هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷
#42

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از خانه گريمالد
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 55
آفلاین
سينا=هدويگ
مهيا=ريموس لوپين
مصطفي=نيمفادورا تانكس

...................
تو يه روز از روزاي بهاري خدا سه تا ني ني سيفيت و گولاخ و خوشگل و جيگرز و خفنز و تيميس و خوف درست كرد. بعد فوت كرد تو روح اينا !بعدشم فرستادشون به يه جاي خوب.

-اونقَ.... اونقَ.... اونقَ.... اونقَ.... (افكت صداي گريه ي يكي از بچه ها كه از قرار معلوم اسمش مصطفي بوده)
-زيررر.....زورر....زرررر..زوووووور....(افكت صداي گريه ي يكي از بچه ها كه از قرار معلوم اسمش سينا بوده)
-تيرررررر..تورررررررر...تيرررر..(افكت beeb كردن يكي از بچه ها كه از قرار معلوم اسمش مهيا بوده)

همه ي اين بچه ها بزرگ شدن و در حين بزرگ شدن باهم دوست هم شدن.

داستان از اينجا شروع ميشه كه يكي از اين دوستان به نام مصطفي از باباش پول ميگيره كه بره كتاب درسي بخره و در حين خريدن اين كتاب درسي چشمش به كتاب كه روش رو گردو خاك گرفته بود ميفته و در حين اين كه چشمش به اين كتابه ميفته گرد و خاكشو پاك ميكنه، و از قرار معلوم اسم اين كتابه هري پاتر و سنگ جادو بوده و در حين اين كه اسم كتاب هري پاتر و سنگ جادو بوده ميره و همه پول باباشو ميده كتابرو ميخره.

بعد اين پسره ميره رو تختخوابش ميشنه وكتاب فارسي شو باز ميكنه ودر حين اين كه ()كتاب فارسيشو باز ميكنه كتاب عله وسنگ جادو رو هم روش باز ميكنه.

دو ساعت بعد :

آفرين پسرم .درس خون شدي.

N+1 ساعت بعد :

باريكلا. هر وقت واسه اينجور كتابا پول خواستي بهت ميدم.

بابا :
مصطفي :

17 ساعت بعد :

پسره به اين شكل () در اومده بود ود حين اينكه اونجوري شده بود از بي خوابي ميمرد.

صبح همان روز :


-مصطفي پاشو مدرست دير شد.

-بابا..بابا پول بده ميخوام برم كتاب درسي بخرم !
-بيا پسرم برو دو تا بخر .

مصطفي :

از قرار معلوم اين مصطفي مدرسرو ميپيچونه و ميره دم در كتاب فروشيه وا ميسته!

-اقا جلد دوم اين عله رو نداري ؟
-نه آقا پسر تموم كردم !

پسره كه خيت شده بود ميره همه كتاب فروشيا رو ميگرده ! ولي از عله خبري نيست .

ساعت يازده شده ! اگه بره مدرسه زنگ ميزنن خونه ميگن دير اومده ! اگه بره خونه مامانه زنگ ميزنه مدرسه ميگه چرا زود تعطيل كرديد ! پس در نتيجه ميره به سمت گيم نت محله !

از پله ها ميره پايين ميبينه دو تا بوقي نشستن پشت سيستما و دارن به فحش ميدن !!

سينا : يوقي هيروي منو كشت ! كجا بودي ؟
مهيا : به من چه هيروي تو مرد.... !
سينا : به به ! داش مصطفي ! پكري ! تو هم مدرسرو پيچوندي ؟
مهيا : مصطفي اُ اين كارا ! عجيبه !
(اين دو تا از بچگي هم ميخواستن منو منحرف كنن)
مصطفي : بوقيا كتاباي هري پاترو تا حالا خونديد ؟

مهيا و سينا :
سينا : بوقي من شونصد ساله دارم با هري ميتركونم !
مصطفي :
مهيا : من زود تر از سينا تركوندمش !
مصطفي : بوقيا مگه ادامسه ! ميتركونيدش !

بعد كه مصطفي تازه عمق فاجعه رو درك كرده بوده يه دو نه ميزنه پس كله ي سينا و همين كارش باعث ميشه تا عمرداره هر روز از سينا پس گردني بخوره ! ( نامرد هر روز يه دونه ميزد!)

