موضوع اين كنفرانس مهم كه ما گذاشتيم، مربوط است به اين كه ما راهي يابيم، كه بالاخره اين دنيس و...
بچه ها:
ادوارد سرفه اي مي كنه و ادامه ميده: خب...بله...مرلين علاقه ي مفرطي دارد به...البته بايد بگم كه من زير دست ايشون نون و نمك خوردم و حسابي از چند و چون كار ايشون....
بچه ها:
ادوارد عطسه اي ميكنه و ميگه: خب....بله...مرلين كبير و اعظم و اصغر و اكبر و صغري و كبري و...
بچه ها: بســــــــــــــــــــــه....
ادوارد: خب...بله....ايشون از مرلينگاه خوششون مياد...
بچه ها:مـــــــــــــــــا...
ادوارد سرفه اي ساختگي ميكنه و ميگه: بله...كافي است كه يكWCبهش بدي و اونوقت تا صبح نمياد بيرون....
دنيس متفكرانه ميگه: خب اين چه كمكي به من ميكنه؟؟؟
ادوارد ميگه: اين را ديگه شما بايد بفهميد...من كلياتي به شما ميدم و بعد شما بايد خودتون نحوه ي جنايت را طراحي كنيد و شخص مذكور را به قتل برسونيد...
بچه ها:
جاستين: من نيستم...
ورونيكا: وايسا بابا...قتل چيه؟؟؟ما ميخوايم به مرلين يك درس درست و حسابي بديم.....همين و بس...
ادوارد كه انگار اصلآ وقفه اي در حرفش پيش نيومده ادامه ميده: مرلين علا قه ي زيادي به آفتابش هم داره كه ميشه گفت بدون آفتابش مرلينگاه نميره...
بچه ها:
و چندي بعد....
بچه ها ميپرن بغل ادوارد و بعد از بوس،بغل،لاو....از خوابگاه خارج شده و به سمت ميز تالار ميروند...
لودو: مو از لاي درز اين نقشه رد نميشه...
ادوارد: كدوم نقشه؟!!؟
اريكا پس از چندي به حرف مياد: نقشه ي گير انداختن مرلين تو دستشويي....
جاستين: با اين كه ما ترجيح ميداديم كه اريكا همگروهيمون شه...اما....خب نقشه ي خوبي است...
هانا: ما بايد خيلي تميز مرلين را به دستشويي بفرستيم و بعد هم...يعني قبلش هم...آفتابشو ازش دور كنيم....يعني بدزديمش...
ورونيكا: و وقتي تو دستشويي گير كرد...
بچه ها:
دنيس كه داشت دستكش هاي سياهي را دستش ميكرد گفت: اصلآ هم خنده نداره....وقتي گير كرد ما هم بايد در ازاي آفتابه...از اون بخوايم كه گروه ما رو از هم نپاشونه....
بچه ها سكوت اختيار كردند و چون دنيس منتظر چيز ديگري بود گفت:
حالا بايد بخندين...
بچه ها:
سامانتا: اما اگر همه با هم بخوايم كار كنيم لو ميريم...
بچه ها:
لودو كه علاقه ي زيادي داشت كه صحبت هاي سامانتا را تاييد كنه(
)بدون فكر گفت: آره...من موافقم...عاليه.
دنيس گفت: خب پس قسمت اول با سامانتا...
سامانتا كه جا خورده بود گفت: منظورم اين نبود كه تك نفري كار كنيم...
دنيس: اما اين مختص تو است....
لودو كه غيرتي شده بود گفت: هــــو.....ما اينجا مختص و اينجور چيزا نداريم ها....
دنيس، لودو را ناديده ميگيره و ميگه: چون كه تو يك دگرگون نما هستي و...
ورونيكا كه انگار چفت شدگي انجام داده بود، ادامه حرف دنيس را ميگه: و ميتوني خودتو به مرلين بچسبوني و اونقدر اذيتش كني كه آفتابشو كه هميشه بهش آويزونه رو بزاره زمين و فرار كنه...چون گفتي كه به گربه ي وحشي تبديل ميشي ديگه....
دنيس:
سامانتا گفت: كار سختيه...اگه جادوم كنه چي؟؟؟؟
لودو دوباره وسط حرف ميپره و ميگه: عمرآ اگه بزارم بري....
سامانتا: لودو، برم اون ماهي تابه رو بيارم؟؟؟؟
لودو به اندازه ي كافي از سامانتا دور شده و حرفي نميزنه....
اريكا ميگه: ما بايد مواظب باشيم كه كسي اون دور و اطراف نباشه...قبول ميكني سامانتا؟؟؟
سامانتا بعد از كمي مكث سرش را به علامت تاييد تكون ميده....
ورونيكا ميگه:ما هم يك كاري ميكنيم كه مرلين سريع به طرف دستشويي جذب و فكر كنه كه آفتابش همراهشه....
دنيس: ما يعني كيا؟؟؟ايتس مشكوكيوس
ورونيكا: ما دخترا ديگه....
پسرا نگاهي به هم انداخته و قبول ميكنند...
جاستين: و قسمت آخر...يعني مبادله ي آفتابه با درست شدن گروهها هم، با ما پسرا...ما در رو از پشت قفل ميكنيم و نميزاريم بياد بيرون...
اينبار دخترا نگاهي به هم ميندازند و قبول ميكنند...
دورنت: وقتي شما داريد كار ميكنيد، ما كشيك ميديم و وقتي ما داريم كار ميكنيم،شما كشيك بديد. اينطوري كسي متوجه قضيه نميشه...
اريكا كه انگار دودل شده بود ميگه: بچه ها اين كار ما ارزش داره؟؟؟؟
دنيس اخمي كرده و مگه: چه ارزشي؟؟؟؟
اريكا: ارزش اين كه ما مرلين را اذيت كنيم؟؟؟
دنيس:
ورونيكا: آره ارزش داره...چون مرلين خيلي....
بچه ها "هيس هيس" كنان ورونيكا را از حرفش منع كردند...چون ميترسيدند كه مرلين سر برسد....
بچه ها دودلي را كنار ميزارند و ميروند كه آماده شوند....آماده ي چي؟؟؟...آماده ي انجام عمليات....
_________________________-
نقشه از من...اجرا از شما...