امروز یه فیلم مستند رو که مال 20 سال پیشه تونستم از توی آرشیو پیدا کنم گفتم براتون نمایش بدم تا با یسری از واقعیت ها آشنا بشین(ایول جمله بندی)
توجه کنین این فیلم به هیچ وجه تدوین نشده و از سرنوشت فیلم بردار آن اطلاعی در دست نیست
___________________
دو نفر با هم رفتن کوه یکیشون یه دوبین داره و مشغول فیلمبرداریه اون یکی هم هی بهش میگه از اینجا فیلم بگیر از اونجا فیلم بگیر . این درخت رو بگیر یا از اون سنگ فیلم نگیری ها دارن فیلم مستند میسازن
کارگردان: چرا داری از زمین فیلم میگیری مگه به تو نمیگم از اون درخت فیلم بگیر
فیلم بردار دوربین رو میکنه رو به سمت درخت و مشغول فیلم برداری میشه کارگردان هی با دستش اشاره میکنه که دوربین رو تکون نده تصویر رو ثابت نگه دار
فیلم بردار مشغول فیلم برداری از درخته چند تا پرنده کوچیک روی درخت لونه دارن
کار گردان توی هوا یه عقاب میبینه به فیلم بردار اشاره میکنه از عقاب فیلم بگیر
دوربین به سمت عقاب
عقاب داره به درخت نزدیک میشه
پرنده ها میترسن و فرار میکنن عقاب یکیشون رو توی هوا میگیره و میره دنبال (دمبال) کارش
پرنده ها برگشتن روی درخت فیلم بردار مشغول فیلم برداره
یه مرد میان سال با مو و ریش بلند خرمای رنگ داره از کوه میره بالا
کارگردان با دیدن مرد به فیلم بدار اشاره میکنه مخفی بشه
هردو پشت سنگی مخفی میشن و مشغول فیلم برداری از اون مرده
اون مرد همچنان در حال بالا رفتن از کوهه کار گردان بهش مشکوک شده و قصد داره دنبالش بره ببینه چیکار میکنه
فیلم بردار هم موافقه
در نتیجه اون دو تا یواشکی از پشت دارن اون مرد رو دنبال میکنن
مرده هنوز داره از کوه میره بالا
کارگردان: مراقب باش صحنه ای رو از دست ندی
فیلم بردار: چشم
مرده کماکان در حال بالا رفتن از کوهه
دیگه چیزی تا قله نمونده
از دور یه خونه ی کوچیک پیداس
اون مرد دیگه به قله رسیده
جلوی اون خونه یه بچه ی کوچیک داره بازی میکنه
مرد: سلام کسی خونه نیست ؟ کفی هستی؟
یه صدای از توی خونه میگه: توی آلبوس بیا تو
آلبوس: نه ممنون زود باید برگردم باهات کار دارم
صدا: الان میام بیرون
فیلم بردار و کارگردان دارن فیلم میگرن و از این اتفاقات مشکوک متعجب میشن
کارگردان به فیلم بردار اشاره میکنه که یه مقدار زوم کنه تا تصویر واضح تر بشه
در همین لحظه یه ققنوس از توی خونه میاد بیرون با دامبل دست میده و میگه: خوب چه خبر چی شده که اومدی اینجا
دامبل: اومدم یه سری به تو بزن ببینم تو چیکار میکنی اینجا
کفی: هیچی میگذرونیم تو چیکار میکنی؟ زنت خوبه؟ شنیدم تازه زن گرفتی
دامبل: اره خوبه سلام رسوند
کفی: این چندمین زنته؟
دامبل: چهارمی؟
کارگردان و فیلم بردار
کفی : تو چرا هی طلاق میگیری هی ازدواج میکنی ها ؟ با یکیشون زندگی کن
دامبل: والا من نمیخوام طلاق بگیرم اون ها هی طلاق میگیرن
برای اینکه من بچه دار نمیشم(بگیرید چی میگم چون در این مورد دیگه صحبت نمیکنم)
کفی: هیسچ راهی نداره که مشکلت حل شه؟
داملبل: نه
کفی: حالا چیکار داری
دامبل: اومدم بگم که این بچه توی این کوه طلف میشه پاشو بیا شهر خودمون اصلا بیا خونه ی خودم
کفی: تو خوب میدونی دامبل من از این کوه پایین نمیام
دامبل: اخه این بچه چه گناهی کرده که باید بالای کوه بزرگ بشه چرا تو میخوای این بچه رو بد بخت کنی
کفی: من نمیام پاین تو هر کاری میخوای بکن
دامبل: خوب حالا که تو نمیای حد اقل این بچه رو بده من ببرم تا توی یه محیط مناسب بزرگ بشه
کفی: نه نمیدم بچه ی خودمه آنی خودمه به تو نمیدم
دامبل: باید بدی وگرنه مجبورت میکنم
کفی: تو دلت برای این بچه نسوخته تو فقط به فکر خودتی
دامبل: این زیاد مهم نیست من بچه رو با خودم میبرم
کفی مخالفت میکنه و بچه رو با خودش میبره توی خونه دامبل هم دنبالش میره تو
فقط صدای گریه ی بچه شنیده میشه
دقایقی بعد دامبل با بچه از خونه میاد بیرون و از کوه میره پایین فیلم بردار هنوز مشغول فیلم برداریه کفی هم از خونه میاد بیرون و شروع میکنه دویدن دنبال دامبل
کفی: بچمو بده بچمو بده
دامبل چوبدستی رو در میاره و کفی رو طلسم میکنه
کفی پخش زمین میشه و دیگه تون حرکت نداره
فقط صدای گریه ی کفی میاد
دامبلدور با یه بچه داره از اونجا دور میشه
________________________________
پایان (این فیلم متعصفانه نصفه موند بقیه هم نداره