هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۶ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۲۹ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
بازیکن محبوب کوییدیچ به کتابخانه رفت.او میخواست روزنامه ای که در مورد مرگهای عجیب اخیر بود رو مطالعه بکنه.اون اولین نفر بود که امروز به کتابخانه میامد و گویی افتتاح کننده بازدید کننده های امروز کتابخانه ست.

بعد از ساعت ها که در کتابخونه گشت چیز با محتوایی پیدا نکرد.پس تصمیم گرفت که برای گردش با دوستانش به مغازه مدال های تقلبی فروشی بره.


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۳۰ ۱۳:۵۴:۰۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹

دراکو مالفویold5


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر
تو چند روز اخیر نمیگذاشتن کسی وارد کتابخانه بشه .انگار از لای در کتابخانه برای اولین بار بوی مرگ به مشام میرسید . اولین روز تعطیلات روزنامه ی پیام امروز و چند روزنامه دیگر درباره ی مرگ یکی از دانش اموزان بعد از روز اهداء مدالش در کتابخانه هاگوارتز نوشته بودند. منم طبق معمول چون محبوب و نور چشمی پروفسور بودم با نامهی اون میتونستم در این شرایط وارد کتابخانه بشم چه برسه به بخش ممنوعه. وقتی رفتم تو اون بخش کتابی که با حروف طلایی روش نوشته بود افتتاح جاودان خودنمایی میکرد . محتوای اون راجع بع مرگ و جان پیچ ها و جادوی سیاه بود . به خاطر همین شب بعد که برای شام به اتاق پرفسور اسلاگهورن رفتیم بعد از شام تو اتاق موندم و سوالاتی در مورد جان پیچ ها از اون کردم.پروفسور گفت هر وسیلیه ای که ادم قسمتی از روحشو درون اون بفرسته میشه جان پیچ ولی باید ادم کشت تا روح ادم به دوقسمت تقسیم بشه. گفتم پرفسور نمیشه ادم روح خودشو به هفت قسمت تقسیم کنه؟ گفت : ریش مرلین تام!کشتن یه ادم به قدر کافی کثیف نیست ؟ حالا این همه ادم بکشیم تا هفت تیکه بشیم؟ و از اون شب به بعد من ....

تایید نشد!


ویرایش شده توسط lord volde mort در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۲۰:۰۱:۴۴
ویرایش شده توسط lord volde mort در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۲۰:۰۳:۰۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۳۰ ۱۳:۵۶:۱۷

وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*


بدون نام
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر

در چند روز اخیر خبر افتتاح اولین کتابخانه ی بزرگ در شهر ما محتوای همه ی روزنامه ها را مال خود کرده بود. اما مرگ مشکوک یکی از سیاستمداران محبوب کشور که دارای مدال لیاقت بود این خبر را از صفحات روزنامه ها محو کرد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۳۰ ۱۳:۵۲:۰۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹

سروش بهادر پور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۰ چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
از شیراز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
اخيرا* گردش* برون مدرسه اي* افتتاح* شده بود.تمام *محتواي* روزنامه* ها از اين خبر پر شده بود.ظاهرا موضوع *محبوبي* بود که حتي صاحب طرح واسش *مدال* گرفته بود

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۱۵:۳۶:۵۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۴۸ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر

تام در كتابخانه نشسته بود و روزنامه اي را ورق مي زد اما در واقع كاري به محتواي آن نداشت و صرفا ورق ميزد تا اعصابش آرام شود.
نگاهي به مدال ارشد روي سينه اش انداخت، اولين روزي كه آن را گرفته بود همين مدال برايش محبوب ترين چيز دنيا بود اما در روز هاي اخير برايش بي ارزش ترين چيز بود!
او از روزي كه در گردش هاگزميد به حقايقي در رابطه با جد بزرگش دست يافته بود تنها به افتتاح هاگوارتزي بدون مشنگ زاده ها و گروه هاي اضافه فكر ميكرد و اين جز با مرگ ميرتل لوس و خل و چل كه كنارش نشسته بود و حرف هاي بي ارزشي ميزد ميسر نبود. او و امثال او واقعا بي ارزش بودند!


