آکروپاسيا
----
- بعله. بعله!
- باب به من گوش بده. اين يارو خارجيه!ميفهمي؟
- خب به جهنم!
-
فلور چوب مورد علاقه اش رو بالاتر گرفت و گفت:
- براي يك بار، فقط يك بار توي كل ِ عمرت تورخدا آدم باش! منظورم تورو مرلين بود.
ببين، اولا" سعي كن انگليسي حرف بزني كه فكر كنه ما از خانواده ي بالايي هستيم. بعد هم! فقط تنها كاري كه ميكني، باهاش شوخي كن. آدم باحاليه! ولي نه شهرستاني.
گابريل دست به سينه به در ورودي خانه تكيه داده بود و با هر سخن فلور سرسري سرش را تكان ميداد. فلور نفس عميقي كشيد و با شنيدن دومين بوق، بعد از پريدن از ترس، به سمت ماشين دويد. در را براي مهمان ِ خارجي اشان، ديويد بكام (اون نيست. اين يعني يكي ديگه اس! اسم نداشتم، از تو آستينم در آوردم.
)
گابر :
(شفاف سازي: البته از نظر قيافه و هيكل و الخ كاملا" همون ديويد هستند ايشون. )
فلور متوجه قيافه ي خواهرش از دور دست ها ميشه و بعد، با نفرت و انزجارو كلا" بد اومدن هاي فراوان دست ِ ديويد رو ميگيره و با هم به سمت گلخونه ها ميرن.
گابر ميدوئه جلو.
فلور : اممم. ديويد، اين خواهرمه. گابريل!
ديويد : Nice to meet you.
گابر : I am from Amrica!! (بخونيد همون آمريكاي خودمون).
ديويد : (و فلور) :
فلور آهي ميكشه و ديويد رو حل ميده به سمت گلخونه.
گلخونه ي خانه ي دلاكور ها
- Where are you come ferom?
- Britania.
- Oo! Do you know harry Potter? J.K Rowling And ... 3 Points?
(همون سه نقطه ي خودمون ِ).
ديويد:
فلور پاشو محكم ميزنه روي پاي گابريل. گابر ميپره عقب و به يك گياه ِ پف دار بنفش ِ صورتي رنگ ميخوره كه به شدت بزرگ هست. برق ها براي هرچه ترسناك تر شدن ِ صحنه ميره و رعد و برقي غول آسا آسمان رو روشن ميكنه. (تشكر ويجه از بروبچزه پشت ِ صحنه.
)
- آخ!
- Sorry Are you hert?
- چي ميگي؟
- تو كي هستي؟
- من فلورم. تو كي هستي؟
- منو نميشناسي!؟
- چرا باب، گابري. اين يارو كو...
- آخ!
- لوموس.
چوبدستي گابريل به آرامي روشن ميشه و روي صورت ِ ديويد مي افته كه به شدت قرمز شده و در هم رفته. با پايين اومدن ِچوب دستي ِ گابريل، فلور رنگش كم و كم تر ميشه! و بالاخره، با ديدن اون صحنه حيغي فرا بنفش ميكشه.
- وايييييييي! اقاي بكام.
- Wow! بيچاره ي بدبخت، افتادي رو آکروپاسيا؟ هه! اونم با كجا!
فلور :
گابر : باب خب اين همه جا، درست بايد با نشيمنگاه بيفته اون رو؟
فلور : اين گياهه چي هست؟
گابر : فكر كنم آکروپاسيا. نترس! هيچي نميشه.
فلور : نگوو... اينو نگو. تو فيلم ترسناكا هر كسي اينو ميگه اولين نفر مي ميره.
گابر :
فلور زير بغل ِ ديويد رو ميگيره و متوجه سياهي ِ دور شلوارش ميشه.
- كشنده است؟
- اوهوم.
-
پس چرا واستادي منو نگاه ميكني؟
- خيله خب چرا داد ميزني؟ چي كار كنم خب؟
فلور با نگراني به در و ديوار گلخونه نگاه كرد و سپس چوبدستي اش رو در آورد.
- سمه؟
- آره . يه سم خطرناك داره. باب اين مي ميره. ارزشش رو نداره.
- بذار بلندشم از جام...!
-
فلور چوبدستي اش رو به سمت ِ ديويد ميگيره و بعد از گفتن ِ ورد ِ "ترموبيولنس!" (همين طوري اومد باب.) نوري زرد رنگ وارد تن ديويد ميشه. ديويد شروع ميكنه لرزيدن و سپس از هوش ميره و كاملا" ديگه ميميره.
فلور :
گابر :
فلور :
ديويد : Oh.. Hi! Am I dead? You are Angels? I am in Heaven?
گابر : No. Heaven Is In Daftar tojihat!
ديويد از جاش بلند ميشه و به سرعت مي افته زمين. خسته و كوفته و كمي بيحال ، خودش رو به سمت در ميكشونه. گابر با غرولند:
- فلور. كمكش نميكني؟ مهمون ِ تو بود!