هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: گروهک توريستى تروريستى
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵
#1
به نام او
درود

کمپانی بلیزارد شما را به دیدن این برنامه دعوت می کند.

تاج و تخت یخ‌زده
منبر و عمامه ی طلایی
فندک گوجه ای
چوبدستی قراضه
خریدارریم


گلرت دستی به جای زخم روی سینه ش می کشد. خون را در مشتش جمع می کند و به صورتش می زند. باید ادامه دهد. به سریر یخی رسیده. تاج و تخت یخ زده در انتهای این پلکان پیچ در پیچ، در بالای این برج است. دشمنش شکست خورد. حال وقتش است. وقت آن که تمام کند، خودش را. و به چیزی دیگر تبدیل شود. چیزی فراتر ... والا تر ... اهداف والا ...
راه می افتد. پاهای بی رمقش را وادار به حرکت می کند. پاهایش باید او را تا انتهای این مسیر یاری کنند؛ داستان جدیدی باید آغاز شود و برای شروع کردن یک داستان جدید اول باید داستان قبلی را تمام کرد.
آرام قدم بر می دارد و به اطراف نگاه می کند. دیواره ها شکسته و ترک خورده اند. همه چیز دارد می لرزد. اوست که تکان می خورد یا دنیاست؟ با هر لرزش افکار درون سرش مانند دریای طوفان زده، موج بر می دارند و به دیواره ی سرش می کوبند. محکم و هولناک. مرز واقعیت ها در حال متلاشی شدن است. به یاد آلبوس می افتد. به یاد صورت کودکانه اش در برابر خورشید، چشمان بسته ی آرامش و لب هایی که در حین سخن گفتن هم لبخند می زنند. صدایشان در باد می پیچد ...

نقل قول:
- این چطوره؟ آخرین دشمنی که باهاش رو به رو میشی مرگه.
- بد نبود. ولی به هرحال اولین و آخرین دوست و دشمنی که باهاش روبه‌رو میشی خودتی.
- عمدن اینطوری حرف میزنی که من هیچی نفهمم.
- من مسئول فهم تو نیستم آلبوس.
- پس منم مسئول علاقه م به تو نیستم، گلرت.


فریاد زد : " منم مسئول عقایدم نبودم آلبوس!" قدم هایش سست شده بود. آلبوس کسی که مسئول ِ مرگ خواهرش بود اما مسئول علاقه ش نبود. اما مسئول جنایتی که علیه جادوگران می شد نبود. نزدیک ترین یار و هم پیمانش در ابتدای قیام ادعای بی طرفی کرد. این درد داشت.

نقل قول:
حکایت آن بی طرفی سالهاست که مثل خوره جانم را می خورد.


می نشیند. چوبدستی اش را بیرون می کشد و آخرین ذره های انرژی ش را صرف دم کردن یک فنجان گل گاو زبان جادویی می کند و به صدای باد گوش می دهد، صدایی که حرف های گلرت جوان را زمزمه می کنند ...

نقل قول:
من بنا ندارم ثمره قیام جادوگری را با تندروی ها و ندانم كاری ها نابود كنم ، جادوگران از دست فتواهای ناسنجیده امثال شما كم غرامت نداده هیچوقت ضرورت های زمانه خود را درك نكردید! اگر بگویم خون ربکا دخت جریکو به گردن امثال شماست اغراق نكرده ام، هیچوقت، هیچوقت بر صراط عدالت حركت نكرده اید، نه در استمفورد بریج، نه در آلیانز آرنا و نه امروز در گراند تفت آتو وی ، همیشه یا افراط كرده اید یا تفریط ، اگر خود را پیرو مارلین می دانید و اگر میخواهید حكومت پیروان مارلین بعد از سی سال شكست و تلخكامی نتیجه بدهد بروید و با خود و چوبدستی تان خلوت كنید و در كاری كه در آن جاهلید و علم ندارید دخالت نكنید و فتواهای صد من سه غاز ندهید.


گل گاو زبان را فوت می کند که خنک شود. فنجان را نزدیک دهان می کند و جرعه ای می خورد. هنوز داغ است. کمی دیگر فوت می کند. دوباره جرعه ای می خورد. بهتر شده. فنجان را یک راست سر می کشد. لبخند بی رمقی می زند و فریاد می زند : من به فکر خستگی های تن ِ پرنده ها بودم! پس محکم تر بزن!

نقل قول:
سر راست کن خواهر ، به من نگاه کن، سال هاست طمع نگاه خواهرانه ات را نچشیده ام!


دست و پاهایش به لرزش می افتند. از چشمانش قندیل های ریز یخ بیرون میزنند. درون چشم هایش داغ است و روی چشم هایش یخ زده. ربکا ... رب ِ کا... دیگر نمی تواند قدمی بردارد. دیگر نمی تواند. دیگر نمی بینند. دیگر هیچ دیگری برایش معنا ندارد. چرا جلو برود؟ چرا بجنگد؟ چرا اینقدر فکر کند؟ چرا نپذیرد؟ چرا شکست نخورد؟ چه اهمیتی دارد؟! چه اهمیتی دارد؟! هیچ ... اما ... شاید ... نمیخام!
بدن زخم خورده اش داشت جزئی از باد منجمد کننده می شد، زندگی داشت او را رها می کرد که ناگهان نور کوچکی در درونش روشن شد. در حد یک لامپ ال ای دی کوچک، جایی اطراف قلبش. و با هر کوبیدن محکم قلبش به قفسه ی سینه نور دیگری روشن می شد. قلبی که با هر تپش داشت اسمی در گوشش زمزمه می کرد : " گلرت ... " گویی که خفته ای را بخواهی آرام از خواب بیدار کنی.

