هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- تکلیف : چیز عشقی که در ابتدای جلسه ریتا بهش اشاره کرد چیست و نشانه های آن را نام ببرید . چطوری میشود از خوردن ِ چیز ِ عشقی جلوگیری کرد؟
در واقع چيز عشقي يك نوع شوك الكتريكيه كه به قلب سرايت ميكنه و به وسيله ي همين شوك مغز انسان از كار ميفته و باعث ميشه كه هورمون (( لاوليوس)) بيش از پيش ترشح كنه و در اثر ترشح اين هرمون انسان از كار وزندگي اش ميزنه و ميره دنبال عشقش .

يكي از نشانه هاي چيز عشقي اينه كه انسان حركاتي كه غيرقابل پيش بيني هستند ، رو انجام ميده و براي مثال : اونقدر روي انسان تاثير ميزاره كه ممكنه ييهو محتويات دماغ انسان به بيرون پاشيده بشه و...
تنها راه مقابله با اين موضوع تلقين كردن انسان به خودش هست .
براي مثال :
اين نشد ، يكي ديگه ...
اين همه آدم ... ( البته مذكر با مونثش فرق ميكنه )
اين هم آش دهن سوزي نيستا ...
در كل چيز عشقي موضوعيه كه نياز به بررسي هاي زيادي داره وبايد بهش بيشتر توجه كرد .
----------------------------------------------------------------------------------
یک مراسم عروسی ماگلی رو توصیف کنید.

عروسي بيشتر ماگول ها توي تالارها وباغ ها برگزار ميشه و مثل زمان هاي قديم ، ماگول ها عروسي ها شون رو توي خونه نميگرفتند .
ساعت 11/30 شب راه ميفتي كه بري ...
وقتي كه وارد شديد ، اول از همه سلام و احوال پرسي و تبريك رو ميگيد و بعد وارد ميشيد .
5 دقيقه ي اول تحمل ميكنيد ولي بعدش ...
خواننده : شله ...شله...صدا نمياد... بلند...آها...ايول...
خواننده : لب كارون ... چه گل بارون...
خلاصه بعدش چراغ ها خاموش ميشن و رقص نورها به پا ميشن...
وقتي چراغ ها رو روشن ميكنن :
پرده ها كنار رفتن و ...
جمعيت : :banana:
وقتي كه متوجه ميشن كه چراغ ها روشن شدن ...
پسرها :
دخترها :
بعد ديگه خجالت ميكن ، ميشنن سر جاشون ...
خلاصه عروسي ادامه داره تا ساعت 1 و 2 و بعد از سرو شام و دادن هديه ، برميگرديد خونتون ...
البته عروسي ماگول ها آداب و رسوم زيادي داره ، مثل : پاتختي

پاتختي :
پدر داماد : يك آپارتمان 3 طبقه تو كيانپارس ...
جمعيت :
مادر داماد : يك دونه بنز كلاس A
جمعيت :
پدر عروس : يك ربع سكه بهار آزادي
جمعيت :
مادر عروس : يك نيم سكه بهار آزادي
جمعيت :


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۳ ۲۲:۲۴:۰۵
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۳ ۲۲:۳۱:۱۵

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
- تکلیف : چیز عشقی که در ابتدای جلسه ریتا بهش اشاره کرد چیست و نشانه های آن را نام ببرید . چطوری میشود از خوردن ِ چیز ِ عشقی جلوگیری کرد؟

چیز عشقی همون ضربه عشقیه. البته این ضربه عشقی توجیه بنده هست بدون انحراف ذهنی. توجیه من با انحراف ذهنی رو نمی گم بزارید همون چیز عشقی بمونه!
ولی از ضربه عشقی میگم!
ضربه عشقی میتونه واقعا روی روحیات تاثیر بذاره. بشدت نابود میکنه طرف رو! بله آقا! بنده خودم یک بار ضربه عشقی خودم رفتم قلب های زیر شلواریمو نقاشی کردم! بله آقا! اینجوری تاثیر میذاره! کلا افسردگی ، سوءهاضمه و سوءتغذیه و سوء چیزی و... نشانه های سطحی و کلی ضربه عشقیه.
چجوری میشه ازش جلوگیری کرد؟
برای جلوگیری از چیز عشقی : باور کنی یارو ایدز داره!
برای جلوگیری از ضربه عشقی : اصلا بیخیال باشی. همیشه چهار تا زاپاس داشته باشی. یکی تو رو نخواست بری اون یکی!


یک مراسم عروسی ماگلی رو توصیف کنید.

