هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آشپزخانه‌ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۲۲:۰۴ یکشنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۳

مدیر هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۲:۲۷
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 440
آفلاین
سالازار با نگاهی سرد و سنگین به سمت دانش‌آموز اسلیترینی که جرأت کرده بود چنین حرفی بزند، خرامان خرامان نزدیک شد. دستش را با آرامی به سمت یقه‌اش برد و در یک حرکت سریع، یقه او را گرفت و بلند کرد. بدون هیچ حرفی، لوگوی اسلیترین را که روی لباسش دوخته بود، بالا آورد و به‌طرز معناداری آن را مقابل چشمان دانش‌آموز گرفت. چشمانش را با نفرت از لوگو به چشمان فرد گستاخ دوخت و دوباره به لوگو نگاه کرد، و همین حرکت را چندین بار تکرار کرد. بعد از مدتی، برای اینکه همه پیامش را کاملاً واضح بگیرند، با صدایی پر از عصبانیت گفت:

- من موسس گروه اسلیترینم. این مار نشونه منه. من چرا باید ذره‌ای به بقیه گروه‌ها اهمیت بدم؟

او منتظر پاسخ نماند؛ چرا که ذهنش بلافاصله درگیر ایده‌ای جدید شد. در مقام مدیر جدید قلعه هاگوارتز، سالازار مدت‌ها بود که نقشه‌ای مخفیانه می‌کشید تا ماگل‌زاده‌ها را به شکلی آرام و بی‌سروصدا از قلعه بیرون کند. اما این حرف، جرقه‌ای در ذهنش زد. شاید همین حالا، بهترین فرصت بود تا علاوه بر انجام این مأموریت، نواده‌های اسلیترینی خودش را هم به شکلی «ورزشکار» و قوی‌تر کند. به‌علاوه، دانش‌آموزان گروه‌های دیگر را هم به‌تدریج از قلعه فراری دهد؛ آن هم زیر پوشش «سلامت و تندرستی»!

سالازار با یک لبخند ریز که فقط خودش از آن باخبر بود، یقه‌ی دانش‌آموز گستاخ (که شاید حرفش منطقی بود، ولی از دیدگاه سالازار همچنان گستاخ محسوب می‌شد) را با آرامش رها کرد. به عقب رفت و با لحنی که اکنون دیگر به‌جای خشم، سرشار از نقشه‌ریزی و فریب بود، ادامه داد:

- با اینکه بسیار حرف ابلهانه‌ای زدی، اما می‌خوام بهتون نشون بدم که سالازار به فکر همه جادوگرانه. برای همین از فردا همه دانش‌آموزان هاگوارتز موظفن رژیم بگیرن و کالری‌شماری رو شروع کنن. از اون مهم‌تر، باشگاه مارپیچ هم افتتاح خواهد شد، زیر نظر قهرمان قهرمانان و قوی‌ترین مرد جهان... البته منظورم خودمه، سالازار اسلیترین!

دانش‌آموزان دور و اطراف که شاهد این صحنه بودند، چشمانشان گرد شده بود و نمی‌دانستند که باید بخندند یا وحشت کنند. سالازار اما، بی‌تفاوت به این نگاه‌ها، ادامه داد:

- از این به بعد، هر کسی که یک شکلات اضافه بخوره یا توی باشگاه مارپیچ غیبت کنه، خودش رو آماده کنه که با مارها، البته مارهای من، تمرین کنه! مطمئن باشید از امروز همه‌تون سالم‌تر، سریع‌تر و البته... کمتر تو این قلعه خواهید بود!

خبر تغییرات جدید خیلی سریع در تمام تالارهای خصوصی هاگوارتز پیچید و ترس، وحشت، تنبلی و تمامی احساسات مشابه، قلعه هاگوارتز را دربرگرفت.