يه دونه هم ميزنه در گوش مهيا و چون مهيا خيلي هيكلي بوده فر نميخوره.

-بوقيا اين همه مدت هري پاتر ميخونديد به من نميگفتيد ! حالا كتاباش كجاست ؟ منم ميخوام !

بعد از اين قضايا ميشينن يه دست گيم ميزنن . بعد مصي ميره همه كتابا رو از مهيا ميگيره و پول باباشو ميذاره توي جيبش !

بعد كه مصي كتابارو شونصد بار تا ته خوند ! مياد گيم نت ! بعد ميبينه دو باره سينا پشت سيستمه و داره با يكي از جادوگرانيا لاو ميتركونه ! منم كه اون موقع جاهل ! جادوگران چيه ! ميرم ميشينم بر دل سينا !

-سينا تو اين سايته جادوگران چه غلطي ميكنيد ؟

سينا صورتشو از مانيتور به سمت من 180 در جه ميچرخونه ! و اينجوري()نيگام ميكنه.

-بگم دامبل بياد باهات كلاص خصوصي بذاره ؟

منم كه جاهل ! دامبل نميشناسيم كه ! بعدا فهميديم كه چقدر خطر داره !

خلاصه قضيه سايتو ميتينگو بوقو اينارو برامون تعريف ميكنه !
بعدش ميگه :تو بعد از من بر تخت جادوگران خواهي نشست چون من خواهم رفت !()
ما ميمونيم و يه سايت كه بچه هاش خيلي باحالن !

......

داستان ما سه نفر با اندكي تصرف


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۷ ۱۷:۲۶:۱۲

ما چیزی رو داریم که ولدمورت نداره!؟
چیزی که ارزش جنگیدن رو داره!
:mama:


Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۱:۵۶ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۷
#41

Dr.hamid.r.d.a.sabegh


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۵ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۰۰ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
از karaj
گروه:
مـاگـل
پیام: 3
آفلاین
اولین بار که اومدم تو سایت اجازه داشتیم بدون عضو شدن تو سایت نظر بدیم منم چند تا حرف مستهجن نوشتم بعد از اون یه بار دیگه خواستم این کارو بکنم دیدم دیگه نمیشه باید عضو بشم منم عضو شدم بعد از چند وقت در عین ناباوری شناسمو بستن چون یه جوک سانسور شده داده بودم ولی باز هم شناسه ساختم که خیلی هاشو یادم نیست این اعترافات رو کردم که مدیرهای قدیمی و همه کسانی که نارحت شدخ بودند منو ببخشند راستی برید گوگل سرچ کنید emma watson crotch من برم دیگه خداحافظ به امید اینکه روزی برسه دیگه خبری از هری پاتر نباشه ببینم این سایت میخواد چیکار کنه ناراحت نشید اینم یه حرفه دیگه البته میدونم این سایت آزادی بیان نداره احتمالا تا فردا شناسمو ببندن


ویرایش شده توسط .Faramir در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۷ ۲:۰۴:۴۳


Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۷
#40

تیکا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰
از مکانی دنج
گروه:
مـاگـل
پیام: 78
آفلاین
یادش بخیر !
روزای تلخ روزای شیرین پستای تلخ پستای شیرین اعضای تلخ اعضای ............:angel: بووووق
میتینگ
دلبستگی ها ! !
کسایی که بودنو رفتن !
یه کوله بار خاطره
بزرگ شدنومون ...........
باه م بودنون ...
یادش بخیر