خب ما مراسم عروسی در کشور ایران رو مد نظر قرار میدیم!
معمولا عروسی در باغ یا تالار و در موارد معدود در خانه های بزرگ انجام می شود. تالار یا باغ رو به دو قسمت آقایون و خانوما با یک پرده تقسیم می کنن که در بعضی موارد آقایون قبلش به مدیر اونجا رشوه میدن که بین پرده یک درزی بندازه!

عروسی از ساعتای هشت شب آغاز میشه و خانوما اولین کسایی هستن که به عروسی میان. از اون طرف هم آقایون با کراوات حضور دارند.

عروس و داماد میرن تو بخش خانوما مینشینن که این به دلیل پشم حساب کردن آقایونه. بعدش همون آخرا اگه عروس خانوم حال بکنه با شوورش میاد و یک چرخی میزنه توی آقایون.

آهنگ هم پخش میشه. ما در اینجا لیست آهنگ های عروسی یک راننده خاور رو برای شما مثال می زنیم :
دور هم بودن - عباس قادری
گل سرخ - آقاسی
زیارت - عباس قادری
اذان - هایده
و هم چنین آهنگ هایی از حشمت ، دلکش و...!

ساعتای یازده ، دوازده هم شام داده میشه. در اینجا ما شاهد هستیم که انسانیت انسان ها به بوق ترین و خز ترین شکل ممکن به زیر پا له میشه به این صورت که آقایون و خانوم های متشخص و دکتر و مهندس با دیدن شام مثل گشنه های موزامبیک و گینه نو و عین پلنگ به طرف میز شام حرکت می کنند.

بعد از شام هم که بهتره وارد نشیم فقط اشاره جزئی می کنیم. معمولا خونه مادر زن تخت دو نفره هست که اگه درست بگم به اون شب مخصوص میگن شب هجله و اینا...


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۹ ۱۸:۰۸:۴۵

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
1- تکلیف اجباری : چیز عشقی که در ابتدای جلسه ریتا بهش اشاره کرد چیست و نشانه های آن را نام ببرید . چطوری میشود از خوردن ِ چیز ِ عشقی جلوگیری کرد ؟ ( 15 امتیاز )

چیز عشقی ماده ای بس شگفت انگیز است که به هر 6 حالت جامد ، مایع ، گاز ، پلاسما ، حالت چگالیده ی بوز انیشتن و حالت چگال فرمیونی . این ماده بر روی هورمون های لاوی و عشقی تاثیر گذاشته و فعالیت غدد فوق کلیوی رو به شدت زیاد می کنه . حالا اگه فردی در معرض این چیز عشقی قرار بگیره ، بی جهت به اولین شخصی که میبینه ابراز عشق می کنه و اگه هم نبینه مهم نیست چون الکی واسه خودش به این و اون ابراز عشق می کنه . به جنگولک بازی های عاشقانه علاقه مند میشه و به دلیل ترشح هورمون های فوق کلیوی بیش از حد چشاش الکترون ساطع می کنن و این عمل باعث عاشق شدن و یا مورد عشق واقع شدن و امثالهم می شه .

چیز عشقی ماده ی فراگیری هست و به راحتی نمیشه از خوردن یا استشام کردن چیز عشقی جلوگیری کرد اما روشی هست که به روح بر می گرده . شما از این طریق می تونید روحتون رو بر علیه عشق و جنگولک بازی های عشقی تقویت کنید . در این حالت نیوی ماورایی در قلب شما از اثرات سوء چیز عشقی کم می کنه و در موارد خاص به طور کلی از بین می بره استاد .

2 . یک مراسم عروسی ماگلی رو توصیف کنید . ( 15 امتیاز )

لوکیشن : آرایشگاه .

بیب بیب بووب بیب بووب بیب ( افکت صدای بوق ماشین ها )

- امشب چه شبی است شب مراد است امشب ...

عروس و داماد به شیوه ی مشنگی سوار ماشین میشن و سایر ماشین ها پشت سرشون راه میفتن و فیلم بردار فیلم میگیره . در همین اثنا ملت اصوات لهو و لعب هم روی پخش های اتوموبیل های همراهان شنیده میشه .

لوکیشن : تالار

ملت : دس دس دس ...

در همین حین 5767 تا پسر به سوی 4657 تا دختر هجوم میارن و از اونا برای همراهی در رقص دعوت می کنن . خلاصه بساط لهو و لعبه . یک توده او طرف پذیرایی می کنن و ملت می رقصن .

عروس و داماد میان و ملت کل می کشن و گل میریزن و این مدل جنگولک بازیا ! البته قشر جوون توجهی ندارن و بازم با پارتنرشون می رقصن . ماچ موچ و اینا برای عروس و داماد .

( در همین حین مقداری جنگولک بازی از قبیل شاباش دادن و رقص کارد و .. صورت میگیره )

لوکیشن : کنار عروس و داماد موقع دادن کادوها

این این مراسم خیلی ماگل پسند کادوها داده میشه .