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۴:۵۵:۰۷

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹

tik tak


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۹:۴۱ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
از كوچه ي دياگون پلاك 13
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
جان در حالي كه مدالش را به سينه زده بود داشت در راهرو هاي طويل هاگوارتز قدم مي زد.از مقابل درب كتابخانه عبور كرد.ياد روزي افتاد كه با رز ويزلي در كتابخانه در باره ي تغيير شكل بحث مفصلي كردند .رز ويزلي محبوب ترين شخص او در هاگوارتز بود.به ياد اولين ديدارشان در سال اول افتاد.چه افتضاحي به بار اومد.و ياد خاطره اي كه با هم براي گردش به هاگزميد رفته بودند.همه ي اينها انگار لحظه اي پيش اتفاق افتاده بودند.
ديدار اخيرشان به جز فرياد زدن چيز ديگري نداشت.حالا در قلبش به جز كينه به رز و تمام ويزلي ها و پاتر ها چيز ديگري نبود.با خود قسم خورد كه يك روز انتقام بگيرد.شايد مرگ برادرش در ماه قبل او را حساس كرده بود.
ديگر ذهنش نمي توانست او را ياري دهد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۸ ۱۱:۳۴:۵۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
در کتابخانه هاگوارتز نشسته بود و بی حوصله صفحات روزنامه پیام امروز را ورق می زد. حال و هوای دم کرده ی بعد از ظهر یک روز پاییزی کسل کننده. تمام محتوای روزنامه ی به اصطلاح جادویی را اخبار خسته کننده ای در باره ی محبوبیت روز افزون وزیر جدید، گزارش تصویری توزیع مدال های لیگ کوئیدیچ ایرلند و افتتاحیه اولین شعبه ی رستوران جدید دریایی در کوچه دیاگون تشکیل می داد. خمیازه ای کشید و به منظره ی غروب که از پنجره های برج نمایان بود خیره شد. اخیراً هیچ ماجرای سرگرم کننده ای در دنیای پر رمز و راز جادوگری اتفاق نیفتاده بود. نه هیجانی، نه تغییری، نه خطری و نه حتی مرگی! از جایش بلند شد و دستی به موهای تیره اش کشید. با خود فکر کرد شاید یک گردش تفریحی با همکلاسی ها در اطراف جنگل ممنوعه بتواند او را از این حال و هوای کسالت بار نجات دهد. در حالیکه از کتابخانه بیرون می دوید تا پیشنهادش را با آلبوس مطرح کند چشمش به تندیس طلایی رنگ 3 ناجی هاگوارتز و دنیای جادو افتاد که مثل همیشه در راهرو خود نمایی می کرد. چهره هایی آشنا و دوست داشتنی. با افتخار به نام پدرش که با حروفی زرین در زیر یکی از تندیس ها حک شده بود لبخند زد. بعد راهش را به سمت تابلوی بانوی چاق کج کرد و درحالیکه آه می کشید مثل همیشه به دوران هیجان انگیز تحصیل پدرش و دو دوست جدانشدنی او در مدرسه هاگوارتز غبطه خورد.




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
نیمه شبی سرد بود و برف آرام می بارید. هوای غریبی بود و محبوب برای او. باران نیز به آرامی می بارید. گویی که هوا نمیتوانست یکی از آن دو را انتخاب کند.

روزنامه ی بی محتوای پیام امروز را به کنار انداخت و پوزخند زد. اولین گردش علمی برای یک سری بچه های نق نقوی ماگل دیشب شروع شده بود در یک به اصطلاح کتابخانه. کتابخانه ای که کتاب هایش فقط به درد سوزاندن میخورد!

و حالا او آنجا بود.... و احتمالا این گردش هرگز تمام نمی شد.

با خود فکر کرد : چه شب خوبی بود تا مرگ جان چندین بچه را بگیرد. و شاید بعدها می توانست جان پدر و مادرشان را نیز که عزیزشان را از دست داده بودند را بگیرد.

مرگ دوست او بود و او دوست مرگ! او میکشت و در عوض نمی مرد! اما این قضیه تا کی ادامه می یافت؟ اخیرا احساس پیری کرده بود. احساس کرده بود که مرگ به آرامی سرش را به هنگام خواب نوازش می کند. اما حتی مرگ هم نمیتوانست به او خیانت کند.به یاد افتتاحیه هاگوارتز و گرفتن اولین مدالاش به عنوان برترین دانش آموز افتاد. اما حتی در آن هنگام هم چوب دستی محبوبش در جیبش قرار داشت و طلسم آواداکداورا ورد زبانش....هیچکس نمیتوانست از او بگریزد .... حتی خود ... مرگ!!!!

همزمان دو صدا به پا شد :

- آواداکدا...

اما تنها یکی از آنها ادامه یافت و دیگری خاموش ماند!

- ورا!

و آن شب.... در همان حال، وقتی درست در همان فکر بود، مرگ به او خیانت کرد، و او مرگ بود و هیچ دوستی نداشت و مرگ از کسی که او را دوست می پندارد متنفر است که مایه ضعف اوست.


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۶ ۱۱:۰۷:۲۰
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۶ ۱۲:۴۵:۱۵
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۶ ۱۲:۴۶:۳۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹

سروش بهادر پور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۰ چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
از شیراز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
پروفسور داشت با جاروی پرنده به سوی سرسرا میومد که یک ماگل اورا دید .ویکتور کرام که کنار او بود و داشت چپ چپ به او نگاه می کرد به او گفت هیس وگرنه میکشمت.ماگل بسیار متحیر شده بود

با این کلمات داستان بنویس:
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۴ ۱۸:۲۶:۵۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹

آدریان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
از این شناسه تا اون شناسه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 81
آفلاین
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر

در کتابخانه هم بوی مرگ می آمد. اخیرا در تمام روزنامه های مشهور یا محبوب, خبر مرگ بوقی اعظم( که حالا فرقی نمیکنه کی بوده), عضو انجمن مدال داران جادوگری, ترس و وحشت را در همه جای شهر گسترش داده. شایعات بی محتوایی مبنی بر بازگشت ولدمورت در همه جا به گوش میرسد که در صورت صحت برای اینجانب بسیار لذت بخش خواهند بود. فردا قرار بود اولین گردش تفریحی به مناسبت افتتاحیه ی شعبه ی دوم کلبه ی هاگرید( اینو باید بکنن تست کنکور! همش یه نقش تبعی رو میپذره!) وسط جنگل سیاه, به گردش کوتاهی بریم که با توجه به شایعات امید چندانی وجود نداشت پس ناچارم با دلی پر حسرت, تمام اوقات آزاد امروز رو در کتابخانه برای امتحان تاریخ فردا آماده شوم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۴ ۱۸:۲۹:۰۲

تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.