نقل قول:
از ربکا دخت جری ِ کویی به گلرت بن گریندل بن والدی
وقتی‌این نامه را می‌خوانی که یحتمل دیدار در قیامت میسر شده، ‌گلرت تو همیشه تکیه گاه امن برای‌ من و قیام بودی،‌ خدا می‌داند که هرگز به تو و نیات و کردارت شک نکردم جز یک بار که نوشتی‌ ترک هاگزمید اشتباه لشکر روهان در نبرد هلمز دیپ است، ‌پنداشتم پاسوز هاگزمید شده ای! از تو می‌خواهم مرا به خاطر این ظن شیطانی حلال کنی، یکی از اهداف قیام که خون‌ریزی از شهیدان ِ ماگل بود در آشوویتس محقق شد اینک عقبه قیام و برپایی دولت جادوگری منوط به همت شماست، ما هرچه می‌توانستیم کردیم امید که مرضی درگاه خفنیت واقع شود.
والسلام


چوبدستی اش را مانند شمشیر در دست می گیرد و نعره می زند. بخشی از دیوار ها و پله ها می ریزند. هجوم می برد، نعره اش را قطع نمی کند. می گذارد جو ِ صددرصد ِ او را بگیرند. جوگیری مفیدی است. نعره می زند و پیش می رود. انگار پله ها دشمنان ش باشند. پا از روی هر پله که بر می دارد، فرو می ریزد. باید تمام کند کار را. به خاطر ربکا. صداها در گوشش می پیچد. دقت نمی کند. می آیند و می روند ...

نقل قول:
- لرد یه فتوا بدید! بذارین من کارهایی که شما به خاطر مصلحت جادوگران نمی تونید انجام بدید رو انجام میدم.
- گلرت! میدونی که نمی تونم تاییدت کنم. منو تحت نظر دارن. به محض این که قیامت رو تایید کنم دشمنان بیت بیت م رو مصرع می کنن و از مصرع هام قافیه بر میدارن و شعر هام پست مدرن میشه. زودتر برو تا دوربین ها برات جریمه ننوشتن! باشد که انتقام مادر و پدر بزرگ و جد و نسل اندر نسل من تا خود سالازار کبیر رو بگیری ...


نقل قول:
گلرت! من زن و بچه دارم. صبح باید برم سر کار. منو معاف کن. چراغا رو خاموش کن بذار برم ...

نقل قول:
خداحافظ گلرت. من دارم میرم منفجر شم. پلاک ِ منو بیگیر ...

نقل قول:
{ هم نوایی و سینه زنی حضار } منم یه روز میرم ... آره میرم سَرم بِره ... نذارم هیچ ماگل، طرف آر پی جی م بره ... یه روزی م بیاد ... آوادایی بزنم بره ...


گلرت گریندل والد چشم هایش را بسته بود و می دوید. تا این که به دیواری یخ زده برخورد کرد و دیوار منفجر شد و گلرت به عقب پرت شد.

- بخوان!

گلرت به سختی تلاش کرد تا سرش را بلند کند. رو به رویش در بالاترین نقطه ی برج فرشته ای با محاسن طلایی قرار داشت. لباس سفیدی به تن کرده بود که به لباسش دو بال هم چسبیده شده بود. جلوی لباس فرشته اتیکتی خورده بود و رویش نوشته بود : گبریل . پشت سر فرشته منبری از جنس یخ قرار داشت و رویش عمامه ای طلایی آرام گرفته بود. و از پشت این ها ماه داشت برای گلرت دست تکان می داد.

- بخوان!
- چی بخونم؟!
- فرق نمیکنه. بخوان ...
- یکی هســ تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه ...

فرشته که اشک از چشم هاش سرازیر شده بود کنار رفت و با دست به طرف منبر اشاره کرد.
گلرت نفس عمیقی کشید. در جانش هیچ رمقی نمانده بود ولی چه اهمیتی داشت؟ دیگر با رمق و بی رمق فرقی نمی کرد. همه چیزی که می خواست رو به رویش بود. همه چیزی که ربکا می خواست. همه چیزی که سایر کسانی که فدای این هدف شدند، می خواستند. این انتهای یک داستان بود و ابتدای داستانی دیگر. همه چیز به خودی ِ خود بی معنی است، مگر این که ما به چیزی معنا و رنگ بدهیم و یارانش با جان خودشان به این معنا داده بودند.
قدم بر نمی داشت انگار. به طرف منبر داشت کشیده می شد. عمامه ی طلایی را بلند کرد. به روی منبر نشست. چشمانش را بست. عمامه را روی سرش گذاشت. انگار یخ هایش همه آب شده باشند. ناخودآگاه زیر خنده زد. قهقهه ای کشدار و طولانی. چشم هایش را باز کرد :

- حال ما یکی هستیم و شما دو تا هستید و آن ها سه تا هستند و مجاهدان بی شمارند ...

و همه چیز منفجر شد.

در پناه او
بدرود

عکس





[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
#2
به نام او
درود

تنها ناظری که حداقل ها رو رعایت میکنه در حال حاضر فقط لرد ولدمورته. هم فعالیت میکنه، هم نظارت می کنه، هم ایده میده، هم انجمنش خاک نگرفته.

