هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۸

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۴:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام او
درود

خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه



"ظاهر چیزی را مشخص نمی کند!" این حرفی است که پیرمرد همیشه تکرار می کرد. پیرمردی که خود هیچ وقت به ظاهرش نمی رسید و در جواب این کارش این جمله را زمزمه می کرد.
من که از لحظه ی تولد در کنار پیرمرد بزرگ شده بودم، متوجه نمي شدم كه او چه مرد عجيبي است. حتي حرف هاي اسرار آميزش كه همه را به وحشت مي انداخت، براي من عادي بود. پيرمرد هم هميشه با من مهربان بود.
اما پيرمرد پرحرف و عجيب من، روزي كه آن سوار آمد از اين رو به آن رو شد. ديگر شباهتي به پيرمرد قبلي نداشت. چيزي در چهره اش كم بود، روح نداشت انگار. خاموش به نظر مي رسيد.
او رفت به دنبال سوار. سواري با ظاهري سياه و مخوف. ولي آيا باز ظاهر چيزي را مشخص نمي كند؟ چه بايد مي كردم؟

بدورد
در پناه او

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱ ۱۹:۱۸:۵۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۸

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

در شبی خاموش و سرد ، دزیره با ظاهری متفاوت و سوار بر ببری سفید راهی دریاچه ی اسرار آمیز سرزمینش شد، در کنار دریاچه ایستاد و زمزمه ی آوازی را که خاطراتش را به یادش میاورد فرا داد.
شباهت زیادی با گذشته نداشت، ظاهر آرام و روحی سرشار از هیجان.
سنگی در آب انداخت و لحظه ای موچ های ریز را تماشا کرد...
: آه ، من همیشه به گروه ام وفادار خواهم ماند...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۹ ۱۲:۱۶:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۴۱ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
روزی هری بر جارویش دو ساحره سوار کرده و با خوشحالی به سمت خانه میراند که ناگهان سوالی بر ذهنش نقش بست: آیا باید با کسی که عاشقش بود ازدواج میکرد یا کسی که والدینش برایش در نظر گرفته بودند؟ این سوال آنچنان ذهنش را مشغول کرد که جارویش خاموش شد و در دریاچه سقوط کرد!

آه ولدمورت چرا پدر و مادر مرا کشتی؟ این سوال هم در ذهن هری بود!

سه ساعت گذشت و هری در کنار دریاچه به هوش آمد و خودش را در حالی که هیچ لباسی بر تن نداشت در آغوش گروهی از ماهی مرکب های دریاچه یافت!

آیا این عجیب است یا که اسرار آمیز است؟ من از کجا بدانم؟ هری از خودش پرسید.

یکی از ماهی های مرکب که هیچ وقت به همسرش وفادار نبود سوال هری را شنید و پرسید: چه چیزی عجیب است؟

هری گفت: این موهایی که در این منطقه ظاهر شده! (و با انگشت به منطقه ی مورد نظر اشاره کرد!)


ماهی مرکب با دقت منطقه را بررسی کرد، سپس با مهربانی لبخند زد و در گوش هری زمزمه کرد: نگران نباش! این نشانه ی شروع دوران حساس بلوغ است.

هری در حالی که بسیار متحیر شده بود سر تکان داد و گفت: شوخی نکن! این مسئله شوخی بردار نیست!

ماهی مرکب در حالی که با نوازش پشت هری به او دلگرمی میداد جواب داد: باور کن جدی میگویم! باور کن...

و هری باور کرد!

پایان!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۸

پاتریشیا استیمپسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


ظاهرش بي شباهت به دگیر همراهانش نبود، خاموش و رنج کشيده. مانند بقيه ي اعضای گروه نيز کنار درياچه نشسته بود و با بيتفاوتي به آن خیره نگاه مي کرد. درياچه ظاهري اسرار آميز داشت، آرام و ساکت. سطح آینه مانند و پهناور آن هیچ حرکتی نداشت.شاید همین سکونش باعث میشد که آن را عجیب و اسرار آمیز بخوانند.
فقط صدای زمزمه ی گاه گاه سواران بود که سکوت سخت جنگل و دریاچه را می شکست. سواران از اين همه انتظار خسته شده بودند. ولي کاري نمي توانستند انجام دهند،نه تا زمانی که دستوری جدید صادر نمی شد. پس وفادارنه در جایه خود باقی ماندند شاید خیره شدن به دریاچه این انتظار را به پایان می رساند.

تایید شد!
لازم نیست از همه کلمات استفاده کنید هفت تا کلمه هم کافی بود. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۵ ۱۰:۱۲:۵۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
خاموش - عجیب - وفادار - اسرار آمیز - دریاچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

مورفین سوار قایق موتوری وفادارش شده بود و در دریاچه ی اسرارآمیز ویراژ میداد و زیر لب آهنگ "چه شباهتی با تونی پیدا کردم، امشب" را زمزمه می کرد که ناگهان با قایق گروه خواهران عجیب که یهویی جلوش ظاهر شده بود، تصادف کرد و موتورش خاموش و بعد منفجر شد و همه مردن.

