هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۸:۵۷ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
#38

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
بابا ترسناک
==============
یک دفعه صدای زنگ ساعت به گوش رسید و ایدی از خواب بیدار شد صورتش پر عرق بود هنوز اثار وحشت رو صورتش مونده بوده
از تخت قدیمی پا شد و چوب جادوشو از روی کمد برداشت
وقتی از در بیرون رفت دید که تمام بچه های اسلایترین جلوی شومینه نشستند و در حال فکر کردن هستند
ایدی:بچه ها سلام صبح به خیر
ایگور:اخه ادم عاقل الان صبحه تا لنگه بعد از ظهر خوابیدی میگی صبح به خیر
دراکو:بابا ایگور چقدر خشن باهاش صحبت میکنی اون که هم سن تو نیست
لارا تو فکرش:اره جونه خودش اون از 100 نفر بهتر میفهمه
دراکو تو فکرش:بیچاره خواهر من رو چقدر اذیت میکنن
ایگور تو فکرش:یه روز باید زیر اب ایدی رو بزنم
بلیز تو فکرش:نویسنده برای فکره من هیچی ننوشته پس هیچی نمیگم
ایدی تو فکرش:یه روز من حال این لارا و ایگور رو میگیرم
دراکو:خب موضوع اینه بچه ها ما الان سوم هستیم تو مدرسه
ایگور:اره این خیلی بده
و ...


خب !
ایگور جان کلا به نظر من بهتر بود که یک جور دیگه رولت رو ادامه میدادی چون که این موضوع از چند رول قبل ادامه داشت و یکمی حال و هوای تاپیک رو عوض کرده بود و موضوع هم خوب داشت پیش میرفت !
به نظر من که بهتر بود که رولتون رو یک جور دیگه مینوشتید بخصوص اینکه خودتم موضوع جدیدی رو وارد داستان نکردی ! به هر حال اینم از مضرات رولپلینگه دیگه کاریش نمیشه کرد
در هر حال میرسیم به نقد خود نوشتتون :
راستش به نظر من تنها اشکال نوشتتون توی همون فضا سازی بود . این خیلی مهمه باید توجه داشته باشید که فضا سازی حتما در نوشتتون لازمه . امیدوارم در پستهای بعدیتون به این موضوع دقت کنید

بلیز جان پس به بچه ها بگو از پست ایدی ادامه بدن ولی پست منو پاک نکنیا


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۵۷:۲۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۷:۰۰:۲۹
ویرایش شده توسط پ.ایگور کارکاروف(DarkMan) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۸:۱۰:۱۴

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
#37

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
وقتی همه از خوب بودن حال دراکو مطمئن شدند از اطراف او پراکنده شدند . دراکو به اطراف نگاه کرد مثل اینکه کسی او را صدا کرده باشد ولی ایدی را دید که همانطور با ترس اورا نگاه میکرد . دراکو : ایدی برو بخواب فردا صبح باید زود بیدار شی اخه مدرسه داری . نکنه بری دو ساعت تو سایت رل بزنی ها . (این از طرف خانواده!)
لحن دراکو برایش نا اشنا بود تا به حال دراکو با او اینطور حرف نزده بود و از فعال بودن او در سایت حمایت میکرد !
ایدی که به نظر میرسید قصد حرف شنوی داشت به سمت خوابگاه دختران رفت
دراکو تنها در سالن ایستاده بود . ناگهان با صدای زنگ ساعت که 12 نیمه شب را نشان میداد (همه طلسم های سیندرلا باطل شد ) رد پاهایی سیاه فسفری ! تا خارج سالن کشیده شد .دراکو درست بر روی این رد پاها حرکت کرد وقتی از در سالن خارج شد سایه بلند ایدی به دنبال او بود .
رد پا از سالن اصلی گذشت و از قلعه خارج شد . ایدی نگاهی به چهره دراکو انداخت ، در صورت دراکو هر علامت حیاتی محو شده بود ، حرکت او مثل این بود که نیرویی خارجی او را به سوی خود میکشید . ایا این نیرو واقعا همان نیرویی بود که حتی اسم او همه را به وحشت می انداخت ...
این داستان ادامه دارد ....
با احترام
A.M



