هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۹

مونیکا  ویلکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۷ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۰۳ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
متوجه خونی که از سر و صورتش بیرون میزد نبود...بی محابا شیرجه میزد، اوج میگرفت، با چشمان تیزش موشکافانه به اطراف نگاه میکرد.
در جایگاه تماشاچیان، صدای دخترک مورد علاقه اش را میشنید. صدا در وجودش گرمای عجیبی به وجود میآورد.

ناگاهان صدای ارشد گروهش، رشته افکارش را شکافت : اگر این بازی رو ببازی، نمیزارم دستت به اون برسه.
معامله ناعادلانه ای بود، به یاد لحظات شیرین و زیبایی که با دختر در کنار دریاچه بودند افتاد.
سقوطی در اوهام و شکست و بی ذهنی...
[b]پروازی در امید و شگفتی و انگیزه!

روز[/b] سختی را گذرانده بود، نتیجه اش را پیروزی میدانست، اما لحظه ای بعد، توپ طلایی رنگ، در دستان جستجوگر حریف بود!


- تیم گریفیندور پیروز این دوره از مسابقات کوییدیچ هاگوارتز میشه!



دیگر زنگ صدای گزارشگر در گوشش طنینی نمی افکند، دنیا به آخر رسیده بود...به آخر!

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۳ ۱۳:۲۸:۱۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹

hdmfans


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ سه شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
کوییدیچ - روز - خون - توپ - جایگاه - شیرجه - پرواز - دریاچه - سقوط - ارشد

آن روز مسابقات كوييديچ مرگ بود. از زماني كه ولدمورت بر دنياي جادويي فرمانروايي مي‌كرد، مسابقات كوييديچ مرگ جايگزين كوييديچ معمولي شده بود.

روزهايي را كه اين بازي برگزار مي‌شد، روز خون مي‌ناميدند و تيمي را كه سقوط مي‌كرد، از پيش نابود شده مي دانستند.

بر درياچه‌ي سياه، با نسيم صبحگاهي موج‌هايي كوچك ايجاد مي‌شد. تا ساعتي ديگر كه بر درخشش خورشيد نيمه آشكار افزوده مي‌شد، بازيكنان دو تيم در ميدان بازي به مصاف هم مي‌رفتند، تا در جدالي سخت براي زندگي، مبارزه كنند و اين جدال با پرواز بر فراز زمين رنگ مي‌گرفت.

تيم "ارشد‌"هاي هاگوارتز مقابل تيم منتخب "درمسترانگ" كه در جايگاه نخست گروه خودش بود، با هم مي‌جنگيدند. مسابقه‌ي خشني بود و اين مسابقه با شيرجه‌اي از سوي كاپيتان تيم ارشدها به درون فضاي بالاي محوطه و ضربه‌اش به توپ سرخ كوييديچ آغاز شد...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۲ ۱۰:۵۷:۰۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۴۰ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹

ali


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۱۶ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۳:۴۴ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۱
از مدرسه ی جادوگری نیوزیلند.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
در (روز )5 جولای پارسال علی که شاگرد مدرسه (ارشد)بود یک بازی مهم ( کوییدیچ )با اسلیترین داشت.وقتی وارد ورزشگاه شد همه ی صندلی های( جایگاه)همه پر بود.داور بازی سوت شروع بازی رازد و بازی اغاز شد.بعد از 30 دقیقه نتیجه ی بازی 50 به 0 به نفع اسلیترین بود.ناگهان علی برق اسنیچ را دید و (شیرجه ای )زیبا بر فداز (دریاچه ی) سیاه اغاز کرد.همین طور بالا و بالا می رفت.ناگهان چند موجود شنل پوش را در جلو و پشتش دید.هری کنترل جارویش را از دست داد و از فاصله ی 30 پا با سرعت (سقوط )می کرد و همه چیز تیره شد.وقتی چشمانش را باز کرد در بیمارستان بود و لباسش پر (خون )بود.از اون به بعد او دیگر( پرواز )نکرد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط علی جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۰ ۴:۴۱:۵۴
ویرایش شده توسط علی جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۰ ۴:۴۷:۰۷
ویرایش شده توسط علی جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۰ ۴:۴۸:۲۳
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۰ ۱۲:۲۴:۱۰


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
کوییدیچ - روز - خون - توپ - جایگاه - شیرجه - پرواز - دریاچه - سقوط - ارشد



این داستان واقعی است!


