هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ جمعه ۱ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
حالا که هیچکس پست نمیزنه،خودم میزنم.
____________________
تالار اسلیترین

-نه...نه من نمیخوام از ژام تکون بخورم.
-مرلین بهمون رحم کنه.کروشیو ها رو ما خوردیم،آه و ناله هارو مورفین میکنه.کسی از شما کمک نخواست.
-منم با سوروس موافقم.اگه نریم...

بدین ترتیب،مرگخوارا آماده ی آپارات به خونه ی خاله ی لرد شدن.

خونه ی خاله ی لرد

سوروس در زد و مرگخوارا رفتن تو.
-سلام بچه ها،چه عجب از خواب بیدار شدین!
-سلام خاله جون.لرد رو...چیزه یعنی خواهر زادتون رو ندیدین؟
-چرا با سالی و آستور رفتن خونه ی من و بسازن.
ملت:
-منظورتون سالازار و آستوریاس؟مگه میشه؟سه تایی که نمیتونن.
-به به چه عجب.

مرگخوارا با شنیدن صدای لرد از پشت سرشون،یاد بدن درد هاشون افتادن.
-سرورم ما اومدیم کمک.
-بلاتریکس کم کم داشتم نگران میشدم.
-نه....نه ما حالمون خوبه.

سر ساختمون
-ارباب همچین گفتین بریم سر ساختمون که من فکر کردم الان خونه رو ساختین تموم شده.
-ایوان فکر کردی این آستوریا کار میکنه؟
-اِ...سرورم-
-همش میگه بلد نیستم.
آستوریا:
-از بین شما کی ورد ساختمون سازی رو بلده؟

از بین مرگخوارا دست روفوس رفت بالا.
-روفوس...هوم...خوبه؛یه قصر برام میسازی عین همونی که دیشب گفتم.
-جسارتاً سرورم من اون موقع بیهوش بودم.

لرد چشمم غره ای به روفوس رفت و دوباره قصر مورد نظرش رو براش توصیف کرد.

دو ساعت بعد
-فهمیدی؟
-بله فکر کنم.
-اگه موفق شی شام یه هفته ی بلا رو به جای نجینی تو میخوری.
نجینی:فیسا هیوس شاس؟(چرا از کیسه ی سالازار میبخشی؟(
-هاس فیوسیوش هیس.(بابا من یه چیزی گفتم که اون کار کنه.(

یک ساعت بعد خونه ی خاله جون لرد،حاظر و آماده بود؛ولی خاله ی لرد نمیخواست تنها اونجا زندگی کنه.
-تامی تو زن و بچه داری؟
-کی؟من؟
-خب حالا که نداری،بیا با من زندگی کن.
-اِم...خاله جون من خیلی خوشحال میشم،ولی اونوقت دوستام و چیکار کنم؟
-خب اونارم بیار.با اینکه هنوزم نفهمیدم شما ها چطوری تو یه ساعت یه همچین خونه ای ساختین،ولی بیاین همه با هم زندگی کنیم.

لرد که واقعاً دلش میخواست واسه عیدا یکی باشه که باهاش جشن بگیره قبول کرد.
-باشه خاله.
مرگخوارا:

پایان سوژه


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱ ۱۲:۱۶:۲۰
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱ ۱۲:۱۸:۴۱



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ یکشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-خب چیزه...جسارتاً شنیدم که قلقکیه...
-اَه...ارباب خسته شد.بیا اینجا این آجر هارو بچین رو هم تا من جدّ ام رو بیدار کنم.
-چشم.

و سپس در عرض چند ثانیه جاهاشون رو عوض کردن.

-سرورم این یه جاییش میلنگه.
-اِ...خودت تنهایی گفتی؟
-اِم...چیزه...خب راستش...
-آستوریا حرف نزن؛کار کن.

