لرد از جوشیدن خوشش نمی آمد. در واقع از گرما هم خوشش نمی آمد. لرد اهل سایه ها، خنکی ها و تاریکی ها بود و همه این ها با جوشیدن در پاتیل در تضاد بود.
لرد کمی فکر کرد و تصمیمش را گرفت.
- ما در پاتیل نمیجوشیم! کسی هم نمیتواند ما را بجوشاند!
مروپ نگاه پوکری به لرد-نعنا نگاه کرد و پاتیلش را روی شعله گذاشت.
- این لوس بازیا چیه نعنای گلپری مامان؟ نعنای ایرادگیر مامان با زبون خوش میاد تو پاتیل و میجوشه! بهرحال عزیز دل مامان به خوش بو کننده احتیاج داره!
- ما به خوشبو کننده احتیاج نداریم! بوی عظمت و قدرت ما برای جهانیان کافی است!
- نعنای گل گاو زبونی مامان که احتیاج نداره! اینو برای عزیز دل مامان درست میکنم!
- ما هم همان عزیز دل مامان هستیم! ما خود لرد سیاه هستیم دیگر!
مروپ خنده ایی کرد و لپ لرد-نعنا را کشید و گفت:
- نعنای خودشیرین مامان! مامان تو رو دوست داره ها! ولی فقط یک عزیز دل مامان وجود داره و ما باید براش خوشبوکننده بسازیم!
بعد در حالیکه با خودش حرف میزد که به چند ماده دیگربرای خوشبو کننده نیاز دارد، از آشپزخانه خارج شد.
لرد لپ کشیده شده اش را سرجایش گذاشت و با نگرانی به پاتیلی که داشت گرم میشد نگاه کرد. اگرچه وجود تاریک و عظیم لرد با درد مانوس و هم دم بود و اصلا ایشان هر شب برای شام نان و درد میخوردند ولی بازهم لپ مبارکشان با کشیدن مروپ درد گرفته بود و اگر کشیدن لپ اینقدر دردناک بود، جوشیدن در پاتیل میتوانست زجر بی مانندی باشد.
لرد- نعنا در حالی که با برگهایش بازی میکرد به فکر افتاد. اینکه مامان مروپ باور کند او همان لرد است خیلی سخت به نظر میرسید. حتی ممکن بود قبل از اینکه لرد بتواند او را قانع کند، لرد-نعنا را میجوشاند و لرد واقعا فکر نمیکرد بقیه گیاهان و نباتات عالم از گیاهی که نتوانسته خودش را از جوشانده شدن نجات دهد دستور بگیرند.
بهرحال حتی نعنا شدن هم نمیتوانست او را متوقف کند و او تصمیم داشت مرگخواران نباتی خود را پیدا کند. حتما در جایی یک دامبلدور- ریحان و یک محفل- فلفلی بود که او در مقابلش برگ علم کرده و به جنگشان برود. گیاهان هم مستحق تاریکی بودند و حتما لرد-نعنا همان پیامبر تاریکشان بود.
پس تنها یک گزینه باقی میماند. باید فرار میکرد.
لرد برگهایش را دور ساقه اش محکم کرد و به گلدانش گفت:
- هی! برو!
گلدان گفت:
- یعنی چی برو؟ مگه من اسبم؟ کجا میخوای بری اصلا؟
-میخواهیم از جوشانده شدن فرار کنیم!
- کی چی بشه؟ چی به من میرسه؟
لرد کمی فکر کرد و گفت:
- تو میتوانی اولین مرگخوار گلدانی ما باشی! این افتخاریست که تا کنون به کسی نرسیده است!
گلدان که ازمهم بودن و افتخار خوشش آمده بود، خندید و گفت:
- جالبه! قبول میکنم! خیلی خب الان کجا بریم؟
- فعلا از آشپزخانه برو بیرون تا بعد به گزینه هایمان فکر کنیم! در ضمن باید به ما بگویی ارباب!
لرد نعنایی و گلدان پرش کنان جلو رفتند و از آشپزخانه خارج شدند.