هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
#11
خانه ریدل !!!

ولدک تو اتاق خودش وایستاده ردای نو و سیاه رنگی به تن کرده و داشت اسپری خوش بویی سبز رنگی روی خودش خالی می کرد!

ببین چه شدم ! اگه این دختره بهم جواب مثبت بده ، میرم مو می کارم ! خوشگل میشم ، بعد میرم دهن محفلی ها رو صاف می کنم این دختره رو هم می کنم ملکه خانه ریدل !

قیژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ افکت باز شدن در خانه !

البوس : بچه ها اروم بیاید اگه ولدک تنها بود قافل گیرش کنیم و اینا !
ریموس : عهه بچه مگه نمی بینی دامبلدور می گه ساکت باشید این صداها چیه در میاری؟

ایلویز: باب من نیستم ریموس ! اصلا من که کنارتم صدا از اتاق بالا میاد !

دامبلدور و دو یار وفادارش به ارومی رفتن بالا و از گوشه در عمه جسی ، ولدک و بلاتریکس رو دیدن !

بلا لباس صورتی تنش کرده بود موهای ویزویزی اسکاجیشو هم صاف کرده بود و هی به ولدک چشمک می زد و عشوع خرکی می اومد !

ولدک هم هی ایش ایش می کرد و می گفت بلا پاشو برو بیرون من اعصاب ندارم بذاز ببینم این جسی با ما راه میاد یا باید مهریه رو زیاد کنیم !

اسم مهریه که اومد رنگ از روی صورت بلا پرید و برگشت طرف لرد گفت : ارباب به من خیانت نکنید من شما رو دوست دارم ! ارباب خواهش میکنم ! ارباب !

با تکون دادن چوب دستی لرد بلا حواله دیوار شد تا دیه صداش در نیاد !

جسی که دید دامبلدور پشت در وایستاده و داره تو رو دید می زنه خیالش راحت شد !

با اشاره دامبلدور هرسه تایی وارد اتاق شدن و دامبلدور چوب دستی ولدک رو گرفت و اونو خلع صلاح کرد!

این وسط ریموس رفت دستهای جسی رو باز کنه و بقیه رو ازاد کنه که دید ایلویز به بلا زل زده و نگاهشو از روی اون بر نمی داره !

ریموس رفت ایلویز رو تکون داد و گفت چته ؟
ایلویز برگشت طرف ریموس و با صدای بلندی گفت : پیرن صورتی دل مارو بردی !

حالا اونطرف محفلی ها هم که معجون خوردن دیونه شدن با صدای ایلویز شروع کردن به قر دادن و این حرفا که ناگهان در پایین باز شد و صدای سوروس اومد!

- اه رفتیم بزنیم محفلی ها رو شهید کنیم معلوم نیست کجا فرار کرده بودن ترسوها !

دامبلدور یه نگاه به ریموس کرد و یه نگاه به جسی !

ولدک به چوب دستی تو دستای دامبلدور خیره شد و خنده شیطانی سر داد !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۲۲ مهر ۱۳۹۰
#12
1) در محفل ققنوس از گرگینه(ریموس) گرفته تا غول(هاگرید) و حتی مرگخوار(سوروس) داریم. شما هم کمی از پیشینه و نحوه فعالیتت بگو.

جانم ؟
خب من همون گرگ بالاییم دیه اسم تو سوالات اومده پس پیشینه ام کاملا مشخصه ؟
عووووووووووووووو!


2) تام رو من وارد دنیای جادوگری کردم و همیشه سعی کردم بهش بفهمونم کارش اشتباهه ولی گوش نکرد. به دامبلدور اعتقاد داری؟

ولش کن بابا این سیاه سوخته ها همشون همین شکلین بوقین !
اره باب محفلی ها همه گولاخن تو هم که سردسته !

3) به قدرت عشق اعتقاد داری؟

نیمفا تانکس من کجاست !
عشق من کجایی ؟

4) حدس میزنی اسم رمز ورود به دفتر من چی باشه؟

پرسی ویزلی سیفیت میفیت!