پاسخ به: آشپزخانه‌ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳:۲۰ شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰:۳۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۵۹:۱۵ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳
از تاریکی خوشمون میاد...
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 50
آفلاین
"سوژه جدید"



ساعت دیواری تالار اسلیترین، ساعت سه نصفه شب را نشان میداد. در حالت عادی همه افراد باید در تختهایشان خواب میبودند اما آن شب اینطور نبود.
همه د رتالار جمع شده و در سکوت گوشه ایی نشسته بودند. تنها سالازار اسلیترین بود که با لباس خواب سبز و کلاه منگوله دار شبخوابی، دستهایش را پشتش گره زده بود و از یک سمت تالار به سمت دیگر میرفت و بعد همان مسیر را برمیگشت. در واقع سالازار بسیار عصبانی به نظر میرسید و به همین خاطر هم هیچ کس حرفی نمیزد و حتی تکان نمیخورد.

ناگهان در تالار به آرامی باز شد و مروپ خواب آلود با موهای شلخته وارد شد.
- سلام جد بزرگوار مامان! وقتی مامان رو احضار کردین، مامان بعد از خوابوندن قند عسل مامان تنها بیست دقیقه بود که تونسته بود بخوابه! چه کاریه که نمیشه تا فردا صبح صبر کرد؟

سالازار با دیدن مروپ مسیرش را عوض کرد و به سمتش آمد و منگوله بلند کلاهش مانند پرچمی سبز به دنبالش در اهتزاز درآمد.
- سلام و خوبی و این صحبتا! من فقط یه سوال دارم! مسئول غذای آشپزخونه تو هستی؟

مروپ خمیازه ایی کشید و گفت:
-همین؟ خوب جد بزرگوار مامان میتونست این سوالو با جغدم بفرسته!...مامان بعضی موقع ها که میوه های قند عسل مامان اضافه میاد برای بچه های پسته ایی گروهم میاره...چطور مگه؟

سالازار با عصبانیت به سمت دانش آموزان اسلیترین برگشت و گفت:
- پس میوه های شیرینم میخورین دیگه؟ همین کارا رو کردین که این اتفاق افتاده!...نگاشون کن مروپ! ببین!

مروپ خمیازه دوم رو کشید و به دانش آموزانی که بیشتر در خودشان جمع میشدند که از نگاه سالازار فرار کنند نگاه کرد. بعد دقت کرد و نگاه کرد. چیز عجیبی وجود نداشت.
-اهم....جد عصبانی فلفلی مامان! مامان باید چی رو ببینه؟
- اضافه وزن رو! امشب فهمیدم که بچه های گروه من تست سلامت هاگوارتز رو رد شدن!
- تست چی چی؟
- تست سلامت! برای فهمیدن سلامت بدنی! الان نتایجش رسید و بیشتر از نصف بچه ها اضافه وزن دارن! اونم تو گروه من! مصبیت بالاتر از اینم هست؟

مروپ با دیگر به دانش آموزان نگاه کرد. به نظر او دانش آموزان عادی بودند و فقط کمی تا قسمتی لپ دار و قل قلی شده بودند.
- جد سخت گیر نارگیلی مامان! بچه ها یکم ورزش کنن بهتر میشن و...
سالازار کلاه منگوله دارش را در آورد و گفت:
- ورزش میکنیم ولی نه یکم! خودم یک برنامه ورزشی کامل و سخت براشون مینویسم! آشپزخونه هم از این به بعد فقط باید غذای رژیمی بهشون بده!
بعد سالازار دستش را بالا برد و گفت:
- از امشب اردوی ورزشی با سالازار شروع میشه! میریم که سهمیه المپیک جادویی رو بگیریم!

چند نفر از دانش آموزان آه کشیدند و یک نفر شروع به گریه کرد. همه میدانستند که سالازار بسیار جدی و سخت گیر است. در همان لحظه کسی پرسید:
- چرا فقط ما اردو داشته باشیم؟ افراد بقیه گروه ها که از تست رد شدن هم باید بیان!


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: آشپزخانه‌ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۸:۴۳:۴۲ یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰:۳۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۵۹:۱۵ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳
از تاریکی خوشمون میاد...
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 50
آفلاین
آیا نعنا بودن چیزی از لرد بودن کم میکند؟
گل نعنا چه کم از لاله قرمز دارد؟
دقیقا! درست است!
لرد ولدمورت همیشه ارباب است اگرچه نعنا باشد و گل نعنا هیچ چیز کمتر از لاله قرمز ندارد و تازه رنگ سبزش قشنگ تر هم هست.