از طرف پدر عروس یه ژیلت به آقا داماد !

(ملت دس و بوس )

از طرف مادر داماد به عروس یک سرویس قاشق و چنگال

(ملت : )

و امثالهم .

و بعد دوباره ملت می رقصن و شام می خورن و بساط لهو و لعب .

آخره شب مراسم عروس کشون :

- عزیزم می خوای دورشون بزنیم بریم خونه خودمون ؟

- آره بنداز از همت بریم می رسیم خونه مون !

در همین حین حدود 57698 تا ماشین ، ماشین عروس و داماد رو احاطه کردن و اجازه نمیدن برن خونه هاشون !

ملت :

عروس : من خیلی خسته ام ممد قلی ! میشه بریم خونه مون ؟

- من که خیلی مایلم بریم خونه اما صغری جون اینا نمی ذارن .

ملت :

ساعت 4:30 صبح در ترافیک عروس کشون واقع در بزرگراه هری پاتر :

یک توده ملت میریزن پایین و می رقصن و اینا . گشت ارشاد هم میاد جمشون می کنه و عروس و داماد به خوبی و خوشی میرن خونه شون و سالهای سال با عشق و صفا زندگی می کنن .


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۷ ۲۱:۵۸:۴۵

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
امتیازات جلسه اول درس ماگل شناسی

گریفندور :

برتا جورکینز : 20 امتیاز

آلبوس دامبلدور : 15 امتیاز

آبرفورث دامبلدور : 10 امتیاز ( این امتیاز رو صرفا به خاطر شرکت کردنت دادم . ذکر کرده بودم که پست ها طنز باشن ! )
امتیاز کلی گروه گریفندور : 15 امتیاز


ریونکلاو :

بادراد ریشو : 25 امتیاز

گابریل دلاکور : 28 امتیاز

زنوفلیوس لاوگود : 30 امتیاز ( بهترین دانش آموز ) *

امتیاز کلی گروه ریونکلاو : 28 امتیاز

هافلپاف :

ریتا اسکیتر : 29 امتیاز

پیوز : 25 امتیاز

زاخاریس اسمیت : 20 امتیاز

امتیاز کلی گروه هافلپاف : 25 امتیاز



* دانش آموز برتر هر جلسه در امتحان ِ پایان ترم دو سوال غلطشون صحیح محسوب میشه .


But Life has a happy end. :)


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ماگل شناسی - جلسه دوم

دانش آموزا با احتیاط وارد کلاس شدند و مواظب بودن دوباره ویولت از پشت سر ، جلو ، زمین ، آسمون و غیره جلوشون سبز نشه . زاخار که به عنوان شجاع ترین فرد تحریک شده و جلوتر از بقیه میرفت ، زد به پیوز و بدون توجه به این که دستش از بدنش رد شد گفت : اوناها !

ویولت با همون ردای کوتاه و شلوار جین ِ ماگلیش چهار زانو روی میز نشسته بود و داشت یک گل قرمز رو که هیچکدوم از دانش آموزا ندیده بودن پر پر میکرد : دوستم داره ، دوستم نداره . دوستم داره ...

ریتا زیر لب گفت : چه بلایی سرش اومده !؟

گابریل جواب داد : به نظرم چیز ِ عشقی خورده .. نه چیز .. چی میگن ...

ریتا : همون .. چیز ِ عشقی خورده !

ویولت متوجه ورود دانش آموزا شد و با یک حرکت چوب دستی گلبرگا رو به گل چسبوند و گذاشتشون روی میز . اونوقت از میز پایین پرید و با خنده گفت : به نام آنکه عشق را آفرید تا سرزمین اشک آتیش نگیره .. امم .. یه چیزی تو همین مایه ها !

زنوف آروم گفت : اگر بخوایم جایی آتیش نگیره میتونیم از چوبدستی استفاده کنیم !

ویولت با لبخند مهربانی به زنوف نگاه کرد : جیگزی ِ من ، ما داریم در مورد ماگل ها صحبت میکنیم . فلاوریوس !

یه دسته گل از نوک چوبدستیش ظاهر کرد و داد دست زنوف : امروز میخوایم در مورد رسومات ِ ماگلی من باب ِ عشق و خواستگاری و ازدواج صحبت کنیم . زنوف به بلا ابراز عشق کن !

زنوف : نه !

- چرا ؟

- خیلی زشته آخه !

بلا : کروشیو ! زشت قیافه ته !

زنوف : خیله خب خیله خب .. بلای عزیز من به شما ...

لرد در این لحظه از غیب ظاهر شد : کروشیو . به بلا ابراز عشق میکنی ؟!

