هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ شنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۵
#36

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
1-نام: جاگسن اون
2-گروه: اسلیتیرن
3-دسته:(مرگ خوار یا محفلی یا هیچکدام) : یک مرگخوار خیلی ارزشی
4-دلیل درخواست عضویت در المپیک: بهتر شدن رولها طنزم.
______________________
ایگور یه پیشنهاد دارم :
اگه مسابقات رو به دو قسمت مسابقات طنز نویسی و جدی نویسی تقسیم کنی بهتره.


من یه شبح و�


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ شنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۵
#35

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۱۵:۴۷
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
مشاور مدیران
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 1311 | خلاصه ها: 1
آفلاین
1-نام: مرلين كبير
2-گروه: گريفيندور
3-دسته: محفل ققنوس
4-دلیل درخواست عضویت در المپیک: مشاركت در فعاليت هاي ايفاي نقش سايت و محك زدن توانايي هاي نويسندگي، با اميد به اينكه اين المپيك مثل مسابقه جام آتش نيمه كاره نماند! (ضمنا به كورن اسميت، قهرمان دور قبلي هم تبريك ميگويم )


زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۸۵
#34

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 319
آفلاین
نام: استاد مالدبر
گروه: اسلیترین
دسته: قراره مرگخوار شم الان هیچکدامم.
دلیل درخواست: ازین وضعیت فوق ارزشی در بیام. البته مخلص تمامی ملت راون نیز هستیم!






همین فقط؟


I Was Runinig lose


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۸۵
#33

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
نتایج کلی المپیک(دوره اول)

پروفسور اسپروات:71
رون ویزلی:69
کورن اسمیت:76
جاگسن اون:59
رابستن لسترنج:18

به این ترتیب کورن اسمیت قهرمان این دوره مسابقات المیپک





==============

ثبت نامه دوره دوم:
*مهلت یک هفته!
4 نفر انتخاب میشوند و در مسابقات شرکت میکنند.در آخر مراحل کسی که بیشترین امتیاز رو داشت قهرمان المپیک میشود.

فرم درخواست شرکت برای المپیک:
1-نام:
2-گروه:
3-دسته:(مرگ خوار یا محفلی یا هیچکدام)
4-دلیل درخواست عضویت در المپیک:


***داوران فعلا من و بینز هستیم شاید بعد ها افراد دیگه ای برای داوری انتخاب شوند.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۸۵
#32

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
كورن اسميت
سوژه:9 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:8امتیاز
غلط املایی:10امتیاز
جمع کل:27 از 30

نقد:میشه گفت،رولی بی نقص،توصیف صحنه حالات ظاهری را عالی اجرا کرده بودی.تمام نکات ریز و درشت رول جدی رو رعایت کرده بودی و در آخر از کلک های رولینگی استفاده کردی.
سوژه را خیلی خوب پروروش داده بودی.پاراگراف بندیت هم خوب بود.
===============
پروفسور اسپروات
سوژه:9 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:8امتیاز
غلط املایی:10امتیاز
جمع کل:27 از 30

نقد:عالیی بود،نکات ریز و خوب رعایت کرده بودی.توضیف صحنه و توصف چهره افراد رو هم خوب انجام داده بودی.سوژه را بسیار خوب پروروش داده بودی.تو هم مثل کورن بسیار عالی نوشته بودی.

================
جاگسن اون
سوژه:7 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:5امتیاز
غلط املایی:10امتیاز
جمع کل:22از 30

نقد:خب،پیشرفت کرده بودی،از رولهای قبلیت خیلی بهتر نوشته بودی.توضیف صحنه زیاد به کار نبرده بودی که در رول طنز مقداریش لازم هست.توصیف چهره هم خوب بود.سوژه خوب نپرداخته بودی و فقط قستمی از رولتو به اون واگذار کرده بودی.پاراگراف بندیت خوب نبود.سعی کن بهترش کنی.
جای پیشرفت داری.