5) حاضری تمام و کمال در مقابل ولدمورت بایستی و با اون بجنگی؟

قبلا جنگیدم و به همراه همسرم شهید شدم و پسرمو هری بزرگ کرد !
تدی کجایی؟ جیغول تو کجایی؟

6) کار گروهی در محفل ققنوس خیلی مهمه. حاضری با هم گروهیات کنار بیای و همکاری کنی؟


تا وقتی ماه کامل نباشه در خدمتم!

7) بنظرت عمل های زیبایی متفاوت مانند عمل بینی و گونه و کشیدن پوست و ... تاثیری در بهبود ظاهر لرد ولدمورت داشته؟


ولدکه دیه چیکارش دارید ! بچم پروژکتوره نورو همشه پرت می کنه اینور اونور!


ریموس عزیزم ... مجددا خیلی خوش آمدید به محفل خودتون. سرافرازمون کردی پسرم. با هم صحبت میکنیم. این روزها چقدر من خوشحال میشم که بهترین اعضای محفلو دوباره میبینم.
ممنونم


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۲ ۱۳:۳۰:۴۶

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#13
کسی هست ؟
نه نیست !

خب وقتی کسی نیست چه انتظارهای دارید شماها !

مدیران گولاخ جادوگران کجایید که بردن سایت رو ز دستتون !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
#14
هری :

دراکو مالفوی در کوپه رو باز کرده بود و شکمشو گرفته بود از خنده عر می زد و هی وسط غلط زدنهاش یه پدر سگ شنیده میشد !

هری به زور دراکو رو انداخت بیرون از کیفش یه قلم در اورد و روی کاغذ پوستی نامه ای به پدر جدیدش نوشت :

نه سیریوس بلک تو به روح اعتقاد داری؟
داشتن و نداشتنش برام مهم نیست فقط می گم تو روحت !

پ.ن
بدی هات خوبی هاتو از یادم برد ٬ چه شبهایی که از دوری تو تو ی خونه دورسلی ها خوابم برد ! کارهای زشتت ابرومو جلوی ملت جادوگر برد ٬ چه ضربه های از تو این پیشونی ساده ام خورد !


دفتر دامبلدور

دامبلدور به ریشش درازش دست می که و تو ذهن خودش می گه یعنی این سیریوس به روح سیفیت محفلی هیچ اعتقادی نداره ٬‌یعنی تف تو روح سیاه سیاه سوختگیش ! تف !

ناگهان سوروس وسط دفتر دامبلدور ظاهر شد البته یکم فضوله مرگ خوارها هم وسط موهای روغن زده اش دیده می شد !

دامبلدور : باز تو رو از دستشویی پرتت کردن اینجا ؟ این هم رفته رفته دارن شورشو در میارنا ٬ باید اپارات قسمت مرلینگاه رو هم محدود کنم !

سوروس داشت با چوب دستیش هیکل خودشو از فضولات مرگ خوارها پاک می کرد که روزنامه که البوس پرت کرده بود خورد تو صورتش و به خودش اومد !

- نه مردک تو روح سیفیت محفلیت پس کجاست ؟ رفتی خاله زنک بازی در میاری؟

وسط حرفهای دامبلدور سوروس ناگهان به حالت کاملا رویایی در اومد و در چشماش قلب های قلوپ قلوپ می رفت هوا و می ترکیدن !

فلش بک


سوروس تو کلاس معجون سازی نشسته و با کلی زحمت دماغ خودشو از تو پاتیلش در اورده و معجون اماده شده رو می خواد بریزه تو شیشه تا ببره با اسلاهگورن تحویل بده که ناگهان یه عدد ساحره زیبا به سرعت باد از کنارش رد میشه و پاتیل می افته زمین زرتی می شکنه و بوی عطر دختر سوروسو شهید مغزی می کنه !

پایان فلش بک


سوروس سرشو بلند می کنه به دامبلدور می گه : اگه لی لی نداشت به من هیچ میلی چرا پاتیل منو شکست لی لی !

ناگهان سیریوس درو باز کرد و با کلی برگه گردو خاک گرفته اومد تو !

- بیا البوس همشونو از انبار محفل در اوردم !

سیریوس برگه ها رو گذاشت زمین و روی برگه ها عکسی از ولدک خود نمایی می کرد که وسط حموم مدیرها دست تو دست دخترکی مو بلوند حرکت می کردن و هی به هم لبخند های مشکوک می زدن!

