خانه گريمولد:در پذيرايي خانه،به غير از آلبوس دامبلدور و جيمز،هيچ كس ديگري به چشم نمي خورد.به نظر مي رسيد آلبوس كار بسيار مهمي را داشته است كه جيمز را اين موقع صبح بيدار كرده است.بر خلاف خميازه هاي بلند جيمز،آلبوس بسيار غبراق و سرحال به نظر مي رسيد.
-خيلي خوب جيمز!فكر كنم متوجه شده باشي كه چرا اين موقع صبح بيدارت كردم!كار مهمي باهات دارم!
-مگه كاري مهم تر از بيناموسي هم واسه تو وجود داره؟شروع كن من حاضرم!
-
البته كاري كه دارم بي ارتباط با بيناموسي نيست.ولي نه اون چيزي كه فكرشو مي كني!من شنيدم تو پيشگوي ماهري هستي.تازگي ها يه اتفاقات عجيبي تو كلاس هايخصوصيم افتاده.مي خوام بدونم آينده ي اين بيناموسي بازي ها چي مي شه؟
-
-جــــــيمــــز!
-ها!چي!
من حاضرم!پيشگويي! بله خودشه!پس چرا لفتش مي دي؟گوي پيشگويي رو بيار ديگه!
گويا آلبوس منتظر شنيدن اين جمله بود.زيرا به محض پايان يافتن جمله ي جيمز،گويي دخشان با نور خز شده ي آبي رنگ در دستانش ظاهر شد.دست پير و سياه آلبوس،به طرف جيمز دراز شد.با حركت كوچكي به يويوي خود، آن را به دور گوي پيچاند و به طرف خود كشيد.گوي را در بين دستان كوچك و لاغرش قرار داد.با خود چيزهايي را زمزمه كرد كه آلبوس از شنيدن آن چندان هم عاجز نبود!
-خيلي خوب!ول بايد كانكت بشم به شبكه ي پيشگويي!خدا كنه از كارتم چيزي مونده باشه!كانكتيوس!
صداي كانكت شدن در پذيرايي شنيده شد.گوي به نشانه ي وصل شدن به شبكه براي چند لحظه خاموش و روشن شد.صداي نازك و زنانه اي از درون گوي به گوش رسيد:
-از اعتبار شما 40 دقيقه ديگر باقي مانده است.
اكنون زمان پيشگويي رسيده بود!
-اوه خداي من!چيزهاي بدي رو دارم مي بينم!گوي داره يك سالن بزرگ رو نشون مي ده.به نظرم دادگاه هستش.واي خداي من!قاضي اون!قاضي اون مام بزرگ خودمه!يه چكش دستشه و داره همين طور روي ميز مي زنه.(
)داره يه حكمي رو تصويب مي كنه!اي كاش مي تونستم يه خورده به ميزش نزديك تر بشم.اه لعنتي!تصوير عوض شد!چه جالب!اين جا كه دم در كلاس خصوصيته!يه پسر سيفيت دقيقا جلو دره!
-خيلي خوب ادامه بده
-مي خواد درو باز كنه.ولي نمي تونه!مثل اينكه قفله!پسره نااميد مي شه و از اون جا مي ره!
-
-واسا!خدا من!آلبوس بدبخت شدي!يه تابلوي بزرگ روي در كلاست زدن.نوشته...نوشته...آلبوس من جرات ندارم واست بخونم!:ywoory:
-بگو بوقي
-نوشته
در راستاي جلوگيري از ترويج بيناموسي،پروانه ي كسب اين دفتر لغو شد.اين حكم به دستور قاضي دادگاه عالي ويزنگاموت،ليلي اوانز صادر شده است. آلبوس!مام بزرگ من تورو بيكار مي كنه!
-جيــــــــــــــــغ!
من نمي ذارم!اين نامرديه!ببينم ديگه چي مي بيني؟
-صبر كن هر چي پيشگويي در اين مورد هست رو واست بگم!واسه منم جالبشد!صبر!