در پناه او
بدرود


[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای‌نقش
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
#3
به نام او
درود

وینکی جن خووبی بود. وینکی اگه نبود من نصف رول هایی ک زدم رو نمیزدم فک کنم.

در پناه او
بدرود

هرچی اصن.


[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
#4
به نام او
درود

من بخام رفیق بازی در نیارم و به رفیقام رای ندم ( که کلی رفیق دارم تو سایتا! بوخودا ) باید یه ملاکی بذارم و بعد رای بدم. اما ملاک منو الان به یاد کلمه ی املاک میندازه و چون در زندگی ماگلی م این فعلن رو اعصابمه پس کلن هیچی ...

سلام خفنا، سلام دلاورا. کانالو عوض نکنینا !

به تأسی از مجله اقتصادی فوربس باید بگم که لرد ولدمورت نه تنها جادوگر ماهن، بلکه جادوگر روز، هفته، ماه و هر سالی که پاییزه، رنک ش مال ایشونه و روسیاهیش مال ذغاله ولی ...

ما عاقلانه رای نمیدیم، عاشقانه رای میدیم. رای من ربکا جریکو ئه. ربکا چشم تو جام ِ شراب من بود و تو به من آموختی که " گلرت بابا دنیا یالان دونیا دی، ربکا دان جرک دان گالان دنیا دی ".

مرسی، آه.

در پناه او
بدرود


[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۰:۰۲ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۵
#5
به نام او
درود

مصاحبه اختصاصی رهبر گروهک توریستی تروریستی با رهبر گروهک توریستی تروریستی
گ، ت، ت ؛: مسئولیت تمامی اتفاقات اخیر را به عهده می گیریم.


با خبر شدیم که رهبر و پیشوا و پیر و شیخ و فرزانه ی تروریست ها، لرد کاماندر گریندل ، روحی له منفجر، دلشان برای دنیای ژورنالیست ها تنگ شده. ایشان درخواست مدیران و گرد گرد داننده های سایت برای ایجاد یک روزنامه ی جدید برای فرمایشاتشان را نپذیرفتند و اعلام کردند که پیام امروز را می خواهند. ازین رو پیام امروز زین لحظه ...

- افراد به این چاپلوس ها اهمیتی نخواهند داد، من شاهد بودم برخی تا دیروز دست گرداننده ها را می بوسیدند، امروز اینجا ببین چه حرف هایی می زدند.

- آقای گریندل والد کمی از دیگران بگویید.
- قبلاً بازی ها چیز دیگری بود. لجستیکی نوستالجیک داشت. بازی های این دور و زمانه از نوستالجیک گذشته فقط جیک جیک ش را دارد. برادرمان زیدان ها و مالدینی ها حضور داشتند. آن روز ها هنوز فلانمان فلان نشده بود. اما در این هفت هشت ده سال یک پرسش تکراری دارد مطرح می شود. ال کلاسیکو! باشد بازی قشنگی است بازی مهمی است اما همه چیز نیست! مسی یا رونالدو؟! ولی من گلرت م.

- آقای گریندل والد کمی از خودتان بگویید.
- در نوزادی به دنیا آمدم و سپس مادرم را سوار موتور کرده و اورا از بیمارستان به خانه آوردم. بر خودم و پدرم گلرت نام نهادم. پدرم گلرت جونیور لقب گرفت. قبل از مدرسه رفتن با نقاب و شنل به مبارزه علیه جرم و جنایت می رفتم و مردم مرا " گِلِه من " می نامیدند. وقتی که به خاطر مدرسه دیگر به مبارزه علیه جرم و جنایت نپرداختم، خواننده ای آهنگی برایم خواند : « نذار توی دلت سردی بشینه، گِلِه من! » وقتی به مدرسه میرفتم یک روز کلاس رو برای چند دقیقه ترک کردم، امروزه به اون چند دقیقه زنگ تفریح میگن. وقتی به هجده سالگی رسیدم، پدرم تصمیم گرفت که مستقل شود و خانه را ترک کرد.

- آقای گریندل‌والد کمی بیشتر از دیگران بگویید.
- همانا که راه های رسیدن به جادو بسیار است. من خطاب به همه ی انسان ها چه جادوگر و چه ماگل بیان می کنم که : دونت لِت دِ ماگلز گِ یو دان. ماگلز ها در بین جادوگران هم رخنه کرده اند. ما را دارند می کشند. همانا ما از وضع دنیا خسته ایم ... وری بورینگ بولشت.