=============
رون ویزلی
سوژه:7 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:7امتیاز
غلط املایی:10امتیاز
جمع کل:24 از 30

نقد:رول تقریبا خوبی بود.به نظر میاد جدی بهتر مینویسی تا طنز.توصیف صحنه رو تقریبا خوب انجام داده بود ولی توصیف صجنه رو مقداری ضعیف بودی.
پاراگراف بندی،اصلی مهم در زیا کردن ظاهری نمایشنامت بود که تو این امر رو رعایت نکرده بودی.
از خوبی های رولت میشه پرداختن به سوژه را بیان کرد.یک ذره از حاشیه کم میکردی بسیار بهتر میشد رولت.

===============
رابستن لسترنج
سوژه:5 امتیاز
زیبایی نمایشنامه:6امتیاز
غلط املایی:7امتیاز
جمع کل:18از 30

نقد:از نظر سوژه،که نوشتت خیلی در سطح پایینی بود.اصلا درباره سوژه اصلی خوب ننوشته بودی.
فضا سازی یادت نره.این امر خیلی مهم هست.اگر مقداری فضا سازی میکردی رولت خیلی بهتر میشد.
بی دقت نوشته بودی!یک سری لغات رو هم به کار نبری خیلی بهتر میشه.
توصیف چهره و حالات ظاهری بدن افراد طول رو جالب میکنه.
ولی این تیکش قشنگ بود.
نقل قول:
كارگردان : ننه . بيا بيرون برات خواستگار پيدا كردم .


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ جمعه ۱۹ آبان ۱۳۸۵
#31

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
فردا نتیجه مرحله پایانی به همراه نقد پست ها در همین تاپیک!