سلام
وزیرم که نکردین، حداقل مورفین رو ببندین، دامبلدورم کنید یه کم بخندیم.
هر کسی هم با این پیشنهاد مخالفه، سرکوبش کنید!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۸

پروفسور سینیستراold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۳۷ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
خاموش - عجیب - وفادار - اسرار آمیز - دریاچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

همه جا را سکوت عجیبی فرا گرفته بود... گویی هیچگاه موجود زنده ای به آن مکان نگاه نینداخته بود... ساختمانی بس بلند بود و خاموشی آن باعث می شد مرموز تر از همیشه به نظر برسد اما او بدون هیچگونه توجهی به ظاهر ساختمان متروک که بی شباهتبه گورستان نبود از پله های ورودی بالا رفت... تو گویی سال های سال بود که این کار را هر روز انجام می داد... و مدت ها بود که فراموش کرده بود که نخستین بار چگونه قلبش از شدت وفاداری به ارباب بزرگ در سینه آرام و قرار نداشت و اکنون بدون هیچ اثری از آن بی قراری ها با چشمانی سرد و بی روح به روبرویش... به ورودی آن ساختمان ملعون خیره شده بود دستش را به طرف دستگیره برد و ناگهان صدایی از پشت سر باعث شد خشکش بزند... اما وقتی برگشت باز با همان منظره ی دریاچه ی سرد و بی روح مردگان که هزاران سال بود به همان شکل روبروی این ساختمان با نور اسرار آمیز خود آرمیده بود روبرو شد... مطمئن بود که کسی آن دور اطراف نیست... و با تمام وجود آرزو می کرد که هیچ یک از اعضای گروه در آن موقع شب بیرون از ساختمان و خارج از جلسه ی مرگخواران نباشد که او را ببیند... دوباره دستش را به سمت دستگیره برد اما باز همان صدا در گوشش پیچید این بار مطمئن بود که زمزمه ای را از درون دریاچه شنیده است... با قدم هایی استوار و کنجکاو به سمت دریاچه دوید و آنگاه صورت او را دید.... همان که همواره چهره اش را به همراه مرگ دیده بود... تصویر خودش بود که در آب دریاچه ای که هیچ چیز را به جز مرگ منعکس نمی کرد، منعکس شده بود... صدایی از پشت سر طلسمی را خواند... گوش هایش نشنید که چه خواند و تلاشی برای دفع آن نکرد...و لحظاتی بعد او، مرگخوار وفادار لرد تاریکی ها، سوار بر بال های مرگ ناخوانده اش به فرا سو می شتافت...

تایید شد!
سعی کنید کوتاهتر بنوبیسید. موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۹ ۱۹:۰۷:۴۳

عضو قدیمی این سایت بودم یه زمانی! حالا کی بودم بماند


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۸

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید
خاموش - عجیب - وفادار - اسرار آمیز - دریاچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ یکشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۸

حسين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۱ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه

لردولدمورت بر روی صندلی مخصوصش نشسته بود و با چهره ای مصمم خاطراتش را مرور می کرد،هر چند دقیقه یکبار تصویر هری به ذهنش می آمد که در آسیاب متروکه ی دهکده ی هاگزمید ارتش کوچکی را سازماندهی میکرد.
لرد که می دانست این ارتش برای مقابله با مرگخواران است در دلش به فکر احمقانه ی هری خندید ولی بعد که شهرت بی مورد هری را به خاطر آورد مشتش را بر روی میز پوسیده ی ناهار خوری فرود آورد به طوری که زمین زیر پایش لرزید.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۸ ۱۹:۰۱:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۸

حسين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۱ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه

یکشنبه بود وهری جلوی آتش گرم حاصل از شومینه ی اتاق گریفیندور نشسته بود و به تکالیفی فکر می کرد که پروفسور اسنیپ به او داده بود.ناگهان به خاطر آورد که باید به سرسرا برودودر جشن شرکت کنداما چیزی که هری را ناراحت می کرد این بود که می بایست چهره ی ماگل مانند ویکتور کرام را تحمل کند.آخر هری از ویکتور کرام خوشش نمی آمد چون فکر می کرد کسان دیگری هم هستند که بتوانند با استفاده از جاروی پرنده دیگران را متحیر سازند.

لطفا با این کلمات داستان بنویسید:
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه


ویرایش شده توسط لرد انجماد در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۷ ۸:۳۰:۴۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۷ ۱۹:۲۲:۵۸

WE LOVE LORD VOLDEMORT!!!!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۸

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
آسیاب - تلسکوپ - پوسیده - خاطرات - مصمم - ارتش - متروک - اجاق - کوچک - احمقانه
خانه ی یک جن خانگی!!!دابی.
در یک -اسیاب متروک -جایی در جنگل دین جنی زندگی میکرد.شاید کمی احمقانه بود.ولی همیشه به ازادی خود میبالید!
خانه ای محقر داشت.تنها دارایی هایش -اجاق-ی -کوچک -و تلسکوپی پوسیده بود.
-خاطرات-ش را مرور میکرد.هگوارتز -ارتش-دامبلدور عمارت اربابی مالفوی ها...-مصمم-بودنش در ازادی جن های خانگی...
بله او جنی ازاد بود......

تایید شد!


ویرایش شده توسط شاگرد اولیوندر در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۶ ۱۶:۰۷:۵۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۱۷ ۱۹:۲۲:۲۷

تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.