1 - نام و نام خانوادگي :چارلی ویزلی معروف به اژدها وارد میشود
2 - انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه :
میخواستم یه اژدها بیارم برات که با هم ازدواج کنین :دی بچتون بشه گرگِ آتشین
3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد : یه کسی شبیه من
4 – جز دام يك از گروه ها يا گروهك ها يا سازمان ها بوده ايد يا هستيد؟ (محفل ققنوس، الف دال، مرگحواران، سازمان اطلاعات و امنيت، حزب ارزشي و ...)الف.دال
5 - ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را با تهديد به کشتن پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي گذارد : اين که در برابر مردم کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه باشد و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر ازدواج مي کند و اگر سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ولي بعد انديشيد که هر دو سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد ...
به نظر شما چاره اي که دختر انديشيده بود چه بود؟!(پاسخش كاملا منطقيه...سوال سوال هوشه و با دقت و كامل شرح بدين چون هدف هوش و منطق شماست...) خب دختره میتونه یه کاری کنه که کیسه ییهو برعکس بشه و دو تا سنگ از توش بیفتن بیرون و معلوم بشه
6 - کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟
الف ) قتل و کشتار زنجيره اي
ب ) شوراندن ديوانه سازها
ج ) دزدي از گرينگوتز
د ) شورش بر عليه وزير! همش مهمه. به نظرم به همشون باید رسیدگی کرد
7 - شب تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را به دنبال يك ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ! بلكه به راه خود ادامه مي دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه پيرزن همسايه از دست عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح رول و كيفيت طنزنويسي در عين جدي نويسي، پس يا طنز بنويسيد يا جدي يا مخلوط .... پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه لطفا...در ضمن، سوژهيابي هم اهميت زيادي داره)__________________________________________________
به سرعت به سمت باند هلی کوپتر دویدم و خودم را پشت یکی از درختان پنهان کردم تا عروسی که گربه را گرفته بود من را نبیند. چوبدستیم را بیرون کشیدم و نوکش را به سمت عروس گرفتم که ناگهان دستی روی شانه ام قرار گرفت.
با ترس به پشت سرم نگاه کردم. کاملا شوکه شده بودم. اما ترسم الکی بود، کسی که دستش را روی شانه ام گذاشته بود، کسی جز هری پاتر، پسری که زنده مانده بود نبود.
هری: چوبدستیتو بیار پایین. این داستان اصلا هری پاتری نیست و بهتره که ادامه داده نشه. چون اصولا تو داستان های هری پاتری ما با هلی کوپتر کاری نداریم. واقعا که
من:
هری نگاهی به عروس که گربه را در دستانش گرفته بود انداخت و دوباره به من نگاه کرد. با صدای آرام تری گفت:
- همینه که میگن سایت جادوگران خز شده دیگه. انقدر چیزای مشنگی و ارزشی رو آوردین توی رول و گفتین ادامه بده و بقیه ادامه دادن که سایت ارزشی شد. این رول رو دیگه لازم نیست ادامه بدین. من خودم میرم با عروس صحبت میکنم که گربه رو پس بده.
هری دستش را از روی شانه ام برداشت و از پشت درخت کنار رفت و به سمت عروس نزدیک شد. عروس با ترس فریاد زد:
- جلو نیا
وگرنه گربهه رو میکشم!!
هری: نترس. من هری پاترم. پسری که زنده موند
لبخندی بر لب های عروس جاری شد و با ذوق و شوق به سمت هری دوید و گربه را رها کرد. هر چه به هری نزدیکتر میشد سرعتش را کمتر میکرد و ناگهان در آغوش هری قرار گرفت و مشغول راز و نیاز شد.
من:
هری و عروس مشغول راز و نیاز بودند و گربه به سمت صاحبش باز میگشت... تازه عروسِ گربه دزد را شناختم. او کسی نبود جز جینی... ولی واقعا راست میگن که هری پاتر آدم خوبیه. خیلی به موقع به کمکم رسید!!
__________________________________________________
8 – نظر، انتقاد و پيشنهاد در رابطه با همه چيز، حتي فرم عضويت :منو بکن رئیس. یا حداقل معاون