ایدی جان !
خب کلا نوشته بعدی نبود ! ایراد خاصی نمیتونم از رولت بگیرم ولی به نظرم رسید که یکی دو موضوع رو برای بهتر شدن نوشتت بهت یاد آوری کنم !
اول اینکه خیلی خوبه که از فضا سازی استفاده کردی ولی میتونستی بیشتر هم استفاده کنی ! منظورم اینه که به جزییات یکم بیشتر اشاره میکردی ! البته اینجوری هم خوبه ها ! ولی یک ذره فضا سازیت کلی بودش ! یعنی اگر راستش رو بخوای خواننده با خوندن این رول فقط یک تصویر کلی از اون چیزی که تو در نظر داری در ذهنش تشکیل میشه !
برای رفع این اشکال و اینکه خواننده منظورت رو عمیقا درک کنه بهتره به جزییات موضوع هم اشاره کنی مخصوصا توی چنین رول هایی که توشون تقریبا اصلا دیالوگ وجود نداره !
نکته بعدی هم که فکر میکنم گفتنش ضرر نداشته باشه اینه که در نوشتت یکمی هم از فعلهای نامناسب استفاده کرده بودی که از زیبایی های نوشتت کم کرده بودش بخصوص در آخر جمله ها ! به همین دلیل بهتره توی ویرایشش نوشتت دقت بیشتری کنی
نکته آخر هم که البته فکر میکنم حواست نبوده اینکه بهتره موقعی که میخوای دیالوگ رو بنویسی بیای سر خط مخصوصا اینکه اولشم اسم فاعل جمله رو نوشتی و جلوشم دو نقطه ( به معنی گفت ) رو گذاشتی !
به هر حال گذشته از این حرفها رولت خوب بود فکر میکنم داری سعیت رو میکنی منم واقعا بخاطره پشتکارت ازت ممنونم ولی هنوز جای پیشرفت داری !


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۴۰:۱۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۴۵:۳۲

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۴
#36

بلاتریس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
دراکو مانند یک مجسمه رو به روی دیوار ایستاده بود و به نقطه هایی که چند لحظه پیش تشکیل یک پیغام را می دادند خیره شده بود انگار منتظر بود نقاط دوباره رنگ بگیرند و پیغام جدیدی را برایش بنویسند .
از طرف دیگر ریگولوس و بلیز مثل همیشه خنده کنان و بیخیال به سمت خوابگاه در حرکت بودن و در راه سر به سر زره ها می گذاشتن . برای هر یک از زره ها یک طلسم اجرا میکردن اکثر زره ها به شکل مجسمه های نوین در آمده بودن و چندتای دیگر لباس های گل منگولی ساحره ها را به تن داشتن . در همین میان بلیز دراکو را با یکی از زره ها اشتباه گرفت و وقتی متوجه این موضوع شد ک دراکو مانند یک دیو خشمگین به او نگاه می کرد.
دراکو در حال مکاشفه بود که احساس کرد لباسش برای ایستادن در راه رو کافی نیست و ممکن است سرما بخورد . وقتی که خواست برگردد متوجه شد که به جای ردای سیاه رنگش یک لباس خواب زنانه گل منگولی تنش است لازم به فکر کردن نبود بلیز در صحنه حاضر بود . کار چه کس دیگری می توانست باشد
- بلیز من تو رو تیکه تیکه می کنم .
این صدای کشدار دراکو بود که در تمام قصر طنین انداز شد .

ایدی که بعد از رفتن دراکو به دنبال صدا نگرانش شده بود بعد از شنیدن صدای او از جا پرید و به سمت صدا حرکت کرد .
لارا هم برای اینکه از ایدی کم نیاورد دست رودولف را گرفت و پشت سر او به راه افتاد .
در انتهای راهرو هیکل در هم پیچیده بلیز و لباس زیبای دراکو ، چشمک زنان کنجکاوی آنها را تقویت میکرد که از ماجرا سر در بیا ورند .
ریگولوس که رنگش مثل مرده ها شده بود خودش را به رودولف رساند و گفت :
- ای خشانت ، ای عاشق خشانت ، دستم به پیچامهء گلمنگلیت این دراکو ساکتش کن الان دیگه بلیز را میکشه
ایدی از فرصت استفاده کرد و خودش را به دراکو رساند و با ورد برس به دستم یک ردا برای دراکو حاضر کرد و اونو از بالا تن دراکو کرد .
در این لحظه تمرکز دراکو از بین رفت و در داخل ردا گیر کرد ، متوجه موقعیت شد بار دیگر یاد شعار های انتخابات افتاد ( همه با هم دوست باشیم ) و با شرمندگی بلیز را بلند کرد و با چاشنی خشانت یک اسلی گفت :
وقتی داری تفریح میکنی چشمات را باز کن ببین چی رو داری طلسم میکنی .
لارا که فکر میکرد بلا ملایی سر دراکو آمده پرسید :
دراکو تو اینجا چیکار میکنی ؟
دراکو بار دیگر به دیوار نگاه کرد و گفت :
ساعت چنده؟