- آقای گریندل‌والد شعار « اصالت جادوگران » با شما معروف شده، آیا نظر شما تغییر کرده است؟
- من به خانم رولینگ علاقمندم. ایشان بسیار می رولیدن و خیلی رول های خوبی زدن. ولی دشمنان ما خیلی وقت است که با استناد به رول های ایشون صرفاً دارند عقب ماندگی خود را توجیه می کنند. دنیای جادوگری فقط در انگلستان هست؟! انگلستان فقط شامل ِ هاگزمید، هاگوارتز و لندن می شود؟! منچستر شهر نیست؟! بیرمنگام شهر نیست؟! لسترسیتی شهر نیست؟ میلان شهر نیست؟! خارج کجاست پس؟! دورمشترانگ و بوباتون کجاست؟ وفاداری به رولینگ یعنی صرفاً این که اسم فلان آدم را از درون کتاب رولینگ کپی کنیم بچسبانیم وسط پیشانی ِ خودمان؟ آیا بلغارستان جادوگر ندارد؟ افغانستان جادوگر ندارد؟! عدم خلاقیت ِ خود را پشت ِ وفاداری به رولینگ قایم می کنند. این وفاداری نیست! عده ای به ما می گویند متحجر ... عده ای به ما می گویند آنارشیست. عده ای هستند که دم از اصلاحات می زنند آدم های بدی هم نیستند، مورد قبول ما هستند اما نمی دانند کجا را باید اصلاح کرد. مثلاً یک جوان انقلابی وارد می شود برای پیشبرد کارخانه ی این نظام ایده می دهد، در ایده هایش از مسائل فرهنگی ماگلی استفاده می کند، فوراً اورا می کوبند. جوان انقلابی را باید حمایت کرد. جوان انقلابی را باید فهمید. دشمن مکار را باید گرفت و ... خیر نباید وارد دنیای ماگل ها شد. اما باید فهمید که دیگر دوره ی ابر داستان ها و ایدئولوژی ها گذشته است. سوژه خیلی وقت است که پیچیده است. باید همیشه جایی ندیده و راهی نرفته در دنیایمان داشته باشیم. ما باید وارد دنیای ماگل ها شده و آن ها را هدایت کنیم. ما وفاداریم. به ما برچسب خیانت نزنید. ما به رولینگ وفاداریم، ما به دنیای رولینگ وفاداریم. ی عده ای چنان مرز بندی می کنند بین وقایع دنیای جادوگری و دنیای ماگلی آدم فکر می کند یکی ش middle east است و یکی middle earth. برادران من در چشمان شما همان هراسی را می بینم که او نیز در دل داشت.


- حضرت آقای گریندل والد در ادامه راجع به گ ، ت ، ت فرمودند:
- گ، ت، ت هیچ هدفی ندارد. تمام حرف هایی که در خطبه ی قبلی گفتم هیچ ربطی به گ، ت، ت ندارد، صرفا می خواستم یک خطبه ی سیاسی اجتماعی ارائه کنم. گ، ت، ت هیچ ربطی به مرگخوارها ندارد، به محفل ندارد به مدیران ندارد. البته بنده به عنوان خلافه ی گ، ت، ت مسئولیت تمام حرف ها و اتفاقات را به عهده می گیرم. نبودن دامبلدور، به خاطر ماست. تا نبودن ِ دامبلدور پیش رفتیم، لازم باشد جلوتر هم می رویم. نبودن عله، کویی و سایر کله گنده ها و آقازاده ها را رسید مسئولیتشان را به کوچه ی هری چپ بفرستید، امضا خواهیم کرد. پرنده پست نمی زند؟ پرنده کار خرابی می کند؟ مسئولیت ش را به عهده می گیریم.
گ، ت، ت یک فحش است. یک فحش ناموسی است. اگر خسته اید، گ، ت ت ـه! اگر گشنه اید، گ ت ت ـه ! اگر در حق شما بی عدالتی شده است گ ت ت ـه. ما حامی حقوق ارزش ها و هنجارها هستیم. در جامعه ای که افراد با سوابق و لواحق و رفائق شان شناخته می شوند ما سردمدار دموکراسی، پارلمانی، پادشاهی آریستوکراسی، الیگارشی، تیرانی، جبار سینگ، جبار سانگ، جبار دوباره دوباره ... هستیم.
یک پیامی هم به دشمنان، نیرو های مبارزه با تروریستی و مدیران دارم : پیام شما را دریافت کردیم، همانا که ما از مرزها آگاهیم، شما چطور؟! ما از حال شیعیان ِ خود آگاهیم، شما چطور؟!

در پایان می خواهم شعری که اخیرا برای عاشق ِ عزیزم که مدتی است نیست و حضور ما را تجربه نکرده سروده ام بگویم.

آلبوس ...
به یاد کوئیدیچ بازی کردنهایمان ...
تو وینگ چپ بازی می کردی و
من گُلرت بودم ...
زندگی
مثل یک معلم عوضی می ماند
که بین دانش آموزانش
فرق می گذارد
من و تو،
توی یه کلاس هستیم
ولی از بس با هم حرف زدیم
معلم به زور تورا برده است ته ِ کلاس
من ردیف جولو ئم
روزی خواهد آمد
که مدرسه تعطیل خواهد شد
معلم عوضیه سال بعد عوض میشه
و من تو دوباره کنار هم خواهیم نشست
آلبوس ...


در پناه او
بدرود





[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: گروهک توريستى تروريستى
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۵
#6
به نام خدای پروانه ها ...
تصویر کوچک شده

نقل قول:
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است


ای کسانی که ایمان نیاوردید،
به آغاز فصل گرم،
به بزرگی ِ باغچه،
به باد، به سرو، به کاج، به درخت های سوزنی ...
به مراتع، علفزار ها و دشت های ناداشتنی دیش داش دنی ِ من
ایمان بیاورید،
که سنگ ها تشنه اند ...

به خدا قسم اگر دامبل را در دست چپم
و لرد را در دست راستم قرار دهید،
و تاجِ مِنو بر سرم قرار دهید،
و شام میرزاقاسمی به من بدهید،
خوشحال خواهم شد، لبخند خواهم زد.

