هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
سوژه ی جدید

در یه روز دل انگیز پاییزی،همه تو خواب ناز فرو رفته و...

جیــــــــــــــــــــــــــــغ.

بله.... و صدای جیغی مانع از ادامه ی صحبت های بنده و خواب سایرین شد.
-جیـــغ...کی بـــــــــود؟
-نمیدونم...فکر کنم از اتاق ارباب...
-جیــــــــــغ.

بله! همونطور که دیدین هنوز نارسیسا جمله اش رو تموم نکرده بود،که بلاتریکس جیغ دومش رو هم کشید و به سمت خوابگاه لرد رفت.
-اربــــــــــــاب؟

بلا با یه حرکت خفن و اسلوموشن()پرید تو اتاق لرد.
-کروشیو بلا...هنوز در زدن یاد نگرفتی؟
-آخه...چیز...عفو کنین.جیغ زدین نگران شدم.

لرد که دوباره یاد دلیل جیغ زدنش افتاده بود:
-آها...یادم اومد؛پوست صورتم چروک شده.

بلاتریکس با حالت نگاهی به نیم چروک روی چونه ی اربابش انداخت.
-به چی نیگا میکنی؟برو به سوروس بگو یه معجونی چیزی درست کنه واسه این.

بلاتریکس که هنوز از حالت بهت زدگیش بیرون نیومده بود،تعظیمی کرد و از اتاق رفت بیرون تا سوروس رو پیدا کنه.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ جمعه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
-

آگوستوس برای چهل و سومین بار دوان دوان وارد اتاق لرد شد و پشت پیکر باشکوهش که کنار شومینه ایستاده بود سنگر گرفت . درحالی که تقریبا روی زمین دراز کشیده بود هر دو پای لرد را محکم در آغوش گرفت و برای چهل و سومین بار تکرار کرد :

" سرورم بذارید حداقل یه طلسم بدن بند کامل روی اون دختره اجرا کنم . "

بلاتریکس با تمسخر نگاهی به سقف کرد و درحالی که صدایش را لوس کرده بود گفت :

" سرورم بی شک خوشحال میشن اگه فنجون باارزششون رو دوباره در دست بگیرن . ولی شاید خوشحالتر بشن اگه من موجود بی مصرفی مثل تو رو که از عهده ی پیچوندن سه تا دانش آموز الف ب پ دالی برنمیای . شک دارم حتی بتونی قهوه باقی مونده ته فنجونو لیس بزنی ! "

لرد سیاه با اشاره موقری بلاتریکسو ساکت کرد و درحالی که نجینی عزیزشو که دورتادور بازوی لرد پیچیده بودو از خود جدا میکرد ، با یک کروشیو آگوستوسو برای چهل و سومین بار از پای خود جدا کرد . سپس نجینیو روی زمین رها کرد و رو به آگوستوس گفت :

" خیلی مایل بودم که به تنهایی این خدمتو برای لردسیاه انجام بدی . ولی ارباب سخاوت زیادی داره ! نجینیو برای کمک همراهت میفرستم ، و تو درعوض افتخار پیدا میکنی آخر هفته تسترالی که توی آشپزخونه قایم کردیمو توی تالار بچرخونی و کمی باهاش تفریح کنی . "

-


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه هر چهار گروه هاگوارتز رو با هم ادغام کرده...تالار اسلیترین پر شده از جادوگرا و ساحره های غیر اصیل که رفتارشون برای ملت اسلیترینی غیر قابل تحمله.اسلیترینی ها تصمیم میگیرن لرد سیاه رو متوجه کنن که این ایده چندان خوبی نبوده.
تو همین شلوغی تالار یکی از گنجینه های لرد که یه فنجون بوده و به آگوستوس سپرده بوده، از جیب ردای آگوستوس ناپدید شده.اسلیترینی ها تصمیم میگیرن از این ماجرا برای اخراج اعضای گروههای دیگه از تالارشون استفاده کنن.برای همین پیش لرد میرن و میگن که یه دزدی تو تالارشون اتفاق افتاده.
________________________________

-چی؟فنجون منو؟آگوستوس زنده به گورت میکنم....آگوستوس دارت میزنم...آگوستوس...

