سابقه ی عضویت در گروه مرگخواران ؟
داشتم و دارم وخواهم داشت (فقط و فقط به خاطر لرد کبیر)
سابقه ی عضویت در محفل ؟
امکان ندارد
مهم ترین تفاوت بین دو جبهه ی سیاه و سفید ؟
ان ها به اصطلاح خوبند ولی به اصالتشون خیانت کردن ما میجنگیم برای ارباب و اصیل زادگان
نظر شما درباره کچلی و جادوگران کچل؟
فقط به لرد سیاه میاد
بهترین و مناسب ترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
شکنجه تا سر حد مرگ
در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
قطعا نوازشش خواهم کرد
به نظر شما چه بلایی سر موها و دماغ لرد سیاه آمده است؟
مو ها و بینی لرد سیاه نشانه قدرت و استحکام اوست و او را شبیه به مار ها کرده است( او خود خواسته تا شبیه مارها شود)
یک نمونه از کارهای بی رحمانه و سنگدلانه و سیاهانه خود را شرح دهید .
شکنجه کردن یه پیرزن خرفت
نظر خود را بصورت کاملا خلاصه درباره این واژه ها بین کنید :
ریش : یک مرگخوار صورت صاف و بی مویی داره مثل یک مار
طلسم های ممنوعه : شیرین ترین کار در زندگی
الف دال : حماقت محض
متاسفانه تجربه شما برای مرگخوار شدن هنوز خیلی کمه.حتی میشه گفت تجربه ای ندارین.فعلا سعی کنین با جو و حال و هوای ایفای نقش آشنا بشین.چند تا پستم بزنین که من با نحوه و سطح نوشته های شما آشنا بشم.
تایید نشد.
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲ ۱۹:۲۲:۳۴
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲ ۱۹:۲۷:۲۹
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۳ ۱۱:۱۱:۴۴
وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*
نام: دراکو مالفوی
رنگ چشم :ابی
رنگ مو:بلند(طلایی)
قد:حدود 180
نژاد:اصیل زاده
نوع فعالیت : مرگخوار
گروه:اسلیترین
معرفی کوتاه: دراکو مالفوی (متولد ۵ ژوئن ۱۹۸۰) . پدر من لوسیوس مالفوی و از مردان بانفوذ در وزارتخوانه و اصیل زاده است. مادر من نارسیسا مالفوی(بلک)استکه خواهری به نام بلاتریکس لسترنج(بلک)دارد. من اصیل زاده هستم و در گروه اسلیترین جای دارم. ارباب لرد ولدمورت برای اینکه پدر من را که در ماموریتی شکست خورده بود مجازات کند به من دستور می دهد که دامبلدور را بکشم و اگر این کار را نکم من و خانواده ام کشته خواهند شد. در آینده من با آستریا گرین گراس ازدواج می کنم صاحب پسری به نام اسکورپیوس می شوم که همسن آلبوس (پسر هری پاتر) است.
تایید شد!
ویرایش شده توسط lord volde mort در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲ ۱۳:۲۸:۰۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲ ۱۳:۵۸:۵۵
وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*
این ادامه ای اون داستانس که با کلمات اول گفته بودید اما این با کلمات دوم ادامه ی اونه:
تو دفتر پروفسور با اون ماگل مدال دوست عوضی نشته بودم.در همین حین هم پرفسور داد زد : تام! تام! من اصلا انتظار نداشتم. تو؟تو؟ تام ماروولو ریدل؟ دانش اموز محبوب هاگوارتز چه طور میتونی یه ماگل رو شکنجه بدی؟
تمام روزنامه ها محتواشون در مورد توئه. تو این چند روز اخیر اینقدر راجع به تو نوشته شده که چند تا نشریه جدید افتتاح شده. از این به بعد جادوگرای سیاه برای گردششون میان به هاگوارتز دیدن تو. انگار تو اولین کسی هستی که هاگوارتز رو به مرگ نزدیک خواهد کرد
تایید شد!
ویرایش شده توسط lord volde mort در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۳۰ ۱۹:۳۹:۱۸
ویرایش شده توسط lord volde mort در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۳۱ ۱۱:۲۸:۳۲
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱ ۹:۴۷:۱۴
وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*
داستان به این باحالی چرا تایید نشد؟
وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*
قطعا یه چوب دستی میخریدم
وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر
تو چند روز اخیر نمیگذاشتن کسی وارد کتابخانه بشه .انگار از لای در کتابخانه برای اولین بار بوی مرگ به مشام میرسید . اولین روز تعطیلات روزنامه ی پیام امروز و چند روزنامه دیگر درباره ی مرگ یکی از دانش اموزان بعد از روز اهداء مدالش در کتابخانه هاگوارتز نوشته بودند. منم طبق معمول چون محبوب و نور چشمی پروفسور بودم با نامهی اون میتونستم در این شرایط وارد کتابخانه بشم چه برسه به بخش ممنوعه. وقتی رفتم تو اون بخش کتابی که با حروف طلایی روش نوشته بود افتتاح جاودان خودنمایی میکرد . محتوای اون راجع بع مرگ و جان پیچ ها و جادوی سیاه بود . به خاطر همین شب بعد که برای شام به اتاق پرفسور اسلاگهورن رفتیم بعد از شام تو اتاق موندم و سوالاتی در مورد جان پیچ ها از اون کردم.پروفسور گفت هر وسیلیه ای که ادم قسمتی از روحشو درون اون بفرسته میشه جان پیچ ولی باید ادم کشت تا روح ادم به دوقسمت تقسیم بشه. گفتم پرفسور نمیشه ادم روح خودشو به هفت قسمت تقسیم کنه؟ گفت : ریش مرلین تام!کشتن یه ادم به قدر کافی کثیف نیست ؟ حالا این همه ادم بکشیم تا هفت تیکه بشیم؟ و از اون شب به بعد من ....
تایید نشد!
ویرایش شده توسط lord volde mort در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۲۰:۰۱:۴۴
ویرایش شده توسط lord volde mort در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۹ ۲۰:۰۳:۰۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۳۰ ۱۳:۵۶:۱۷
وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*
دراكو مالفوی
شما هنوز در بازی با کلمات تایید نشدید در ضمن باید برای تایید یه معرفی کامل ارائه بدید. موفق باشی
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۶ ۱۵:۱۱:۱۹
وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*
تو سرسرا نشسته بودم که به خاطر شکنجه دادن اون ماگل عوضی پرفسور مات و متحیر داشت چپ چپ نگام میکرد . انگار یه ماری از درونم عین جاروی اون ویکتور کرام داشت هیس هیس میکرد
با این کلمات داستان بنویس:
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۴ ۱۸:۲۶:۴۵
وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*
از کروشیو استفاده میکنم چون تک تک سلول هارو به درد میاره