سر مرا ببُرید، سر حقیقتم را نه .
تمام اکسیجن ها را ببَرید، هیدروجن ها را نه.
من از باروت می گویم،
من از نیتروگلیسیرین ها و نیرات آمونیوم ها و بی هشت چهار ها می گویم،
که cover me
دلم پر زد برای Roger, roger that
و affirmative هایت
که fire این دِ hole هم باشد اما یا علی پاتر !
من از فواره های وحشی ایفای، می گویم
که می ریزند ...
من از جادوی ماگل های جادوگر،
من از دم پایی حمام می گویم ...
the bomb has been planted ای برادر، ساقیا برخیز ...

در پناه ِ خدای کرم ها


-

به نام او
درود

احسنت! آفرین ... آفرین ... شما شاعرید و شعر هم می گویید.

در پناه او
بدرود


ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۶ ۱۳:۳۸:۴۴
ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۶ ۱۳:۵۲:۲۶

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: گروهک توریستی تروریستی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵
#7
به نام او
درود



هاگزمید، کوچه ی هری چپ، دقایقی بعد :

تعدادی برادر ارزشی کوچه رو محاصره کرده بودن. یکی شون پرچم بزرگی رو داشت در هوا تکون میداد، پرچم سیاه رنگی که روش نوشته بود « لا ایفا الا گ ت ت ».

- یا شیخ همانا که ما مهمات آر پی جی را به اتمام رساندیم، حال چگونه دزدان پلید را نابود کنیم؟

فرمانده ی این گروهک خشن ارزشی، که به او شیخ می گفتند، آدم بدقواره ای بود که به روی ویلچر نشسته بود و نیمی از صورتش، در کنار نیمه ی دیگر صورتش قرار داشت.

- انتم الاحمقون! فانهم الآخرین لماذا انا هذه الحمقاء اختیارون؟ انا فست اند فیوریوس دِ سونث، پرتاب نارنجکون.

و از زیر دسته ی ویلچرش مشت مشت نارنجک برداشت و در حالی که ویلچرش با سرعت حرکت می کرد، نارنجک ها را به سمت همرزمانش پرتاب کرد. نیمی از یارانش در دم شهید شدند.

شیخ پس از چند دقیقه تفکر و تمدد اعصاب فریاد زد :
- یا ایها الاصغر کلاش اصغر انتَ لهُ اسپیکرٌ فی ولومِ الزیاد و الترجم بیاناتنا للدزد الرجیم.
- سمعاً و طاعتا.

و بلندگویی به جلوی دهنش گرفت.

- یا ایها الدزد و الاول و الثانی و الثالث و الخامس الرودریگز فی رئال المادرید، انتم القهرمان الشمبیونز لیگ فی یوم التالی ...
- ای کسانی که دزدی کرده اید، همانا بدانید و آگاه باشید که ما شمارا محاصره کرده ایم و از حال شما خبر داریم،

- و فی الیورو 2016 فی کشور الفرانسه انها هوالبرتغال به مقام قهرمانی و انها هو الاخر الشانس و الاقبالی.
- خدمت شما سلام عرض می کنیم و خسته نباشید می گوییم ... خدا قوت.

- ان المرلین و الساحراته یصلون علی البیریمیر لیگ لانها هوالمنچستر الیونایتد و زلاتانن و اخوی ها، المنچستر الشیتی و الکچل پاس پاس، یا ایها الآرسن الچهارم الونگر فی نورث لاندن فوتبال کلاب انتم قهوه ای بغایتن آخری.
- همانا که شما چیزهایی را از ما دزده اید و گفته اند که با سارقان با خشونت رفتار کن و با ناسارقان هم با خشونت کن رفتار. شما متهمید. شما مجرمید. شما دزدید. زیرا که هویت ما را دزدیده اید، وطن مارا دزده اید، رتبه ی ما در جدول را دزده اید، نتیجه ی کنکور ما را دزدیده اید، چیزی که دزدیده بودیم را دزدیده اید، عشق مارا دزدیده اید، بودن ِ ما را نبودن ما را ... شما هوارا دزدیده اید، گریه ام را نه ...

در همین حال ماندانگاس که از لب پنجره یواشکی صحنه رو دنبال می کرد، ناگهان داد زد :
- بابا یه نخ سیگار میخاسم بکشم آتیش نداشتم یه فندک بلند کردم این همه داستان برا...

ولی با خالی شدن یک قبضه ی کلاشینکف به پنجره، تصمیم گرفت دیگر حرفی نزد و فقط گوش کند.

- ان الفوتبال لنا اما فی ایتالیا لانها آلآس المیلان و البی بی الپیک و الشاه الگیشنیز فیها.
- لطفاً از مواد آرایشی با کیفیت استفاده کنید، حمام بروید و خود را بشویید.

- و انا الحاکم فی البازی الحکم و الحکم پیکً. و انتم یقیناً کت ً و شلوارن و شورتن.
- و ریش خود را قسمت گردن کوتاه کنید. لطفا پس از اصلاح از افترشیو های مناسب استفاده کنید ...

- قلبی لنا و لوالدیننا یا رحمان یا آلمان. انه القهرمان الجام الجهانی هفت تا لبرزیل!
- و از خانه خارج شوید، تا ما راحت تر سر شما را ببریم. با تشکر.


در درون خانه ی مثلن امن، ماندانگاس بعد از شنیدن صحبت های سرکرده ی گروهک، از پنجره فاصله گرفت و با مشت و لگد به جون گلرت که بیهوش کف زمین دراز کشیده بود، افتاد.