آگوستوس که در اون لحظه اصلا مایل نبود از پروژه های آینده لرد مطلع شود حرف لرد را قطع کرد.
-ارباب شما هرکاری دلتون بخواد میتونین بکنین...ولی بهتر نیست الان به فکر فنجون باشیم تا این مشنگا بلایی سرش نیاوردن؟

لرد جمله آگوستوس را اصلاح کرد:
-مشنگ زاده ها آگوستوس... تازه بعضیاشونم اصیلن...تعداد ما زیاد نیست.باید خونها اصیل و حتی نیمه اصیل رو حفظ کنیم.برای همین اصلا دلم نمیخواد ناراحتشون کنین...

درست در همین لحظه در اتاق لرد از جا کنده شد و بلاتریکس در حالیکه در کنده شده را بالای سرش گرفته بود به داخل اتاق پرید.
-سرورم فنجونتون...

لرد سیاه که چوب دستیش را برای مجازات بلا بالا برده بود، با شنیدن کلمه فنجان آن را مجددا پایین آورد.
-فنجونم چی بلا؟

بلاتریکس با هیجان ادامه داد:
-فنجونتون دست سه کله پوکه...کله زخمی و دار و دستش...توش قهوه ریختن و دارن نوبتی میخورن!

لرد به آگوستوس نزدیک شد...با صدایی زمزمه وار دستور داد:
-میری فنجون منو ازشون میگیری...بدون اینکه کسی رو بکشی، شکنجه کنی یا هر طلسم آزار دهنده دیگه ای روشون اجرا کنی.خودت گمش کردی.خودت هم باید پسش بگیری...روشن شد؟

از آنجایی که دستور لرد کاملا برای آگوستوس و بقیه روشن بود، ملت اسلیترینی از اتاق لرد خارج شدند.سالازار با عصبانیت غر میزد که به دلیل ورود ناگهانی بلا نقشه شان عملی نشده.آگوستوس به هری پاتر و دوستانش و فنجانی که دست به دست میگشت خیره شده بود.
-فعلا فنجون ارباب رو ازشون میگیریم.بعد دوباره برمیگردین سر نقشه مون.مطمئن باشین خیلی زود همه اینا رو از تالار پرت میکنیم بیرون.




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
اگوستوس چنان نگاهی به سمت هم تالاری هایش انداخت که حتی بی احساس ترین های جمع هم دلشان به رحم امد.

- آگوستوس...
- اومدم سرورم...

و بدنبال لرد روانه اتاق شد.
هنگامی که در بسته شد. بلاتریکس بالافاصله به سمت حاضران چرخید و گفت:

- باید یه کاری بکنیم و گرنه... چیه چرا اینطوری به من نگاه می کنید!

اسنیپ متعجب گفت:
- شنیدن این جمله اونم از زبون تو یه خرده عجیبه!
- راست میگه... بالاخره دل بلا هم برای یک نفر سوخت!

بلاتریکس ناگهان منفجر شد و گفت:
- چی دارین بلغور میکنید احمقا! کی دلش برای اون می سوزه... اگه عرضه داشت نباید میذاشت اون فنجون گم بشه...

مکثی کرد
- اما ما می تونیم به همین بهانه کاری کنیم که ارباب خودش دستور خودشو نادیده بگیره و این ارازل و از تالار بندازه بیرون.
- آخه چطوری؟
- بیاین نزدیکتر...

در اتاق لرد

آگوستوس لرزان در گوشه ای ایستاد بود و از ترس اشکار شدن ماجرا از نگاه کردن به چشمان سرورش امتناع می کرد.

