هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰
#81

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-وای...دیگه دارم ضعف میکنم...زود باشین بریم پایین.

لرد سیاه با خونسردی نگاهی به سوروس انداخت.
-کجا؟

سوروس درحالیکه کمی مردد شده بود زیر لب جواب داد:
-خب...وقت شامه دیگه ارباب...نیست؟اگه منظورتون نجینیه باید بگم اون همین چند لحظه پیش سه تا هافلپافی رو درسته قورت داد و الان سرگرم هضم اوناس.

لرد ملت اسلیترینی را که در حال راهی شدن بطرف سالن غذاخوری بودند، با اشاره ای متوقف کرد.
-ما همینجا میمونیم....تعصبتون کجا رفته?بعد از ماجرای امروز...مگه ندیدین اون پیرزن -مک گونگال- چطور چپ و راست از گروه ما امتیاز کم میکنه؟تا بررسی مجدد امتیاز ها ما جایی نمیریم.

سوروس با نگرانی نگاهی به بقیه انداخت.
-خب...آخه...پس کجا غذا بخوریم؟آشپزخونه خودمونم که خالیه.دیروز با آخرین مواد غذایی باقیمونده برای شما و دخترتون چلو ماگل درست کردیم.

لرد بدون توجه به سوروس از جایش بلند شد.آخرین سیبی را که داخل بشقابی روی میز قرار داشت برداشت و گاز کوچکی به آن زد.
-هوووم....مسئله اصلی همینجاس...ما اصلا قرار نیست غذایی بخوریم....ما اعتصاب غذا میکنیم!


صدای فش فش اعتراض آمیز نجینی از خوابگاه لرد به گوش میرسید!




Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹
#80

دراکو  مالفوی oldd


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۴ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۷:۳۸ شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۹
از ریش دامبل خنده ام میگیره!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
نجینی با معجون ها وارد شدو پس از حدود 10 دقیقه با قیافه ای ناراحت.. نه به شدت ناراحت... نه خیلی خیلی ناراحت..نه! اصلا ولش کن. با قیافه ای *** بیرون آمد . گفت:
- آ،یش فیش فیشو فیشا ساف سیاف!

سالازار به سرش کوبید. اما دیگر مرگخواران فقط نگاه کردند تا اینکه آنتونین پرسید:
- چی گفت سالازار؟
- میگه ارباب قدرت جادویش رو از دست داده.
بنگ....بونگوووبینگافکت خرد شدن در)

صدای البوس دامبلدور به گوش رسید:
- به موقع رسیدیم به تالار. الان فهمیدم که قدرتشو از دست داده. من یه عیادت ازش میکنم شما هم مرگخوارا رو دستگیر کنید. هر چی باشه شاگردمه.



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۸:۴۴ دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹
#79

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
[spoiler=.........]میان پرده:

ناجینی: فیــــــــــــــش....فیشششششششششششششش... فیش فشو فیشا!
ترجمه توسط سالازار: ای از خود بیگانگان، مگه تالار اسلیتر ما کمبود شخصیت داره که هی چپ و راست افراد خارجی و بیگانه رو وارد تالار میکنید!

ناجینی: فیشا شا فیش فیششششششششششششاا.... فشو فشوشو فیشی فیش!
ترجمه: اسلیتر یعنی برتری اعضای اسلیتر بر همه گروه ها... نژادها و حتی مرگخوارها!

ناجینی: فش فیششششششششششش، فششا فشاشفش فشیشا فشو!!!
ترجمه: پس وای بر شما ای از خود بیگانگانگان! بدانید که لرد سیاه هرگز اجازه این تهاجم را به هیچ کس نمی دهد.

ناجینی: فیش فیشو فیشا... فیشا فش نفشو! لورد به شششلامــــت باشششششد.
ترجمه: پس با این سخن همیشه نغز از لرد این پیام را تمام می کنیم، همه برای اسلیتر، اسلیتر برای هیچ کس! ارباب به سلامت باشد.

