wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: شنبه 4 فروردین 1386 01:48
تاریخ عضویت: 1385/03/29
آخرین ورود: چهارشنبه 26 خرداد 1389 05:09
پست‌ها: 76
آفلاین
خب اين داستان ارزشي كه نوشتم به جادو و جادوگري ربطي نداره !
از جايي هم كپي نزدم از خودم نوشتم !

روزي روزگاري هيزم شكني كه( خلاقيتي) نداشت از كنار يك جنگل كوچك رد مي شد . ناگهان چشم هيزم شكن به درخت كوچكي كه كنار يك درخت بزرگ بود افتاد . تصميم گرفت درخت كوچك راقطع كند . او تبر خود را برداشت و با سماجت به جان درخت افتاد . درخت كوچك خيلي گريه كرد و از هيزم شكن خواست كه او را رها كند ولي التماس هاي درخت به درون دل سخت هيزم شكن نفوذي نكرد . درخت كوچك نا اميد شد و از درخت بزرگ كه مادرش بود خداحافظي كرد و او را در آغوش گرفت . مادر درخت هيزم شكن را نفرين كرد . در اين هنگام درخت تكاني خورد . حواس هيزم شكن به كلاغي كه داشت كلاهش رو مي برد پرت شد . و درخت كوچك بر روي هيزم شكن افتاد . و هيزم شكن به طرزمضحكي نقش بر زمين شد و سپس به درمانگاه انتقال يافت و سپس به قبرستان و آن دنيا ... ( فوقع ماوقع) .
و به اين گونه هيزم شكن طعم نفرين مادر درخت را چشيد و در آن دنيا افسوس خورد .

پايان



همه :

( جمله ي اول به سبك ارزشي به تحرير در آمده است . زياد توجه نكنيد !)

خيلي ارزشي بود ! نه ؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در 1386/1/4 1:52:26
ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در 1386/1/4 1:56:24
ویرایش شده توسط ژرمانيا پندلتون در 1386/1/4 2:03:43
Only[size=x-large]Raven

دعا كنيد كه المپياد نجوم قبول بشم!
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: شنبه 4 فروردین 1386 00:34
تاریخ عضویت: 1384/06/19
آخرین ورود: دوشنبه 5 تیر 1391 16:20
از: مخوفستان
پست‌ها: 20
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
-------------------

موی بی روغن شبیه درمانگاه بی پرستاره
دماغ غیر عقابی مثل فیل بدون خرطومه
کلاس بدون اسنیپ مثل غذای بدون طعمه!

ای مضحک بکش کنار سوروس اومد مثل خفاش / تکون (تکان) بخور تا له نشدی مثل سوسمار!
میگی سوروس اسنیپ، رئیس گروه اسلی بی خلاقیته؟ / ای که هیییی قطع بشه این مو که روغن موتور نداره!
نفوذ میکنم تو بدنت مثل سایه / له میکنم کمرتو با سماجت پاره پاره!
میگی دلت برای سوروس تنگه؟ - پس آغوشتو باز کن اومدم مثل خفاش خزنده

اگر تایید شدم لطفا این پایین یه ویرایش کنید بفهمم با تشکر از تحمل این متن ارزشی


ها برای زدن اینا مراجعه کن به تاپیک اشعار جادویی!
اینجا باید نثر بنویسی! نه نظم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط چو چانگ در 1386/1/4 2:19:23
[b][size=large][color=00CC00]�
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: جمعه 3 فروردین 1386 12:16
تاریخ عضویت: 1386/01/01
آخرین ورود: جمعه 7 فروردین 1388 19:16
پست‌ها: 8
آفلاین
فرودو با سخت ترین شرایط خود را به مردر رساند...او بالای بند حلقه را گرفت و هیبنوتیزم شد...او حلقه را در انگشت نشانه فرو برد و نامرئی شد...در این هنگام آن موجود نیمه انسان که تحت فرمان نزگل بود(آن موجود سوار بر ازدها)رد پای فرودو را دید و بعدحلقه را از انگشت نشانه ی نامرئی او کند و حلقه را گرفت و فرودو او را در مذاب انداخت...در هنگامی که همه چیز داشت با مذاب خراب و ذوب می شد عقاب های غول پیکر سر رسیدند و فرودو و سم را از آن شرایط نجات دادند




اینجا یه سایت هری پاتریه...لطفا در مورد هری پاتر بنویس نه داستان دیگه ای!