ویولت پس گردن زنوف رو گرفت و چرخوندش سمت خودش : خیله خب . به من ابراز عشق کن پسر !

قبل از این که زنوف زانو بزنه و به حالته ابراز عشق کنه ، پرسی ظاهر شد : بیناموسی در ملا عام ؟! من این دانش آموزو برای پاره ای از توجیهات به دفتر مدیریت میبرم !

زنوف و پرسی به کل ناپدید شدن . ویولت مات و مبهوت به یه دسته گل ، تنها چیزی که از زنوف باقی مونده بود خیره موند !

ویولت آهی کشید و دسته گل رو به دست یکی از دانش آموزا داد : فراموشش کنید . بذارید درسو شروع کنیم .

در دنیای ماگل ها وقتی یک دختر و یک پسر ماگل عاشق هم میشن اول به هم ابراز عشق میکنن . حالا برای هرکس به یک شیوه ای . مثلا بعضیا خجالتی ترن و با یک نامه یا ایمیل ابراز عشق میکنن . بعضیا بی حیا ترن و مکان های تاریک تر و خلوت تر رو انتخاب کرده ، سپس وارد عمل میشن . طبق تحقیقات پروفسور زنوفیوس لاویوس ، عروسی های ماگلی خیلی ساده تر ولی پر شر و شور تر برگزار میشه . انواع رقص ها در این مراسم انجام میشن ...

خب دیگه ، تکالیفتون رو روی تخته نوشتم . یادداشت کنید و برید دنبال کار و زندگیتون .

دوباره به سمت گل برگشت و چهار زانو روی میز نشست : دوستم داره ، دوستم نداره ..


تکالیف این جلسه :

1- تکلیف اجباری : چیز عشقی که در ابتدای جلسه ریتا بهش اشاره کرد چیست و نشانه های آن را نام ببرید . چطوری میشود از خوردن ِ چیز ِ عشقی جلوگیری کرد ؟ ( 15 امتیاز )

2- یکی از این دو تا رو انتخاب کنید :

A - یک مراسم عروسی ماگلی رو توصیف کنید . ( 15 امتیاز )

B - به یک جادوگر به روش ماگلی ابراز عشق کنید . ( شیوه ابراز عشق به دلخواه شماست ) ( 15 امتیاز )


But Life has a happy end. :)


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۰:۳۷ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
2 ) برای برقراری ارتباط با یک ماگل تلاش کنید و شرح تلاشتون رو بنویسید . ( 30 )

- چیکار میکنی ؟

- تلاش میکنم ...

- برای چی ؟

- برای برقرار ارتباط با یک ماگل

ریتا نگاهی به پیوز کرد که پشت دستگاه عجیب ماگلی ای نشسته بود. دستگاه شامل یک قفسه فلزی بزرگ که هزارجور سیم به آن وصل بود ، یک دسته گرد ، یک صفحه پر از کلید و یک صفحه با نور های رنگی بود.

- این چیه حالا ؟

- کامپیوتر ... دارم سعی میکنم با یک ماگل چت کنم ...

ریتا نگاهی به پیوز انداخت که کمی قوز کرده بود و با دقت به جعبه نور های رنگی خیره شده بود. با انگشتانش کلید های صفحه کلید را بدون ترتیب خاصی فشار میداد و بعد با دسته گرد کامپیوتر روی جایی کلیک میکرد.سپس نگاهی به صفحه نمایشگر کرد. صفحه ای با نور های رنگی که یک قسمت سفیدرنگ روی آن خودنمایی میکرد که نوشته هایی هم روی آن بود.

محتویات چت :

Peeves: سلام

Muggle: سلام

Muggle: خوبی؟

Peeves: مرسی

Muggle: ای اس ال بده !

Peeves: پیوز / 2345 ساله / لندن

Muggle: 2345 سال ؟

Peeves: آره ... مگه چیه ؟

Muggle: پسر من اهل شوخی نیستم ! لطفا درست جواب بده ...

Peeves: مگه من با تو شوخی دارم مشنگ ؟

Muggle: مشنگ خودتی بوقی !

peeves: منظورم از مشنگ این بود که تو جادو بلد نیستی !

Muggle : جادو ؟

peeves: آره ...

peeves: تو چیزی در مورد جادو نمیدونی ؟

peeves: هستی ؟

Peeves sent a Buzz !!! to Muggle

پایان محتویات چت

ریتا دید که پیوز با موس کامپیوتر روی دکمه قرمز رنگ BUZZ!!! کلیک کرد ، سپس ناگهان قیافه پیوز از به تغییر کرد و زیر لب گفت : « اوخ ! »

ریتا با تعجب پرسید : « چی شد ؟ »

- « فکر کنم همراه با Buzz ، نیرو های جادویی هم فرستادم ... »

- « خوب ... ؟ »

- « جوون مرگ شد طفلک »


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
برای برقراری ارتباط با یک ماگل تلاش کنید و شرح تلاشتون رو بنویسید.