[/spoiler]

نیم ساعتی میشد که مادام پامفری وارد اتاق لرد سیاه شده بود. بلاتریکس با نگرانی از یک سوی تالار به سوی دیگر می رفت و هر دو سه قدم نگاهی به در بسته می کرد.

لوسیوس، نارسیسا، آمیکو و ملیندا در گوشه ای نشسته بودند و در گوش هم پچ پچ می کردند. گراب و گویل به عنوان سرکوب ناراحتی خودشان به آشپزخانه رفته بودند و مشغول خوردن بقایای غذاها بودند. ایوان هم مشغول بیرون راندن مرگخواران غیر اسلیتر از تالار بود. آگوستوس مشغول دعا خواندن بود و اسنیپ هم غیبش زده بود!؟

سرانجام در اتاق باز شد و مادام پامفری آرام بیرون آمد و در را آهسته بست. بلاتریکس به سرعت خودش را به او رساند و گفت:
- حال سرورمون چطوره؟
مادام پامفری نگاهی به بلاتریکس و سایرین کرد و گفت:

- سرورتون دچار یک نوع حساسیت دژنریشن موتیشن شده! عوارض ناشی از این حساسیت تا دو ماه پا برجاست. در واقع باید اربابتون باید توی سنت مانگو بستری بشه ولی از اونجایی که خودشون موافقت نکردند من دستورالعمل درمانشون رو دادم آنی مونی که توش در مورد اقداماتی که بایستی انجامش بدید توضیخ داده شده....

- امم... حالا این "دژنریشن موتیشن" چی هست!؟
- یعنی جهش ساختاری و درونی، بعنی علاوه بر تغییرات ظاهری، سرورتون دچار یک سری تغییرات جادویی هم شدن... امم... خوب من توی این مورد تنها میتونم بهتون توصیه کنم که هرگز اربابتون رو توی این مدت هیجان زده نکنید!
-
-

دو ساعت بعد:

ملت اسلیتر با ترس به در اتاق خیره شده بودند. بالاخره لوسیوس تکانی خورد گفت:
- با این حرفایی که مادام پامفری گفت، ما باید انتظار هر چیزی که پشت این در قرار گرفته رو داشته باشیم. خوب کی حاضره بره اون تو و این سه تا معجونی که مادام پامفری فرستاده رو بده دست آنی مونی و برگرده؟

ظاهرا با توصیفاتی که مادام پامفری در مورد شخصیت و ظاهر جدید لرد کرده بود هیچ انسانی مشتاق رفتن به درون اتاق نبود و تنها صدای هیس هیس پر هیجان ناجینی در پشت در بود که اعلام آمادگی می کرد تا پیش اربابش برود.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۹
#78

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-ایوان میزنمتا...مگه داری گونی سیب زمینی جا به جا میکنی؟
-نارسیسا این خواهرتو بردار ببر یه جای دیگه یه سره داره غر میزنه.
-اَه...بس کنین دیگه.ایوان بچرخ نخوری به در.

در همان هنگامی که ایوان و آنتونین در حال جا به جا کردن لرد به اتاق خوابش بودند،پرسی به دنبال مادام پامفری رفته بود و بلاتریکس هم طبق معمول سیل غرغر هایش را روانه ی دانش آموزان بیچاره میکرد،لوسیوس دنبال دراکو میگشت تا اینکه اورا در اتاق خواب خودش یافت.
-دراکو سه ساعته دارم صدات میکنم.
-خب وقتی جواب نمیدم یعنی کار دارم.
-دراکو مثلا ازدواج کردی؛نمیخوای آدم شی؟اونوقت مامانت میگه چرا همین که آستوریا میره بیرون اسکورپیوس اینقدر پررو میشه.
-اَه...بابا من که دیگه بچه نیستم.ولم کن.
-والا به نظر من تو هنوزم بچه ای.بیچاره زن و بچه ات.

همون موقع جیغ نارسیسا به هوا رفت.
-لوسیــوس!معلومه کجایی؟

لوسیوس از داخل اتاق فریاد زد:
-الان میام.