به همین علت هم لرد-نعنا که همراه گلدانش میدوید و فرار میکرد، میدانست آینده در انتظار اوست. او نعنایی خواهد بود که نه تنها هیچ نعنایی قبل از این نبوده؛ بلکه هیچ جعفری و کلم بروکلی هم به گرد پایش نخواهد رسید.
او مانند شوالیه ایی بر اسب، در گلدانش تاخت میزد و به فریادهای مروپ و شیونش برای خوشبوکننده نعنایی بی توجه بود. بلاخره او لرد ولدمورت بزرگ بود و تاریکی و ابهت روحش حتی در قالب یک نعنای کوچک هم لحظه ایی از او دور نمیشد.
بلاخره به حیاط رسید و گلدان لحظه ایی ایستاد.
-حالا کجا برم؟
- باید به دوردستها برویم! جاده اسممان را فریاد میزند!

گلدان به اطرافش نگاهی انداخت و بلاخره جاده را دید که جلوتر از ورودی خانه و بعد از جوب آب کوچکی آغاز میشد. درست زمانی که مروپ تقریبا به آن دو رسیده بود و دستش را دراز کرد که گلدان را بگیرد، گلدان با نعره لرد از جا پرید و به سمت جاده به راه افتاد.
مروپ از حرکت ناگهانی گلدان جا خورد و تعادلش را از دست داد و پخش زمین شد. همان طور که دراز کشیده بود، دستش را به سمت گلدانی که دور میشد دراز کرد و ناله کنان گفت:
- نهههه! خوشبوکننده مامان! نرووو!

اما هیچ چیز جلو دار گلدان و لرد- نعنایی نبود. آنها به پیش رفتند و هر دو با حرکت اسلوموشن طور و محو شدن در نور خوشید، از جوی پریدند. به جاده رسیدند و به سمت مقصد نامعلومشان آنقدر جلو رفتند که در افق محو شدند.

پایان


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: آشپزخانه‌ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲:۳۱ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰:۳۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۳:۵۹:۱۵ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳
از تاریکی خوشمون میاد...
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 50
آفلاین
لرد از جوشیدن خوشش نمی آمد. در واقع از گرما هم خوشش نمی آمد. لرد اهل سایه ها، خنکی ها و تاریکی ها بود و همه این ها با جوشیدن در پاتیل در تضاد بود.
لرد کمی فکر کرد و تصمیمش را گرفت.
- ما در پاتیل نمیجوشیم! کسی هم نمیتواند ما را بجوشاند!

مروپ نگاه پوکری به لرد-نعنا نگاه کرد و پاتیلش را روی شعله گذاشت.
- این لوس بازیا چیه نعنای گلپری مامان؟ نعنای ایرادگیر مامان با زبون خوش میاد تو پاتیل و میجوشه! بهرحال عزیز دل مامان به خوش بو کننده احتیاج داره!
- ما به خوشبو کننده احتیاج نداریم! بوی عظمت و قدرت ما برای جهانیان کافی است!
- نعنای گل گاو زبونی مامان که احتیاج نداره! اینو برای عزیز دل مامان درست میکنم!
- ما هم همان عزیز دل مامان هستیم! ما خود لرد سیاه هستیم دیگر!

مروپ خنده ایی کرد و لپ لرد-نعنا را کشید و گفت:
- نعنای خودشیرین مامان! مامان تو رو دوست داره ها! ولی فقط یک عزیز دل مامان وجود داره و ما باید براش خوشبوکننده بسازیم!
بعد در حالیکه با خودش حرف میزد که به چند ماده دیگربرای خوشبو کننده نیاز دارد، از آشپزخانه خارج شد.