- خوب... آگوستوس از ماموریتت بگو...اون چیزی رو که سرورت از تو خواسته بود رو انجام دادی؟
- بله سرورم... اما
- ... اما چی؟!
- اِ... چیزه خب... سرورم ...
- گذاشتیش یه جای امن و الان همراهت نیست؟
- ارباب...
- اربابو زهر فلوبر... وقتی داری به سرورت گزارش میدی به چشماش نگاه کن! کی میخوای این اصولو یاد بگیری!

عرق از سر و روی آگوستوس روان شده بود. دیگر چاره ای نداشت باید حقیقت رو میگفت.سرش را بلند کرد و سعی کرد به چشمان لرد سیاه نگاه کند.

- قربان... من فنجونو از دست...

شتــــــــــــــــــــــــــــرق

در اتاق به شدت باز شد و بارتی به درون اتاق جست و گفت:
- سرورم... یه اتفاق بد افتاده!

بدنبال این حرف سر سالازار با احتیاط از گوشه ی در نمایان شد و برای ثانیه ای اوضاع اتاق را زیر نظر گرفت و سپس نالان گفت:
- نوه اییم!!! کاش من مرده بودم و این روز رو نمی دیدم! دزدی.... اونم توی تالار من! شرم اوره!

لرد سیاه که هنوز در شوک ورود غیر طبیعی بارتی بود، گویی برای لحظه ای لردیتش را از یاد برد، با تعجب فراوان از جایش پرید و پرسید:
- دزدی؟! از کجا؟ کی؟
- از خوابگاه پسران! اتاق ارواح سبز... هووم فکر کنم تخت تو هم اونجاست آگوستوس... اتاق شماست دیگه...

آگوستوس مات و متحیر به حرکات بارتی نگاه کرد که با هربار گفتن اتاق چشمکی هم به او میزد!
- آره خب... اون اتاق منه... چیه؟
و در یک لحظه همه چیز دستگیرش شد.

- آخ درسته... اره راه ... وای سرورم! بیچاره شدم! من فنجونه رو توی اتاق پنهون کرده بودم... نکنه اونو دزده باشن!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
ولی خنده ی جیمز دوام چندانی نیاورد.کروشیو ی بلاتریکس مستقیم خورد بهش.
-...چرا میزنی؟
-آخه من موندم تو بچه ی فسقلی چرا آدم نمیشی؟

جیمز که میدونست چجوری حرص بلا رو در بیاره،زد زیر گریه.
-بلاتریــــــکس.
-سرورم داره اشک ترستال میریزه.
-کروشیو.اشک هرچی میریزه تو باید به قولت وفا دار میموندی.
-اِ...خب اول اونا شروع کردن.

لرد لحظه ای به فکر فرو رفت.
-خیلی خب.از این به بعد هیچکی تو تالار با اون یکی شوخی نمیکنه.فهمیدین؟

ملت که انگار اصلا صدای لرد رو نشنیدن،جیغ و دادشون رو از سر گرفتن.
-نه شما ها تا کروشیو بالای سرتون نباشه آدم نمیشین.

هنوز لرد چوبدستیش رو در نیاورده بود که گریفی ها به خوابگاهاشون حمله کردن و هافلی ها و ریوِنی ها هم مشغول درس خوندن شدن.
-شما ها پاشین برین بخوابین.
-آخه لرد ما مشق داریم.
-رو حرف من حرف نزن،چطور تا حرف کروشیو پیش نیومده بود،یاد درس نبودین؟سوروس اگه تا دو دقیقه ی دیگه به جز اسلی ها یه جونو،حالا هرچی میخواد باشه اینجا ها بپلکه،دخلت اومده.
-بله...بله سرورم.

و در عرض یه چشم به هم زدن سالن مثل سالن چند روز قبل شده بود،با این تفاوت که از تمیزی سابقش خبری نبود.
-خیلی خب شما هام سعی کنید سریع تر بخوابید که فردا سر حال باشید.راجب مشکلات تالار فردا صحبت میکنیم.