پشت در درمانگاه:
پرسی دم در درمانگاه ایستاده بود و با مشت به در درمانگاه میکوبید؛دقایقی بعد،مادام پامفری در حالی که دکمه های روبدوشامبر صورتی رنگش را می بست،در درمانگاه را باز کرد.
-چه خبرتونه آقای ویزلی؟در شکست .
-مادام پامفری در رو بی خیال.بیاین بدودید.
-چی شده؟
-مادام پامفری بیاین؛لرد سیاه...بیاین.
-عزیزم آرامشت رو حفظ کن و آروم و شمرده بگو چی شده!
-

اتاق خواب لرد سیاه:
-وای...آنی مونی میکشمت...آی!
-بابا سرورم به من چه؟تقصیر این آگوستوسه.
-اِ...به من چه؟مگه من کف چوبدستی بو کرده بودم که لرد حساسیت دارن؟!
-نمیدونستی نه؟
-نه سرورم از کجا باید میدونستم؟
-عیب نداره...بزار من حالم خوب بشه...یه کاری میکنم تا عمر داری یادت نره!
-

همون موقع رز با صدای بلند اومدن مادام پامفری رو اعلام کرد.
-سرورم مادام پامفری اومدن؛اجازه میدین بیان تو؟


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۲۶ ۱۶:۱۲:۴۷



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۹
#77

دراکو  مالفوی oldd


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۴ پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۷:۳۸ شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۹
از ریش دامبل خنده ام میگیره!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
- الان میایم ارباب! حالاچیکار کنیم؟
- کاری نکنین برین شام بخوریم ببینیم چی میشه.
مرگخواران سر میز شام رفتند و شروع به خوردن کردند و در تمام اقداماتشون برای جلوگیری از خوردن لرد سیاه شکست خوردند.
بعد از شام لرد سیاه بدون کوچکترین تغییری پش به آتش نشسته بود و در حالی که صورتش بر اثر آتش تاریک به نظر میرسید سر نجینی را نوازش میکرد. او گفت:
- نه... خوشم اومد... شام خوش مزه ای بود....
و ناگهان به خر خر افتاد. گلویش را گرفت و جلوی آتش سرنگون شد. مرگخواران با نگرانی به یکدیگر نگاه کردند. لرد سیاه فریادی زد و به پارچ آب اشاره کرد. قبل از آن که دست آنتونین به پارچ اآب برسد تاول های بزرگی که بسیار مرگبار به نظر میرسیدند روی دستان و صورت لرد به وجود آمدند.
تنها کاری که از دست مرگخواران بر آمد انتقال او به تختش در اتاق و تلفن کردن به دکتر بود.



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
#76

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


یک ساعت قبل از شام...آشپزخانه اسلیترین:


آگوستوس پای با عجله مقداری نمک داخل سوپ ریخت.
-زود باشین...تا نیم ساعت دیگه همه چی باید آماده باشه وگرنه ارباب هممونو میریزه توی چرخ گوشت.خودش گفت!

دراکو با آرامش سیبی را که روی میز بود برداشت و گاز زد.
-به ما چه...ارباب شماست...ارباب ما که نیست!تازه دامبلدور گفته اگه لرد اذیتمون کرد بریم بهش بگیم.


پس گردنی ایوان باعث به سرفه افتادن دراکو شد.
-ارباب ارباب همس...همیشه و همه جا...روشن شد؟الانم به جای ول گشتن برو کمک کن شام ارباب زودتر آماده بشه.ارباب فردا جلسه مهمی دارن.برای همین دستور دادن شام امشبشون مفصل تر از هر شب باشه که آمادگی ذهنی و جسمی کافی برای جلسه فردا داشته باشن.

آنی مونی که مدتها بود که از سمت سر آشپزی آشپزخانه اسلیترین استعفا داده بود با نگرانی به حرکات آستوریا نگاه میکرد.آستوریا سیب زمینی گل آلودی را داخل سوپ انداخت و با جدیت مشغول به هم زدن آن شد...آنی مونی بطرف آستوریا رفت.