خب ریگلوس جان فکر میکنم توی این پستت ، پیشرفت کاملا احساس میشه !
از اول که وارد سایت شدی پستات روز به روز داره بهتر میشه ! این پستتم از نظر من خیلی خوب بود و شاید بهترین بود !
هم سوژه جالبی داشت ، هم دیالگو های خوب و هم نوشتت از فضا سازیه عالی برخوردار بود و در ضمن بیشتر نکاتی رو هم که من دفعه پیش بهت تذکر داده بودم رو هم رعایت کرده بودی !
یعنی در حقیقت خیلی خوب نوشته بودی !
ولی متاسفانه یکی دوتا اشکال نگارشی بخصوص در علامت گذاری داشتی که واقعا اون وسطای متنت منو گیج کرده بود و منم خیلی روش فکر کردم تا منظور جملت رو فهمیدم
به هر حال خودم برات درستشون کردم و فکرم نکنم که در اینجا لازم باشه که توضیحی در این مورد بدم ! احتمالا اشکالت در اثر بی دقتی بوده
امیدوارم همینجوری پیشرفت کنی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۰۹:۵۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۱۶:۱۵:۳۴

من کی هستم


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۴
#35

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
از تالار اسلایترین میرم بیرون !!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 168
آفلاین
آن روز خیلی سرد بود ... روزی سرد که تا آن زمان کسی این گونه سرما را به خاطر نداشت ... سرما تا مغز استخوان میرسید ، شاید از آن هم عبور میکرد.
در حیاط مدرسه کسی دیده نمیشد ولی میشد چند لکه ی سیاهی را در گوشه و کنار حیاط دید ... البته فقط چند تا کلاغ بودند ...

در تالار اسلایترین ، همه کنار آتش جمع شده بودند . هر کس به کاری مشغول بود . دراکو و ایدی با لارا و رودولف صحبت میکردند ... گویل هم یه کتاب رو گرفته بود و غرق مطالعه بود .

رودولف که داشت چیزی رو با آب و تاب برای بقیه تعریف میکرد ، در فاصله ی بین حرفاش از لیوانی که دستش بود نوشیدنی! می خورد.
رودولف : آره . . . باورتون نمیشه ، اصلا نتوانست بفهمه که من چه جوری اومده بودم تو تالار اونا . . . تا یه مدت فکر میکرد کسی می خواد باهاش شوخی کنه ...
لارا هم با علاقه به رودولف نگاه می کرد ... گویی در این دنیا فقط یک نفر رو دوست داشت ...

همه به صحبت های رودولف گوش می کردند ، فقط دراکو بود که نمی توانست حواسش رو جمع کنه . مدام با خودش فکر میکرد و اصلا به اطرافش توجهی نداشت .

با یک نگاه میشد فهمید که اتفاقی برای دراکو افتاده ... صورتش از همیشه سفیدتر بود ، به سفیدی برف . میشد تو چشماش هراس رو دید .به هر حال کسی از افکارش خبر نداشت .

دراکو با خودش میگفت : آره ... این دفعه دیگه باید بهش بگم ... ممکنه کسی زود تر بهش گفته باشه ... اگر زودتر گفته باشن چی ؟ نه .... نباید این جوری باشه ...
سرشو تکان داد ، مثله این که می خواست فکر هاشو از مغزش بیرون بریزه . انگار فقط با این کار آروم میشد ...

ناگهان صدایی اومد ... صدایی عجیب و...وحشتناک . آن صدا خیلی سرد بود ، حتی شاید سرد تر از هوای بیرون . آن صدا هر چه که بود همه متوجه شدند . چهره ی همه را ترس و وحشت فراگرفته بود ، به جز دراکو .