مرحله سوم تمام شد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
#30

پروفسور اسپراوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۳ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۶ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 378
آفلاین
امروز واقعا خیلی درمانده شده بودم.اول از همه جلسه محفل ققنوس بود که باید در آن شرکت میکردم.بعد از آن به سراغ گلخانه‌هایم در هاگوارتز رفتم تا برای ترم جدید آماده‌شان کنم و اکنون خسته و کوفته پس از آنکه در میدان لرنس ظاهر شده بودم به سوی خانه گام برمی‌داشتم.در افکار خود غوطه‌ور بودم.پس از طلاق گرفتن از نیکلاس به نزد پدر و مادر پیرم برگشته بودم.پدر و مادری که با دل و جان من را بزرگ کرده بودند و خودشان به تنهایی ارزش دنیا را بیان می‌کردند.به ابتدای کوچه خانه‌مان رسیده بودم.ناگهان یادم آمد که باید برای مینروا نامه بنویسم و از او در مورد کارها و برنامه‌های ترم آینده هاگوارتز کمک بخواهم.تقریبا به خانه ام سیده بودم که با صحنه عجیبی مواجه شدم.تمامی چراغهای خانه خاموش بود..تاریکی توانسته بود بر اندک روشنایی خانه ما فائق شود.دوان دوان به سوی خانه گام برداشتم.امکان نداشت که پدر و مادرم با آن حال و با بیماری مهلکشان از خانه بیرون روند همانطور که از دو سال پیش نیز نیامده بودند.هیچ اثری از برخورد و درگیری نیز دیده نمیشد.از پرچین خانه عبور کردم و به دم در ورودی رسیدم.در فرسوده گویی تا ابد قفل بود.ناامیدانه آنها را فریاد زدم ولی جوابی از آن سوی در نشنیدم.چوبدستی کوتاه خود را درآوردم و به سمت قفل در گرفتم.با گفتن ورد آلوهومورا در با صدای تلقی باز شد.هنگامی که وارد شدم نامه‌ای با پاکت پوستی زرد که بر روی زمین افتاده بود توجهم را به خود جلب کرد.خیلی عجیب بود من صبح تمامی نامه‌ها را خودم تحویل گرفته بودم.معمولا دیگر هیچ جغدی نامه‌ای را پس از ظهر به خانه ما نمی آورد.درز نامه را باز کردم.آرم وزارتخانه در بالای نامه نشان میداد که این نامه رسمی است ولی اینجا چرا؟
نه…این امکان نداشت.پدر و مادر من هیچ جرمی را مرتکب نشده بودند که به خاطر آن به آزکابان فرستاده شوند.آنها در دو سال گذشته حتی از خانه خارج نشده بودند چه برسد به اینکه قصد انجام فعالیتی را بر علیه وزارتخانه را داشته باشند.به سرعت از خانه خارج شدم و به سوی پرچین رفتم تا در آنسوی آن بتوانم خود را غیب کرده و در آستانه در وزارتخانه ظاهر شوم.بعد از تجربه حس غریب غیب شدن که هنوز پس از این همه سال نتوانسته بودم که به آن عادت کنم بوی آشنای کود را در اطرافم احساس کردم.هنگامی که چشمانم را گشودم در مقابل خود کیوسک تلفن قرمز رنگی به من خوشامد گفت.تا زمانی که به زیرزمین وزاتخانه وارد شدم و چوبدستی خود را تحویل نگهبان وزارتخانه دادم هیچ چیزی را در اطرافم درک نکردم.با عجله از وی مکان ریاست ویزنگاموت را پرسیدم.خیلی جالب بود برای اولین بار در طول تاریخ وزاتخانه ریاست ویزنگاموت بر عهده خود وزیر بود.با شتاب به سوی اتاق اسکریم جیور شتافتم.پس از آنکه محترمانه به در کوبیدم او را در اتاق تنها یافتم در حالی که در جلوی آتش شومینه خود ایستاده بود و گویی قصد رفتن داشت.دیگر پس از مرگ دامبلدور او را ندیده بودم.تمامی موهای یال مانند او سپید شده بود.پس از تعارفات معمولی و همیشگی که بین ما رد و بدل شد از او دلیل محکوم شدن والدینم را خواستم.او لبخندی زد و با طمأنینه گفت:
-آنها واقعا عالی عمل کردند.طوری که حتی فرزند آنها که عضوی از محفل ققنوس است(در اینجا مقداری در گفته خود وقف ایجاد نمود تا از گفتا ر خود نهایت لذت را ببرد.)نتوانسته متوجه همکاری وی با اسمشونبر شود.
-ولی من مدارکی دارم که میتواند به شما اثبات کند والدین من طی دو سال گذشته هرگز با کسی ارتباط نداشتند و علاوه بر آن به دلیل مریضی خود از خانه خارج نشدند.
-بسیار خب.من هم اکنون در حال رفتن به آزکابان بودم.مشتاقم که مدرک خود را در آنجا ارائه دهید.
-بسیار خب من هم آماده رفتن هستم.
سپس هردوی ما خود را به پودر پرواز سپردیم تا خود را به سردر آزکابان برسانیم.
زمانی که ظلمات اطراف آزکابان را دیدم بی‌اختیار بر خود لرزیدم و نگرانتر از اینکه والدین من در چه وضعی قرار دارند.ناگهان اسکریم جیور متوقف شد و من که نتوانستم خود را کنترل کنم تنه سختی به وی زدم.او در حالی که شانه خود را می‌مالید نگاه شماتت باری به من انداخت و گفت:
-بسیار خب من آماده هستم تا مدرک شما را مشاهده کنم.
-ولی اینجا؟بهتر نیست که به داخل ...
-من فکر نمیکنم.اگر مدرکی هست بهتر است اینجا به من ارائه دهید اگر هم که نه..
-چرا.لطفا چند لحظه صبر کنید.
سپس نمونه کوچکی از قدح اندیشه را که دامبلدور قبل از مرگش به استادانش هدیه داده بود را درآوردم و گفتم:
-این در اختیار شما.هر لحظه از دسال گذشته را مشاهده کنید و ببینید که والدین من کجا بوده‌اند.
او قدح را از دست من گرفت و به دقت خود قدح و مایعش را بررسی کرد تا متوجه شود آیا آن خاطرات تقلبی هستند یا خیر.مسافتی را از من دور شد و شروع به دیدن برخی از خاطرات کرد.من به تخته سنگی در ان نزدیکی تکیه دادم و با اطمینان منتظر معذرت خواهی وی و بازگشت والدینم شدم.
پس از مدتی او در حالیکه صورتش برافروخته شده بود و عرق از پیشانی‌اش سرازیر شده بود شروع به سخن گفتن کرد:
-من واقعا از شما و آقا و خانم اسپراوت عذر خواهی میکنم.این به دلیل دادن اطلاعات غلط توسط یکی از جاسوسان ما است.من واقعا..
-احتیاجی به معذرت خواهی نیست.فقط خواهش میکنم دستور دهید آنها را آزاد کنند تا بتوانم انها را هر چه سریعتر به خانه برسانم .همان طور که دیدید آنها بسیار مریض هستند.
او در حالی که قدح اندیشه را با یک دستش به من میداد و با دست دیگر عرق صورتش را به وسیله چوبدستی پاک میکرد گفت:
-بسیار خب.همین الان آزادشان میکنم.باز هم عذرخواهی میکنم.
و من در تاریکی وهم‌آور اطراف آزکابان منتظر والدینم ایستادم.چون هرگز دوست نداشتم که قدم به آن مکان شوم بگذارم...