تصویر کوچک شده




@T!k


Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
#39

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
مـاگـل
پیام: 418
آفلاین
روزی روزگاری یه پسری وارد سایتی شد به اسم جادوگران.قبلا هم واردش شده بود اما اینبار قصد داشت که دوست پیدا کنه.قصد داشت عین بقیه ی هری پاتریست ها وارد بحث بشه،نظر بده،تشویق بشه.
شناسه و پسووردش رو وارد کرد،اما گویا شناسه یا پسووردش اشتباه بود.
پس یه شناسه ی جدید ساخت.اولش فقط توی بحث های هری پاتری شرکت میکرد ولی هرچی سعی و تلاش میکرد،کسی تحویلش نمیگرفت یا شاید هم خودش این شکلی فکر میکرد.
بهش گفتن که اگر میخوای رابطت با اعضا بیشتر باشه،باید وارد ایفای نقش بشی.اما اون هرچی قوانین ایفای نقش رو میخوند،نمیفهمید باید چیکار کنه.تازه وارد بود.برای همین مجبور شد اولین پیام شخصیش رو بفرسته.گشت و یه نفر که خیلی گرم و صمیمی بود رو از بین کاربرای عضو ایفای نقش پیدا کرد.ازش سوال پرسید که چه شکلی باید عضو بشه؟باید چیکار بکنه؟وقتی روی ارسال پیام کلیک کرد،دست و پاهاش میلرزید.کلا اعتماد به نفسش در سطح گلابی بود و با خودش میگفت که به من جوابی داده نخواهد شد.
اما دو ساعت بعد از اینکه پیام شخصیش رو ارسال کرد،جوابشو گرفت.این جوری شد که اولین رفیقشو پیدا کرد.شناسه ی اون رفیقش آناکین مونتاگ بود.
نزدیکی های عید بود که وارد ایفای نقش شد.انقدر شلوغ بود که سر گیجه گرفت.پست روی پست ارسال میشد
اون زمان دراکو و آلبوس دامبلدور(اسکاور)،ایگور کارکاروف،فلور دلاکور،آرتیکوس دامبلدور،سدریک دیگوری(فنگ)،آنیتا دامبلدور،کریچر،ویکتور کرام(سر بارون خون آلود)،نارسیسا مالفوی ،آناکین مونتاگ،چوچانگ،دایی دانگ ،امپراطور کبیر تاریکی،مونالیزا،سرژ تانکیان،بلاتریکس لسترنج(لرد فعلی!) و ... به شدت فعال بودند.پست ها یکی پس از دیگری نوشته میشد.راستشو بخواین،هرچقدر فعال بودنشون رو شرح بدم،نمیتونم حق مطلب رو بیان کنم.
سر ناظر شدن رقابت بود.اگر یه ناظر کوتاهی میکرد،یا باید دلیل میاورد یا باید جای خودشو به فرد دیگه ای میداد.همه ی ناظرا پست نقد میکردند،سوژه میدادند و پست میزدند.هیچ وقت هم خسته نمیشدند.

آناکین مونتاگ خیلی بهش کمک کرد.یکی دو تا راهنمایی هم از پیتر پنی گرو(آرمینتا ملی فلوا!) شنید
تلاش کرد تا جا بیوفته بین کاربرا،بین اعضا،ولی خیلی سخت بود.پست هاش کمتر از بیست دقیقه در کادر "آخرین نوشته ها" باقی میموند.چون انقدر ایفای نقش فعال بود که در طی بیست دقیقه،بیش از شش-هفت پست نوشته میشد.
با این وجود کوتاه نیومد.از تالار گریف شروع کرد.در اونجا چند تا دوست پیدا کرد.لوئیس لاوگود،نیک بی سر و یکی دو تا دیگه
یه کم گذشت و افرادی جدید تر اومدن،هدویگ اومد،ایوان چمبرز اومد.هیچ وقت فکر نمیکرد که این دو تا بشن جزو بهترین دوستانش.با مورفین گانت و اوریک عجیب غریب آشنا شد.
هیچ وقت یادش نمیره اولین پیام شخصی هدویگو .هرچی بیشتر میگذشت،با افراد بیشتری آشنا میشد.بعضی از آشنایی ها با کل کل شروع میشد،بعضی هاش با یه پیام شخصی و بعضی با خوندن یه پست.
با سارا اوانز و جسیکا و سامانتا آشنا شد.