بیست دقیقه ی بعد
-اِ...چه اعجب جد بزرگوارم بالاخره بیدار شدن.
-مگه صدام کردی؟
-همچین یه کوچولو.
-سرورم نتیجه ی زحمت های منه ها.
-آستوریـــا کار کـــن.
-خب چیکار کنم اینا درست نمیشن.

تالار اسلیترین

-وای چرا دنیا داره دور سرم میچرخه؟
-شاید بخاطر اینه که یه خورده کروشیو خوردیم.
-آره-وای بچه ها میگم تا نفری پنجاه تا کروشیو ی دیگه نخوردیم،بریم خونه ی خاله ی لرد واسه بازسازی خونه کمک کنیم.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۴:۳۰ جمعه ۲۴ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لردسیاه پس از سالها یادش افتاده که خاله پیری داره!احساسات و عواطف خانواده دوستی بر لرد غلبه میکنه و لرد به دیدن خاله اش میره.خاله لرد، پیرزنیه که تو خونه کوچیک و خرابی زندگی میکنه.لرد جوگیر میشه و به خالش قول میده که خونه خاله رو مثل قصر درست کنه و از همین فردا هم کارشو شروع کنه.برای همین مرگخوارا رو احضار میکنه و موقتا به همراه اونا به تالار اسلیترین برمیگرده.لرد سیاه به دلایلی همه مرگخوارا رو کروشیو میکنه و مرگخوارا بیهوش میشن. به جز آستوریا که تو خونه خاله لرد مونده و سالازار که همونجا تو تالار اسلیترین خوابش برده!

لرد باید از فردا ساختن خونه رو شروع کنه...ولی مرگخوارا بیهوشن!

_______________________

-سالازارکبیر؟سالازار خالی؟سالی؟جد؟پیرمردخرفت؟سبزک؟...سبزینه؟...بابا چرا بیدار نمیشی؟عجب خواب سنگینی داره ها!

لرد سیاه هفتیمن پارچ آب را روی سر سالازار خالی کرد ولی سالازار در کمال آرامش به خرو پفش ادامه داد.لرد با ناامیدی نگاهی به ساعت انداخت...نزدیک صبح بود.چاره ای نداشت.سالازار را کول کرد و به مقصد خانه خاله پیرش آپارات کرد.
.
.
.
-سلام خاله جان!
-سلام پسرم.سالازارم کشتی بالاخره؟...میگفتن تو قاتلی!میگفتن پدر بیچارتم کشتی...من باور نکرده بودم!
-نه خاله جان!من و قتل؟!فقط خوابش برده.لطفا به آستوریا بگین بیاد که کار ساختن خونه رو شروع کنیم.بقیه بچه ها هم وقتی وسایلشونو جمع کردن خودشونو میرسونن.

خاله لرد به داخل خانه محقرش رفت و چند دقیقه بعد به همراه آستوریا که مشخص بود دیشب به راحتی خوابیده و صبح صبحانه مفصلی خورده از خانه خارج شد.لرد چشم غره ای به آستوریا رفت و خاله را مرخص کرد.
-خب آستوریا.وقت نداریم.بچه ها فعلا در دسترس نیستن و خودمون باید کارو شروع کنیم.من شروع میکنم و تو در حین انجام دستورات من سعی کن سالازارو بیدار کنی.چون اون تو ساختن هاگوارتز سهیم بوده و در این کار تجربه داره!تازه تالار اسرار به اون بزرگی رو هم تنهایی ساخته بود.


نیم ساعت بعد:

-آستوریا، آجر!
-چشم ارباب.همین الان!

آجر پرتاب شده توسط لرد سیاه با مهارت خاصی گرفته و با دقت روی آجر اول گذاشته شد.ولی...
-اَه...نمیفهمم!چرا همش میفته؟!

آستوریا که سرگرم انجام حرکات رزمی روی سالازار برای بیدار کردن او بود جواب داد:
-ارباب ببخشید که در کارتون دخالت میکنم.ولی بهتر نیست از جادو استفاده کنین؟فکر نمیکنم اینجوری به نتیجه برسیم!