شی تاریکی بود.قطره های باران همچون بوق (!) بر روی زمین می ریختند و بر تن بو گندوی آن بوسه می زدند!در میان این تاریکی،دو جادوگر چوب به دست به همراه دو عدد بغچه ی ممدی حرکت می کردند.بوی گند فاضلاب رنگ صورت های آنها را ابتدا به رنگ سبز و سپس به رنگ گلابی تغییر داده بود.صدای به هم خوردندندان های یک نفر به گوش می رسید... زاخاریاس و کینگزلی در میان این تاریکی همچون جن به سمت خانه ی تاریکی حرکت می کردند.

-ام......می گم کینگزلی جون...نمی شه یه وقت دیگه بریم دنبالش؟فکر نکنی که من می ترسما

-نگران نباش!تا چند ساعت دیگه اونجا می رسیم!

چند مین بعد:

دو جادوگر پاورچین پاورچین داشتند به خانه نزدیک می شدند.سر تا پایشان خیس آب شده بود و دست و پاهایشان از ترس می لرزیدند.ناگهان سایه ی بزرگی بر سر آنها ظاهر شد.زاخی به آرامی برگشت و... (ام....ببخشید...رفت رو جومونگ! )

...

زاخی و کینگزلی نفس نفس زنان به پشت پنجره پناه برده و آنجا قایم شدند و نفس راحتی کشیدند.

دوفش! (افکت برخورد لامپ با سر زاخی!)

زاخی با تعجب لامپ شکسته را در دست گرفته و به کینگزلی طعنه ای زد.هر دو نفر با وحشت داشتند به آن لامپ می نگریستند.

-به نظرت این چی می تونه باشه؟

-نمی دونم ولی فکر می کنم وسیله ی بوق زدنه! زود باش یادداشتش کن!

زاخی قلم خود را بیرون آورده و با خط خرچنگ قورباغه ی خود روی کاغذ نوشت:"بوق زن!"

و بعد کاغذ را درون جیب خود گذاشت.ناگهان از پشت پنجره صدای به گوش رسید؛

-مامی، ددی!گود نایت!

-گود نایت قلی!دونت فورگت تو کیس یور سیستر!

-اوکی!سی یا لیتر!


کینگزلی دستی به روی چانه ی خود کشید و با حالت خاصی از زاخی پرسید:«هوی زاخی....تو فهمیدی اینا چی گفتن؟»

زاخاریاس هندزفری خود را درون گوشش گذاشته و در عالم هپروت بود.ناگهان،در هنگامی که تحت تاثیر جو قرار گرقته بود ( ) شروع کرد به آواز خواندن!

-ای وای که چشاش مانکنو کشتش...قربونش برم که فقط با خودم می گذره خوش بش..

کینگزلی:

چند مین بعد

کینگزلی و زاخی یواش یواش به داخل خانه حرکت کردند.ناگهان فردی از طرف دیگر نزدیک آنها شد.

-تو کی هستی؟...نیا جلو...ما جادوگریما

سایه:یو ها ها ها ها!

ناگهان کینگزلی حرکات موزونی را از خود در آورد.فرد ناشناس که چشمانش گرد شده بودند،بعد از دقایقی به کینگزلی پیوست و دو نفری با هم حرکات موزون در می آوردند!!

بعد از چند ثانیه،سر قسمت قر دادن (!) ، فرد مقابل بی هوش و روی زمین به شکل عجیبی ولو شد.

-ام...چیز....تو تو تو...چه جوری این کارو کردی؟

کینگزلی لبخندی زد و گفت:«ما اینیم دیگه! »

و وسایل خود را برداشته وو به سمت اتاق خواب ها حرکت کردیم.دو تا اتاق خواب بودند.

-چیزه کینگزلی جون،بهتره من برم سراغ اون اتاق دختره!

-خوب باشه برو ولی مبادا...

-خیالت راحت!

و سپس چشمک ضایعی تحویل او داده و به سمت اتاق دختره حرکت کرد...

درون اتاق...

درون اتاق پر بود از آت و آشغال و خرت و پرت و اسباب بازی باربی!دخترک هم با صدایی نکره در حال خر و پف بود.روی دیوار هم چند تا پوستر کاراته باز بود.کاغذ دیواری های گل منگلی نیز در سرتاسر اتاق دیده می شدند.زاخی دفتر خود را باز کرده و کمد دختر را باز کرد...

