چند دقیقه بعد،دفتر فرماندهی کاراگاهانسیریوس که کمی رنگ پریده به نظر می رسید سرگرم توضیح نقشه به کاراگاهان بود:
طبق پیامی که همین الان از مورگانا به دستمون رسید،اون موفق شده خودشو بلاتریکس جا بزنه و حالا نوبت ماست که وارد عمل بشیم.
دابی با بی میلی پرسید یعنی الان تو باید خودتو تحویل داد؟
سیریوس جواب داد:آره دابی،دیگه وقتشه.
جینی با احتیاط نگاهی به سیریوس انداخت و گفت:سیریوس تو مجبور نیستی اینکارو بکنی.
سیریوس در جواب جینی سری تکان داد و گفت:میدونم.
چارلی برای این که به بحث را تمام کند و بار احساسی صحنه را کاهش دهد جلو آمد و گفت:خب دیگه...خداحافظ سیریوس.
سیریوس چشم هایش را تنگ کرد و گفت:تنها نمی رم چارلی.شما ها هم باید با من بیاین و اون اطراف منتظر باشین تا در صورت لزوم بیاین کمک.
چارلی:
سیریوس با نگاهی کوتاه دفتر را از نظر گذراند،آه بلندی کشید و گفت:خیلی خب بریم.
خانه ی ریدلولدمورت با خشنودی به رون که سعی میکرد خود را به اندازه ی همیشه نا امید نشان دهد رو کرد و گفت:ناراحت نباش.یه خورده بیشتر نمونده تا آزاد بشی.
رون تا جایی که می توانست تلاش کرد تا صدای سرد و بی روح او را نادیده بگیرد و تا حدی هم در این کار موفق شد زیرا بلاتریکس یا در واقع همان مورگانا را دید که برای بار پنجم در چند دقیقه ی آخر زمین خورد و به نظر نمی آمد که این تصادفی باشد مخصوصا که هر بار او نزدیکی نجینی زمین می خورد و نزدیک بود او را له کند.نجینی این بار با صدای بلندی فیس فیس کرد و ولدمورت که ظاهرا توجهش جلب شده بود رو به بلا کرد و گفت:بلا چرا امروز اینجوری شدی؟
بلاتریکس لبخندی زد و گفت:نمی دونم ارباب.حالم خیلی خوب نیست.سرم گیج میره.فکر کنم باید یه چیزی بخورم.
ولدمورت با حالتی تهدید آمیز گفت:در هر حال اگه یه بار دیگه دو رو ور نجینی بیفتی کاری میکنم که از خوردن بی نیاز بشی و دیگه احساس بدی نداشته باشی.
بلاتریکس گفت:بله ارباب.
و رفت اما رون توانست ببیند که گوشه ی لب هایش منقبض شدند تا جلوی لبخند زدن را بگیرند.
همان لحظه،نزدیکی خانه ی ریدلکاراگاهان با صدای پاقی در جنگل ظاهر شدند.با احتیاط به اطراف نگاه کردند و بعد از این که مطمئن شدند کسی آنجا نیست صحبت های نهایی خود را شروع کردند.
سیریوس گفت:خب.شما همین جا بمونید و مراقب اوضاع باشید.اگه مشکلی پیش بیاد مورگانا خبرتون میکنه.اگه نیازی شد باید نیروی کمکی خبر کنید فهمیدین؟
همه به آرامی سر تکان دادند.
جینی پرسید:اگه اونا تو رو گرفتن ولی رونو تحویل ندادن چی؟
سیریوس کمی فکر کرد و بعد جواب داد:ما اول رونو میگیریم بعد من خودمو تحویل میدم.
دابی با تردید پرسید:تو حدس زد اونا اینو قبول کرد؟
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیریوس قبلا گفته بودم آخر هفته رول میزنم به خاطر امتحانا و...