اگوستوس وقت رو غنیمت شمرد تا به خوابگاهش بره که صدای لرد متوقفش کرد.
-تو نه آگوستوس.شما تشریف بیار اتاق من.
-


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۶ ۱۷:۴۲:۰۸



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹

دراکو مالفوی old7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۰:۰۷ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از گیل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
- چرا این جوری به ارباب زل زدی آگوستوس؟ بیا تو اتاق من کار خصوصی دارم.
لرد این را گفت و بدون توجه به شکلک های هری و رون به داخل اتاقش رفت.
آگوستوس چند بار محکم بر سر خود کوبید و پس از طلبیدن حلالیت از همگان به داخل اتاق لرد رفت.

- خوب آگوستوس، حتما میدونی که ارباب چرا نخواست جلوی بیگانه ها صحبت کنه...
- آه بله ارباب بیگانه ها، راستشو بخواین این ها همه اسلیترینی های اصیل رو به سطوح آوردن ارباب، ما میخواستیم از شما خواهش کنیم که برای تحقق گروه اسلیترین واحد به جای این که همه رو بیارین این جا اضافات رو بندازین بیرون!
- اضافات چیه آگوستوس؟ ما با غیر اصیل ها مشکل داریم، ارباب همه رو آورده زیر چتر جدش سالازار که بتونه همه رو آدم کنه. این اولشه، ما با گذاشتن کلاس ها و دوره های مختلف همه رو سیاه میکنیم و لشگر بزرگی از این ها درست میکنیم و همه مشنگ ها رو نابود میکنیم. ارباب از کارش مطمئنه.
- اما ارباب آخه چطوری؟ شما میخواین عله و دوستاش رو چجوری آدم کنید؟ این که فقط حرف من نیست، برید از بقیه هم بپرسید.

لرد در فکر فرو رفت و سپس از اتاق خارج شد تا خودش اوضاع را بررسی کند و آگوستوس هم از این که توانسته بود بحث را عوض کند و مرگش را به تعویق بیاندازد بی نهایت خوشحال بود و دنبال لرد راه افتاد.

- آه! گرفتمت ولدی، نمیتونی از دست من در بری، یالا بگو جان پیچ جدیدتو کجا گذاشتی؟
لرد هری را که از بالای در پریده بود روی سرش را پرت کرد پایین و به جمع اسلیترینی های قدیمی رفت اما ناگهان پایش به یویوی جیمز گرفت و جلوی همه مرگخوار ها نقش زمین شد.
- هی ولدی! زدمت زمین تو با این میزان دست و پا چلفتی گری چطور این همه ادعا داری؟


بوق بر مدیران


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
ملت که تاره به عمق فجاعت ماجرا ()پی برده بودن،به خاطر عاقبت آگوستوس اشک تو چشماشون جمع شد.نارسیسا با صدای گرفته ای پرسید:
-آگوستوس اون گنجینه چی بود؟
-یه فنجون.

بلاتریکس که با شنیدن این کلمه بدنش به لرزه افتاده بود،پرسید:
-احیانا نقش هافلپاف روش نبوده؟

آگوستوس با گوشه ی ردای دانش آموز سال اولی که کنارش وایساده بود،دماغش رو گرفت.
-چرا.یه فنجون کوچیک با نقش هافلی ها بود.
-اگوستــــــــــوس تو به چه حقی وارد صندوق من شدی؟یعنی اون جن های کثیف چرا گذاشتن؟
-اَه بلا دم گوش من جیغ نزن.پرده ی گوشم پاره شد.
-از جیغ های تو که بدتر نیس.
-چرا هست.
-یه کروشیو میزنم بهت بترکی ها.
-فکر کن منم وایسم نگات کنم.