درون کمد پر بود از لباس بی تربیتی (!!) و کلی وسایل برقی مشنگی.زاخاریاس برای هر کدام از آنها بر چسبی چسبانده و آن ها را گوشه ای گذاشته بود.

...

-واای!...خسته شدم...چه قدر وسیله اینجاست!

ناگهان دخترک از جای خود بلند شد و با وحشت به قیافه ی زاخی زل زددخترک کمی قد بلند بود و موهایی طلایی و چشمانی آبی داشت.زاخاریاس هم همچون جن زده ها داشت به قیافه ی آن دختر نگاه می کرد.

-تو کی هستی؟از من چی می خوای؟

-ام...وای!دقت کردی رنگ مو هامون شبیه همه؟تو خیلی دختر جونیور و با نمکی هستی!

-راست می گی؟

و بعد صحنه شطرنجی شد...

چند مین بعد

کینگزلی وارد اتاق شده و با تعجب به صحنه ی مقابل چشمانش نگاه کرد و همین باعث شد تمام وسایلی را که از اتاق آن پسر آورده بود را یکجا بیندازد.

زاخی:

ناگهان از طرفی دیگر،آقا و خانمی به همراه پسری میانسال وارد اتاقشدند.(انگار که والدین آن دختر بودند!) آنها چماغ بزرگی را در دست داشتند و روی آن را به سمت زاخی و کینگزلی گرفته بودند.دخترک نیز آب دهانش را قورت داده بود.

کینگزلی: زاخی

زاخی:

و چند دقیقه بعد،زاخی و کینگزلی به تاریخ می پیوندند....!


پ.ن:من هیچ کدام از رول های قبلی رو نخونده بودم.اگه یکسان باشن،تقصیر من نیست!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۱۹:۵۰:۰۶

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
2

- جدی میگم! من واقعا عاشقش شدم
- خودتو جمع و جور کن پسر! یعنی چی؟ اون یک مشنگه!

ریتا کنار زاخی، روی نیمکتی در حیاط خونش نشسته بود و سعی میکرد که دوستش رو دلداری بده. زاخاریاس بی توجه به دست ریتا که شونش رو نوازش میکرد، نگاهی به پنجره خونه رو به رویی انداخت. بعد آه بلند و جیگر سوزی کشید که باعث شد، گل های حیاط خونه ی ریتا خاکستر بشن!

- اع اع اع. ببین چیکار کردی؟ آخه این چه کاریه؟ من که نمیتونم برم خونه اونا بگم تو عاشقش شدی!

زاخی بغضش ترکید، فخ فخی کرد و در حالی که عرعر میکرد گفت:

- عهههه... ریتا، جون من! من بدون اون میمیرم! عهههه تورو خدا. بیا بریم خونشون! بیا بریم خواستگاری. من خیلی دوسش دارم. خیلی جیگره! عرررررر

ریتا نگاهی رقت باری به دوستش انداخت، بعد دستش رو گرفت و به سمت خونه اون خانومه راه افتاد!

جلوی در خونه خانومه!

- بزنم؟

زاخاریاس با نگرانی، به دست ریتا که روی زنگ مونده بود نگاه کرد و گفت: حواست باشه طرف رو جادو جمبل نکنیا!
ریتا پوفی کرد و دستش رو روی زنگ فشار داد. یکی از تو خونه با صدای دخترونه ای جواب داد: اومدم جیگر!

زاخار: خودشه

بعد از چند لحظه در خونه گشوده شد. مردی پشت در ایستاده بود و با لبخند دلبرانه ای به مهمونش نگاه میکرد، موهای بلندش رو دم اسبی بسته بود، صورتش با رژ گونه قرمز شده بود، رژلب کم رنگی داشت و با ناخونای مانیکور شده و دست های ظریف، لبه ی درو گرفته بود! با همه ی اینا، ریش و سیبیل داشت!

زاخی که رنگش پریده بود چند قدم رفت عقب و گفت: یا تنبون مرلین! اینکه مرده!
ریتا: نازی، اینکه اِواس ببینم تو اونروز ریش و سیبیل این بابا رو ندیدی؟
زاخی: باو اونروز نداشت! تازه دراورده

مرد نگاهی به آندو انداخت، بعد لبخند خیلی قشنگی زد و گفت: وا... چی میگین شما؟ کاری داشتین با من؟

زاخی با عصبانیت چوبدستیشو بیرون کشید و گفت: مردیکه متقلب! شایدم زنی و هورمون رشد مو زدی! یه قدم دیه بیا جلو تا بکشمت!
مرد با تعجب به ریتا نگاه کرد: وا! جیگر این دوستت چرا همچینه؟!

ریتا: داره نمایش نامه تمرین میکنه
مرد: آها! کاری داشتین حالا؟!