او با آرامش و اطمینان خاطر به راه افتاد . متوجه نبود که کجا میره ... انگار فقط می خواست بره .. بره تا به منبع صدا برسه ... تمام طول راهرو را طی کرد ولی کسی مانع حرکت او نمیشد . همه نگاه می کردند و منتظر اتفاق خاصی بودند . دراکو بی توجه به همه به راهش ادامه داد . از راهروی تالار گذشت ... در رو باز کرد و پا به بیرون گذاشت ...
در راهرو ها می گشت به دنبال صدا .. در یکی از راهرو ها ، در انتهای آن نوری دید ... به سود نور دوید ولی قبل از این که بهش برسه ، اون نور رفته بود ..
ولی حس میکرد که خیلی به صدا نزدیک شده ...
به دیوار رسیده بود ... ولی روی دیوار چیزی دید ... مثل این که کسی چیزی نوشته بود .
ساعت 12:30 دقیقه ، سرسرای اصلی

دراکو چند دقیقه به اون نوشته ها نگاه کرد . در فکر این بود که این نوشته را چه کسی بر روی دیوار نوشته است که حس کرد صدا از او دور میشود .. با دور شدن صدا نوشته ی روی دیوار هم کمرنگ شد تا بالاخره نا پدید شد ...
دراکو تصمیم گرفته بود نیمه شب به آن جا برود.. هر طور که بود .


============================
خوب بلیز جان ، شما یه نقد آبرومندانه بنداز زیرش . دستت درد نکنه . ( البته اگر ارزش داره )
بعدشم ، دوستان سعی کنید این رو ادامه بدید . کلی سوژه میشه ازش در آورد.


خب ماروولو جان البته خودت میدونی که هر کس باید پست نفر قبلی رو ادامه بده ! ولی خب چون که تاپیک داشت یکم حالت خاله بازی پیدا میکرد به نظر من خوب کاری کردی که موضوعش رو عوض کردی ! ( به شرط اینکه هر دفعه این کار رو نکنی )
خب کلا رولت از نظر فضا سازی هیچ اشکالی نداشت ! میتونم بگم که بی عیب و نقص بودش ! برای توصیف از کلمات مناسبی استفاده کرده بودی و همونجوری هم که خودت گفتی رولت پر سوژه بود که امیدوارم بقیه هم از این مورد به خوبی استفاده کنند .
فقط سعی کن جای سه نقطه از یک نقطه به عنوان پایان جمله استفاده کنی
بقیه لطفا پست ماروولو رو ادامه بدن ! البته یکم طنزش رو بیشتر کنن


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۲۰:۵۳:۵۴

آن چه ثابت و برجاست ، ثابت و برجا نیست . دنیا این چنین که هست نمی ماند .
برتول برشت




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۴
#34

پ.ح.س.گ. گويل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۶ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۴
از اسلي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
رودلفي:لارا چي شد(در همين حال ميشنه كه) يهو......
يه صداي بد در مياد اين جوري
قرررررررت
رودلفي سرخ ميشه زير پاشو ميبينه يه بادكنك بوده سرخي شديد تر ميشه اما از خجلي نه از عصبانيت
روي بادكنك يه يادداشت خرچنگ غورباغه بود
از طرف دوست بسيار عزيزت گويل
رودلفي خونش به جوش مياد و لارا ميبينه اين بهترين فرصته
دنننگگگگگگگگگگ
يكي از چكشهايه سرژو دايي دسته گويل بود و خابوند تو سره رودلفي و رودلفي
اون وسط پخش شد
ايدي و دراكو با هم خوشو بش ميكردن لارا خودشو به گويل رسوند و گفت:به..به عجب تبهري(اتلبته گويل فكر ميكرد الان لارا ميكشدش)
اگه يه ضربه اين جوري بزني تو سره داراكو و چكشو پرت كني برا ايدي و يه افسون حافظه روش به كار ببري 10 گاليونت ميدم
گويل:عمرن
لارا:چرا
-----------
دو دقيقه بعد سره دراكو به فاعده 4 تا نون بربري بالا اومده و داره تك تكه موها ايدي رو ميكنه