سیریوس قبل از رفتن به سوروس رو کرد و گفت : می دونی چرا لی لی پایتل تو رو شکست ؟

سوروس دوباره رویایی شد و گفت : چرا ؟

- تا دنیا دنیاست لی لی همینه ٬ سوروس بزرگترین احمق زمینه ! لی لی تو هم رفت الهی این ولدک خیر نبینه !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹
#15
جواب مصاحبه هم پیوست میشه !

ممنون آرش عزیزم برای سوالات !

پیوست:


zip rimus.zip اندازه: 24.05 KB; تعداد دانلود: 174


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹
#16
ریموس ، سیریوس ، آرتو و مودی چهار گوشه پیکر بانداژ پیچی شده دامبلدورو گرفته بودن و جلوی در خانه ریدل منتظر باز شدن در بودن !


ناگهان در رنگ پریده خونه ریدل باز شد و پیکری سیاه پوش با دستان استخونی با شادی وصف ناپذیری به طرف محفلی ها پرید و گفت :
مرسی عموهای محفلی ، کل روزو داشتم دعا می کردم مرلین دامبلدورو ، عشق منو ، مظهر سیفیت میفیتی رو .... توی جوراب بذاره و بده بابا نوئل بیارتش !

محفلی ها :

لرد در یه حرکت بانداژ دور دامبلدورو باز کرد و چنان دامبلدور تو آغوش گرفت که شکلک قلب گنده ای ایجاد شد و دو دل اسمانها ترکید !

بلا با چنان شکست عشقی به دامبلدور چشم دوخته بود که بدون هیچ رحمی کرشیوی به طرف دامبلدور روانه کرد که تامی با از خود گذشتگی پرید جلوی طلسم و دامبلدورو رو از طلسم دور کرد !

و ایندفعه جمع محفلیون و مرگ خوارها :

سالن پذیرایی خانه ریدل !


آرتور قلم پر خودشو توی مرکب می کرد و نام تک تک مرگ خوارها رو می نوشت و با گرفتن چوب دستی انها به سراغی بعدی می رفت !

ناگهان جغد سیاهی رنگی وارد پذیرایی خونه ریدل شد و نسخه جدید پیام امروز رو تلپی در دستان بلا قرار داد !


به خبر گذاری خبرنگار واحد مجیک نیوز !

بیماری از اسیا وارد اروپا و امریکا شده و باعث میشه جادوگران که قدرت بسیاری دارن و یا قدرت های مانند گرگینه شدن رو دارن بیمار بشن و دچار اختلالات مغزی بشن و به مدت یه ماه باید در قرنطینه باشن !


می توان از این جادوگران ، آلبوس دامیلدور ، لرد سیاه ، مرلین و .... ها رو نام برد !

ملت :


سه ماه بعد در خانه ریدل

تکه های پوست به استخوون و لرزان محفلی ها و مرگخواران که همگی موهای کله سپید کرده بودند در گوشه و کنار خانه تار عنکبوت بسته به چشم می آمد. عاجزانه التماس دو قهرمان را می کردند که در تالار اصلی خانه ریدل ها روی میز غذا خوری پریده بودند و بازی می کردند

لرد: آلبوس ! بگیر که اومد. تقدیم با عشق ! کروشیو !

دامبلدور تنش را قری داد، اندکی بندری آمد و با لحن دخترونی گفت:
- اوا خاک به سرم. دستت درد نکنه تامی. بیگیر این یکیو. آواداکا...ئه...چیز..آوادا..عشقوکادارا !



پایان سوژه


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۹:۱۸:۰۳

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۹
#17
نورهای سبز و قرمز رنگ در همه جای قلعه باستانی و باشکوه هاگوارتز دیده می شد !

بیشتر نورهای به سپر رهای نامعلومی برخورد می کرد و از بین می رفت ولی بعضی هاشون هم به پیکر افرادی برخورد می کرد و برای ثانیه ای پیکر انها رو روشن می کرد و انها رو به زمین می انداخت !

قلعه باستانی هر از چندی تکون هایی می خورد و تعداد مهجمان بیشتر به سوی قلعه یورش می بردند !

محفلی های خواهان پیروزی کم کم تمام قدرت محافظت خود رو از دست داده بودن و کم کم به سوی نا امیدی پیش می رفتن !