ریتا نگاه مرموزی به زاخار انداخت، بعد دستش رو گرفت و گفت: ما همسایه شماییم راستش! همینجوری اومدیم آشنا بشیم

مرد از جلو در کنار رفت و داخل خونه شد، همونطور بدون اینکه برگرده گفت:

- خوش اومدی عزیز! بیا تو فدات شم!

بیست مین بعد

زاخار درحالی که با حالتی عصبی روی مبل جا به جا میشد، دهنش رو به گوش ریتا نزدیک کرد و گفت:

- واسه چی بهش گفتی؟ من پشیمون شدم باو. بابا این مرده! من که با مرد نمیتونم زندگی کنم
- اسمش قشنگه ها! زری! ولی عجب پدیده کمیابی هست

زری در حالی که سرش رو انداخته بود پایین، با یک سینی چایی از آشپزخونه بیرون اومد. حتی ریش و سیبیلش هم نتونسته بود قرمزی صورتش رو پنهون کنه. سینی رو روی میز گذاشت و رو به روی ریتا نشست و سرش رو انداخت پایین. دامن کوتاهی که پاش کرده بود باعث میشد پاهاش خیلی تو ذوق بیننده بزنه

ریتا برای اینکه به همسایش دل و جرئت بده گفت: خوب. جوابت چیه عزیزم؟
- والا...

زاخار با عصبانیت: والا بلا نداره! من که گفتم منصرف شدم. باسیلیسک!

زری خنده ای کرد و گفت: وای شما همش تمرین نمایش نامه میکنین! باسیلیسک چیه؟
ریتا: یه حیوون خیلی خوشگل و مامانیه!

زری دوباره خجالت کشید
زاخار: باسیلیسک کجاش مامانیه! ریتا گفته باشم، اگه تمومش نکنی هم خودم هم تورو با کروشیو ریز ریز میکنم!

زری ایندفعه جدی شد و گفت: خیلی خب! حالا یه لحظه از بحث نمایشتون خارج بشین! ببینم، شما خونه، ماشین، کار... اینا دارین؟
زاخار: هـَ؟
ریتا: والا ماشین که نه ولی یه جارو جت دو نفره داره! کارش هم تو قسمت توپ جمع کنی کوییدیچ ذخیره هس! خونه هم که شما داری دیه!
زری: !

زاخار نگاهش رو از پاهای پشمالو زری دزدید و بی توجه به آشوبی که تو دلش شده بود، با صورت رنگ پریده ای گفت: زری جون، تورو روح امواتت! این دوست من داره شوخی میکنه باهات! اصلا من خودم زن و بچه دارم. تو چرا جدی میگیری؟!

زری دوباره لبخندی زد و گفت: وااای، شما چقدر شوخین! به هرحال من باید فکر کنم.

زاخاریاس که موقعیت رو مناسب دیده بود، از جا پرید و درحالی که ریتا رو دنبال سر خودش میکشید گفت: باشه باشه، تو هرچقدر دوس داری فکر کن. یا مرلین کبیر! به هرحال من دیه هیچ وقت این محله برنمیگردم! موفق باشی زری جون. این مشنگ ها هم که واقعا"... واه واه

بعد از خونه خارج شد و در رو روی صورت متعجب زری بست!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۶ ۱۶:۱۰:۴۵

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
3 ) یکی از وسایل مشنگی رو تهیه ، سعی کنید پیچ و خم های نهانش رو کشف کنید . باز هم نتیجه رو گزارش بدید ! ( 30 )

لینک پست



Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
برای برقراری ارتباط با یک ماگل تلاش کنید و شرح تلاشتون رو بنویسید.

- داری کجا میری؟
- هممم؟ ... نمیدونم دقیقا" اسمش چیه. اما با وزیر ِ انتخابات ِ بریتانیا قرار ملاقات دارم.
- مراقب خودت باش، آلبوس . سعی کن خراب کاری نکنی، این مشنگ ها خیلی شاسگولند.

آلبوس پرسیوال کاکا ( سر کار بودید. ) از روی پله های جلوی حیاطشون بلند میشه. به سمت زنش میره، بوسه ای بر لبان (کوییرل: ) ... بر گونه (کوییرل: )... بر پیشانی ِ زنش میزند و از در خانه خارج میشه. (نویسنده: )

در راه مدام با خودش تمرین میکنه که موقع صحبت کردن با وزیر اصلا" از جادو استفاده نکنه وگرنه مجبور میشه با کمک طلسم های فراموشی حافظه ی وزیر رو دست کاری کند. بالاخره روبروی ساختمان وزارت انتخابات میرسه. نفس عمیقی میکشه و به ساختمان بزرگ با آجر های قرمز رنگ نگاه میکنه.