لرد با جدیت به آجر دوم اخطار داد که روی آجر اول قرار بگیرد ولی بی فایده بود!
-آخه...اصلا کی از تو نظر خواست؟ارباب هرگز لزومی ندید که جادوهای خانه سازی رو یاد بگیره!ارباب صاحب قصر بود.ارباب جادوگر بزرگیه و جادوهای بزرگ رو بلده!این جادوی کوچیک و مسخره ای بود که هرگز به درد ارباب نمیخورد.بیدار نشد اون جسد؟برای چی داری قلقلکش میدی؟




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
و اینگونه شد که لرد پس از شام با مرگخوارن اسلیترین راهی خانه شد.

تالار اسلیترین

- نفر بـــــــــــــــــــــــعدی... هووم... کجا ایوان! فکر کردی ارباب کورِ! ... یالا بشمار، 50 تا کروشیو که شد اعلام کن!... کروشیــــو 1... کروشیـــــــــــو 2 ...

- اوه...کشتیشون نوه اییَم! آخه مگه اینا چکار کردن؟!!

این دهمین باری بود که سالازار از لرد سیاه این سوالِ بدون پاسخ را می کرد.از زمانی که وارد تالار شده بود تا ا« زمان تنها کاری که کرده بود کروشیو کردن بود.

سالازار متعجب از رفتار نوه اش، به جمع مرگخوارن درب و داغان شده اسلیتر که یکی پس از دیگری بر روی زمین می افتادند نگریست.

- کروشیــــــــــــــــــــــــــــــــــو 49...کروشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــو 50!

سرانجام لرد سیاه با به پایان رساندن مجازات اخرین فرد گروه، روی صندلی مار نشان اسلیتر نشست و کمی از معجون آرامشی که اسنیپ تهیه کرده بود، مزمزه کرد تا نفسش به حالت عادی برگردد.

بالاخره به حرف آمد و گفت:
- برای امشب کافیه! حالا خوب گوشاتونو باز کنید، می خوام تا 72 ساعت یه خونه... نه... یه کاخ با این ویژگی ها بسازید:

مجلل، ضد مشنگی، سبز رنگ، ضد نقشه برداری، دارای اتاقای فراوون، دخمه و سرداب در حد لزوم، اتاق بازی و خواب برای ناجینی... و اوه بله یه اتاق خواب و بازی دیگه برای باسیلیک، دوتا طویله یکی برای تسترال و حونورهای مورد نیاز و یکی هم برای ... برای ... مواقع ضروری و....

دو ساعت بعد

- ... رنگ روکش دمکنی هام سبز خال خالی باشه و پاتیلشم نقره ای درخشان! خب فکر کنم کافی باشه... حالا که دونستید من چی میخوام، می تونید...

لرد به جمع ولو شده بر زمین نگاه کرد.

دو ساعتی میشد که مرگخواران بی هوش بودند و تنها شنوده اش( سالازار ) هم خوابش برده بود!

- هووم... فکر کنم دُز کروشیوهام بالا بوده

اکنون 20 مرگخوار اشو لاش شده روی دستش مانده بود و فردا هم باید خانه خاله اش را می ساخت. ظاهرا تنها آستوریا جان سالم بدر برده بود!

حالا باید چکار میکرد؟


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۳ ۲۰:۳۹:۳۳
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۴ ۸:۵۰:۰۴

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۱۷ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
نیم ساعت بعد؛خونه ی خاله ی لرد

همه ی مرگخوارا روی زمین نشسته بودند و از نوشیدنی مشنگی خاله ی لرد مینوشیدند و دعا میکردن اون روز هیچوقت به پایان نرسه.
هر باری که خاله ی لرد به آشپزخونه میرفت،مرگخوار ها یکی یکدونه کروشیو نوش جان میکردند تا دفعه ی دیگه فرق بین ارباب و مرگخوار رو بفهمن.