- داری چیکار میکنی؟سیب زمینیا رو باید بشوری...بعد پوستشو بکنی..بعد خردش کنی!من نمیفهمم شماها تا حالا سوپ ندیدین؟


نیم ساعت بعد:

ملت اسلیترین سرگرم سرو کردن شام و اجرای دستورات لرد سیاه بودند.
آنی مونی غر زنان یک قاشق از ته مانده سوپ را چشید... برخلاف تصور همه اخمهایش به سرعت باز شدند.
-اوه...عالیه!فوق العادس.چی تو این ریختین؟

آگوستوس مغرورانه ملت اسلیترینی را کنار زد و جلو رفت.
-قابل شما رو نداره...شاهکار خودم بود.فقط کمی پودر بادام زمینی بهش اضافه کردم.

آنی مونی وحشتزده ملاقه اش را روی زمین انداخت.
-چی؟بادوم زمینی؟تو چیکار کردی؟مگه نمیدونی ارباب به بادوم زمینی حساسیت داره؟سریع برین و نذارین ارباب سوپ بخوره.

صدای غمگین و لرزان آگوستوس مانع حرکت ملت شد.
-ولی...آخه...مشکل اینجاست که من وقتی دیدم این بادوم زمینی غذا رو خوشمزه تر کرد توی همه غذاها ریختمش...

سوروس از لای در نگاهی به لرد که سرگرم بستن پیشبند سیاهرنگش بود انداخت.
-من الان دو تا سوال دارم.1-کسی میدونه این آلرژی چه اثری روی لرد میذاره؟یعنی اگه بادوم زمینی بخوره چی میشه؟2- لرد فردا با کیا جلسه داره؟

سکوت ملت اسلیترین و فس فس نجینی نشان میداد که کسی جواب هیچکدام از سوالها رو نمیداند.سوروس ادامه داد:
-هوم...لرد کلی برای شام امشب سفارش کرده بود...اگه چیزی بهش بگیم سرنوشتمون همون چرخ گوشت میشه!فعلا تنها راه حل اینه که بریم سر جامون بشینیم و سعی کنیم نذاریم لرد امشب چیزی بخوره.

صدای فریاد لرد از سر میز به گوش رسید.
-آهای...شماها کجایین؟مگه نمیدونین ارباب خوشش نمیاد تنهایی شام بخوره؟




Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹
#75

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
-هنوز حرف لرد سیاه تمام نشده بود که چند صدا همزمان از چند طرف تالار برخاست!

اسنیپ انقدر از شنیدن این حرف شوکه شده بود که به جای روشن کردن اجاق کل اجاق به اضافه نصف آشپزخانه را منفجر کرده بود!

کراب هم به رنگ شامپوی سبز ایوان درامد و با سرعت به مرلینگاه پناه برد.

ایوان هم بر روی پرتره سالازار بالا آورد و بارتی با صدای بلند مادرش را صدا زد!

ناجینی با ناراحتی فیس فیسی کرد.گویی غرورش جربحه دار شده بود. لرد سیاه که متوجه قضیه شده بود آرام سر ناجینی را نوازش کرد و گفت:
- ناراحت نشو قند عسلم... اینا امروز ظاهرا جیره کروشیوشون رو نگرفتن...

راهروی دخمه مانند مقابل در مخفی تالار اسلیترین

جن های خانگی با دقت زمین راهروها را تمیز می کردند که ناگهان در تالار اسلیترین ها با صدای مهیبی باز شد و لشکری از اسلیترین ها در حالیکه از شدت ترس فریاد می کشیدند، بیرون ریختند و بدنبال آنها اختر های سبز رنگی به در و دیوار خورد.

- کـــــــروشـــــــــــیو...

-

جن ها مدتی دست از کار کشیدند و به این صحنه بدیع نگریستند.

- فکر کنم دوباره اربابان جوانمان کاری کردن که اسمشو نبر اینجوری می کنه!

و با این فکر دوباره همه مشغول به کار شدند.

آن شب باقی تالارها پذیرای فراریان و گرسنگان تالار اسلیتر بودند!