رهبر سفیدان ، البوس دامبلدور فکر چاره ای بود و با سران محفل جلسه ای گذاشته بود و همه در سکوت بودن و افکار نا امیدشان اجازه تصمیم گیری به آنها نمی داد !

بار دیگر صدای هراس انگیز لرد سیاه در تمام مدرسه طنین افکن شد و باع شد بار دیگر محفلی ها نا امید تر شوند و به پسره برگزیده زل بزنند !

- دامبلدور گروه سفیدت دیگه کم کم نابود میشه ، اون پسرکو به من بده تا بذارم همتون زنده بمونین !

آلبوس دامبلدور چوب دستی شگفت انگیز خود رو در آورد و زیر گلوی خود قرار داد و گفت : هنوز زوده تام ،‌ زیادی خوش بینی !


دامبلدور چوب دستیشو پایین آورد و چهره اش از همیشه شکسته تر و پیر تر دیده می شد !

زیر زمین هاگوارتز !

پیکره های تیره ای در زیر زمین دیده می شدن که به سرعت به سوی صندوقچه قرمز رنگی در مرکز زیر زمین حرکت می کردن !

پسرکی مو تیره در صندوقچه رو باز کرد و نورقرمز رنگ فامی به همه جا تابیده شد و چهره سه نو جوان رو روشن کرد !

هری : فکر می کنم منظور دامبلدور همین صندوقچه بود !
رون : اره همین بود ، هم مال گریفیندور هاست و هم نشان خانوادگی شما روش هست !

هری رو به هرمیون و رون کردو گفت :‌آماده اید !؟

دو نوجوان با ترس سرخود رو به نشانه موافقیت علامت دادن و چشمانشونو بستن !

نور قرمز رنگ به همه جا تابیده شدو چند انیه بعد ، دیگر صدای شنیده نمی شد و سه نوجوان به چند سال عقب تر برگشته بودن !

زمان حال !

دامبلدور به چوب دستی خود خیره شده بود و دید قدرت چوب دستیش از بین رفت و با لبخنده به محفلی ها اعلام کرد!

- موفق شدن ، فقط امیداورم راهشو پیدا کنن !

زمان گذشته !

مادر بارداری که به یتیم خونه ای رفت و بچه ای به دنیا آورد و اسمشو گذاشت تام !

صحنه عوض شد !
کودک که حالا بزرگتر شده بود جلوی البوس دامبلدور نشسته بود و شعله ای آتش که کمدشو نمی سوزوند می ترسید !

صحنه تغییر کرد !

پسر بزرگتر شده بود و داشت با پیره زنی صحبت می کرد !

همینطوری پشت سر هم صحنه ها تغییر می کرد تا اینکه به صحنه آخر رسیدن !

پسرک که حالا دیگر چهره زشتی به خود گرفته بود وارد خانه پاتر ها شد !

جوانی مو شلخته رو به سرعت کشت ! رفت سراغ زنی با چشمان سبز زیبا و از اون خواست بچه رو بهش بده تا اونو زنده بذاره !

زن رو هم با حرکت چوب دستیش کشت !

مرد چوب دستی خود رو به سوی کودک گرفت و طلسمی رو به سوی او پرت کرد ! طلسم به سوی خودش برگشت و پیکر بی جان مرد بر زمین افتاد و علامت صاعقه ای رو پیشانی کودکی جا موند !

دوباره نور قرمز همه جا رو گرفت و نوجوانها رو برگردوند به زمان حال !

اتاق مدیر ـ محل جلسه محفل !

هری وارد شد و رو به دامبلدور کرد و گفت : فهمیدم پرفسور آخرین تیکه ماجرا برای پیروزی ماها من هستم !من باید خودمو فدا می کردم !

دامبلدور :‌پس حدسم درست بود و قطره ای اشک از چشمان آبیش سرازیر شد !

....!

هری خودشو فدا کرد ولی نمرد ،‌فقط جان پبچ کی تو وجودش داشت رو نابود کرد و در دوئلی بر لرد سیاه چیره شد !

هری : پرفسور من نفهمیدم سفر کردن ماها به چوب دستی شما چه ربطی داشت ! چرا اون از کار افتاد !