یه شب بهش گفتن میخوان یه گروه راه بندازند به نام اجاس.انجمن جواتان آنتی ساحره.
خیلی پایه بود...کنفرانس گذاشتن براش.خیلی ها توی اون کنف بودن که شاید اسمشون یادم نباشه.اما هدویگ و اناکین و مورفین گانت و نیک بیسرو هیچ وقت یادم نمیره.تاپیک رو ایجاد کردند.هرکی یه لقب برای خودش انتخاب کرد اونم یه لقب انتخاب کرد.لقبش خنده دار بود اما دوستش داشت.
از اون به بعد دعوا با ساحره ها شروع شد.هیچ وقت یادش نمیره که این دعوا ها بود که باعث شد با چند تا از ساحره ها آشنا بشه.یکیشون سامانتا بود.اولش فکر میکرد که اون پسره.خیلی پسرونه حرف میزد
گذشت و گذشت...نوشت و نوشت
با سالازار و استرجس،لی جردن ،پرسی ویزلی آشنا شد.
همیشه دوست داشت رنک بگیره اما هیچ وقت حتی کاندید رنک گرفتن هم نمیشد.خودش هم اعتراضی نمیکرد.
تا اینکه چند بار پشت سر هم بهترین نویسنده ی خانه ی ریدل شد.
با مرلین کبیر آشنا شد.مرلین کلی بهش روحیه داد.با ایگور و مرلین و ادوارد(ایوان چمبرز) یه تیم زدند.اسمشو گذاشتند اجاس.اولش همه فکر میکردند که تیم ارزشیه.فکر میکردند توی لیگ کوییدیچ له میشه .اما این شکلی نشد.اون تیم همه ی بازی هاش رو برد.ترنسیل و پاروداسو به سختی شکست داد.و بازی فینالشو با حزم تارکبود انجام داد.اون بازی مساوی شد و حزم و اجاس به اتفاق هم اول شدند.
چهار پنج ماه آخر سال رو به شدت فعالیت کرد.سبک نوشتنشو عوض کرد.دیگه از ادبی نوشتن ترسی نداشت.از اینکه لحن پست هاش رسمی باشه ترسی نداشت.
سال هشتاد و پنج به پایانش نزدیک میشد که رنکینگ سال رو برگزار کردند.بهترین نویسنده سال شد.اما یه سری مسائل پیش اومد که باعث شد حالش از اون رنک بهم بخوره ولی هرچی بود رنکی بود که خیلی ها دنبالش بودند.بعد از یه ماه خواست که شناسشو عوض کنه و بره ریون،اما با مخالفت کریچر روبرو شد.خیلی بهش برخورده بود.مغرور نبود اما انتظار داشت که حرمت رنک نویسنده ی سالش نگه داشته بشه و مثل باقی شناسه ها که به راحتی تغییر گروه میدادند،اونم بتونه تغییر گروه بده.اما نشد.
از همون موقع نسبت به بی عدالتی هایی که توی سایت بود کینه پیدا کرد.
پس شورش کرد.به تنهایی شورش کرد و انقدر پست در مطالب اشتراکی و سایر تاپیک ی رول نوشت و در پوشش رول اعتراض کرد تا حقشو گرفت.دیگه معروف شده بود.همه پست هاشو میخوندند.به راحتی رفیق پیدا میکرد.
کم کم سروپای یه نفر پیدا شد که اولش ازش بدش میومد.شناسش الستور مودی(ماندانگاسی که بلاک شد) بود.هرچی بیشتر باهاش آشنا شد،بیشتر ازش خوشش اومد.رفیق شدند.خیلی صمیمی شدند.
همین طور زمان میگذشت و همین طور افراد جدید میومدند.سینیسترا،لیلی اوانز،لارتن کرپسلی،تد ریموس لوپین،نیمفادورا تانکس،ویولت بودلر(بولدر)،خون آشام،جرج ویزلی،ادوارد بونز،جولیا تراورز،استابی بوردمن،بارتی کرواچ،لودو بگمن،درک،دنیس ،پومانا اسپروات،گلگومات،آسپ،نارسیسای فعلی،ریموس لوپین و ...
با همشون رفیق شد.اگر بخواد ازشون بنویسه و خوبی های هرکدوم رو بگه،کلی میشه.اون وقت باید چند برابر الان تایپ کنه.با تک تکشون خاطره داره.خاطرات ریش سفیدان،اجاس،بینوایان،محفل،خانه ی ریدل،دعوا با حزب،دعوا با مدیران،کل کل با آداس و ساحره ها و ...
این شکلی شد که گشت و از بین همینا دوستاشو انتخاب کرد.یه سری دوست پیدا کرد که باهاشون زندگی میکنه.هر هفته میرن بیرون،میگردن،میخندن.
اگر یکیشون مشکلی داشته باشه،بقیه ی دوستان سعی میکنند که اون مشکلو حل کنند.سعی میکنند به هم کمک کنند
و این شکلی شد که جادوگران برای همیشه به عنوان خاطره ای در اعماق حافظه اش باقی میمونه

پ.ن:الان شناسه ی پرسی رو دیدم.حالا شدی همون پرسی قدیم.و همچنین شناسه ی ایگور رو.جای ادوارد خالیه و جای ماندانگاس


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷
#38

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
مـاگـل
پیام: 392
آفلاین
روزی روزگاری ، توی یه دنیای کوچیک به اسم زمین ، یه دنیای بزرگی درست شد به اسم نت . جایی بود که همه جور آدم و جونوری توش پیدا می شد .

