبت كند.
بعد از شام باز هم پروفسور سارا بلند شد و گفت حالا از ميهمانمان ميخوام كه به اتاق جلسات بيان تا با هم مشورت كنيم.
هري بلند شد و به همراه رون و هرميون به سمت اتاق جلسات رفت.در طول راه هم كسي صحبت نكرد.وقتي وارد شدند سيريوس گفت:هري بيا اينجا!
هري هم به ناچار به سمت سيريوس رفت و كنار او نشست.
سارا گفت:همه هستند؟خوبه!من از شما خاستم اينجا جمع بشين تا راجع به چگونگي سفرمون با هم صحبت كنيم.با فاطمه كه صحبت ميكردم ميگفت ما ميتونيم فردا ساعت 5 صبح بريم سورك.فاطمه همۀ كارها رو انجام داده و منتظر ماست تا به او ملحق بشيم.ما از طريق كمد محمد به اونجا ميريم.
لوپين با تعجب پرسيد:از طريق كمد؟
سارا:بله.ما ميتونيم از طريق كمد به هر جا كه فاطمه علامت ميده بريم.هري در دل گفت:چه جالب!تا الان با كمد سفر نكردم.و ناگهان ياد دراكو افتاد كه به وسيله كمد مرگخواران رو به هاگوارتز آورده بود.
بهنام گفت:هري اون فرق ميكرد.كمد محمد خيلي امنه.با اين وسيله هيچ خطري ما رو تهديد نميكنه!
...................................................
لطفا نفر بعدي اين بخش رو تموم كنه و براي بخش 3 منتظر باشه.(يعني بخش 3 رو شروع نكنه تا من بگم.
اوكي؟


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۴
#61

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
غروب كه هري از خواب بيدار شد تا براي شام آماده شود رون را ديد كه گوشۀ تختش نشسته.
هري: هي رون مشكلي پيش اومده؟
رون گيج زنان به اطرافش نگاه ميکنه تا در تاريکی غروب هری رو بيدار روی تختش ميبينه بلند ميشه ميره ميشينه کنار هری و آهی جگر سوز ميکشه و ميگه :
- کتابخونه هاگزوارتز زا جارو کرده امده کتاب خونه اينا رو هم جارو کنه تازه يک زمان برگردانم گرفته با اين دختره ناديا رفته تو کتاب خونه بيرونم نمياد يک بار همينجوری بدونی که در بزنم رفتم تو ۶ ،۷ تا هرميون با هم گفتن برو بيرون رون اين دختره چش شده ؟
هری که بعد از شنيدن اين حرفا در دلش احساس گناه ميکرد گفت :
- وای نه من چند ساعت خوابيدم .؟
رون با بيخيالی گفت :
- حدود نيم ساعت
هری گفت پس چرا هوا انقدر تاريک شده
رون گفت :
- ناراحت بودم پرده ها رو کشيدم
هری رون را از رو درخت ميندازه سريع بلند ميشه و ميگه :
- ما هم بايد مثل هرميون از وقتمون درست استفاده کنيم . من ميرم ببينم اينجا چيا پيدا ميشه . تا بعد باي بای.
رون با يک حرکت چوب دستيشو بيرون مياره و ميگه :
- هری به جان خودم اگر تو هم منو تنها بگذاری همين جا تيکه تيکت ميکنم ناجوان مرد ما هميشه با هم کار ميکرديم . صبر کن منم با تو ميام ولی عجب نامردی هستی من ميگم تنهام تو جيم ميشی.
هری دست رون را ميگيره و بلندش ميکنه ميگه :
- رون من هيچ منظوری نداشتم بيا بريم قهر نکن .
هری رون باهم ميرن تو مدرسه يک گشت ميزنن اول شيوه های حمل نقل نوين که در ايران ايجاد شده رو بررسی ميکنند و تقريبا شاخ در ميارن . جارو يک وسيله قديمی و فقط به نشان سمبليک در کويديچ ازش استفاده ميشه . جالبترين وسيله ها نقشه انتخابگر بود که با انتخاب هر استان ايران استان به شهر و شهر به محله و .............. تا گزينه شماره پلاک خونه قابليت انتخاب ميده . اين وسيله برای کودکان و نوجوانانی که هنوز تو امتحان غيب شدن شرکت نکردن و..................
هری و رون از بس چيزای عجيب ديده بودن گيج ميرفت وقتی از سالن بيرون اومدن به قاصدک و جينی برخوردن .
جينی دستی برای اونا تکون داد و گفت :
- من الان از پيش تک شاخ های قاصدک ميام قاصدک تونسته به ۷ تاشون صحبت کردن رو ياد بده .
هری رو به قاصدک گفت :
- شما واقعا نابغه هستين دلم ميخواست دوستمون هاگريد اينجا بود و با شما يک ملاقاتی ميداشت .
قاصدک گفت :
- جالبه چون جينی هم همين حرف زد . من خيلی مشتاقم که دوست شما رو ببينم
رون زد زير خنده و گفت :
- فقط اگر از شما دعوت کرد لب به شيرينيهاش نزنيد .
در همين لحظه هرميون که از پشت سر رون پیداش شده بود گفت :
- خجالت بکش رون
و واقعا ون خجالت کشيد و هم رنگ موهاش شد .
هری ، رون ، هرميون، جينی ، ناديا و قاصدک با هم راه افتادن که به سالن بروند .
وقتی همه نشستن سارا ايستاد و گفت :
- ما فردا ساعت ۶ حرکت ميکنيم ..............