-آخی تامی چه دوستای باحالی داری.از مدرسه میان؟
ملت:
-مدرسه؟نه...چطور؟
-آخه همه یه جور لباس پوشیدن.
-آها...چیزه...نه از کالج میان.
-ببخشید ارباب این که گفتین چیه؟
-حالا بعدن عارض میشم خدمتتون.
-خب تنبلی بسه.کی کارو شروع میکنین؟
-ببخشید خاله جون کدوم کارو؟
-بازسازی خونه ی من رو دیگه.
-آها فردا...الان با بچه ها میریم خونه،فردا صبح کارو شروع میکنیم.
-نه...نه...خونه چرا همینجا میمونیم دیگه.
-اصلاً فکرشم نکن دراکو.من با شما ها کار دارم.

ملت:
-خاله جون یکی از دوستات رو بذار بمونه پیش من،تازه از تنهایی درومدم.
-ام...چیزه...خب از اونجایی که آستوریا تازه اومده توی پست،اون میتونه بمونه.

آستوریا:
-ولی بعدن راجب امروز حرف میزنیم با هم.
-




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹

دراکو مالفوی old7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۰:۰۷ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از گیل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
با عرض پوزش از آتوریای عزیز من پست آگوستوس رو ادامه میدم چون ایشون زودتر زدن!



دراکو این را گفت و چوبدستیش را محکم در دست گرفت. با احتیاط جلوی خانه رفت و با یک تکان چوبدستی در قدیمی را بدون هیچ قژقژی باز کرد. آرام آرام در فضای کوچک خانه فکسنی جلو رفت، ظاهرا خانه متروکه بود اما ناگهان چشمش به نوری خورد که از زیر در یکی از اتاق ها بیرون آمده بود.
دراکو با احتیاط در را باز کرد به طوری که با چوبدستی قلب فردی که احتمالا پشت در بود را نشانه رفته بود!

- به به به دراکو جون! خوش اومدی، قدم رنجه کردی، بیا تو چرا وایسادی؟ بقیه بچه ها نیومدن؟
دراکو:
- بیا تو خاله بیا، دوستای تام هم خواهر زاده های منن بیا بغلم!

بیرون خانه مرگخوار ها با شنیدن صدای مهربان لرد شوکه شده بودند.
- به نظر شما این خود لرده؟
- مگه میشه آستوریا؟ لرد با دراکو که یه مرگخوار سادست این جوری صحبت کنه؟ باز من باشم یه چیزی!
- تو از آب گل آلود ماهی نگیر بلا! اون زنه هم بهش میگه تام.
- بهتره ما هم بریم تو تا بفهمیم چه خبره.

داخل خانه دراکو با فکی که روی زمین کشیده میشد به سمت لرد رفت و سپس لرد او را در آغوش گرفت. سپس لرد خیلی آهسته در گوش دراکو زمزمه کرد: حیف که نمیخوام جلوی خالم لرد باشم وگرنه جوری حالتو میگرفتم که بفهمی اربابی گفتن و نوکری!
لرد موقتا یک گاز محکم از لپ دراکو گرفت تا بعدا حسابی تلافی کند!
دراکو در دل گفت: عجب روزگاری شده ها! ارباب خودش مثل مشنگ ها رفتار میکنه اون وقت به من گیر میده

ناگهان تمام مرگخوار ها به داخل اتاق هجوم آوردند. همه از سر و کول هم بالا میرفتند تا در آن اتاق کوچک لرد را ببینند و مطمئن شوند که خود اوست که اینگونه مهربان شده ...


بوق بر مدیران


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ سه شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
- اهم... اهم... کسی باسیلیک مرا ندیدیه، کمی زهر برای نقاشیم نیاز داریم.

همه با شنیدن صدا به سمت در ورودی برگشتند. سالازار در حالیکه بوم نقاشی بزرگی را در هوا معلق نگه داشته بود وارد تالار شد.

اسنیپ زودتر از بقیه واکنش داد و خودش را به سالازار رساند و گفت:

- سالازار به موقع اومدی! می تونی حرف های این شلنگ... چیزه... این ...موجود رو برامون ترجمه کنی، بالاخره هرچی نباشه تو مار زبونی!