وقتی با یکی توش برخورد پیدا می کردی ، نمی دونستی چه موجودیه ، آدمه ؟ فرشته س ؟ یا هیولا ؟

یه گوشه این دنیای خیلی بزرگ ، یه سایت خیلی کوچیک ساخته شده بود . نمی دونم هدف سازنده ش چی بود ، نمی دونم از اعضاش چی می خواست و چرا می خواست که عضو سایتش بشن . ولی می دونم که اعضاش می خواستن تو اون سایت شاد باشن و دوستی فرشته ها رو تجربه کنن .

داشتن موفق می شدن ...

داشتن اون فرشته کوچولوی روحشونو پیدا می کردن و بهش بال و پر می دادن تا بقیه فرشته های کوچولوی بقیه روح ها رو پیدا کنه و باهاشون کامل بشه ... باهاشون اون فرشته بزرگه جهانی رو بسازه ... یه جهان شاد و پر از رویاهای شیرین ...

نمی دونم چرا ...
نمی دونم چطور ...
ولی بال فرشته های کوچیک شکست ، یا بسته شد ...
دوستی یادشون رفت ...
تو حصار هاگوارتز و نمره های بچگونه گیر کردن ...
بعضیاشونم تو قید و بند هوسای دلشون گیر کردن و محبت خالصانه بقیه رو زیر پاهاشون له کردن ...
تازه واردا ، با شور و شوق میومدن ، تو اتاقای این دنیای کوچولو دوری می زدن ، از فضای غمگینی که بود ، افسرده می شدن ، بال فرشته های قلبشون رو می بستن و می رفتن ...
فرشته های قدیمی ترم که نگو ... حس پرواز که هیچ ... گاهی حس نفس کشیدنم نداشتن ...

یعنی می شد روزی بیاد که حسشون برگرده و بالهاشونو باز کنن و تو آسمون خیال و رویاهای شیرین و دست یافتنی پرواز کنن ؟
یعنی می شد روزی بیاد که فرشته های کوچولوی تازه وارد رو هم ، زیر بال و پرشون بگیرن و پروازشونو هدایت کنن ؟
یعنی می شد .... ؟



Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۷
#37

دملزا  رابینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۴ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۷ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۱
از ارومیه
گروه:
مـاگـل
پیام: 92
آفلاین
روزی رزگاری وارد سایت ایرانی هری پاتر "جادوگران"شدم.با بقیه ی سایتها تفاوت داشت.از همون اول شیفته ی سایت و محیط هری پاتری خالصش شدم!به هر هری پاتری هم برسم این سایتو تبلیغ میکنم!


لحظه های زندگی مثل توت فرنگی اند
یکی بی مز�


Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۱۱:۰۰ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
#36

پرسیوال دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸
از دره گودریک
گروه:
مـاگـل
پیام: 63
آفلاین
روزی روزگاری سایتی بری ما هری پاتری ها یا به تعبیر خود سایت ما جادوگران به وجود آمد تا بتوانیم در آن به جایی که به آن تعلق داریم سفر کنیم.
اندیشه ها ،پیشنهاد ها ،داستان ها ی خدمون رو بیان کنیم و از اخبار دنیامون با خبر بشیم و از همه مهم تر اینه که:
اینجا جهان آرام است


اینجا جهان آرام است

من پرسیوال دامبلدور،سوگند یاد می


Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶
#35

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
روزگاراني گذشت و ما هرچه بود از دست داديم..روزها يكي پس از ديگري مي آمد و ميرفت و ملت هم مثل برگ پاييزي در پي آن ميرفتند تا شايد با رستگاري به موفقيت برسند..چه بد است كه من،به اين سايت وابسته شده ام و ديگر نميتوانم از آن جدا شوم،خوشا به حال آنان كه توانستند فراموش كنند و بد به حال من و امثال من كه نميتوانند فراموش كنند و از كنارشان بگذرد..!