تایید نشد

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط چو چانگ در 1386/1/4 2:14:09
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: جمعه 3 فروردین 1386 10:07
تاریخ عضویت: 1386/01/03
آخرین ورود: شنبه 26 خرداد 1386 13:42
پست‌ها: 27
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
_________________
در ازكا بان هوا سرد تر از هميشه شده بود .و هوا تاريك تر از هر وقت ديگر .به چراغ كوچكي كه در كناره ديوار زندان سو سو ميكرد و اميد را دلش زنده نگهميداشت نگاهي انداخت خاموش و ساكت سايه اش را روي صورت او انداخته بود

به خاطر شلوغ بازيي كه چند روز پيش به راه انداخته بود هنوز داشت دوران تنبيهش را ميگذراند.

چند روزي بود كه پيش از يك وعده به او غذا نميدادند .در زندان ارام خوابيده بود و داشت تكه هاي غذايي را كه لاي دندانهايش مانده بود را مزه مزه ميكرد.

با (سماجت) تكه گوشتي را كه لاي دندانهاي آسييابش گير كرده بود در اورد تكه نسبتا بزرگي بود و بيشتر از بقيه (طعم) گوشت را ميداد.

به بدنش (تكاني) داد تا از خشكي درايد چند روزي بود كه از صدقه سري غل و زنجيرهايي كه به پايش بسته اند ثابت يك گوشه مانده بود و دردي كور كننده به اعماق استخوانهايش (نفوذ) كرده بود.

به ياد بچه گيهايش افتاد زماني كه وقتي اسيبي ميديد مادرش او را به ارامي در (آغوش) ميكشيد و دلداريش ميداد.پس از مدتها در ان زندان لبخندي روي لبانش امد و همزمان اشك در چشمانش حلقه زد.

به ياد زماني افتاد كه پايش شكسته بود و در (درمانگاه ) بستري بود و از تنهايي حوصله اش سر رفته بود اما باز هم (خلاقيت) پدر به كمكش امد و براي او يك تلويزيون ماگلي خريد.هيچوقت ان روزهاي را كه با ان تلوزيون گزراننده بود يادش نميرفت حتي در حضور ديوانه سازها.

اما حالا پس ار بيست سال زنداني بودن در ازكابان ديگر اميدش به زندگي (قطع) بود.

لحظه ها برايش به كندي مگذشت و تمام فكرش به مرگ محدود شده بود.واي مرگ چه شيرين بود عجب نوشداروي قويي براي مبارزه با مشكلات بود.

سرش را ارام روي زمين نهاد نفهايش رفته رفته كند شد ضربان قلبش بي نظم ميزد و در اخر نيز نفسشان بند امد.اري او مرده بود.

خوب بود ! تایید شد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در 1386/1/3 10:11:57
ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در 1386/1/3 10:15:38
ویرایش شده توسط چو چانگ در 1386/1/4 2:13:27
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: جمعه 3 فروردین 1386 02:59
تاریخ عضویت: 1384/07/07
آخرین ورود: چهارشنبه 11 مهر 1386 02:53
از: همه ي ايران
پست‌ها: 69
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
---

اما مسئله ای کوچک و مضحک نبود ...بل در مورد قطع پای بزرگترین و با خلاقیت ترین کارگاه دنیای جادویی بود...
الستور مودی در ان لحظات که بیش از هر لحظه طعم ترس را می چشید تازه متوجه شد که در اوایل خدمتش زمانی که در یکی از نفوذهایش به همراه کارگاهان دیگر به خانه ی یکی از مرگ خواران چرا او پای قطع شده اش را به سختی در آغوش فشرده بود و سماجتی باورنکردنی در نگه داشتن ان داشت حالی که طلسم کاهنده به راحتی در ماهیچه های پایش نفوذ کرده بود و...
در همین افکار بود و یه باد ان خاطرات که بار دیگر پیرمرد سپیدپوش از درب انتهایی درمانگاه وارد شد و با تکان دادن شانه ی او او را از وادی خاطرات بیرون اورد و گفت: جناب مودی پش چرا تشریف نمی آورید...در همان دم مودی متوجه شد که از ان همه ذخیره ی شجاعت هیچ چیز برایش نمانده

احتمالا با عجله نوشته بودی چون جمله ها نیمه کاره رها شده بود و هیچگونه نقطه ای جدا کننده ای چیزی هم نداشت! یه خورده بیشتر وقت بذار و با یه موضوع تازه برگرد!