- هووم ... ناجینی رو میگین؟!!

-


چند دقیقه بعد


- پاق..پاق... پاپا پاق...

مرگخوارن و دیگر افراد اسلیترین یکی پس از دیگری در حاشیه بیشه زار پوشیده از برف ظاهر شدند.

-

آستوریا همینطور که متعجب به اطرافش نگاه می کرد با لحن مرددی پرسید:

- میگم شاید این سالازار به خاطر کهولت سن نتونسته درست حرفای ناجینی رو تشخیص بده! لرد کجا و این خرابه کجا؟!!

اسنیپ هم متفکرانه و مضنون مشغول بررسی دام و خطرهای احتمالی بود که با صدای بلندی از جا جست.

- آواداکداورا!!!


با شنیدن طلسم مرگ هرکس به سمت جان پناهی جست و چوب جادویش را ببیرون کشید و به سمت گوشه کنار بیشه نشانه رفت.

بلا که طلسم را به زبان اورده بود به سمت جسد بیجان جانوری که روی زمین افتاده بود رفت تا از نزدیک قربانیش را بررسی کند.

- هووم... مشکلی نیست... اشتباه شد... این فقط یه سنجاب بود! فکر کردم دشمنه

- بلا!

- خب چیه منم با آستوریا موافقم شاید این یه تله باشه!

لوسیوس گفت:

- شاید حق با بلا باشه. بهتره یکی بره اول یه سرو گوشی آب بده و برگرده.

- من حاضرم برم!

و این گونه دراکو داوطلب تجسس شد.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ ۱۸:۵۷:۰۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹

دراکو مالفوی old7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۰:۰۷ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از گیل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
فردا صبح - تالار عمومی اسلیترین

- هین! به نظر شما لرد کجا میتونه رفته باشه؟
- نمیدونم، عجیبه! لرد هیچ وقت از تالار خارج نمیشد، حتما رفته کلک دامبلدورو بکنه!
- اون ریشوی پیرپاتال ارزش نداره که لرد وقتشو تلف کنه، حتما یک چیزی شده که لرد ... آخخخخخخ

ناگهان نجینی نیش وحشتناکی به پای اسنیپ زد و او را نقش زمین کرد.
- کمکککککک من دارم میمیرم! چته تو نجینی چرا من نیش میزنی؟
- فیسسا فیسوئه فیسی شیس!
- کسی این جا زبون این زیون نفهمو نمیفهمه؟
- نه!
- خاک بر سرتون مثلا این جا تالار اسلیترینه هیشکی زبون مار ها رو بلد نیست؟ اقلا یکی یه معجون برای زخم من بیاره!

دراکو دوان دوان داخل اتاقی شد و معجون ضد زهر که خود اسنیپ ساخته بود را آورد.
دراکو در شیشه را برداشت و روی ضخم خون آلود اسنیپ معجون ریخت. صدای فریاد اسنیپ به آسمان رفت اما اندکی بعد زخم خون آلودش تقریبا از بین رفته بود.
اسنیپ از جایش برخواست و گفت: باید هر جور شده بفهمیم این جونور چی میگه! احتمالا پیغامی از لرد داره.


بوق بر مدیران


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-سیس فسی؟
-اِ...نه؛یعنی چی بخوریش.خاله ی باباته ها!
همون موقع خاله ی بابای نجینی( )با یه سینی برگشت؛که توش یه قوری با دوتا استکان کمر باریک(!) بود.
-ببخشید خاله جان این چیه؟
-موگل ها بهش میگن چایی.این چایی با دارچینه.بخور خوشت میاد؛ فقط داغه بپا نسوزی!
-آها چایی.راستی شما چرا اینجا زندگی میکنی؟
-معلوم دیگه کسی که هیچ کس رو نداره همینجا براش کافیه.