در آسانسور

- قربان، طبقه ی چندم تشریف میبرید ؟
- بله؟
- کدوم دکمه رو بزنم.
- نمیدونم آقا، شما بگو! شما که باید خودت بلد باشی کارتو.!

آلبوس با ترس و وحشت درون آن جعبه ی آهنی قرار گرفته بود. خودش را به گوشه ی آن چسباند و به نگهبان ِ درون آسانسور گفت :
- آقا راه دیگه ای به جز قوطی سواری نیست؟ میخوام برم دفتر وزارت انتخابات.. پَلو اقای جیمز فورت.
- طبقه ی دهم.

درهای قوطی آهنی بسته شد. قوطی تکانی خوردو هم زمان با تکان، آلبوس از ته ِ دل جیغ بنفشی کشید. مرد نگهبان به وحشت دستش را به باتوم خود برد. اما از آن استفاده نکرد. آسانسور در طبقه ی دهم ایستاد.

- بفرمایید. طبقه ی دهم.
- طبقه ی دهم! ( اون خانوم اوپراتوره! )
- اِ.. آقا یه خانومی اینجاست.. تو این آسانسور.. به گمونم شنل نامرئی تنشه. صدا شبیه عمه مارجه!

مرد نگهبان با سوء ظن پرسید : چی تنشه؟
- شنل نامر... هیچی! هیچی..

آلبوس از آسانسور فاصله گرفت و برگشت. همین که با اتاق سفید رنگ ِ بزرگ وزیر مواجه شد، همه ی عجایب را فراموش کرد. تمام دیوار های درون اتاق؛ شیشه ای بود. منشی که خانوم باشخصیت ِ جوون ِ قد بلندی بود، به سمت آلبوس آمد.

- شما؟
- کاکا ، آلبوس پرسیوال کاکا ! ( بر وزن : باند ، جیمز باند! )
- خوش اومدید جناب کاکا . لطفا" منتظر جناب وزیر باشید.

دفتر وزیر


بعد از دست دادن با وزیر، با لرزش روی صندلی نشست. درحالی که سعی میکرد مستقیم به چشمان ِ وزیر نگاه نکند، مبادا اعمال چفت شدگی را انجام دهد گفت:

- خوب. جناب وزیر، من دارم توی استان خودم یک انتخابات راه می اندازم. به تعداد 500 صندوق نیاز دارم. هم چنین، دو سه تن ورق ِ سفید نیاز دارم؛ نه کاغذ پوستی. و مبلغ 60 هزار گالیون هم به بانکتون واریز میکنم.

وزیر : گالیون؟
- اوهوم. گالیون!
- گالیون یه نوع طلاست..؟
- ببخشید جناب وزیر، واحد پول شما چیه؟
- پوند!

آلبوس با ناراحتی نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
- خب، پس تبدیلش میکنم به پوند. مطلب بعدی، آیا شما نظری دارید؟
- ببخشید، انتخابات برای چی هست؟
- وزارت ِ سحر و جادو!
- بله؟
- نه! یعنی.. وزارت ِ جادویی، وزارت ِ فوق العاده! اینا..

وزیر سرش رو به آرامی تکان داد. سپس گفت:
- خوبه، از نظر من هیچ مشکلی نیست. هر وقت پول به حسابم واریزشد، سه تن کاغذ سفید و 500 صندوق به همراه 10 تا صندوق سیار براتون میفرستم.
- اوکی! پس من برم.

- ببخشید، چرا چایی اتون رو نخوردید؟
- مشنگ ِ بی خاصیت، من جایی رو نمیخورم!
- جایی؟ نه خیر، فرمودم : چایی.. بعدم.. مشنگ؟
- ماگل!
- ؟

آلبوس دستش را با بی خیالی تکانی داد و سپس با عجله به سمت در رفت. چیزی از چایی نفهمیده بود و نمیدانست چیست! چوبدستی اش را در آورد تا در را باز کند. سپس متوجه نگاه ِ عجیب ِ وزیر به چوبدستی اش شد.. چوبدستی را انداخت. وزیر خم شد و انرا برداشت:

- این تکه چوب پیش شما چکار میکرد؟

و آنرا به سوی شومینه ی روشن گوشه ی اتاق انداخت. چوبدستی داخل شومینه افتاد! آلبوس جیغی کشید و آنرا قاپید، سپس سریع وردی را گفت که از سر چوبدستی اش آب خارج شد .

وزیر مشنگ ها، جیمز، همچنان با دهان باز خودش را به دیوار چسبانده بود.

آلبوس: ببخشید.. این چوبا قاطی دارن.. شما بیاید اینجا یه دقیقه.

تق ، بومب، گومپ !

- فراموشیوس همه چیوز!


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.