لرد لپ کشیده شده اش را سرجایش گذاشت و با نگرانی به پاتیلی که داشت گرم میشد نگاه کرد. اگرچه وجود تاریک و عظیم لرد با درد مانوس و هم دم بود و اصلا ایشان هر شب برای شام نان و درد میخوردند ولی بازهم لپ مبارکشان با کشیدن مروپ درد گرفته بود و اگر کشیدن لپ اینقدر دردناک بود، جوشیدن در پاتیل میتوانست زجر بی مانندی باشد.
لرد- نعنا در حالی که با برگهایش بازی میکرد به فکر افتاد. اینکه مامان مروپ باور کند او همان لرد است خیلی سخت به نظر میرسید. حتی ممکن بود قبل از اینکه لرد بتواند او را قانع کند، لرد-نعنا را میجوشاند و لرد واقعا فکر نمیکرد بقیه گیاهان و نباتات عالم از گیاهی که نتوانسته خودش را از جوشانده شدن نجات دهد دستور بگیرند.
بهرحال حتی نعنا شدن هم نمیتوانست او را متوقف کند و او تصمیم داشت مرگخواران نباتی خود را پیدا کند. حتما در جایی یک دامبلدور- ریحان و یک محفل- فلفلی بود که او در مقابلش برگ علم کرده و به جنگشان برود. گیاهان هم مستحق تاریکی بودند و حتما لرد-نعنا همان پیامبر تاریکشان بود.
پس تنها یک گزینه باقی میماند. باید فرار میکرد.

لرد برگهایش را دور ساقه اش محکم کرد و به گلدانش گفت:
- هی! برو!
گلدان گفت:
- یعنی چی برو؟ مگه من اسبم؟ کجا میخوای بری اصلا؟
-میخواهیم از جوشانده شدن فرار کنیم!
- کی چی بشه؟ چی به من میرسه؟

لرد کمی فکر کرد و گفت:
- تو میتوانی اولین مرگخوار گلدانی ما باشی! این افتخاریست که تا کنون به کسی نرسیده است!

گلدان که ازمهم بودن و افتخار خوشش آمده بود، خندید و گفت:
- جالبه! قبول میکنم! خیلی خب الان کجا بریم؟
- فعلا از آشپزخانه برو بیرون تا بعد به گزینه هایمان فکر کنیم! در ضمن باید به ما بگویی ارباب!

لرد نعنایی و گلدان پرش کنان جلو رفتند و از آشپزخانه خارج شدند.


تصویر کوچک شده


THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: آشپزخانه‌ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸:۰۵ دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

مرگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۷:۴۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۱۸:۴۷
از کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
شـاغـل
مرگخوار
پیام: 58
آفلاین
خلاصه: لرد سیاه تبدیل به گل نعنا شدن. مروپ قبول نمی‌کنه که گل همون لرد سیاهه و اصرار به گرفتن عرق نعنا از لرد داره. اما هنگامی که گلدون حامل لرد به حرف میاد و با لرد-نعنا بحث می‌کنه، مروپ تصمیمش عوض میشه و می‌خواد که از لرد- نعنا خوشبو کننده دهان نعنایی درست کنه.

×+×


خوشبو کننده دهان نعنایی. لرد در تمام دوران لردیتش از هیچ نوع خوشبو کننده‌های صنعتی و سنتی و یا غیر صنعتی و غیر سنتی استفاده نکرده بود. در نظر لرد تنها رایحه خوش‌بویی که ارزش بوییدن داشت، رایحه خوش قدرت و عظمت بود، که به سختی هرچه تمام‌تر به دست می‌آمد و لرد حاضر بود عرقش به هر شکل در بیاد، اما رایحه‌ی خوش قدرت دماغ نداشته‌ش رو پر کنه.

با این‌حال لرد بسیار از پروسه‌ی عرق‌گیری و خوش‌بو کننده ساختن و فتوسنتز و هرگونه عمل گیاه مانند بدش می‌اومد و از گیاه بودن، فقط فرمانروایی بر گیاهان براش جالب بود. طبیعتا با همچین تفکری، عرق‌گیری از لرد بسیار حرکت سخت و چالش برانگیزی بود.