لرد یهو یه جوری شد؛انگار داشت متحول میشد.
-مگه من مردم که شما اینجا زندگی کنی؟بذار فردا که مرگخوا...یعنی دوستام از تعطیلات برگشتن میام همینجا رو واست مثه قصر میکنم.
-مرلین حفظت کنه.
-آخی...نجینی من رو گفتا.:angel:
-خاله جون نجینی کیه دیگه؟
-ها...هیچکی.
-ها چیه دیگه؟بگو بله.
-آها...بله.
-خب من میرم یه اتاق واسط آماده کنم که امشب توش بخوابی.
-ممنو-چـــــــی؟

اما یه خورده دیر عکس العمل نشون داد چون خالش با دوتا حرکت چوبدستی یکی از دو اتاق خونه رو تر و تمیز و آماده ی استفاده کرده بود.
-پسرم یه پیژامه هم گذاشتم رو تختت.میتونی ازش استفاده کنی.
-چی چی ژامه؟
-پیژامه.مردا میپوشن که راحت بخوابن؛خب دیگه برو بخواب،تا فردا که دوستات برگشتن بتونی کار کنی.

لرد یه لحظه از حرفش پشیمون شد ولی به این نتیجه رسید که درست کردن یه خونه به داشتن فامیل می ارزه.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۱۱ سه شنبه ۷ دی ۱۳۸۹

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
سوژه جدید

قطرات بیگناه اشک از چشمانش بر روی گونهایش سرازیر شد. با انگشتان درازش به آرامی اشک را از گونهایش پاک کرد. صدای هق هقش کم کم در تمامی اتاق طنین انداخت. انعکاس نور تلویزیون، تمام اتاق را روشن کرده بود.لرد کبیر آخرین اشک را نیز از صورت خود کنار زد و گفت:وایی...چه فیلمایی میسازن این هندیا.قلبم آتیش گرفت.زود پاک کنم اشکارو تا کسی ندیدیه.
لرد این را گفت و بعد از جای خود بلند شد. چند شبی از کریسمس گذشته بود. جز نجینی، تمامی اسلیترینیها به دیدار فامیل و دوستان خود رفته بودند و لرد تنها ساکن تالار اسلیترین شده بود. لرد به فضای خالی تالار نگاهی انداخت و با اندوه گفت:عجب خالیه...ماهم که کسی رو نداریم بریم دست کم یک کروشیوش کنیم بهش مری کریسمس بگیم.
لرد کتری آب جوش را گرفت و همان طور که با چوبش شعله ای روشن مینمود،رو به نجینی گفت:البته،من یک خاله پیر دارم.نمیدونم زندست یا نه،ولی بد نمیشه برم پیشش.شاید هم مرده و من خونشو به ارث میبرم!چیزی رو از دست نمیدم.

فردای آن روز


برف زیادی بر کمر درختان سنگینی مینمود. صدای برخورد ردای لرد سکوت جنگل قدیمی را شکست. لرد،همان طور که نقشه پاره ای را در دست داشت،آرام آرام به خانه قدیمی نزدیک شد. خانه،کلبه متروکی در دل بیشه بود. دور تا دور خانه را درختان بلند فرا گرفته بودند.لرد به درب خانه نزدیک شد و چوب خود را بیرون کشید.ناگهان،بعد از کمی تامل،چوب خود را داخل ردایش گذاشت و زمزمه کنان به نجینی گفت:بهتره در بزنیم و خودسر وارد نشیم.
لرد به آرامی چند مشت به در زد.بعد از کمی وقت،پیرزن نحیفی در چهارچوب در پدیدار شد.پیرزن با دیدن لرد شکه شد،اما بعد از دیدن لرد،که لبخند زورکی بر لب داشت، وی را بداخل راه داد.لرد نگاهی به نجینی کرد و آرام رو به وی گفت:نباید اینجا زیاد لرد بازی و بد بازی در بیاریم.وگرنه همین یک فامیل رو هم از دست میدیم...فکر کنم خیلی سخت باشه.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.