پایان سوژه


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۶ ۲۱:۲۰:۴۶

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ جمعه ۲۶ آذر ۱۳۸۹
#74

آدریان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۲ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
لرد سياه زير چشمي به اسنيپ نگاه كرد. قيافه اش غم زده و موهايش پريشان بودند. سعي كرد جلوي خميازه اش را بگيرد ولي اين كار مانع از اين نشده كه لرد بفهمد جاي دندان آسيا در دهان اسنيپ خالي است.

سكوت عجيبي در تالار حكمفرما بود. همه ي افراد تالار كه تلاش مي كردند از نگاه خشمگينانه به لرد و دختر عزيزش بپرهيزند، خودشان را مشغول كاري كرده بوند.

ساعتي پيش لرد سياه ( در حالي كه پيوسته قربان صدقه ي دخترش مي رفت ) ، آن ها را واداشته بود كه غذايشان را تا ته بخورند. ايوان كه وسط غذا حالش به هم خورده بود با طلسم «كروشيو» روبرو شده بود و كراب هم كه دقايقي بعد از خوردن دل درد شديدي گرفته بود همچنين.

همين موقع نجيني وارد تالار شد.

- هيس هوس هيسچ! (= اسنيپ بدو برو چايي بريز)

اسنيپ با شنيدن صداي او تكاني خورد. بلند شد و دويد رفت چايي بريزد.

نجيني به طرف لرد رفت و خودش را به او چسباند. نزديك او رفت و در گوشش چيزي گفت:

- ـــــــــــس.

لرد داد زد:

- واي نجيني ... قند عسلم ... چقدر تو مهربوني ...

سپس رو به همه اعلام كرد:

- نجيني مي گه ناهار فردا رو هم اسنيپ درست مي كنه. اون هم بهش كمك مي كنه.



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ جمعه ۷ آبان ۱۳۸۹
#73

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
نجینی با حالتی تهدید آمیز شروع به خزیدن به سمت اسنیپ کرد. از آن سو تمامی حس های اسنیپ به او هشدار میدادند که اتفاقی در شرف وقوع است. بنابراین در حالیکه آرام آرام عقب میرفت و با احتیاط هر حرکت نجینی را زیر نظر داشت، گفت:

- چرا اینجوری بهم نگاه می کنی!

- هیس هیــــــــــــــسو سوهســــــــس
ت: بیا جلو ببینم!

- بیام جلو؟

- موس هیسا هیسوس؟
ت: موهات انعطاف هم داره یا نه؟

- واسه ی چی می پرسی؟!

- هیس هیسو هیس ها، موس هیس هاسیسی هیسا
ت: معلومه دیگه ابله، برای درست کردن دلمه مو به مو نیازه!

- چی داری میگی منظور کتاب مو (Mau) بوده، نه مو (Moo)!

ساعاتی بعد؛ سر میز غذا

- لرد سیاه چنگالش را بالاتر آورد تا از نزدیک به چیز سیاهی که بدور آن پیچیده بود؛ نظری بیاندازد...

- نجینی...اسم این غذا رو به بابا نمی گی؟

- هیسا موس هسا!
ت: دولمه مو( moo)

-

- نجینی... قند عسلم... اونوقت صاحب این مو... الان کجاست؟

- هیسو هیس سوسیس... هیس هیسا هسو هاس
ت: نگران نباش بابایی نخوردمش... ولی مطمئن باش تا عمر داره دیگه جرات نمیکنه رو حرف قند عسلتون حرف بزنه!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۷ ۲۰:۴۱:۵۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۹
#72

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
نجینی چشم غره ای به آگوستوس میره.
_ هـــــــــــــیس هیــــــــــــــش... هیسس!(= زبون به این قشنگی دارم من... دلتم بخواد! )
و شروع میکنه به ادامه دادن پست قبلی!