خب گویل جان میشه گفت پست خوبی زدید . تقریبا نکاتی رو که من به دو نفر قبلی تذکر دادم شما رعایت کرده بودین فقط بهتره از علایم نگارشی یکم بیشتر استفاده کنی و همچنین باز کمی بیشتر از فضا سازی استفاده کنی !
من اینجا این نکته رو هم بگم که سعی کنید که موضوع هایی رو که انتخاب میکنید جوری باشن که خودشون سوژه ایجاد کنن به طوری که نفر بعد از شما هم رول شما رو ادامه بده ! و همچنین سعی کنید موضوع ها طوری نباشه که خودتون شروع کنین و خودتونم تموم کنین !
من تا اینجا که دارم میبینم تقریبا هر کس فقط سعی کرده خودش رو وارد داستان کنه در نتیجه رولها از اون حالت وابستگی خارج شده
البته منظورم این نیست که اینکار بده ! ولی شما ( منظورم همه هست ) در اصل با وارد کردن خودتون به داستان بقیه رو از داستان خارج میکنید و نفر بعدی هم باز همینطور و این وسط فقط یکی دو شخصیت کلیدی مثل دراکو میمونند ! سعی کنید که دیگران رو از سیر داستان خارج نکنید و موضوعاتی رو خلق کنین که همه بچه های اسلی توش باشن ! اینجوری همه میتونن با خیال راحت نمایشنامه بنویسن ! به داستان هم لطمه ای وارد نمیشه ( اینو به طور کلی گفتم ! فقط منظورم با حاجی نبود ! )
در آخر اضافه کنم که حاجی گویل رومجموع نمایشنامه خوبی بود . توضیحات منم بیشتر روبه همه بود


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۸:۱۶:۲۷
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۸:۲۳:۳۳

جنگ را از لابه لايه اتش و خون بيرون كشيديم تا نفرت از جنگ اييني جاودان شود


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#33

لئولين  اسلایترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۵ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
پرفسور اسنیپ
درحالی که دوباره میخواست بره سمت لارا و اون رو طلسم نابخوشنودی بکنه به طرز فجیعی
پاش گیر میکنه به گربه فیلیچر
و به این ترتیب
گربه فلک زده رو له میکنه
هم در مقابل همه ضایع میشه
هم دماغ اش خورده خاکشیر میشه
هم موهای روغن زده اش به هم میریزه ((به همین خاطر که اسنیپ تصمیم میگیره از اون به بعد یواشکی از کتیرای خادویی هاگرید استفاده میکنه
در ادامه
ولی اسنیپ به خاطر رو حیه ی والای اسلایترینی که هیچ موقع کم نمیاره 25 نمره ی ناقابل از گریفیندوری ها کم میکنه
و هم چنین رو به لارا
اسنیپ:لارا به خاطر روی گل دراکو (( اسنیپ اصلا تبغیض قائل نميشه
این با می بخشم اماسعی کن که دیگه تکرار نشه
لارا:چشم پرفسور ((توی دل اش عمرا ))
اسنیپ :حالا بهتره بادراکو عزیز : .ایدی برید به سرسرای اصلی
لارا باخوشحالی با اونها به سرسرای اصلی میرن ولی هم چنان در افکار پلید اش منتظره یه فرصت تا ایدی ودراکو رو به جون هم بندازه
در راه به كسي((مثلا من ))
بر میخوره وسعی میکنه طرح پلید اش رو با اون در میون بزاره تا حسابی جو رو بترکونن