لرد داشت به این فکر می‌کرد که اگر بتونه مقاومت خودش رو نگه داره و نم پس نده، هیچ عرق‌گیری‌ای رخ نمیده و لرد بعد از تموم کردن این قضیه میتونه لرد گیاهان و نباتات بشه و در آخر دنیارو تصاحب کنه. و دنیارو بفروشه و بره خارج.
- ما از خوشبو کننده‌ی قدرت خوشمان می‌آید. غیر از آن چیز دیگری برای بوئیدن استفاده نمی‌کنیم.
- اصلا تو چیکاره‌ای گل نعنای خر زهره مانند مامان؟ مامان می‌خواد برای عزیز مامان خوشبو کننده تهیه کنه تا عزیز مامان تاریک ترین خوشبوی تاریخ بشه. دهن قشنگتو ببند و سکوت کن تا توی پاتیل مامان قشنگ جوش بخوری.


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۴۰۳/۷/۹ ۱۲:۴۱:۱۴

MAYBE YOU ARE NEXT


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه‌ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۹:۲۲:۰۶ جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

سیلویا ملویل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۷:۴۵ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۰۸:۳۹
از همین اطراف
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مترجم
هیئت مدیره
پیام: 53
آفلاین
گلدان همچنان می‌خندید.
- واقعا بامزه بود!
- بامزه؟ ما لرد سیاهیم! کجای لرد سیاه بودن بامزه‌اس؟

گلدان چند لحظه سکوت کرد تا به فکر فرو رود اما چون مغزی نبود که در آن با افکارش غرق شود، سکوت را شکست.
- به هر حال نمی‌شناسم. ولی به نظر میاد گیاه... نه چیز... لرد خفنی باشی.
- بله شدیدا لرد خفنی هستیم.

گلدان تکانی به خودش داد و خنده ریزی کرد.
- می‌دونی مثلا آدم یه سیاه بذاره ته اسمش خیلی خفن میشه! مثل گلدون سیاه! خفن شد نه؟

گلدان مثلا داشت شوخی میکرد ولی اصلا شوخی بامزه ای نبود.

- گفتی آدم که فکر نمی‌کنیم روی گلدون ها صدق بکنه. و اینکه خیر!هرگز! فقط ما اینجا خفنیم!
- خب حالا یذره خفن بودنت رو باهامون شریک شو!
- ما هرگز با هیچکس شریک نمی‌شویم! ما تک و خاصیم!
- ای بابا! آخه...

قبل از اینکه گلدان بتواند حرفی بزند، مروپ سر رسید.
- نعناع فلفلی مامان چطوره؟ آماده‌ای؟!
- شما کلا دقیقه ثانیه اس که رفته اید! چگونه عرق‌مان جمع شود؟
- عرق نه! مامان میخواد برای عزیز مامان خوشبوکننده دهان نعناعی درست کنه!
- چی؟!


I'll be smiling at the end of this road
« دوئل و قوانین آن »


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲:۵۷ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

تلما هلمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۵:۴۴:۵۸ پنجشنبه ۵ مهر ۱۴۰۳
از من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
گروه:
شـاغـل
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 193
آفلاین
کاسیوپا قصد داشت بره داخل آشپرخونه. اما همین که اومد بره داخل با مروپی که جلوی در وایستاده بود مواجه شد.
- صیفی جات های مامان! داخل آشپزخونه مامان چیکار میکنین؟
- گشنمو...

یکی از اسلایترینی ها داشت این حرف رو می‌گفت که مروپ پرید وسط حرفش.
- پس می‌خواین برین؟ باشه!

و بعد در رو بست. اسلایترینی ها هم که دیدن توی آشپزخونه غذا برای خوردن پیدا نمیشه، رفتن یه جا دیگه خودشون رو سیر کنن!

مروپ که از رفتن اونها مطمئن شد، رفت پیش گلدون نعناع.
- نعناع مامان! بیا ادامه ورزش و عرق‌گیری مون رو انجام بدیم!
- مگر ما چقدر عرق داریم؟ تازه، حالا بی دماغ هم هستیم!