کوهستان "تسه شان" در فاصله‌ی چند کیلومتری دریاچه‌ی "وون مینگ"، جایگاه معبد باستانی پسر ارشد بودا می‌باشد.

ساکنین منطقه بر این باورند، هر شخصی که پله های بیضی شکل و توپ مانند معبد را که از پایین کوه تا بالاترین نقطه‌ی آن کشیده می‌شود طی کند به نیروی عظیمی دست می‌یابد که سبب می‌شود خون او از درون بجوش آید. در این حالت اگر وی از منقطه‌ی ورودی معبد به طرف پایین کوه بپرد و به اصطلاح شیرجه برود، هر آرزویی که آن روز در دل داشته باشد و به آن عشق بورزد، برآورده می‌شود.

این سقوطِ تن در حقیقت سببپروازِ نفس اوست.


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۴۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
کلمات جدید:

کوییدیچ - روز - خون - توپ - جایگاه - شیرجه - پرواز - دریاچه - سقوط - ارشد



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۳ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر

در کتابخانه راه میرفت و به وقایع اخیر می اندیشید.روزنامه ای را باز کرد؛مطمئن بود حالش بدتر نمیشود.ولی به سرعت از کارش پشیمان شد.
عکس دوستی که به تازگی مرگش را با چشمانش دیده بود، اولین صفجه ی روزنامه بود.نوشته ی زیر عکس محتوای دقیقی نداشت.به یاد گذشته های نه چندان دور افتاد.
با سدریک به گردش های زیادی رفته بودند.اما سدریک هیچ وقت محبوب او نبود.
روزه افتتاحیه ی مسابقات کوییدیچ را به یاد آورد.
هری حتی زمانی که سدریک مدال گرفت هم او را دوست نداشت.
اما درست زمانی که به او علاقه مند شد،مرگ به سراغ سدریک آمد و...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۷ ۱۸:۲۹:۵۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۹

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
بعد مدت ها گفتم برگردم به سایت

کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر

سه دوست قدیمی دوباره در پاتوقشان یعنی کتابخانه نشسته بودند و از آخرین گردششان در هاگزمید صحبت می کردند.
هرمیون روزنامه پیام امروزی را که روی میز بود برداشت و شروع به خواندن اون کرد.
ناگهان گفت : هی بچه ها این جا رو ببینید.
هری و رون پشت هرمیون رفته و به محتوای روزنامه نگاه کردند.
رون گفت : هی اینجا رو ببین تیم کوییدیچ محبوب من تو اولین مسابقه لیگ پیروز شده!
هرمیون گفت : اون رو نمی گم که ! اینجا رو ببینین. این موسسه جادویی رو که می خواستن افتتاح کنند چند نفر شورشی هرج و مرج ایجاد می کنن و یه نفر هم کشته می شه.
هری گفت : وای بازم خبر مرگ ! واقعا باید برای این حوادث اخیر به وزیر مدال لیاقت داد.
هرمیون گفت : آره جدیدا وضع وزارتخونه خوب نیست.
رون گفت : ولش کنین بابا! من که می خوام برم به خوابگاه ، شمام میاین؟
هری و هرمیون سری تکان دادند و سه نفری به سمت خوابگاه رفتند.

ویرایش :

قدیما که می زدم سریع تر جواب داده می شد ولی الان ....


شما نیازی به تایید در بازی با کلمات ندارید


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۶ ۱۶:۳۴:۵۲
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۷ ۱۸:۲۹:۳۴

چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ سه شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۹