خب لئولین جان نوشته شما هم خوب بود ولی متاسفانه چندتا اشکال داشت !
اول از همه من این نکته رو بگم :
ببینین رعایت کردن اصول پارگراف بندی باعث زیبا شدن رول میشه ولی به شرطی که شما اصول پاراگراف بندی رو بدرستی رعایت کنین !
مثلا الان شما در نوشته خودتون جملاتی رو که کاملا با هم در ارتباط هستند و حتی برای آن ها حرف ربط هم گذاشتید رو به جایی که ادامش رو در همون خط بنویسید ول کردید و آمدید و در خط پایینی ادامه جمله رو نوشتید !
این کار از نظر پارگراف بندی کاملا غلط است ! شما باید زمانی که نوشتتون در مورد یک مسئله تموم شد برای توضیح دادن مسئله بعدی یا موقعی که میخواهید بحث جدیدی رو شروع کنید برید خط پایینی ! نه اینکه جملات رو نصف نیمه رها کنید ! این کار علاوه بر غلط بودنش خواننده رو نیز تا حدی گیج میکنه !
اینو همیشه یادتون باشه ! استفاده نکردن از پاراگراف بندی باعث کسل شدن نوشتتون میشه یعنی نوشته شما هر چقدر هم که قشنگ باشه اما از پاراگراف بندیه مناسبی توش بکار نرفته باشه باعث میشه که نوشتتون خسته کننده بشه !
اما توجه داشته باشید که بر عکس این قضیه هم هست یعنی اگر شما به طور غلط از پاراگراف بندی استفاده کنید باز در دید خواننده نسبت به نوشته اثر میگذارد ! بنابراین سعی کنید که طبق اصول پاراگراف بندی کنید
نکته بعدی هم که لازم میبینم به شما تذکر بدم اینه که بهتره شما در چنین مواردی به جای گیومه از پرانتز استفاده کنید !
من به این علت این حرف رو میزنم چون که ما زمانی از گیومه استفاده میکنیم که ! میخواهیم یک کلمه مهم یا یک کلمه نا شناخته یا یک اصطلاح یا اسم خاصی رو در جملمون به کار ببریم . اون وقت آن کلمه را در گیومه میگذاریم !
اما زمانی که میخواهیم درباره نوشتمون توضیحی بدهیم یا میخواهیم چیزی رو بنویسیم که در متن اصلی تاپیر ندارد و یا میخواهیم حالات افراد رو در هنگام حرف زدن یا انجام کاری نشان دهیم ( این مورد بیشتر در نوشتن نمایش نامه نویسی کاربرد دارد ) در این صورت از پرانتز استفاده میکنیم .
پس با توجه به تعریف بهتره شما هم در چنین مواقعی از پرانتز استفاده کنید .
به هر حال امیدوارم که به این نکات توجه کنید ( با بقیم هستما ) . منتظر نمایشنامه های خوبتون هستم .
موفق باشید


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۵:۲۷:۲۸

زنده باد لرد سياه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#32

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
ایدی جان لطفا اینقدر از خودت تعریف نکن تو رو خدا دیگه کشتی منو یه دفعه بگو مدیر مدرسه تویی دیگه چرا طفره میری
===============
اسنیپ:این چه کاری بود کردی لارا
لارا تو فکرش میگه اسنیپ فهمید
لارا:ببخشید
اسنیپ:یعنی چی ببخشید رفتی ایگور رو از پشت هل دادی تو حوض و بعدش هم که ایدی رو تخته من خوایوندی
از این کار ها منظوری نداشتم
لارا اینو گفت و چشاشو بست و شروع به اشک ریختن کرد
ایگور که از اونجا رد میشد
وقتی صورت نگران و اشک وار لارا دید به طرف اسنیپ امد
ایگور:پروفوسور چی شده من که گفتم اشکالی نداره شوخی کرده
اسنیپ:خفه شو ... تو اینو گفتی ولی برای یه دلیل دیگه میخوام تنبیهش کنم
ایگور در گوش لارا:چی شد
لارا:اشتباهی ایدی رو رو تخته اسنیپ خوابوندم
ایگور زد زیر خنده
اسنیپ:بر گشت و به خشم به ایگور نگاه کرد
چرا میخندی ایگور؟
ایگور:پروفوسور ببخشید
اسنیپ:به من میخندی نه پس تو هم تنبیه میشی
ادامه بدید...