ملت اسلی قبل از اینکه دعوای بین بلاتریکس و آستوریا بالا بگیره،پریدن وسط تا دعوا رو تموم کنن.خاطره ی آخرین دعواشون رو هنوز هیچکس فراموش نکرده بود.
-بابا من دارم بدبخت میشم،اونوقت شما ها دارین دعوا میکنین؟یه فکری بکنین.
-آخه مگه با جیغ های این خانوم میشه فکر کرد؟
-بس کنین دیگهدفعه ی پیش که دعوا کردین ما ها کروشیوش رو از ارباب خوردیم که چرا جداتون نکردیم.اگه یه بار دیگه بیوفتین به جون هم،من میدونم و شما.

هر دو ساحره به فکر نشوندن آنتونین سر جاش بودن که در تالار باز شد و لرد سیاه وارد شد.
-اینجا چه خبره؟صدای داد و فریادتون تا دم در ورودی هاگوارتز میاد.
ملت:
آگوستوس:




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
- ارباب صبح خیلی زود رفته بیرون.
- اوف، پس تکلیف ما با این موجودات چیه!
- تحملشون می...

ناگهان سرو صدا از سمت خوابگاه پسران بلند شد و بدنبال ان دو سه دانش آموز هافلپافی از آنجا با وحشت بیرون دویدند.

- کمک!...یکی جلوشو بگیره، چقدر بی جنبه هست...
- میکشمتون! آوادا... کجا در رفتین!

آگوستوس خشمگین عصبانی در حالیکه از چوب جادویش جرقه های آبی مایل به سبز خارج میشد،بدنبال پسران از خوابگاه خارج شد.

- احمقا... بزدلا...اگه... راست میگین.... خودتونو نشون بدید!

با گفتن هر کلمه خم میشد و زیر میزها و پشت پرده ها را نگاه میکرد.

دراکو به سمت اسنیپ چرخید و با تعجب گفت:
- این دیگه چش شده؟

هنوز جمله دراکو تمام نشده بود که چشمان خشمگین آگوستوس در تلاش برای یافتن فراریان بر روی آنتونین قفل شدند. آنتونین هم برای لختی به چهره پای خیره شد و ناخواسته و بدون غرض لبخند ضعیفی حواله او کرد.اما این لبخند با انفجار خشم آگوستوس به سرعت محو شدند!

- ببنداون نیشتو! تو هم دستت با اونا توی یه کاسه هست. امروز من تکلیفمو با شما مشخص میکنم.متجاوزا!

و بدنبال این جمله به سمت انتونین از همه جا بی خبر یورش برد که توسط سه چهار اسلیترین مهار شد. اسنیپ و بارتی که از دو طرف اگوستوس را گرفتند و ناجینی هم بالافاصله بدور پاهای او پیچید.

- اروم باش چته تو، نکنه دوباره توی جیب ردات چیزی ریختن؟
- ولم کنید! بذارین اول اونا رو بکشم!
- می خوای دستور ارباب رو نادیده بگیری. یادت رفته که ارباب چی دستور داده!

چهره آگوستوس از شکل افتاد. ظاهرا در بیچاره گی مطلقی گرفتار شده بود.

اسنیپ وقتی مطمئن شد که اگوستوس آرام شده دوباره پرسید:

- چه اتفاقی برات افتاده؟
- چه اتفاقی... بیچاره شدیم...
-
- این هافلیها اومدن ردای منو بدون اجازه بردن که تمیز کنن اما...

استوریا با عصبانیت گفت:

- ایش... منو باش که چی فکر کردم، کاش یکی پیدا میشد رداهای منو می شست!کشتی ما!