ویرایش شده توسط پروفسور اسپروات در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۸ ۲۳:۴۰:۳۶

فریا


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
#29

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
دیدم یه نفر داره با سرعت تمام به طرف من میاد .
هر چه می گذشت بهتر قیافش رو تشخیص می دادم او را در جایی دیده بودم.
بله او گانن هارست(ایگور همانطور که می دانی من همان استیو لئوناردوم که اسم مستعارم جاگسن اونه . گانن هارست هم همون گانن هارست توی اشباحه) بود.
گانن:ارباب...
گفتم : چیه؟
گفت: همین الان گروهی از اشباح به ما حمله کردند.
به این صورت در آمدم:
آنی(خواهر دارن که زن من هم هست. بعد از اینکه با دارن ملاقات کرده بود تو مخش کردم که اون یه خواب بوده و به داریوس پسرمان هم گفتم که شبح واره ها خوبند نه اشباح و دوباره خون خودم را به اون منتقل کردم و این بار شبح واره کامل کرده بودمش) از تو خونمون صدایم زد:
استیو بیا غذا.
گفتم : باشه الان.
به گانن گفتم : بعد از غذا با داریوس میاییم بیرون تا با تو بریم به جنگ با اشباح.
گفت:باشه پس من منتظرت می مونم.
رفتم تو خانه.
به به عجب غذاهایی سر سفره بود.
شروع کردم به خوردن غذا.
گفتم : به به عجب نیمرویی درست کردی آنی.
آنی : الکی از هر انگشتم که هنر سرازیر نمیشه؟
گفتم:معلومه دیگه.فکر کردی باسه چی شوهرت شدم.
آنی : بقیه غذات رو بخور.
گفتم : الان یکی گفت که یه تجارت نون و آب دار اومده سراغم . اگه نذاری الان برم از دستم پریده ها.
آنی :
آنی : باشه برو.
گفتم : داریوس هم باید بیاد.
آنی گفت: نه اون مدرسه داره.
گفتم : نه باید بیاد ...
آخر آنی رو راضی کردم که داریوس هم با خودم ببرم.
داریوس گفت : بابا این اشباح حالا کجان؟
گفتم : الان می فهمیم.
تا داریوس گانن رو دید پرید بقل گانن و گفت : عمو گانن.
گانن:
گفتم : این کارها چیه داریوس؟
در همین لحظه داریوس از بقل گانن اومد پایین.
راه افتادیم و به سمت لندن راه افتادیم .
جنگ خیلی سختی بود ولی بالاخره با زیرکیها و نقشه هایم توانستیم آنها را شکست بدیم .
موقع برگشتن به نیویوریک گویل رو دیدم.
گویل : سلام جاگسن.
گفتم : سلام گویل .
گویل : اینها کین؟
گفتم : این پسرمه و با دست به داریوس اشاره کردم .
گفتم : این هم دوستمه و این بار به گانن.
گویل با داریوس و گانن دست داد و سپس گفت:الان کار و بار کارخانه خیلی خوبه . من یه چکش سازی زدم . تو هم یه کارخانه ای بزن.
به این حالت در آمدم:
بعد از یک ساعت:
گفتم : آهان بوق سازی می زنم.
تمامی ملت:
گفتم : گانن تو داریوس رو ببر خونه من بعد از زدن این بوق سازی میام.
گانن و داریوس به سمت نیویورک رفتند و من گویل به لندن رفتیم.
(فکر کنم که خودت هم در جریان کارخانه بوق سازی باشی یه مدت کار بوقم گرفت و سود زیاد کردم ولی بعد یه دسته جن و کفتر(جغد) ریختن و کارخانم رو داغون کردند پس به نیویورک برگشتم)
وقتی به دم خانه ام رسیدم دیدم یه چیزی روی در چسبانده شده.
روی ورق این چنین نوشته بود:
به خاطر احداث مکانهای ارزشی خانوادیتان دستگیر شدند.
امضا : بادراد ریشو
___________________________________
در وزارت خانه
گفتم : باید آزادشون کنین.
بادراد:نهههههههههههه.
گفتم : اونها بی گناه هستن من تاپیک کارخانه رو ارزشی زدم.
پس از یه عالمه گریه که نزدیک بود وزارت رو سیل ببره باداراد پی به قدرت من برد و داریوس و آنی را آزاد کرد.