خب ایگور جان رومجموع پست بدی نبود هم داستان رو خوب پیش بردید و هم سوژه بعدی رو برای نفر بعد مشخص کردی اما متاسفانه چندتا مشکل هم داشت !
اولیش اینکه شما در نوشتتون خیلی کم از فضا سازی استفاده کردید و تقریبا تمام نوشته فقط دیالوگ بود .
بهتره که سعی کنید در رولهای بعدیتون از فضا سازی بیشتر استفاده کنید چون که فضا سازی بی عیب و نقص واقعا به زیبایی نوشتتون کمک میکنه و در کنار اینها باعث میشه که خواننده یک ذهنیت کامل از اون چیزی که شما تصور میکنید در ذهنش شکل بگیره و اینطوری منظور شما رو بهتر بفهمه !
نکته دیگه ای که لازم دیدم بهتون تذکر بدم اینه که خوبه که آدم پاراگراف بندی و کلا قوانین دستوری رو رعایت کنه ! اما در بعضی از موارد این کار واقعا لزومی نداره مثلا مثل این جمله :
ایگور که از اونجا رد میشد
وقتی صورت نگران و اشک وار لارا دید به طرف اسنیپ امد
ببینید شما بعد از گفتن جمله اول آمدید سر خط و جمله بعدی رو با کلمه " وقتی " شروع کردید . به نظر من این نوع پاراگراف بندی کمی ایراد دارد چون که کلمه " وقتی " تقریبا یک کلمه ای هست که در بعضی موارد مانند دو جمله بالا دو جمله را به هم ربط میدهد . به نظر من بهتر بود که شما این دو جمله رو در هم ادقام میکردید !
به هر حال امیدوارم که در آینده پستهای بی عیب و نقص تر و زیباتری بزنی
موفق باشی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۴ ۱۴:۱۴:۱۷

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#31

نيلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸
از تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 191
آفلاین
3 ساعت بعد ......
دراكو : لارا تو ايدي رو نديدي

- نه نديدم

دراكو : پس اين دختر كجا رفته

در همين موقع اسنيپ وارد تالار ميشه و ايدي هم همراهش لارا هم به اتاقش ميره

دراكو : ايدي كجا رفتي ؟ دلم هزار راه رفت....

ايدي : من....

اسنيپ : خواهر گرام تو اتاق من بودن

دراكو : اونجا چي كار ميكردي

ايدي:آخه فكر كردم اونجا خوابگاه دختراس

اسنيپ : تو بيجا كردي مگه اتاقت رو نشونت ندادن؟
چرا لارا گفت اونجا خوابگاه منه

اسنيپ : لارا لسترنج ؟ بهش بگيد يه ساعت ديگه اتاق من باشه.....

دراكو: لارا ميكشمت حالا خواهر منو دس ميندازي
لارا از پله ها پايين مياد

- چي شده ؟ سلام ايدي

دراكو : لارا ميكشمت

- براي چي؟

دراكو: فورنوكولوس

يه دفعه همه ميزنن زير خنده قيافه لارا خيلي زشت شده

پانسي: بچه ها دماغشو چه گنده شده عيب نداره لارا گريه نكن خودم ميبرمت درمونگاه...................

پنسی جان یه کم فضاسازی رو وارد داستانت کن ... توصیف صحنه ها خیلی بهت کمک میکنه ! بازم برای اولین رولها بد نبود ولی این نکات رو دقت کن ...
نکته مهم : توی متنی که مینویسی زيرش چند تا تیک رو بذار حتما
استفاده از تگهای HTML رو غیر فعال کن ... فعال کردن شکستن خود به خود خطها رو تیک بزن !
الان برات درست کردم و اگر این کارو نکنی بین خطهات فاصله نمیوفته ... تمام نوشته هات حتی اگر اینتر بزنی پشت هم نوشته میشه !


نفر بعدی از پست ایدی ادامه بده ... این پست ادامه پست لارا بود متاسفانه در حالی که باید ادامه ایدی میشد !
دوستان از پست ایدی ادامه بدن ...


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۴:۳۷:۰۵
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۴:۳۹:۳۵
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۴:۴۵:۲۲
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۳ ۱۶:۵۲:۴۹