تایید نشد

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط SIB--سیب در 1386/1/3 3:13:05
ویرایش شده توسط چو چانگ در 1386/1/4 2:11:40
مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: پنجشنبه 2 فروردین 1386 21:48
تاریخ عضویت: 1384/01/17
تولد نقش: 1396/04/21
آخرین ورود: پنجشنبه 29 خرداد 1404 20:14
از: مدرسه جادوگری هاگوارتز
پست‌ها: 2956
آفلاین
کلمات جدید:
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش


در روی یکی از صندلی های شکسته درمانگاه نشسته بود.قیافه مضحکی پیدا کرده بود.با دستانش یکی از پاهایش را در آغوش گرفته بود و به نرمی خود را مانند گهواره، به هر سو تاب میداد.سعی میکرد به خودش آرامش دهد تا دیگر فکر قطع شدن پایش به ذهنش نفوذ نکند.
در یکی از اتاقها باز شد و پیرمردی با روپوش سفید به سمتش آمد.پیر مرد با صدای ضعیفی گفت:" متاسفم پروفسور مودی ما تمام خلاقیتمون رو بکار بردیم ولی نتونستیم دارویی برای نجات پای شما درست کنیم.بهتره دست از سماجت بردارید و قبل از اینکه دیر بشه همراه ما بیاید."
الستور با تکان سر تصمیم دکتر را پذیرفت و همراهش به داخل اتاق رفت.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!

Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: پنجشنبه 2 فروردین 1386 20:56
تاریخ عضویت: 1386/01/01
آخرین ورود: جمعه 7 فروردین 1388 19:16
پست‌ها: 8
آفلاین
dar amaaghe zehne frodo chizi joz nejaat az ankaboot nabood...
oon beyne taar haa gir kard bad az aan oon mojoode neeme ensaan raa diid ke migoft arbaab tooye daame ankaboot oftaade va halghe vali ferodo baa mahaarat khod raa az miyaane taar haaye ankaboot jodaa nemood va bad
shamshiri peydaa kard va bad dele ankaboot raa shekaaft


برای تایید شدن باید فارسی بنویسی !!!(پادمور)

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط crochio در 1386/1/2 20:59:36
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در 1386/1/3 8:50:17
you can,t desky your self from me jedi
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: چهارشنبه 1 فروردین 1386 17:34
تاریخ عضویت: 1385/06/06
آخرین ورود: پنجشنبه 22 اسفند 1392 16:45
از: اون بالا اکبر می آید!!
پست‌ها: 250
آفلاین
شبح - عنکبوت - نارنجی - مشتاق - ترازو - اعتنا - چمدان - مستحق -–کتابخانه- شایسته
مردی به نام پیتر پتی گرو معروف به ورم تیل در اتاقی کوچکی که بوی نم در آن پیچیده بود و پرده های نارنجی به پنجره هایش آویخته بود و عنکبوتی از آن بالا میرفت نشسته بود وبی اشتیاق به آنجا نگاه میکرد و به روز پیش که بی اعتنا به اینکه به هری پاترمدیون است او را کشته بود فکر می کرد.از دی روز تا حالا شبح هری پاتر دنبال او بود .حالا دوبارههری پاتر از داخل کتابخانه آمد واو را مستحق مرگ خواند. ورم تیل به سوی چمدانش رفت تا چوب دستی خود را بر دارد وبا استفا ده از بادبزن جا دویی او را از خود دور کند ولی در چمدا ن قفل بود.ورم تیل از شدت عصبا نیت با چاقو خود را کشت او شایسته ی چنین مرگی بود.

.

نه ... خوب نشده ... یک بار دیگه بنویس ... داستانی که اینجا نوشتی خوب نبود ... خواهش میکنم در نوبت بعدی هم کلمات رو مشخص کن ...
تایید نشد(پادمور)

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در 1386/1/3 9:06:31
تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: چهارشنبه 1 فروردین 1386 00:58
تاریخ عضویت: 1385/12/29
آخرین ورود: چهارشنبه 1 فروردین 1386 00:52
از: Hogwarts
پست‌ها: 10
آفلاین
خوب كسي اينجا نيست بگه نمايشنامه مون تائيد شد يا نشد؟؟؟؟؟؟؟


من که پست شما رو ویرایش کردم !!!
به زیر پستی که خودتون زدید نگاه کنید(پادمور)