من یه شبح و�


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
#28

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
تق تق تق...تق تق تق...گومپ گومپ
کورن نگاه متفکرانه ای به در و سپس خونه میندازه.نفس عمیقی میکشه و با چهره ای درهم دوباره به سوی در میره.
تق تق تق...تق تق
کورن با ناامیدی به در تکیه میده و روی زمین میشینه.
او به ساعتش نگاهی میندازه و با دست به زمین میکوبه.
-اه همش تقصیر باباست...بهش گفتما...الان آبروم میره...فکرشو بکن دوستام بیان ببینن من اینجوری دم در نشستم دارم غصه میخورم...آخه کجا رفتن...نکنه...!!!
کورن عقب عقب میره و با سرعت به سمت در حرکت میکنه
-آقای اسمیت
گومپ...
کورن با دست صورتش رو که به نظر میرسید در اثر برخورد با در به شدت کبود شده بود میگیره
-من از طرف وزارت سحر و جادو مزاحم شما شدم میخواستم...
کورن که حسابی کفری شده بود فریاد میزنه
-به من ربطی نداره چی میخوای...حتما نتیجه کاریابی رو آوردی نه؟
-اهم...نه من میخواستم بهتون بگم که خانواده تون الان بازداشت شده اند و دادگاهشون فردا برگزار میشه اگه مایلید میتونید در این دادگاه شرکت کنید.
-چی؟بازداشت...منظورتو نمی فهمم!!!
کورن شروع کرد به خندیدن و باعث شد صورت مامور توی هم بره.
-ببینید آقا وظیفه ی من این بود که این خبر رو به شما بدم...اگر میدونستم اینجوری حقیر میشم یه جغد براتون میفرستادم...به هر حال بازم میگم اگه مایلید فردا ساعت 16 در دادگاه شماره ی 5 محاکمه خانواده تون انجام میشه...
ترق...
قبل از اینکه کورن بتونه حرفی بزنه مامور غیب میشه...
کورن دوباره به سمت در رفت و روی پله ها نشست و سعی کرد فکرشو روی موضوع متمرکز کنه
-یعنی چی؟داداگاه؟اونم بابا و مامان من؟آخه چرا؟بی دلیل که نمیشه !!!
کورن کم کم احساس کرد پلکاش قدرت مقاومت ندارن و به خواب رفت...
-----------------------------------
-آخخخخخخ...ولم کن جغد لعنتی چرا نوک میزنی؟!
کورن نگاهی به ساعتش انداخت...ساعت 5 عصر بود...کورن دادگاه رو از دست داده بود...
کورن دستشو به سمت پای جغد برد و نامه رو برداشت...
-مهر و موم وزارت خونه ست...حتما در مورد دادگاست...
کورن نامه رو باز کرد و شروع کرد به خوندن نامه
-جناب آقای کورن اسمیت خانواده ی شما به جرم جاسوسی بر ضد وزارت سحر و جادو امروز توسط دادگاه وزارت به زندانی شدن در زندان آزکابان محکوم شدند...
امضا براد استفینگ
کورن نامه رو با دستش مچاله کرد...دوباره نامه رو باز کرد و از اول خوند...
خشت...
کورن نامه رو پاره کرد و به سمتی انداخت...نفس عمیقی کشید...
ترق...
او وارد وزارت خانه شد و به سمت مامور حراست رفت...
-من میخوام با مسئول دادگاه های وزارت خونه صحبت کنم...
-شما؟ چه کارش دارین
-چه کارش دارم؟هه واقعا که...برای اینکه نشون بدید وزارت خونه داره فعالیت میکنه یه مشت آدمو بی گناه رو بیخود و بی جهت میندازید تو آزکابان...
مامور حراست به شدت برافروخته شد و دستش رو به سمت چوبدستیش برد...
-اوران صبر کن...آقا شما اینجا چه کار دارید؟!چرا سر و صدا میکنید؟
مامور حراست که با دیدن آن مرد حالت چاپلوسانه ای به خودش گرفته بود گفت:آقای سیرنرز من به ایشون گفتم...
سیرنرز:ایشون خودشون زبون دارن میتونن حرف بزنن اوران
کورن با بی تفاوتی نگاهی به در و دیوار وزارت خونه انداخت
-آقای محترم مثل اینکه اصلا حواستون نیست...من دارم با شما صحبت میکنم
-من صحبتی با شما ندارم من فقط با مسئول دادگاه ها صحبت میکنم
-مسئول دادگاه ها خود من هستم
کورن ناگهان از جاش پرید و با چهره ای که از شدت عصبانیت برافروخته شده بود به سمت سیرنرز حمله ور شد
استاردیوم...
کورن شدیدا با دیواری سخت و نامرئی برخورد کرد و به زمین افتاد...
-حرفت چیه؟این کارا برای چیه؟
کم کم اعضای وزارت خونه جمع شده بودند و عده ای مامور هم آماده بودند تا به کورن حمله کنند ولی با دستور سیرنرز متوقف شدند...
-خودتون دلیلشو بهتر میدونی...من بخاطر خانواده ام اومدم که بیخود و بی جهت به آزکابان فرستاده شدن
-آه آقای اسمیت پس شما پسرشون هستید؟
سیرنرز دستشو به سمت کورن دراز کرد...کورن دستشو کنار زد و خودش بلند شد
-آقای اسمیت حرفتون چیه؟ حتما خیلی مهم بوده که حاضر شدید اینقدر خودتونو کوچیک کنید
کورن نگاهی به صورت خودخواه سیرنرز انداخت...او با حقیرانه ترین حالتی که بلد بود تفی بر روی صورت سیرنرز انداخت...
سیرنرز چوبدستی شو دوباره به صورت کورن گرفت و منتظر عکس العمل دیگه ای از کورن بود
-دوباره میبینمتون آقای سیرنرز
کورن خواست دوباره تف کنه ولی قبل از اونکه کاری انجام بده سیرنرز طلسمی به سمتش فرستاد...
---------------------------------------------
آقای اسمیت بلند شید...
صدای هیاهوی جمعیت پیچیده بود...
-شما به دلیل توهین به یکی از مسئولان وزارت سحر و جادو به زندان ابد در آزکابان محکوم میشوید
کورن احساس کرد صدای مادرش در گوشش پیچیده
کورن...کورن نمیخوای بلند شی....
همه تصاویر سریعا از جلوی چشمان کورن دور شد
چهره دلسوز مادرش در جلوی چشمانش ظاهر شد...
-کورن پاشو چقدر میخوابی؟!
-ولی...دادگاه...الان من...
پدر کورن عینکشو از روی چشمش برداشت و برای تمیز کردنش با چوبدستی بهش ضربه زد
-همش یه سوء تفاهم ساده بود...به دلیل تشابه اسمی...دیروز اومدن و ما رو با خودشون بردن...ما هم به مسئولان وزارت خونه گفتیم که یه نفر بفرستن تا به تو خبر بده...
کورن هنوز منگ بود...صورتش هنوز به علت برخورد با در درد میکرد...



