(نکته: شما آرشام رو همون آقا کچله توی همین برنامه در کانال 2 فرض کنید!!)
با کاروان شعر و موسیقی!
تصویر گل و بلبل و چمن و خلاصه طبیعتی که تنها با رعایت پاکیزگی محیط زیست محیا میشه رو نشون میده. و بعد کم کم تصویر آرشی جفنگ هویدا میشه!
آرشی با لبخندی بر لب،و با لحن بسیار بسیار شاعرانه- عشقولانه- پروانه ای، شروع به سخن گفتن میکنه:
_ درود و دو صد بدرود بر شما دوستداران ادب و شعر پارسی! بله دوستان، ما امشب دور هم جمع شدیم تا یک شب خاطره انگیز دیگه رو با هم بگذرونیم! امشب، به جای آقای اختفاری(!) میهمان دوست بسیار عزیز و تمیزی...
گوپس!( نکته صداشناسی: صدای زدن پس گردنی به آرشی!)
_ اهم! بله! خانم آنیتا دمبلی...
دوپس!( نکته صداشناسی: همون بالایی!)
_ چیز! خانم آنیتا دامبلدور هستیم!
تصویر از توی دهن آرشام بیرون می یاد و صحنه رو نشون میده! مهم نیست شما در کجای صحنه باشید، مهم اینست که در صحنه فقط انیتا و ارشام وجود خارجی داشتند. تا آرشام میخواد حرف بزنه، آنیتا یک نگاه" ایشش!" به ارشام میندازه و خودش شروع میکنه:
_ سلام عرض میکنم خدمت شما بینندگان عزیز! خب من امشب میخوام شعری رو در باب یک مدیر تابلو! خدمتتون ارائه کنم که...
آرشام که مثل همیشه یاد یه خاطره می یفته، با خوشحالی و بدون حتی دمپایی میپره وسط حرف آنیتا و میگه:
_ بله! گفتید تابلو، بنده یاد یه خاطره افتادم! یادمه در جوات آباد کتول که بودیم، یکی از این جوانان جوات که علاقه ی وافری هم به پیکان گوجه ای من و بلر داشت، یک روز اومد پیش من و با حالی بس گرفته و تابلو! و پر ز اندوه گفت: " ای دوست! سالیان درازیست که ما با یکدیگر دوست هستیم و کاسه کوزه یکی شده ایم! حالیا غم هجران یار من را فرا...
آنیتا سرفه ای میکنه، آرشام بدون توجه میخواد ادامه بده که یکهو با اشاره ی آنیتا تصویر قطع میشه و پخش زنده ی نود رو با حضور بارون و مک بون و بیگانه نشون میده! ققی هم جای فردوسی پور هستش و این اصلا مهم نیست که نود مال کانال 3 هست!
بحث داره به جاهای حساسی از قبیل " مزه ی چای با بیسکویت خوشمزه تر است یا ثروت" میرسه که تصویر بر میگرده و فقط انیتا رو نشون میده!
البته باد پیچیهای آرشام، یه کم وارد کادر آنیتا شده و این اصولا یکی از فنون فیلمبرداریه، شما خبر ندارین!!
آنیتا یه کم کردنش رو میشکنه و با لبخندی زورکی، ادامه میده:
_ بله! این مدیر تابلو، که هم تابلو هستن و هم تابلو! چند وقتی بود که باعث انقباض خاطر بنده گشته بودند! حالا من میخوام سوهان روح ایشون بشم! بنابراین این شعر رو ...
صدای آرشام که خیلی ضعیف و شکسته و احیانا باندپیچی شده، از اون ور کادر به گوش میرسه:
_ یادمه توی دماوند که بودیم، یک سوهان پیدا کردم که گویا از قم اومده بود! خواستم صاحبش رو...
دود داره از گوشای آنیتا می یاد بیرون! تصویر میره سقف رو نشون میده و بعد از شنیده شدن صداهای ناهنجاری از قبیل" گوپس! دوپس! قوپس! تلق! آخ!" تصویر بر میگرده روی آنیتا که داره سر و وضع آشفته اش رو مرتب میکنه. بلاخره دندون قروچه ای میکنه و ادامه میده:
_ با عرض تسلیت به خانواده ی جواتیان، به خاطر مرگ جوانمردانه ی آرشی جفنگ، حقش بود! .... اوی اسکاور! صدامو اکو بده بخونم برم پی کارم!
تصویر میره روی گل و سنبل، چهره ی آنیتا در پس زمینه هست. صدای ققی و هدی هم که سعی میکردند ادای بلبل رو در بیارن، غافل از اینکه" آواز خودشون هم یادشون خواهد رفت!" قاطی صدای آنیتا شده:
شب بود و سحر نمود از صبح دگر.... هنگام صبا عطر خوش یار دمید!
واندر آن ظلمت و تاریکی شب.......... یک نفر خاست بر شور و شعف
وز سر جو ّ و جسوف و شادی.......... خواند از بحر آنیت آوازی:
" کای کوچولوی موچولوی جدید ِ نی نی!.. کار تو، قدرت و بلّاک و منو بازی نی!
یک نگاهی برو بنداز به تاریخ شروع....... که تو تازه واردی، جو گیر نشو ای کوچولو!"
پس فرا برخاست خشم و کین پنهان آنیت........... یکهویی با لنگ کفش پر گِلش* سویش دوید
کفش را چون مهر بر روی و سر مونا بکوفت... حال آن تابلوی تابلو را به نیکویی بکوفت*!
چون کتک ها در مونالیزا اثرهایی نمود.... گفت نالان و همی ناراحت و زاران بدو:
" کای آنیتای عزیز و خوب، ای بانوی رول!.. عفو فرما این حقیرِ عاجزِ مفلوک و بوق!
عفو فرما من، که نادانسته من حرفی زدم....... بخشش و لطف از کریمان است، من شرمنده ام!"
پس آنیتا یک نگاهی کرد و لبخندی بزد...... عفو کردش اوی را، دستان بر قابش بزد!
و در اینجا شعر تموم میشه، صدای و ققی و هدی که چیزی شبیه صدای جوجه خروس سرماخورده بود(!)، قطع میشه و تصویر روی چهره ی آنیتا که این شکلی بود:
میره! آنیتا که میبینه دوربین اومده روی چهره اش، این شکلی میشه:
و یکهو و خیلی انتحاری برنامه به پایان میرسه!!!
=====
* به نظر شما، وقتی با کفشهایی که سرشار! از گِل باشن، یه تابلوی نقاشی رو بزنی، چه اتفاقی براش می یفته؟! بهتره به آیکیوتون مراجعه کنید!!!
** حال را به نیکویی کوفتن همان حال را به خوبی گرفتن است!