دامبلدور : برای این که این چوب دستی قدرت خالصی داره ،‌وقتی شما برگشتید به اون زمان قدرت چوب دستی اون زمان فعال شد و قدرت این چوب دستی از بین رفت !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: ������ �� �����
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹
#18
براتی به سرعت خودشو به زیر زمین رسوند و جبعه ها رو بالا برد و همه ی محتویات جبعه هارو درون پاتیل جوشان سوپ آنی مونی تخلیه کرد !

رنگ سوپ از بنفش به سبز فسفری تغییر رنگ داد !

وقت ناهار شد و هرچی ارباب ولدک کبیر آنی مونی رو صدا می کرد خبری نبود ، اخرش به مونتی دستور داد تا با بیلش سوپ ها رو توی ظرف ها بریزه !

همه از دیدن رنگ سوپ آنی مونی متحیر شده بودن و کسی دست به سوپش نمی زد ، ولدک به شامپو دستور داد تا پیش مرگش بشه و اول سوپ رو اون بخوره !

ایوان با ترس و لرز خم شد و چند قاشق از سوپ رو خورد و رو به ارباب کرد : ارباب مزه اش عالیه ، یحتمل آنی مونی هم متحول شده !

همه به سرعت مشغول هورت کشیدن سوپهاشون شدن !

نیم ساعت بعد !

قیافه همه ی مرگخواران به صورتی کاملا رویایی شده بود و همشون به هم دیه زل زده بودن تا این که ارباب تصیم گرفت پاشه !

ولدک بلند شد و با ما تحت گرامیشون حواله زمین شدن و صدا قرچی در تمام سالن پیچید ،‌ ولی ولدک به دردش هیچ توجهی نکرد و پاشد زد زیر اواز!

امشب که مست مستم ،‌پاتیل عرق ........!

همه مرگخواران هم به سرع پاشدن و با ارباب شروع به هم خونی کردن !

بعد چند دقیقه همه مشغول دنسینگ بودن وسط و ارباب برای خودش تنها قر می داد که بلا رفت رفش !

ارباب : ایشششششششششش، دوباره این دختره اکبری پیداش شد ! اصلا همه ی ملت به من نظر دارن !

بلا : مای لرد فقط یه دنس کوتاه داشته باشم! اجازه هست ؟

ارباب که می خواست از شر بلا راحت بشه رفت پشت میکرفون وایستاد و بلند اواز دیگه ای رو شروع به خوندن کرد!

هرجه می خوای بری برو ،‌هر چی می خوای ببری ببر ولی آنیتمو با خودت نبر !

ارباب ناگهان متحول شد و هی پشا میکرفون می گفت :‌آنیت من کجایی ؟ مردم از جدایی !

ارباب هی می گفت و ملت مرگخوار هم هی اشک می ریختن که چرا ارباب دچار شکست عشقی شده !

ناگهان در با صدای بلند باز شد و برو بکس محفلی وارد شدن !

ناگهان مرگخواران برگشتن طرف دامبلدور و همه یه صدا با هم گفتن : دامبل باید برقصه ، دامبل باید برقصه !

ارباب پشت میکرفون اعلام کرد :‌ دامبلدور اماده یه دنس دونفره با ارباب باش ! و به مک شاعر اهل بیت محفل دستو داد تا اهنگ خوشگلا باید برقصنو بخونه !

مک میکروفونو به دست گرفت و شروع به خوندن کرد !

ارباب بریک زنون به سمت دامبلدور می رفت تا دستشو بگیره که ناگهان صدای جیغ بلندی در سالن شنیده شد و همه رو به حالت عادی برگردوند !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹
#19
نه مثل اینکه بالای سر شما ها زور نباشه آدم نمی شین!
ببینی بوقیا ناظر این بخش خیلی ارزشییه !
اذیتش نکنین !
باب کم پستهای اسپم بزنید !

دیه پست هاتونو پاک نمی کنم! این دفعه کل تاپیک پاک می کنما !
بوقیا !


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ سه شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۹
#20
آخرین اخطاره !

پست های که به این موضوع ربط نداشته باشن و یا مسخره و جنبه فان داشته باشن بدون اطلاع پاک می کنم !

توی کتاب واقعا جایی که دابی مرد برای من از همه جاش سنگین تر بود!


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.