ویرایش شده توسط ريگولوس بلک در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۶ ۲۰:۳۳:۲۷

من کی هستم


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۴
#60

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
ببین هری با گفتن من چیزی نمی فهمی تو باید آخر سال موقع امتحان ها بیای ببینی اینجا چه دوئل هایی می کنن.
سيريوس به سمت هري و محمد رفت و رو به آنها گفت:ببين هري،فكر نميكني كه بايد يك كمي استراحت كني؟
هري نگاهي به سيريوس كرد كه با لبخند به جيني نگاه ميكرد،ناگهان احساس كرد دل درد عجيبي پيدا كرده.از وقتي كه به ايران اومده بودند به كلي جيني رو فراموش كرده بود.رو به سيريوس و محمد گفت:آره،خيلي خسته ام.بايد يك كمي استراحت كنم.بعدا ميبينمتون،فعلا.
هري اينو گفت و به سمت جيني رفت
هري:سلام.........جيني.خسته نيستي؟!
جيني كه از اين همه بي توجهي ناراحت بود گفت:خسته؟!.....هستم.ولي اهميتي نداره!
هري در دل احساس شرمندگي ميكرد، به سرعت گفت:جيني ميخواي بريم بيرون قلعه بگرديم؟
جيني كه از اين پسشنهاد هري خوشحال شده بود لبخندي زد و گفت:باشه، بريم بيرون يك كمي با اينجا آشنا بشيم.
هري و جيني به سمت بيرون قلعه به راه افتادند.
در اين لحظه رون كه داشت رفتن آن دو را نگاه مي كرد به هرميون گفت:ببين چطوري ما رو فراموش كردن! هي هري.صبر .........
هرميون:ولشون كن رون.بذار تنها باشن.
رون كه ناراحت شده بود گفت:چرا؟؟؟؟ چرا با اونها نريم!
هرميون:رون چرا نميفهمي!اونا از هم خوششون مياد. به هم علاقه مندن!
:من كه نگفتم كه خوششون نياد،فقط ميگم كه چرا تنها ميرن و ما رو با خودشون نميبرن؟
هرميون كه عصباني شده بود گفت:ولشون كن رون! و ل ش و ن ك ن!!!!!
رون :باشه. بي خيال. هي هرميون! مي ياي بريم بيرون؟
هرميون با عصبانيت نگاهي به رون كرد گفت: نه من خسته ام. ميرم كه استراحت كنم.بعدا ميبينمت.
و برگشت و به سمت ناديا رفت.
. . . . . .
غروب كه هري از خواب بيدار شد تا براي شام آماده شود رون را ديد كه گوشۀ تختش نشسته.
هري: هي رون مشكلي پيش اومده؟