- پاشو! پاشو! د لامصب! پاشو !
- چی؟! کی ؟ آلبوس؟! دهع! بیست بار گفتم هارد نه! ایزی فقط! پیرم هارد نمیتونم!
- پاشو برو بیرون پیری جون! رفیقات دم خونه منتظرتن ...
- ها؟
- در پناه او
بدرود



ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۱ ۰:۲۷:۱۷

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: انفرادی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵
#8
به نام او
درود


در آینده ای نه چندان دور

1.

یک ریگولوس زندان بانه. این شاید بهترین توصیفیه که برای شرایط سیاسی اجتماعی موجود میشه ارائه کرد. یا به هرحال این اوج هنر تاریخ نویس هاست.
یک ریگولوس زندان بانه. نه یک ریگولوس در حال سقوط. یک ریگولوس در حال صعود.

- عله! عله! عله واق واق!
- فنگ تویی؟ داداش مِنو ندارم، ترنسلیت نمیشه حرفات.
- عله! عله! عله واق واق!

همه چیز از « یگ ریگولوس زندان بانه » شروع شد. و این آغاز ماجرا بود. اما شرایط سریع تغییر کرد، حالا باید به جمله ی قبلی اضافه کرد که « یک ریگولوس ریگولوساننده است »، « یک ریگولوس ارباب ریگولوسخوارهاست» ، « یک ریگولوس رهبر ریگولوس ِ ققنوسه » ، « یک ریگولوس ریگولوس ِ سحر و جادوئه » و کلا ریگولوس در ریگولوس دویده .

ریگولوس زبان را هم ریگولوسی کرده بود.

- عله! عله! عله واق واق!

2.


- بند بند بچه های گروه سرود ریگولوسی تقدیم می کند ...

تقریباً هیچ کدام از زندانی ها نگاهشان را از ریگولوسی که داشتند می خوردند، برنداشتند. وسط سالن ناهار خوری کنار دمنتور هایی با نقابی از لبخند ریگولوس، گلرت، رودولف ، لوک و وینکی ایستاده بودند. این چهارنفر هم مانند همه ی زندانی ها لباس راه راه ِ سیاه سفید پوشیده بودند. گلرت با گردنی کج رو به سقف کرده بود و دستانش روی کیبورد خیالی قرار گرفته بود. رودولف چنگالی را چون قمه محکم در دست گرفته بود و از ته گلویش صداهای ناهنجاری تولید می کرد. لوک خیلی تو حس رفته بود و ادای گیتارالکتریک زدن را در می آورد. و وینکی ... وینکی عینک دودی زده بود و دو تا میکروفون به شکل مسلسل به دست گرفته بود و داشت بدنش را پیچ و تاب می داد.

گلرت :
- دوپس آم دوپس آم دوپس آم دوپس آم دوپس آم دوپس آم بیکو بیکو بیکو بیکو دوپس آم دوپس آم دوپس دوپس دوپس دوپس ...

رودولف :
- خششششش .... خـــــــــــیخـــا ... خـــــور چـــه خین ... اهم اهم ... خوووو ...

لوک :
- نه نانا نی نا نه نانا نی نا نـــی نانا نی نا نا نه نا نعنا نانا دارچین نی نا نونی ناماتی مانا ...

وینکی:
- یک صبح ریگولوس { دوپس دوپس آم دوپس} ثانیـــه های تو داره ریــــگـــــولـــوس { خیــــــیخا دوپس دوپس } امروز رو ریگولوس فردا هم دوپس دوپس { ریگولوس نانانی نا نی نا نا }

همه زندانی ها از جایشان بلند شده و در حالی که خیلی رومانتیک قل و زنجیر هایشان را با ریتم در هوا تکان می دهند، همراه با وینکی جیغ می زنند :
- دوست داشت ریگولوسو ... { خیلی دوپس آم نی نا نا نه نانا } بی ریگول نمیشه، وینکی، دوست داشت ریگولوسو ...


3.

هیچ کس این را پیش بینی نمی توانستد بکند که در حکومت ریگولوسی ویولت بودلر زندانی باشد و تازه نه یک زندانی عادی مثل همه ی جادوگر ها و ساحره های دیگر؛ ویولت بودلر، حبس شده در مخوف ترین بخش آزکابان: انفرادی. و انفرادی ِ ویولت آنقدر انفرادی بود که حتی زندان بان هم نداشت. هفته ای یک بار یا بیشتر خود ریگولوس به او سر می زد. هیچ کس جز ریگولوس اجازه ی ورود به این بخش از زندان را نداشت. ویولت در ناامیدانه ترین شرایط بود، ولی تنها امید بود.


در پناه او
بدرود


[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵
#9
به نام او
درود

{ آمممم داق داق داق داق داق }

1- هر گونه سابقه عضویت قبلی در هر یک از گروه های مرگخوران را با زبان خوش شرح دهید.

ساقیا ته استکان هایت نمیگیرد مرا، لطف کن از دور بعدی پیک لیوانی بریز!

2- به نظر شما مهم ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟

میزان مو. شخصیت برون ریز و درون ریز. ولی کلن من از جفتشون راضی م. کمبودی نیست.

3- مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخوارن چیست؟


خدمت به اهداف والاتر، وام مسکن، وام ِ ازدواج، خوردن گوشت، داشتن یک سر پناه برای ایام پیری، ساختن و ایجاد کردن یک زنگوله دم ِ تابوت :hammer
تحقق شعار « جادو قدرت است » ، نابودی و اصلاح وضعیت ماگل ها.
ولی راستشو بخای الان من یه دوره ی سختی رو می گذرونم، میدونی؟ رفته. نیست. ترکم کرده. منم دیگه تو اون خونه نمی مونم. دست بچه هامو گرفتم آوردم اینجا، نشونش بدم. ترکش کنم. هروئین منی تو! اومدم بازپروری کنم.

4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها را انتخاب کنید و لقب مناسبی برایش بگذارید.


آلبوس بوس طلایی
وای که چقدر نور میاد، دامبلی دور دور میاد
البوسه الطلایی، دامبل بابا کجایی ؟
ارباب یه کروشیو بزن.
آخیش... خوب شد. راحت شدم.
ارباب من پیرم، زود خسته میشم. فعلن پس.

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟



6- بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟



7- در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی خواهید داشت؟




8- چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده؟



9- یک یا چند مورد استفاده از ریش دامبلدور را شرح دهید. در صورت تمایل توضح دهید.

:aros:


در پناه او
بدرود


دو تا مشکل داشتیم. یکی فرم بود...که پر شد. و اصولا ایراد خاصی از فرما نمی گیرم. هر چند به جای جواب شکلک زده باشن.

و دومی سیاه نوشتن بود!
این یکی رو باید ببینم.در رول ها و نوشته های شما. ولی شما بعد از درخواست قبلی پست ایفای نقش نداشتین.
من اگه الان تایید کنم و بعد ببینیم ایفای نقش شما با پایه و اساس ارتش سیاه سازگار نیست کار برای خودتون سخت می شه. لطفا اول این سیاه نویسی رو نشون بدین. بنویسین. بعد دیگه لازم نیست فرمی پر کنین. یک بار کافی بود.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۰ ۲۱:۲۱:۲۸

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند (در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵
#10
به نام او
درود


این بودن یا آن بودن، مسئله چون است؟


ظهر بود، آفتاب بود و تابستان. تمامی مغازه های خیابان متنهی به خانه ی ریدل ها بسته بودند. فقط یک مغازه باز بود : عرضه ی عمده ی دارک مارک توسط حاج لرد ولدمورت و شرکا و در زیر نوشته، تصویر یک ساعد قرار داشت که بر روی آن یک قمقمه خالکوبی شده بود: از سر قمقمه ماری بیرون زده و برای خودش فش فش می کرد. لرد ولدمورت در داخل مغازه، رو به کولر لمیده بود.

گریندل والد وارد خیابان شد. لنگ لنگان می دوید و آخ و واخ می کرد. یکی از دندان های جلویش کنده شده بود و لباس پاره پوره ای به تن داشت. داشت برای خودش آواز می خواند که ناگهان فریاد زد :
- دوباره دلم واسه کله ی تاس‌ت تنگه ... دوباره این دل دیوونه... میخاره! میخاره!

آخرین کسی که وارد این خیابان شده بود، ابرکسس مالفوی بود. لرد ولدمورت که دید او می خواهد با این زرنگ بازی ها به جایی برسد سریع اورا آوادایی کرد و حال پشیمان شده بود : جواب بی حوصلگی هایش را چه کسی می دهد؟

- بابا میخاره! آقا میخاره!

لرد ولدمورت با شنیدن صدای جنبده ای در خیابان سریع از جا برخاست و چوبدستی ش را بیرون کشید.
دستی به سر کچل ش که شر شر از گرما عرق می کرد کشید. دستش عرقی شد. به همین خاطر سوژه دچار تاخیر چند دقیقه ای شد؛چون لرد به دستشویی رفته و با مایع دستشویی خاررنگ دستانش را شست ( مناسب برای پوست ها و پست های پسا پست لطیف، خرید با ارسال عدد شصت بذار برو رشت { } ).
لرد با دستانی به لطاطفت گلبرگ های پاییزی ریخته شده در اصطبلی از زامبی ها از مغازه بیرون آمد. تصمیم ش را گرفته بود. هر چند پشیمان می شد ولی خیلی وقت بود کسی را اینطوری آوادایی نکرده بود. همینطوری یهوویی. بی دلیل. بی هوا ...

- آواداکدا ... چــــراا؟!
- آقا ببخشید! ماست دارین؟ میخاره ...

لرد که به خاطر رعایت نکردن مسائل بهداشتی توسط گریندل والد خلع سلاح شده بود، دوباره به دستشویی رفت و دستانش و مسائل بهداشتی اش را با مایع مسائل بهداشتی شویی پررنگِ سیاه رنگِ خارِ مغیلان شست ( مناسب برای پوست ها و پست های پسا پوست کلفت، خرید با ارسال کلمه ی « این »، بزن بریم قزوین { } )

گریندل والد وارد به دنبال لرد ولدمورت وارد مغازه شده بود و داشت به تصاویر روی دیوار نگاه می کرد.
- چه خالکوبی خفنی! دیگه نمیخاره. این کچله چقدر هنرمنده!تتو ... ته تو ... تا تو ... من به این تتو و پتو و اینا خیلی علاقمندم.