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
#27

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
رون بر روی مبل راحتی کنار شومینه دراز کشیده بود و در حال ورق زدن روزنامه ی پیام امروز بود که ناگهان جغدی مثل موشک s370 وارد اتاق شد و به صورت شگفت انگیزی بر روی دست رون فرود آمد .
رون به سر تا پای جغد نگاهی انداخت و بعد نامه ای آبی رنگ را از پای جغد باز کرد ،( بعد از بازکردن جغد دوری زد و از پنجره بیرون رفت ) .
سپس بر روی پشت خوابید و به متن نامه زل زد پس از خواندن نامه

چند لحظه این طوری شد ----------->

رون ...رون...چرا این طوری شدی ( )
رون : هااا...هیچی تو این نامه نوشته من تو المپیاد ریاضی جادوگران مقام اول رو کسب کردم ؟
جینی : همون امتحانی که گفتی همه شو ده بسیت سی چهل کردی !
رون : آها !
در همین هنگام جینی جیغی کشید و به سمت آشپز خانه رفت و این خبر را به مالی داد .

مالی : ...
مالی ملاقه رو پرت کرد به طرف گاز و دوید به سمت رون .
رون سرش رو بلند کرد و دید که یک نفر داره به طرفش میاد ، جا خالی داد و ...
مالی با دماغ رفت تو دیوار و ...

یک ساعت بعد

مامان من دارم میرم ...
مالی : کجا ...
رون : ایتالیا ...
مالی : کجا ؟
رون : اایتالیا

- برای چی ؟
چون که من المپیاد ریاضی جادوگران اول شدم برای یک ماه باید برم ایتالیا ...

مالی : مامان بمیره ...

...

------------------------------------------------------------------------
یک ماه بعد
-------------------------------------------------------------------------

رون ... بدو بدو از اتوبوس شوالیه پیاده شد و به سمت خونه رفت ، وقتی به خونه رسید دید یک دونه از این آرمهای close زدن روی در

رون ------>

رون کیفشو گذاشت زمین و با صدای تیکی غیب شد و جلوی در وزارت خونه ظاهر شد .

در وزارت خانه

رون رفت جلو و یقه ی در بان رو گرفت و گفت مسئول کلوزی وزارت خونه کیه .
در بان : م..م...مسئولش آقای دکتر مهندس نورممد هستش ،
اتاقش تو زیر زمینه ، در اول ...
رون که شاخ در آورده بود گفت : نورممد !!!!!
رون یقه ی در بانو ول کرد و و با اسانسور رفت طبقه ی زیر زمین .

در طبقه ی زیر زمین پشت در

رون بدون در زدن وارد اتاق شد ، نور ممد پاشو گذاشته بود رو میزش و داشت پیام امروز میخوند که با دیدن رون از جا پرید و درست نشست .
نور ممد : امرتون ...!؟
رون : چرا در خونه ی ما کلوز شده ؟
نور ممد : من از کجا بدونم خونه ی شما کدوم خونست ؟
رون : خونه ی آرتور ویزلی معروف به بارو
نور ممد : آها اونو میگی ، اون به دلیل بر گزاری x پارتی درون اون خونه کلوز شده و همه ی افراد درون اون خونه هم تو آزکابانن .

رون : چی
نورممد : تو آزکابانن
رون : شما از کجا فهمیدین که تو اون خونه اکس پارتی برگزار شده ؟
نور ممد : یکی از کارگاهای ویژه مون بهمون اطلاع دادن که در خونه ی شما یعنی پلاک 396اکس پارتی برگزار شده .

رون یه کشیده زد تو گوش نورممد گفت : ای کیو خونه ی ما پلاک 369 نه 396 ...
ملت برای کشیده ی رون :

نور ممد : باشه به اعصابت مسل سل باش الان میگم بیارنشون بیرون .


[color=0033CC]چقدر غمناک است وقتی ققنوس تنها دوست او بر بالای سرش م�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.