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۴
#59

XXX


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۴ پنجشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۲ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
از مریخ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 241
آفلاین
در مورد سوال شما باید بگم که ورود هب سورک شوخی بردار نیست. ما بیشترین امکانات رو داریم. ما حتی از امکانات موگلی مثل ماهواره استفاده می کنیم. ورود افراد غیر ایرانی به این منطقه کاملا ممنوعه. حالا از این بگذریم که آپارات در این مکان غیر ممکنه. حتی خود دامبلدور هم گیر تک شاخ های شمالی افتاده بود که با همکاری قاصدک نجاتش دادیم. اما به هر حال من هم با نظر شما موافقم مینروا. امشب رو استراحت کنین. ما فردا مستقیما از راهی که فاطمه معرفی می کنه به شمال میریم. فقط امیدوارم با شورشیان عصیانگر شمالی مواجه نشن چون این افراد خارج از کنترل ما هستن و اگه بهشون قول هایی بده شاید راضی بشن باهاش همکاری کنن.
پس از اتمام جلسه هری نزد محمد رفت و گفت:
ببینم این فاطمه چه رابطه ای با تو داره؟
من مثل خواهرم دوسش دارم.
و خاصیت اون تو گروه شما چیه؟
منظور؟
میخوام بدونم تو گروه شما چه کارهایی انجام میده.
خب... اون علاوه بر چیزهایی که بقیه گفتن تو پرواز مهارت داره. اما مهارت اصلی اون افسون های هجومی و مخصوصا افسونهای مرگ آوره.
مثل آوادا کداورا؟
چی؟
خب افسون مرگ.
آها. ما از اون برای خلع سلاح هم استفاده نمی کنیم.
چی؟
ببین هری با گفتن من چیزی نمی فهمی تو باید آخر سال موقع ماتحان ها بیای ببینی اینجا چه دوئل هایی می کنن.


من به انØ


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۴
#58

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
بچه ها توجه داشته باشن كه اين بخش بايد تا 3 يا 4 پست ديگه تموم بشه.بخش سوم تو شمال كشوره(مازندران-ساري-سورك)پس خواهشن از روي چارچوب كلي داستان پيش برين(مراجعه بشه به اولين پست).***اينو هم در نظر داشته باشين كه تو اين داستان اشخاصي مثل لوپين،سيريوس،تانكس،مك گونگال و ........ هم هستند.در ضمن اين سارا بود كه گروه طغيانگر رو تشكيل داد،پس فقط سارا بايد دستور بده،در صورت نبود سارا محمد ميشه رييس.***
******************************************
فاطمه گفت:اين طور كه من متوجه شدم، مثل اينكه تام ميخواد بره......
......ميخواد بره سورك!
پروفسور سارا بلند شد و گفت:چي؟سورك!چرا اونجا؟
و در حالي كه قدم ميزد ادامه داد:اين آقا مثل اينكه نميدونه داره به كجا قدم ميزاره؟!!!!
همه اعضاء طغيانگر نيشخند زدند.
تانكس پرسيد:مگه اين سورك چشه؟مگه اونجا........
تانكس ديگه ادامه نداد.هري ديد كه پروفسور سارا با اخم دارد به تانكس نگاه ميكند.
پروفسور مك گونگال گفت:ببخشيد پروفسور!تانكس از اين سوال منظور بدي نداشت!اون فقط ميخواست بدونه كه چرا ولدمورت نبايد ميرفت سورك؟
پروفسور سارا در جواب گفت:اشكالي نداره مك گونگال!ولي در مورد سؤالت.........


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۴
#57

لوسیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 229
آفلاین
چهره محمد باز شد و گفت : حال فاطمه خوب و به زودی به ما میپيونده انگار اسمشونبر و يارانش در يک غار اقامت کردن فاطمه جاسوس هاشو گذاشته و تا چند دقيقه ديگه تو تالار ارتباطات ظاهر ميشه.
محمد گفت: همه به دنبال من.
همه به سمت تالار ارتباطات راه افتاداند. تالار یک سالن بزرگی مانند سینما بود ولی کل دیوار سالن سفید بود. تا همه به سالن رسیدند به تعدادشون صندلی ظاهر می شد. به سمت صندلی ها رفتند و نشستند.
بر روی پرده عکس دختری ظاهر شد. و شروع به صحبت کرد: سلام بر دوستان بهتره برم سر اصل مطلب تام توی شماله و من ترتیب اومدن شما رو میدم.

هری که فاطمه رو چند لحظه پیش در گروه غارتگر دیده بود (ذکر شد که اعظای گروه 13 نفره و هر 13 نفر جلسه داشتند) گفت ولی اون که همینجا پیش ماست.

بهنام گفت: نه هری این بدل اونه و در حقیقت فاطمه نیست خود فاطمه همونیی که روی پرده می بینی. یکی از قدرتهای فاطمه اینه که وقتی که میره کسی متوجه نمیشه و بدلش رو به جای خودش جا میزنه.
فاطمه گفت:................