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در 1386/1/1 8:50:19
I am every body
Re: بازي با كلمات
ارسال شده در: سه‌شنبه 29 اسفند 1385 16:44
تاریخ عضویت: 1385/12/29
آخرین ورود: شنبه 28 اسفند 1389 14:32
از: تالاري زيبا به نام گريفندور
پست‌ها: 26
آفلاین
شبح- عنکبوت- نارنجی- مشتاق- ترازو- اعتنا- چمدان- مستحق- کتابخانه- شایسته

امسال آخرین سالی بود که هری به هاگوارتز میرفت. اون دیگه به ارور شدن نزدیک شده بود و بالحق که ((شایسته ی)) اینکار بود... اون دیگه عاشق کسب علم و جادوها و ورد های جدید شده بود و همیشه با هرمیون در ((کتابخانه)) و بخش ممنوعه به دنبال کتبی می گشت که بتونه بوسیله ی اونا به ورد ها و جادوی سیاه دست پیدا کنه... در روزی از روز ها که هری مثل همیشه با هرمیون داشت دنبال کتاب میگشت یک دفعه نیک بی سر یکی از ((شبح های)) هاگوارتز به سمتش اومد و بدون اینکه هیچ حرفی بزنه یه کتاب ((نارنجی)) رنگ رو توی دستش انداخت در رفت... وقتی هری با عنوان کتاب نگاه کرد دید روش نوشته مخوف ترین جادوگر های قرن... هری که بسیار ((مشتاق)) دونستن جادوگر های سیاه بود بدون اینکه به توضیحاتی که در پایین جلد کتاب نوشته شده بود ((اعتنایی)) بکنه اون کتاب رو باز میکنه ولی ناگهان جیغ بلندی از داخل کتاب بیرون میاد که میگه: ابتدا مانند توضیحات روی جلد عمل کن!!
پس از اینکه این صدای بلند تموم شد مسئول کتابخونه به سمت هری و هرمیون اومد و به اونا گفت: چه خبره؟؟ چه سر صداییه که راه انداختین؟؟ همین الان برین بیرون وگر نه...
هری که خودش رو ((مستحق)) چنین عملی از سمت مسئول کتابخونه نمی دونست می خواست به سمت اون حمله کنه که هرمیون جلوش رو گرفت و بهش گفت بیا بریم بیرون هری...
هنگامی که هرمیون و هری داشتن می رفتن به سمت تالار گریفندور یه دفعه پیوز یکی دیگر از اشباح مدرسه که همیشه سر به سر دانش آموزا میذاشت میاد بالای سر هری و به سر هرمیون و هری تخم مرغ پرت میکنه و میگه: اون کتاب مال منه... دزد ها... کتاب من رو بدین....
هری که دیگه از دست پیوز کلافه شده بود اون رو یه جادو میکنه و پیوز هم که در حال خفه شدنه از اونجا دور میشه...
هری و هرمیون که به سمت تالار گریفندور میرن می بینن که رون اونجا نیست... برای همون از نویل می پرسن کجاست که اون هم میگه رفته توی خوابگاه...
هری و هرمیون به سمت خوابگاه و اتاق هری میرن و رون رو اونجا میبینن... هری میگه رون بیا اینجا می خوام یه چیزی رو بهت نشون بدم و وقتی میخواد کتاب رو دوباره باز کنه هرمیون میگه: هری مگه یادت نیس که باید طبق توضیحات کتاب پیش بری؟؟
هری بلند توضیحات رو میخونه: ابتدا 50 گرم از محتویات داخل شکم ((عنکبوت ها)) رو با مقداری از خون خود مخلوط کنید و بعد بر روی عنوان کتاب بریزید...
وقتی هری میاد این کار رو بکنه دوباره هرمیون مثل همیشه سوء ظنی که نسبت به کتاب های ناشناس داره رو نشون میده و میگه هری مطمئنی که می خوای این کار رو بکنی؟؟ باز مثل کتاب شاهزاده دورگه نشه ها؟؟
هری بدون هیچ اعتنایی به حرف های هرمیون به رون میگه: رون تو ((ترازوت)) رو از ((چمدونت)) در یار تا من هم از چمدون نویل چند تا عنکبوت در یارم...



((خوب امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه اگه خواستین بگین ادامه بدم چون میتونم همین رو تا چند صفحه دیگه ادامه بدم و یه داستان کامل ازش بنویسم))


اوکی خوبه ... جملات به صورت عالی به کار برده شده بود ...
تایید شد (پادمور)

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در 1385/12/29 23:12:07
تا هری هست زندگی باید کرد
=-=-=-
ما برتري گريفندور را نشان خواهيم داد!!!
تصویر تغییر اندازه داده شده
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