- آخه شماها چی میدونین! توی جیب ردام... یادتونه دیشب ارباب از من خواسته بود تا یکی از گنجینهاشو براش از بانک بیارم... خب منم اونو اوردم ولی چون زود ماموریتمو انجام دادم... هیــــــــــــع... خب زود رسیدم...از طرفی چون ساعت 4 صبح بود ترسیدم ارباب بدخواب بشه ... بنابراین رفتم بخوابم. اما صبح که بلند شدم دیدم ردام نیست. اون احمقای گریفندوری اونو دوباره پر پودینگ کرده بودن و این هافلیها هم خواستن تمیزش کنن، اما... اما بجای ناپدید کردن لکه...

آگوستوس روی زمین پهن شد و ناله کنان گفت:

-مرلین کمکم کنه بدبخت شدم!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۲۲:۱۸:۱۱
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۵ ۱۸:۱۰:۱۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۷:۱۸ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


صبح یک روز سر زمستانی در تالار اسلیترین:

آستوریا گرینگرس مطابق هر روز راس ساعت 6 برای بیدار کردن دراکو از خوابگاهش خارج شد.تالار عمومی مثل چند روز گذشته مملو از دانش آموزان ناشناس بود.نگاهی به اطراف انداخت.ظاهرا برای عده ای مکان خوابشان اهمیت چندانی نداشت.چون تعدای از دانش آموزان روی زمین،کاناپه و حتی میز به خواب رفته بودند.آهی کشید و وارد خوابگاه دراکو شد.


ساعتی بعد:

همهمه عجیبی در تالار حاکم بود.

-هی نویل،همه پودینگتو تو کیف من خالی کردی؟اوه..چه بامزه!منم همه شو ریختم تو جیب ردای اون آگوستوس از خودراضی.
-بچه ها،بیایین همه با هم مشقامونو بنویسیم.بعد از تموم شدنش میتونیم جلسه رفع اشکال تشکیل بدیم.بعدشم مشقای فردارو بنویسیم.عالیه ...نه؟
-بس کن هرمیون،ما که درس نمیخونیم.هی رون، من احساس میکنم پروفسور اسنیپ این روزا مشکوک شده.بیا درس و مشقمونو ول کنیم بیفتیم دنبالش و از ته و توی کارش سر در بیاریم.شنل نامرئی و طلسمهای نامشخص و دستکش بوکس و وسایل لازم رو هم داریم.
-نه بابا، اون چرب و چیلی رو ولش کن...بیا جلوی در اتاق اسمشو نبر کمین کنیم.همین که اومد بیرون بپریم روش و کلی بخندیم.جیباشم بگردیم،شاید هورکراکسی چیزی برای نابود کردن داشته باشه!
.
.
.
دانش آموزان اسلیترینی به دور از این هیاهو در گوشه ای از تالار غمگین و ناراحت نشست بودند.

-دیشب یکی از اینا زده مجسمه حفره شرارتو داغون کرده.میگفت احساس کردم بهم چپ چپ نگاه کرد...مالی ویزلی هم داشت پس مونده غذاهای نیم خورده بچه ها رو میریخت رو هم و همشونو جمع میکرد تو یه ظرفی.میگفت حیفه که اینا دور ریخته بشه.مخصوصا وقتی که برای شام قابل خوردنه!
-این که چیزی نیست.امروز صبح پا شدم دیدم چند نفر سرگرم امتحان کردن رداهای منن!میگن تو گروه اونا اینجوری بوده...از شدت صمیمیت یه کمد مشترک داشتن که معلوم نبوده چی مال کیه!هر کی هر ردایی رو که میخواست برمیداشت و میپوشید!

نارسیسا نگاهی به صورتهای کثیف و موهای چرب ویزلی ها انداخت و وحشتزده از جا بلند شد و در کمدش را قفل کرد.
دراکو با خشم و نفرت شیرین کاریهای جینی ویزلی را تماشا میکرد که ضمن رژه رفتن در تالار، چپ و راست به ملت جادوگر پیشنهاد تشکیل خانواده میداد.
-من فکر میکنم ارباب در مورد ادغام چهار گروه با هم اشتباه کرد.ارباب فکر میکرد فقط گروه جدش،اسلیترین برای این مدرسه کافیه...ولی اینا غیر قابل تحملن!ببینین تالار ترو تمیزمون به چه روزی افتاده!