نوشته هوريس را خوانديم و بسي ناراحت شديم و اي كاش نوشته هايش حقيقت نداشت..رولهايي كه زده ميشد ديگر اثري ازش نيست،بله همه آنها بر زير پست هاي يكديگر پنهان شده است و ديگر آن صميميت هميشگي نيست..آن صميميتي كه در چشمان ما موج ميزد و دوستان براي يكديگر همه كار ميكردند..آن صميميت كجاست الان؟آن رول هاي فراوان و بحث ها و كجاست؟آن علاقه نداشتن به قدرت كجاست؟چرا امروز سايت طوري شده كه براي رسيدن به قدرت حتي از بهترين دوستان هم ميگذرند؟آنان كجا هستند كه زماني براي دوستي همه كار ميكردند؟

آري،شايد زماني برسد كه نام و خاطرات سايت،دهن به دهن بگذرد و به نسل بعدي و فرزندان ما برسد و به اين شكل!فقط آرزو ميكنم كه نام من به عنوان بدي انتقال نيابد و يا نام سايت را،به اين شكل كه است منتقل نسازند..شايد در بيمارستان،قبل از عمل قلب متوجه بشوي كه بغل دستيت يكي از بهترين دوستات در سايت بوده است و يا حتي يكي از بدترين دشمنانت،به چه فكر ميكني؟به جواني فكر ميكني و دوستي!ياد ميتينگ هايي ميفتي كه به دليل تنبلي نرفتي و حالا از كارت پشيماني..اي كاش ميتوانستند اوج ناراحتيم را برايتان توصيف كنم،ولي حيف..ولي حيف كه نميتوانم و نميتوانم!قدر دوستي هايتان را بدانيد و در آخر اين جمله زيبا را دوباره ميگويم:

"زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند : فروختي ؟ گفت : نخريدند تمام شد!!"


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۸:۲۴ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۶
#34

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 130
آفلاین
روزی روزگاری یک سایت ایرانی آرام آرام اوج میگرفت و با سوختی که حاصل از علاقه ی طرفداران و اعضایش بود؛پیش میرفت.خلبانش خوش بین بود که سوختشان همیشه وجود داشته باشد وبرای همین با خیال راحت،به خوابی عظیم رفته بود و البته اگر هم بیدار میماند،کاری نمیتوانست بکند،چه این سوخت هر روز کمتر میشد و نمیشد ملت را به زور مجبور به علاقه مند بودن؛ کرد.جز عده ی قابل شمارش که بازدید کنندگان دائمی این عروج بودند،برای اکثریت مهم نبود که سایت تا کجا پیش میرود و در کلامی که از زیر زبان همان عده ی طرفدار برون می آمد ؛صحبت از گذر هویدا بود.


هر چه بود و هرچه هست و هرچه خواهد شد،جادوگران برگی از دفتر خاطرات عده ای را به خود اختصاص میدهد.شاید در آینده کودکی به سخنان پدر یا مادرش در مورد دوستان جادوگرشان گوش دهد.شاید هنگامیکه بازنشسته ای در کنار حوض آبی نشسته،چهره ی آشنای یک جادوگر را که یاد آور میتینگیست؛تشخیص دهد.شاید روزی و در یک اداره دو نفر بفهمند که در یک سایت عضو بوده اند.این احتمال هست که در فلان همایش ادبی،چند نفر از اعضای جادوگران حضور به هم رسانند.و همه ی اینها نشان ار آن دارد که جادوگران برای یک نسل باقی خواهد ماند.


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: روزی روزگاری در یک سایت ایرانی به نام جادوگران ...
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۶
#33

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
مـاگـل
پیام: 789
آفلاین
منم مثل خیلی ها تو گوگل سرچ واسه هری پاتر زدم!
البته قبلش میرفتم وبلاگ های هری پاتری و سایت بزرگ دیوانه ساز که هنوزم میرم!
بعد که به جادوگران رسیدم خیلی دیر باز شد حدود 1/5 سال پیش بود و منم بی خیال شدم و گفتم یه وبلاگ دیگست!(فرق وبلاگ رو با سایت نمیدونستم)
اما همین 1 سال پیش دوباره اومدم و دیدم وای چقدره خفنزه این سایت!بعدش بعد از 1 ماه دید زدن عضو شدم.همون روز اول میخواستم عضو شم اما خب برای ادرس ای دیم این رو _ این میزدم- و نشد دیگه.
بعدش که درست شد عضو شدم و دیگه .........


گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.