من برگشتم


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
#56

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
سارا گفت : آخرين خبری که از فاطمه داريم ، قبل از اومدن شما بود . به ما خبر داد که توی رشته کوه البرز نزديک دامنه شمال غربی دماوند يک گروه که وانمود می کنند که مشنگ هستند برخورده ولی خون جادويشون اونها را لو داده.
طی استراق سمعی که داشته نام يکی از افراد اون گروه - تام ماروولو ريدل - پی ميبره فاطمه قدرت کنترل و صحبت با طبيعت رو داره و به همين وسيله مارو از مکان خودش با خبر ميکنه البته طی آموزشهايی محمد هم ميتونه با طبيعت صحبت کنه و پل ارتباطی بين ما و فاطمه است اگر اطلاعات بيشتری ميخواهيد محمد ميتونه کمکتون کنه .
سيروس رو به محمد گفت :
- جواب اون پيغامی که فرستادی کی بهت ميرسه ؟
محمد که نمی تونست يک جا آروم بگيرد با بی قراری گفت :
- اميدوارم به زودی به ما برسه هميشه کمتر از يک دقيقه طول ميکشيد . نميدونم چرا جواب نداد .
ريموس به سمت محمد رفت و اونو سرجاش نشوند . ناديا يک ليوان آب دستش داد تا کمی آرام بشه .
علی که نگرانی توی صداش موج ميزد گفت :
- ۵ دقيقه صبر می کنيم اگر جواب نداد سريع به تالار ارتباطات ميريم و به آخرين پايگاهش پرواز ميکنيم .
هرميون که احساس ميکرد حتی توی ۵ دقيقه هم ميشه کار مفيدی کرد گفت :
- خوب ما با شرايط آب و هوايی کشور شما به خوبی آشنا نيستيم ممکن يکی از شما دوستان عزيز به ما کمی اطلاعات بده .
دوقلوها از جاشون بلند شدن و يک نقشه را روی ميز پهن کردن و برای مهمانان دربارهء موقعيت احتمالی فاطمه توضيحاتی دادند.
ناگهان شاخه درختی از پنجره وارد شد و به سمت محمد رفت و برگهايش به شکل زيبايی حرکت داد و صدای خشخش برگهايش موسيقی زيبايی ايجاد کرد.
چهره محمد باز شد و گفت : حال فاطمه خوب و به زودی به ما میپيونده انگار اسمشونبر و يارانش در يک غار اقامت کردن فاطمه جاسوس هاشو گذاشته و تا چند دقيقه ديگه تو تالار ارتباطات ظاهر ميشه.


ویرایش شده توسط ريگولوس بلک در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۵ ۲۲:۴۵:۲۵

من کی هستم


Re: داستانهای ده خطی: هری پاتر در ایران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
#55

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
ببین هری دعا کن" تام" آسیبی به فاطمه من نرسونه واگرنه باید برای کشتنش بری تو صف. اونم یه صف 70 میلیون نفری.
در اين لحظه پروفسور سارا بلند شد و فرياد زد:صبر كنين!برگردين. با هَمَتونم.چه خبرته محمد؟
پروفسور سارا كه بسيار عصباني بود ادامه داد:مگه نمي بيني ما مهمان داريم؟اين چه رسم مهمان نوازيه؟
محمد:آخه پروفسور،فاطمه.....
منم ميدونم،ما هم دلواپسشيم،ولي اين دليل نميشه كه خودت، خود سرانه عمل كني؟
ببخشيد پروفسور!.
پروفسور مك گونگال كه تا آن لحظه ساكت بود گفت:ببخشيد پروفسور،منم با محمد موافقم.بايد هر چه سريعتر بريم دنبال فاطمه.ولي قبلش يك سري اطلاعات به ما بدين.
پروفسور سارا:بپرس!
الان فاطمه كجاست؟شما فكر ميكنين كه ولدمورت الان كجا ميتونه باشه؟و چطور ميخواين كه با اون مبارزه كنين؟

*******************************************
بچه ها توجه داشته باشن كه اين بخش بايد تا 5 يا 6 پست ديگه تموم بشه.بخش سوم تو شمال كشوره(مازندران-ساري-سورك)پس خواهشن از روي چارچوب كلي داستان پيش برين(مراجعه بشه به اولين پست).***اينو هم در نظر داشته باشين كه تو اين داستان اشخاصي مثل لوپين،سيريوس،تانكس،مكگونگال و ........ هم هستند.***
#################################
با توجه به صحبت هاي انجام شده اين احتمال وجود دارد(70 درصد احتمال داره،شايدم بيشتر) كه بعد از اتمام اين داستان،داستان به تعداد محدودي چاپ شود.پس از همين الان ميگويم كه در صورت چاپ شدن داستان، تنها نام كساني آورده ميشود كه بيشترين پست را زده باشند،و مطابق با چارچوب داستان پيش بروند.


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.