be chashmanat biamooz ke har kas arzeshe didan nadarad


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#30

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
لارا متوجه نزدیک شدن دراکو به انها مشود ولی نمیداند چرا با دیدن او لرز شدیدی در دست و پایش احساس میکند .
دراکو - لارا ایدی را به اتاقش بردی . اتاقی را براش انتخاب می کردی که رو به منظرهی زیبایی باشد اخه میدانی اون یک نویسنده است یک نویسنده با ذوق .
لارا احساس گرمی ناخوشایندی را در خود احساس کرد با این احساس خوب اشنا بود "حس حسادت "
در حالی که سعی داشت از نگاه تحکم امیز دراکو فرار کند زیر لب گفت حتما
ایدی که همیشه دختر باهوش و زیرکی بود امکان نداشت به طولانی شدن فاصله سالن عمومی گروه تا خوابگاه مشکوک نشود به همین دلیل شروع به بررسی دقیق اتاق کرد و به نقشه شیطانی دوست نمایان پی برد
اسنیپ در حالی که تک تک رگهای صورتش از عصبانیت انقدر متورم شده بود که قابل شمارش بود به میز اسلایترین نزدیک شد و فریاد زد هرچه امتیاز ممکن است که گروهی بتواند کسب کند از گروهتان کم میشد اگر من یک اسلایترینی نبودم ولی مجازاتی در انتضار لارا است که هرگز در خواب ندیده باشد بیا به اتاق من .
نفسها در سینه حبس بود و لارا با تعجب به در ورودی نگاه میکرد که ایدی بالبخندی بر لب برای صرف غذا وارد میشد .
لارا با تعجب به موهای بلند اسنیپ نگاه میرد که اکلیلهای جادویی مخصوص امضاءلارا برروی انها چشمک میزد . دور تا دور پاتیل روغن موی اسنیپ این اکلیلها برق میزد .
ا احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۴:۵۶ چهارشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۴
#29

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
را در حاليكه ايدي رو راهنمايي ميكنه:دوستاي خوب؟با خواهر دراكو؟بله حتما...
5 دقيقه بعد...
ايدي درحاليكه كاملا گيج شده بود:لارا..چرا نميرسيم..اين خوابگاه ذخترا چقدر دوره...
لارا كه دست ايدي رو ميكشيد موذيانه ميخنده:الان ميرسيم..
10 دقيقه بعد:ديگه چيزي نمونده...
15 دقيقه بعد:اين چند تا پله رو هم بريم پايين ميرسيم...
ايدي به راهرويي كه قرار بود به خوابگاه دخترا ختم بشه نگاهي ميكنه و ناگهان به شدت دلش براي بوباتون تنگ ميشه...
از راهروي تنگ و تاريكي عبور ميكنن و درمقابل اتاق وحشتناكي كه بيشتر شبيه به زندانه متوقف ميشن...
لارا درحاليكه ايدي رو هل ميده:برو تو ديگه..منتظر چي هستي؟
ايدي كه بيشتر حواسش به ساعات حركت قطار به فرانسه بود: تنهايي برم؟مگه تو نميايي؟
لارا با همون لبخند موذيانه:نه..ما كلاس داريم.الان خوابگاه خاليه..تو حتما خسته اي..برو استراحت كن..شب ما بعد از كلاس ستاره شناسي مياييم...
ايدي كه راه ديگه اي نداره وارد اتاق ميشه....
لارا در حاليكه صداي قهقه اش راهرو هاي هاگوارتز رو پر كرده بطرف تالار برميگرده...
-لسترنج...واقعا كه خجالت آوره...اين چه طرز خنديدنه...50 امتياز از گريف و هافل و ريون كم ميشه...
-متاسفم پروفسور اسنيپ.ديگه تكرار نميشه..
و زير لب زمزمه ميكنه:گرچه اگه همينطور تكرار بشه ما حتما جام امسالو ميبريم...
وقتي لارا وارد تالار ميشه بيشتر بچه هاي اسليترين براي كلاس تغيير شكل از تالار خارج شده بودن...
رودولف مثل هميشه گوشه تالار لم داده بود و احتمالا اصلا نميدونست كه كلاس داره..
- لارا اين دختره ايدي چي شد؟چرا برديش بيرون؟
لارا:بيرون؟خب بردمش خوابگاه ديگه..بهش گفتم تا شب بخوابه...
رودولف كه به حافظه خودش شك كرده بود:خوابگاه؟خوابگاه شماكه اينجاس...
لارا درحاليكه نهايت سعي خودشو ميكرد كه معصوم به نظر برسه:وا....اصلا يادم نبود...آخي..من اشتباهي بردمش به دخمه اسنيپ...واي خداي من اون الان بي خبر از همه جا توي تختخواب اسنيپ خوابيده...واااي...چي ميشه وقتي اسنيپ بياد و ببينه يه دانش آموز توي تختش خوابيده...
رودولف با بي تفاوتي: هيچي..چي ميخواي بشه..ريون و گريف و هافل بيچاره ميشن...


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.