ولدمورت با دستانی که بوی تن ِ الیزابت تیلور در کازابلانکای هاگزمید، در شب های سرد مه آلودِ غمگین، در کنار درختچه های صورتی ِ ساده ابلق، - آه ! بوی تورا می داد ابلهانه ترین بهانه های تمام نشدنی ِ برای نوشیدنی های کره ای-.
- چی می خوای؟ ما حوصله ی پیرمرد ها رو نداریم، بهداشتو رعایت نمیکنن ...
- اومدم خال بزنم!
- ... ما هم رو بهداشت خیلی حساسیم ... چی؟!!
- خالکوبی موخام! تتوی تاتی نباتی... یه دونه مار بزن رو ساعد م، یه اژدها در حال پرواز رو کمرم، یه رفیق بی کلک مادر رو بازوم، جاهای خالی رو هم بی زحمت با نقشه ی زندان نورمنگارد پر کن.

در پناه او
بدرود


گلرت عزیز

دو تا نکته وجود داره.

درخواست مرگخوار شدن با یه فرم ثابت انجام می گیره. همه با همون فرم درخواست می دن، نه با رول. بعد از پر کردن فرم، خودم رول های قبلیتونو می خونم.
کسایی که بدون فرم تایید شدن کسایی بودن که قبلا مرگخوار بودن و الان دوباره برگشتن.

نکته بعدی درباره رول شماست.
مرگخوارا تابع لردن...بی چون و چرا. فرقی نمی کنه کی باشه. قبلا هم جادوگرای بزرگی داشتیم که مرگخوار بودن. این تعادل باید رعایت بشه. وقتی یکی مرگخوار شد باید جزئی از این ارتش باشه. برای همین استفاده از اصطلاح هایی مثل "کله طاس" وتمسخر مستقیم لرد در نوشته ها مجاز نیست.
ایفای نقش درست، ایجاب می کنه که این مسائل رعایت بشن. سیاه ها هم می تونن در مورد سوژه های لرد بنویسن...می تونن مسخره اش کنن. می تونن باهاش مخالفت کنن، ولی نه مستقیم.
الانم مرگخوارایی داریم که این سوژه ها رو اجرا می کنن...روفوس...رودولف...
یعنی معنیش اطاعت مطلق و بدون انعطاف نیست. معنیش بیشتر حفظ ظاهر قضیه اس!
توی کتاب هم احتمالا خیلی از مرگخوارا قلبا از لرد خوششون نمیومد. ولی همه مجبور بودن ظاهر قضیه رو حفظ کنن.

یکی از معیار های تایید شدن، سیاه نوشتنه. سیاه نوشتن یعنی همین. یعنی علاقه مونو به عضویت درارتش سیاه و اطلاعت از لرد سیاه نشون بدیم.
تصمیم با خودتونه. اگه می خوایین اول این تغییرات رو انجام بدین و بعد برای درخواست عضویت، فرم رو پر کنین.


تایید نشد.

موفق باشید.


ویرایش :گلرت صحبت می کنه و این یک ویرایش بعد از ویرایش ناظره و حکمن منع قانونی داره ولی ...
من جای پدربزرگتم! چطور دلت میاد اینقدر عاقلانه و محترمانه با من برخورد کنی؟ هفتاد سال قبل تو انقلاب کردم و مثل تو شکست خوردم. من برای سیاه بودن خون دادم، جون دادم! تو چی؟! چقدر بدن و صورتت سیفیده!
این که تو چه دنیا و زمانی داریم زندگی میکنیم که هر دو تا بعد از شکست خوردن داریم اینجا حرف میزنیم رو من نمیدونم ولی مسلماً دنیای کتاب نیست.
ما بیشتر هجومی از ملانکولیای صورتی رو در ذهنی لهجه دار رو شاهدیم. تو دنیای کتاب مسلما خیلی از اتفاقا ک اینجا افتاده نمیفتاد و فک و فامیل دامبلدور و ویزلی هایی که بعد از نابودی لرد ولدمورت به دنیا اومدن، بهش نمی پیوستن ... ولی خب، به من مربوط نیست این مسائل. والا.
باب یه آواز خوندم : « دوباره دلم واسه کله ی تاس ت تنگه! » برا این دل ِ من ک برای کله ی تاس‌ت تنگ شده این همه نکته نوشتی؟!
بعد فرم چیو نشون میده، چیو می خواستی از فرم بفهمی مگه؟ تقصیر من چیه؟! من اومدم خالکوبی بزنم. راستش خالکوبی مار روی ساعد خیلی هم مهم نبود بیشتر اژدها و نقشه ی زندان رو می خواستم.
نرون مرد ولی روم نمرده است. الان گلرت گریندل والد ِ پیرمرد و فرتوت ( کمرم درد میکنه، زانوم درد میکنه، گوشم درد میکنه، لوزالمعده و بطن چپ و لولاهای حلقانی م درد میکنن ) که به قول شما در کتاب، بعد از لرد ولدمورت دومین جادوگر سیاه شناخته شده س، باید کجا بره؟ باید تو خیابون بخوابه شبا؟ باید یه شب نودالیت بخوره یه شب فلافل؟ پس سیب زمینی چی میشه؟ تخم مرغ چی میشه؟ جواب این شکمو چی باید داد؟
سیاه نوشتن یعنی اطاعت از لرد سیاه نشون دادن؟ هر کی نگه اربابوو؟! همه اربابیا؟! { }
برگرد به آرمان های سیاهی آقای ولدمورت! من به شما علاقمندم! سر نورانی ای پیدا کردی!




ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۹ ۱۷:۳۵:۲۵
ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۹ ۱۹:۰۲:۱۹

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.