روژیا.پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۷ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۱
از از نا کجا آباد شهر رویا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
مثل همیشه هرمیون در ( کتابخانه) نشسته بود و دنبال کتاب های ( محبوبش ) می گشت که هری با (روزنامه )ای که در دست داشت با عصبانیت وارد کتابخانه شد و روزنامه را روی میز نزدیک هرمیون پرت کرد ؛ هرمیون که ترسیده بود با صدای آرامی گفت : چی شده ؟ مگه تو الان با رون به ( اولین ) ( گردش ) سالانه کوییدیچ نرفته بودید ؛ پس این جا چی کار می کنی ؟
هری که صورتش را در هم کشیده بود و گویی می خواست گریه کند با حالتی غمناک گفت :
خودت این روزنامه پیام امروز رو باز کن و ببین . به راحتی و بدون هیچ دلیلی نوشتن در مراسم ( افتتاحیه ) ی مسابقه ( مدال ) های جادویی عده ای از جوانان جادوگر که برای شرکت در مسابقه رفته بودند با ( مرگ ) روبه رو شدند و هنوز مشخص نیست این کار توسط چه افرادی صورت گرفته
هرمیون که مات مانده بود با عصبانیت گفت : یعنی باز کار اون مرگ خوار هاست ولی پیام امروز به روی خودش نمی یاره ؟

تایید شد! دنباله دار نبود بهتر بود.


ویرایش شده توسط روژیا پاتر در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۵ ۱۴:۵۰:۳۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۵ ۱۶:۴۱:۴۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۰۴ سه شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۹

ریونکلاو

ارگ کثیف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۶:۳۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از این به بعد...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 108
آفلاین
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر




مردی ژنده پوش با چهره ای بشاش و کنجکاو سرش را روی یک روزنامه خم کرده بود و چنان با اشتیاق ان را برانداز می کرد که انگار در حالی نگاه کردن به محبوبش است , گویا محتوای روزنامه او را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود ؛ پس به صفحه ای رفت که خبر به صورت کامل در ان شرح داده شده بود :


متاسفانه صبح امروز کتابخانه وزارت سحر و جادو بسته شد و دلیل ان هم مرگ وحشتناک و مشکوک یکی از کارکنان انجا اعلام شده , این کتاب خانه که سال هاست وزیر سحر و جادو برای افتتاح ان زحمت کشیده در اوایل فعالیتش در چند هفته اخیر دچار حاشیه های فراوانی شده از جمله , اولین گردش داخل کتاب خانه که با حضور رئیس وزارت سحر جادو انجام شد و به سو قصد به جان ایشان انجامید تا مرگ یکی از کار کنان ان که صبح همین امروز رخ داد , به خاطر این اتفاقات وزیر این کتاب خانه رو تا اطلاع ثانوی تعطیل اعلام کرد !

فرد به قتل رسیده به نام مایکل هریس از تحصیل کردگان هاگوارتز می باشد که دارای مدال افتخار کمک به مردسه و مدال برترین ارشد هم می باشد همچنین وی در خانواده ای مشنگ تبار ...



مرد با دهانی باز و چهره ای متعجب سرش را از روزنامه بلند کرد , به نقط ای نا معلوم خیره شد و دو باره به اسم برادرش که به قتل رسیده بود نگاه کرد!

تایید شد! سعی کن کوتاه تر بنویسی. موفق باشی


ویرایش شده توسط مرد هزار چهره در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۵ ۰:۰۵:۳۳
ویرایش شده توسط مرد هزار چهره در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۵ ۰:۱۱:۲۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۵ ۱۶:۴۳:۱۰

arAm EsSa


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
بیحال و بیرمق برروی صندلی لق و رنگ و رو رفته ای در کتابخانه نشست.روزنامه ی آنروز را در دست گرفت و با بی تفاوتی محتوای آنرا از نظر گذراند. که ناگهان تیتری نظرش را بخود جلب کرد : " مرگ مشکوک ...،کارمند وزارت سحر و جادو،پس از برگزاری مراسم افتتاحیه ی جام جهانی کوئیدیچ! "
احساس میکرد که چشمانش کمی گرم شده اند و آماده گریستن است. این اولین باری نبود که خبر مرگ یکی از دوستان محبوبش را میشنید! چشمان اشک آلود خود را بست تا شاید بتواند خاطره ی گردش اخیرش با او و حرفهایش را بیاد آورد. میدانست که کسانی که دوستش را به قتل رسانده اند دنبال اویند و او میبایست خود را از خطری که تهدیدش میکرد نجات دهد...!

تایید شد!


ویرایش شده توسط ...!!! در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۳ ۱۶:۳۹:۰۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۵ ۱۶:۴۲:۱۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.