با سلام .
چوی عزیز سعی کردم تا میشه اون است رو کمتر به کار ببرم . هرچی تو ویرایشا گفته بودی بهشون عمل کردم .
امیدوارم خوب شده باشه .
فقط ببخشید که زیاد شد ....
اینم
لینک عکسباتشکر .
__________________________
هوا رو به تاریکی می رفت . هری ساعت ها نشسته بود و انتظار کشیده بود ..... فقط انتظار .... هنوز نمی دانست که رون چطور میخواهد به پریوت درایو برسد . دیگر خسته شده بود . میخواست وقتی که رون می اید او را ببیند اما رون خیلی دیر امد . قرار بود ساعت یازده شب بیاید . هری که تا یازده شب لحظه شماری کرده بود حالا پشت پنجره خوابش برده بود . نفسش روی پنجره بخار ایجاد میکرد .
بومب !
هری محکم به شیشه برخورد کرد و عینکش کج شد . زخمش به شیشه ی خنک و بخار گرفته چسبید و یخ زده شد .
_ اوه , هنوزم که هنوزه بهش عادت نکرده ام !
هری این صدا را می شناخت . به سرعت برگشت . رون که ظاهرا از غیب ظاهر شده بود پشت سر هری ایستاده بود . هرمیون نیز انجا بود و از همه عجیب تر حضور جینی بود . رون گفت:
_ سلام هری .
هری که تحمل این همه خوشی را نداشت گفت:
_ سلام .... شما اینجا چی کار میکنید ؟ رون .... تو که گفتی فقط خودت میای ؟!
رون لبخندی زد و به جینی اشاره کرد و گفت:
_ قرار نبود جینی هم با ما بیاد . ولی تو که میدونی اون خوب بلده خفاش ان دماغی رو اجرا کنه .....
رون چشمکی زد . هرمیون با عجله گفت:
_ هری بلند شو .... دیگه باید بریم وزارتخونه .... پاشو ....
هری بلند شد . جینی دست او را گرفت و با مهربانی دم گوش او گفت:
_ تو برو من وسایلتو جمع میکنم .
رون و هرمیون دست هری را گرفتند . هر سه با هم غیب شدند . و لحظه ای بعد که هری چشمانش را باز کرد در دفتر کار خود بود .
_ خب , نگفتید که چرا به من نامه نمی نوشتید ؟!
هرمیون با ناراحتی گفت:
_ وای هری , تو خیلی جدی .....
ولی ادامه ی حرفش در صدای پاهای شتابانی گم شدند . در باز شد و چند نفر نفس نفس زنان دم در ظاهر شدند .
_ اقای پاتر .... مرگخوارها حمله کرده اند .....
قلب هری در سینه فرو ریخت . او گفت:
_ چند نفرند ؟
_ حدودبیستا !
هری نعره زد:
_ پس معطل چی هستید ..... رون و هریمون دنبال من بیاید .... شماها چانگ و براون و پتیل ها رو خبر کنید ! یکی بره به دین و سیموس بگه .... هر کی رو میتونید خبر کنید ....
انها با عجله بیرون دویدند . هری چوبدستی اش را در اورد . چشمش به انها خورد . کراب و گویل با هم نعره زدند:
_ اوداکداورا !
اما هری قبل از انها این ورد را در ذهنش گفته بود . در نتیجه کراب مثل احمق ها به گویل خیره ماند که روی زمین افتاد و بعد خودش پا به فرار گذاشت . صدای نعره ای از کنارش به گوش رسید:
_ ایمپدیمنتا !
پرتوی سرخی از کنار گوش رون گذشت و صاف به پارکینسون خورد . از طرف هری اینا نیز یک نفر مرده بود ولی هری نمیدانست که چه کسی را از دست داده اند . او به دنبال مالفوی میدوید .
_ سکتوم سمپرا !
_ پروتگو !
هر دو افسون به هم برخوردند و خنثا شدند . هری با نفرت فریاد زد:
_ کروشیو !
ناگهان مالفوی به زمین افتاد و به خودش پیچید .... هری از غیب طنابی ظاهر کرد و با لگدی چوبدیتس مالفوی را شکاند . سرش را برگرداند تا ببیند بقیه در چه حالی هستند که ناگهان کسی محکم به چیزی ضربه زد ....
صدای برخورد انگشت رونالد ویزلی به شیشه هری را از خواب پراند . هری چشمانش را مالید و به رون خیره شد .... خواب عجیب و واظهی دیده بود .... رون با صدای اهسته ای که از پشت شیشه اهسته ترم میشد گفت:
_ چطوری هری ؟ جمع کن بریم پسر .... بابام منتظرمونه !
هری بلند شد و به طرف چمدانش رفت ..... ارزو میکرد که این خوابش نیز پیش بینی اینده باشد ..... فقط اگر چنین بود .....
ایول ایول...خیلی خوب نوشته بودی! پیشرفت قابل ملاحظه ای بود! خیلی هم شبیه کتاب بود!
از همه نظر خوب بود....بنابراین دو تا چیز بیشتر به ذهنم نمیرسه که بگم!
اولی اینکه...چرا هری از طلسمای نابخشودنی استفاده کنه؟ چون تا اونجا که در کتاب گفته شده فقط مرگخوارا از این طلسمها استفاده میکنن...مگر اینکه هری وزیر شده باشه و قوانین رو عوض کرده باشه! میدونی، وقتی یه چیزی تو نوشته مبهم باشه یا خلاف چیزی که فکر میکنیم باشه تو ذهن خواننده سوال اینجا میکنه و اون سوال نمیذاره که آدم از بقیه نوشته لذت ببره!
البته یه توجیهی اینجا وجود داره و اونم اینه که هری داشته خواب میدیده! خواب هم قاطی بوده دیگه!
و دومی که خیلی جزئیه همون بحث غلط املاییه! البته نمیشه گفت غلط املایی، در واقع حرفها بخاطر تند نوشتن جاشون عوض شده بود! مثلا: چوبدیتس که مسلما غلط املایی نیست! ولی خب بهتره که از اینا وجود نداشته باشه! خیلی بهتر میشه!
ولی واقعا خیلی خوب نوشته بودی و من لذت بردم! خیلی خوب بود!
در ضمن مرسی که لینک عکس رو گذاشتی!
[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