داستان جدید دییین دییین دییین ... پرواز هاگوارتز- لندن هم اکنون به زمین نشست!چند لحظه بعد
همه مسافران چمدان های خودشونو از بار گرفتند و در صف گمرک ایستادند.
- هییی تویی که از موهات داره روغن میچکه بیا اینور!
- اصلا به اساتید هاگوارتز احترام نمیزارن .. نه حقوق درست حسابی نه چیزی. چه جامعه ای شده.
سوروس چرخ دستیشو میچرخونه به سمت ماموری که صداش کرده بود.
مامور: این همه بار ، بار چی هست؟
سوروس: چیزی نیست یکم سوقاتی و اینا!
ماموره: نه اینطوری نمیشه باید گمرک بدی .. اضافه بار داری! چمدوناتو باز کن.
چند لحظه بعد!
- این همه پاتیل پر از روغن به چه دردت میخوره؟
سوروس
ماموره: هوم چه مشکوک! ببینم تو کار قاچاقی؟
سوروس: بابا روغنه برای موهام قاچاق چیه!
ماموره: نکنه تو پاتیلات انرژی هسته ایه؟
سوروس
ماموره دو تا بشکن میزنه بلافاصله دو تا ممد به ابعاد هاگرید در دو طرف سوروس ظاهر میشن.
ممد1: چی کارش کنیم؟ بچلونیمش؟
ممد2: از صافی ردش کنیم؟
ممد1: از وسط دو شقش کنیم؟
سوروس
ماموره: نه بابا احتیاجی نیست ... ببریدش اون پشت باید بازرسی بدنی بشه!
سوروس: کدوم پشت؟ مخفی کاری نداریم که! نه عمرا اگر من بیام!
ممدها
چند لحظه بعد
سوروس در حالی که بعد از بازرسی رداشو به صورت وارونه تنش کردن با موهای آشفته و با خشم کنار مامورا وایساده.
ماموره: تبریک میگم شما انرژی هسته ای همراه خود ندارید!
سوروس
ماموره: گمرکتون میشه 1000 گالیون!
سوروس: مااااااا پول گمرک از پول بلیطم که بیشتر شد این چه وضعشه! اون از قالیچه پرندتون که راهنما نداشت اون از صندلی های قالیچتون که با طلسم بی ناموسیوس جادو شده بودند .. اون از غذاتون ....
در همون لحظه سوروس متوجه میشه پاش روی چیزی هست. پس از اندکی دقت در میابه که پاشو روی توده ای انبوه و پشمک مانند گذاشته. سوروس توده انبوه رو از روی زمین برمیداره و همینجوری دونبالش میکنه تا به تهش میرسه!
سوروس: مرلین؟
مرلین در پشت یکی از میزها نشسته بود و در حالی که پاهاشو روی میز گذاشته بود مشغول بازدید چشمی از آخرین وسایل پیچیده شده از چمدون های مسافران بود.
مرلین: سوروس؟
سوروس: بابا مرلین دستم به ریشت! بیا ما رو از دست اینا نجات بده میخوان ازم پول زور بگیرن. من بخدا ندارم
مرلین رو به ممدها:
بابا چی کار به اسی (اسنیپ) دارین ولش کنین ... از آشنایان من هستش.
مرلین بعد از این حرف پلک فوق العاده مشکوکی میزنه و ممدها از صحنه خارج میشن!
مرلین: سوروس بیا ببوسمت ... فرزند گلم ... من هم باباتو میشناختم هم بابا بزرگتو هم جدتو هم نوه جدتو هم ....
سوروس
در همون لحظه صدایی همه سالن رو در بر میگیره:
- چمدونام نیست ! چمدونام جا مونده .. من از این خط هوایی شکایت میکنم!
--------------------------
صاحب صدا کیست؟
آیا آیا ایراد از صندلی های هواپیما هست؟
آیا این داستان ادامه دارد؟