اسنیپ در اتاق را با احترام برای نجینی باز کرد و خودش از جلوی در کنار رفت.نجینی آرام و خرامان از مقابل اسنیپ عبور کرد و از اتاق خارج شد و اسنیپ به دنبال نجینی به راه افتاد. که ناگهان اسنیپ با عجله به جلوی نجینی پرید.
_ اهمم...سرکار خانم!آشپزخونه از اونوره! اینور مرلینگاه ِ! ببخشیدا !

نجینی بی توجه به اسنیپ تغییر مسیر داد.
_ هس هیس هوس!(= خودم میدونستم!)

اسنیپ پوزخندزنان نجینی را به قصد آشپزخانه دنبال کرد و زیر لب آرام زمزمه کرد : حتی نمیدونه آشپزخونه کجا هست!

چند دقیقه بعد در آشپزخانه...

اسنیپ با اکراه پیشبند آشپزی رو به دور کمرش بست.و سعی کرد چشمانش را از نجینی که در حال مسخره کردن او بود،بدزدد.

نجینی : هیییسس، هسوس هاسییس، ههس هه!هه!(= وای عجب کلاه قشگیه، چه پیشبند بهت میاد، وای مردم از خنده هه!هه! )
و درحالیکه خود را اندکی جمع و جور میکرد ادامه داد.
_ هیـــــس ششــــــــی هــــــــــــش(= اون دستکش ها رو دستت کنی دیگه تکمیلِ...اونوقت شروع میکنیم...)

اسنیپ با اخم و تَخم دستکش ها را به دستش کرد و دست به سینه رو به نجینی که در حال ورق زدن کتاب آشپزی با دمش بود،ایستاد.
_ خب!؟چی میخوای درست کنم!؟
نجینی با چشمان سرخ رنگش به اسنیپ خیره شد.اسنیپ آب دهانش را قورت داد و حرفش را اصلاح کرد : یعنی چی میخوای درست کنیم... هان؟اینم نه!؟ خب پس میشه بگی چی میخوای درست کنـــی

نجینی : هیس!
اسنیپ : هان!؟
نجینی : هیس!
اسنیپ : نومفهمم چی میگی!

نجینی با عصبانیت کتاب آشپزی را با دمش به طرف اسنیپ پرتاب میکند و کتاب از ده متری! بالای سرِ اسنیپ عبور کرده و به دیوار پشت سرِ اسنیپ اصابت میکند.
نجینی :هیشا هیس! هیشش هیــــــــس ششـــــــس... (=گفتم هیس!ساکت! شانس اوردیا!نزدیک بود بخوره تو فرق سرِت...)

اسنیپ که سعی میکرد خود را همانند کسیکه از خطری بزرگ نجات یافته نشان دهد،گفت : بله بله!واقعا" شانس اوردم!! مرلین رحم کرد...

نجینی با اشاره چشم به اسنیپ فهماند که کتاب را برایش بیاورد. اسنیپ لبخندی زد و به سمت دیواری رفت که کتاب آشپزی به آن برخورد کرده بود.و با هرگونه سختی و مشقتی که بود ورقه های کتاب را که بر اثر اصابت با دیوار به اقصا نقاط آشپزخانه پرتاب شده بود ، جمع آوری کرد و نزد نجینی برد.

نجینی با سردرگمی به کتاب و ورقه های نامرتبش نگاهی انداخت و با دمش صفحه ای را به اسنیپ نشان داد.اسنیپ کمی خود را جلو کشید و تیتر بالای صفحه را خواند.
دلمه ی مو!

اسنیپ : باشه!

چند دقیقه بعد...

اسنیپ با ناراحتی دو دستش را بر فرق سرش کوبید.
_نجینی جون! داری اشتباه میکنی...آخه توی دلمه که ناخن اژدها نمیندازن! ببین این کتابه صفحه هاش اشتباه شدن...صفحه ی بعدیش که این نیست!! دِ نکن دختر! گند زدی...نریز!!

نجینی با خشم فس فسی کرد و دندان های تیزش را به اسنیپ نشان داد.

اسنیپ :


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۶ ۱۳:۳۴:۳۵

try not to become a man of success;but rather try to become a man of VALUE


SUCCESS IS A JOURNEY...NOT A DESTINATION!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.