مروپ یکم به حرف نعناع فکر کرد. و فهمید که اون کاملا حق داره.
- حق با توعه گیاه مامان! مامان باید یکم صبر کنه که عرق های تو دوباره جمع بشه! مامان فعلا میره به آشش برسه.

مروپ این رو گفت و رفت. لرد-نعناع میخواست نفس عمیقی بکشه. اما میبینه دماغ نداره! پس بیخیال نفس عمیق میشه. اما تا میاد یکم از رفتن مروپ خوشحال بشه، یه صدای عجیب از گلدون در میاد.
- تو کی هستی دیگه؟!

لرد-نعناع تعجب میکنه.
- ما رو نمیشناسی؟ اصلا، خودت کی تشریف داری؟

گلدون میگه:
- من همونی‌ام که داخلم لم دادی! جناب کی باشی؟
- ما لرد هستیم. لرد سیاه!

درحالی که اصلا انتظار نمیره، گلدون بلند قهقهه میزنه.
- هه‌هه‌هه! آره. حتما الان با یه ورد تبدیل به نعناع شدی!
- بله!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰:۵۷ سه شنبه ۱۹ دی ۱۴۰۲

کاسیوپا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۲۱:۱۸:۲۴ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳
از ⛥ ࣴ ࣭ ْ ٜ ﻌ‍‌ﻤﺎﺮت ﺨﺎﻨﺪﺎن ﺎﺼﻴل ﺒﻠک ⋆ ࣭࣬ ۠ 🎻
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
*بیرون اشپزخانه*

کاسیوپا: خب الان چی بخوریم!
_بهتره بریم تو و اعتراض کنیم!!
کاسیوپا: نهه از وقتی که مایکل اونجارو مثل طویله کرد، اشپز بدجور عصبانیه اگه بریم قطعا پنجاه سطل وایتکس و رو سرمون خالی میکنه! من که ترجیح میدم گرسنگی بکشم.
_اما تا کیی؟ قبلش که غذا نداشتیم الانم که عصبانیه عمرا یه چیزی درست کنه بده بخوریم. تا کی میخوای گرسنگی بکشی؟
من که میرم اعتراض کنم.
_راست میگه شاید برای ماهم اشپز خصوصی گرفت! نباید خودمون رو دست کم بگیریم! منم میام.

کاسیوپا همانطور که اهی سر کشید، میخواست سرش را برگرداند تا بگوید باشه خوددانی که بچه ها زودتر از حرف او رفتند.
کاسیوپا: خدا به دادشون برسه!!

*چند دقیقه بعد*

کاسیوپا درحال خواندن رمان مورد علاقه اش بود که با یک صحنه ی عجیب روبرو شد!!
سرش را برگرداند و همان دونفر از بچه های اسلیترین که برای اعتراض رفته بودند را دید که یکی از انها قش کرده و ان یکی با یک عالم وایتکس روی سرش اونو بقل کرده.

کاسیوپا درحالی که تعجب کرده بود از روی صندلی بلند شد.
کاسیوپا: بهتون گفتم که نرین گوش ندادین! حالا بزار ببینم چه کوفتی هست که ما بخوریم!


✯ ْ࣭ ٜ ﻴه ‍‌ﻤﻠﻜﻬ ی ﻮﺎﻘﻌﻴ ﻨﻴﺎﺰی ﺒه
ﺘﺎ‍ج ﻨﺪﺎﺮه♘ ۪ࣷ ۠ ̣


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۲۲ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
نوبت به غذا خوردن بود یعنی کار مورد علاقه مایکل!

-سلام، غذا چی داریم؟

-هیچ.

درک این کلمه در شرایط دیگر برای مایکل سخت نبود اما در مورد غذا این کلمه یعنی اینکه او را عصبی کردند!!!

-یعنی چی؟؟ یعنی چییییییییییییییییییی؟؟ یعنییییییییییی چیییییییییییییییییییییییی؟؟

همه از او ترسیدند زیرا می دانستند وقتی که عصبی شود دیگر هیچ کس غیر از لرد و مرلین نمی تواند جلویش را بگیرد...!

-هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه!!!! هاااااااااااااااااااااااااااااااااااه!!!!!!!!!!!!

و بعد مایکل شروع به زندن خود به اینور و اونور و خراب کردن وسایل کردن تا اینکه گب با بشکه وایتکس از راه رسید و عین همیشه آن را بر روی مایکل خالی کرد و مایکل غش کرد...

گب او را به تعطیلات فرستاد تا دوباره به حال خودش بیاید و البته برایش آشپز خصوصی گرفت...



پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹

ارنى پرنگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
مروپ بطری حاوی عرق دماغ لرد را روی میز گذاشت و درش را بست. خودکار و کاغذی با چوبدستی ظاهر کرد و رویش نوشت عرق نعنا( کسی دست نزنه جز عزیز مامان) و آن را روی بطری چسباند. همین که خواست به سمت لرد برگردد در آشپزخانه با شدت باز شد.

- ناهار چی داریم؟
- تو کی هستی؟

برای چند لحظه ارنی پرنگ و مروپ گانت چشم تو چشم شدند.

-بچه ها بیایید اسلیترینی ها شبیخون زدن.
- صداتو بیار پایین.
-نمیارم. آی بچه ها بدویین بیاین.
-اینجا به نظرت شبیه اشپزخونه ی هافله؟

ارنست ریونکلاوی نبود اما زیاد طولی نکشید تا بفهمد اتاق کمی فرق میکند. فرش کف اتاق تماما سبز بود و آویز و قاب عکس های سبز و جادویی روی دیوار بودند. روی پنجره طرح یک مار حکاکی شده بود و آن هم سبز بود.


-حالا فهمیدی بچه جان؟
- اما این چطور ممکنه؟
-تالارهارو ادغام کردن. چجوری اومدی اینجا؟
-من دیشب توی خوابگاه هافل خوابیدم و امروز خواستم برم تو اشپزخونه که یه چیزی بخورم.
- و وارد اشپزخونه ی ما شدی.
-دقیقا.
-...!
-...؟
-خب حالا تا اینجایی بگو ببینم.

مروپ یقه ی ارنی رو گرفت.
-به کی گفتی زشت؟
-
-سوووت. بلاتریکس!

با سوت مروپ گانت، بلاتریکس به سبک نیروهای SAS از پنجره جفت پا اومد داخل و بعد دوتا ملق چوبدستی اش را کشید‌.

-چه اتفاقی افتاده مادر ارباب؟

که چشمش با گلدان حامل لرد افتاد و طبیعتا با خود لرد هم چشم تو چشم شد.‌

-مگه دستمون بهت نرسه بلاتریکس.

بلاتریکس اب دهانش رو قورت داد و سعی کرد جو را عوض کند. پس رو به مروپ کرد که چشمش به پرنگ افتاد و لبخند شیطانی روی لب هایش نقش بست.

ارنی پرنگ:


گرد و خاک در اتاق بلند شد. و داخل گرد و خاک حسابی بزن بزن بود و فقط صدای مشت و کروشیو میامد.

ده دقیقه بعد

ارنست داغون و له خودش را از توی گرد و خاک بیرون کشید و تمام قدرتش رو جمع کرد تا به سمت در بدود.
بلند شد و به سمت در شیرجه زد و داخل اتاق پرت شد و سریع در را پشت سرش بست که داخل اتاق حدود بیست جفت چشم با صورت های سفید رنگ پریده و موهای نارنجی به او خیره شدند.

ارنست دستش را باز کرد و به برگ نعنای عجیبی که در دستش بود نگاه کرد.

داخل اشپزخونه

گرد و خاک ها بالاخره خوابید و مروپ کمی خودش را تکاند.

-حالا یاد گرفتی چطوری با بزرگتر رفتار کنی یا نه؟
-پرنگ؟

لرد ولدمورت خودش را جلو کشید.

-بلاتریکس بوی ویزلی استشمام میکنیم.




ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۵ ۲۳:۳۳:۴۵
ویرایش شده توسط ارنى پرنگ در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۶ ۹:۵۵:۲۱

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.