همان موقع در خانه ريدل!-كروشيو!
-آخ
-كروشيو!
-آخ
-كروشيو!
-آخ
-كروشيو پرسي!چطور جرعت مي كني جلوي طلسم من خوابت بره؟
-باب خز شد اين طلسم!يه خورده آپديت باش لرد!واسه چي منو اين موقع بيدار كردين؟
لرد از جلوي ميز خود كنار رفت و پرسي را با گوش درخشاني كه بر روي ميز بود تنها گذاشت.
-مي خوام واسم پيشگويي كني!به نظرم اتفاقات بدي در حال رخ دادنه!نمي دونم چه اتفاقاتي!اين وظيفه تو هست!
پرسي با آن پيكر خواب آلوده خود،تعظيم كوتاهي به لرد كرد و به طرف گوي رفت.
-كانكتيوس!
صداي اشغالي تلفن در سراسر اتاق لرد پيچيد و به همراه آن،عبارت قرمز رنگي بر روي گوي نقش بست!
Sorry! Any body is in your pishgooyi! Please come back later!-ارباب الان شبكه شلوغه!يه نفر تو پيشگويي هست من نمي تونم كانكت شم!بايد صبر كنيم.
-كروشيو!
-آخ!باب خوب خوب چرا منطق حاليتون نيست.هيچ راهي نيست!البته نه هيچ راهي!ببينم شما اجازه مي دين من اون كاربر رو بوت كنم؟
-هر كاري مي كني زودتر!
همان موقع در خانه گريمولدتق(افكت ديسي شدن!)-تو روحش!تازه گرم پيشگويي شده بوديما!من به اين تد بوقي گفتم ايت كارت رو نخر كه همش خرابي سرور داره!
خانه ريدل-اوه ارباب!چيزي كه دارم مي بينم جرات بيانشو ندارم!
-بگو!ببين دو حالت كه نداره!اگه نگي طلسم آواداكداورا مي فرستم!اگرم بگي كروشيو نثارت مي كنم!
پرسي عرق صورتش را پاك كرد.بار ديگر نگاهي مظلومانه به لرد انداخت تا شايد رحمي كند.اما وقتي نگاه غضب آلود لرد نصيبش شد،سرش را بر روي گوي برگرداند.
-يه چيز خفت!خداي من!اين مادر شوهر خواهرمه!جلوي يه نفر واساده كه مو نداره!خداي من اين كه خود شما هستين!ظاهرا تو دادگاه عالي ويزنگاموت هستين.تنهاي تنها!خيلي ترسيدين!يه طومار بلند دستتونه.خونئن متن درون كاغذ شخته.ولي مثل اين كه سرفصلش نوشته گزارش ماموريت هاي آتي مرگ خواران!
-چي؟
-گزارش ماموريت هاي آتي مرگ خواران!ليلي طومار رو گرفته و در حال نگاه كردن بهش هستش و بعدش...اوه خداي من!پارش مي كنه!
-كي؟منو؟
-نه باب!طومارو پاره مي كنه!و دقيقا جايي پرت مي كنه كه ما از اون جا داريماين صحنه ها رو نگاه مي كنيم.لرد من الان به غير از كاغذ ديگه چيزيو نمي بينم!
اما ظاهرا لرد متوجه حرف پرسي نشده بود.متفكرانه به نقده اي خيره شده بود.چيزهايي با خود زمزمه مي كرد.
-اگه پيشگويي واقعيت داشته باشه كه مطمئن هستم واقعي هست واسه ما خيلي بد مي شه!بايد قبل از اين كه حكم صادر بشه اين موضوع رو با آلبوس در ميون بذاريم!فكر كنم ديگه وقت همكاري هامون فرا رسيده.يه كودتاي توپ همه چيزو دگرگون مي كنه.نظر تو چيه پرسي؟
-