سوروس که شیشه روغن مویش را گم کرده بود با دیدن مالی ویزلی که سرگرم سرخ کردن چند سوسیس با روغن عجیبی بود،از پیدا کردن آن ناامید شد و بدون اینکه به نگاههای عاشقانه نجینی پاسخ دهد کنار دراکو نشست.
-من فکر میکنم باید ارباب رو متوجه کنیم که این ایده جالبی نبوده.خودش کجاس؟هنوز بیدار نشده؟




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ جمعه ۱ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
حالا که هیچکس پست نمیزنه،خودم میزنم.
____________________
تالار اسلیترین

-نه...نه من نمیخوام از ژام تکون بخورم.
-مرلین بهمون رحم کنه.کروشیو ها رو ما خوردیم،آه و ناله هارو مورفین میکنه.کسی از شما کمک نخواست.
-منم با سوروس موافقم.اگه نریم...

بدین ترتیب،مرگخوارا آماده ی آپارات به خونه ی خاله ی لرد شدن.

خونه ی خاله ی لرد

سوروس در زد و مرگخوارا رفتن تو.
-سلام بچه ها،چه عجب از خواب بیدار شدین!
-سلام خاله جون.لرد رو...چیزه یعنی خواهر زادتون رو ندیدین؟
-چرا با سالی و آستور رفتن خونه ی من و بسازن.
ملت:
-منظورتون سالازار و آستوریاس؟مگه میشه؟سه تایی که نمیتونن.
-به به چه عجب.

مرگخوارا با شنیدن صدای لرد از پشت سرشون،یاد بدن درد هاشون افتادن.
-سرورم ما اومدیم کمک.
-بلاتریکس کم کم داشتم نگران میشدم.
-نه....نه ما حالمون خوبه.

سر ساختمون
-ارباب همچین گفتین بریم سر ساختمون که من فکر کردم الان خونه رو ساختین تموم شده.
-ایوان فکر کردی این آستوریا کار میکنه؟
-اِ...سرورم-
-همش میگه بلد نیستم.
آستوریا:
-از بین شما کی ورد ساختمون سازی رو بلده؟

از بین مرگخوارا دست روفوس رفت بالا.
-روفوس...هوم...خوبه؛یه قصر برام میسازی عین همونی که دیشب گفتم.
-جسارتاً سرورم من اون موقع بیهوش بودم.

لرد چشمم غره ای به روفوس رفت و دوباره قصر مورد نظرش رو براش توصیف کرد.

دو ساعت بعد
-فهمیدی؟
-بله فکر کنم.
-اگه موفق شی شام یه هفته ی بلا رو به جای نجینی تو میخوری.
نجینی:فیسا هیوس شاس؟(چرا از کیسه ی سالازار میبخشی؟(
-هاس فیوسیوش هیس.(بابا من یه چیزی گفتم که اون کار کنه.(

یک ساعت بعد خونه ی خاله جون لرد،حاظر و آماده بود؛ولی خاله ی لرد نمیخواست تنها اونجا زندگی کنه.
-تامی تو زن و بچه داری؟
-کی؟من؟
-خب حالا که نداری،بیا با من زندگی کن.
-اِم...خاله جون من خیلی خوشحال میشم،ولی اونوقت دوستام و چیکار کنم؟
-خب اونارم بیار.با اینکه هنوزم نفهمیدم شما ها چطوری تو یه ساعت یه همچین خونه ای ساختین،ولی بیاین همه با هم زندگی کنیم.

لرد که واقعاً دلش میخواست واسه عیدا یکی باشه که باهاش جشن بگیره قبول کرد.
-باشه خاله.
مرگخوارا:

پایان سوژه


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱ ۱۲:۱۶:۲۰
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱ ۱۲:۱۸:۴۱








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.