سوژه ی جدید***********
پسرا تو خوابگاه خودشون نشسته بودند داشتند یاد قدیما میکردن.
_ یادش بخیر اون قدیما. کلی حرفم برو داشت. چقدر ساحره دورو برم بود.
مرلین این را گفت و اهی کشید.
_ این که چیزی نیست،منو بگو قبل از اینکه ورشکسته بشم چه شیر موز فروشیه توپی داشتم.
_ پس من چی که او قدیما مرگ خوار محبوب ارباب بودم.هی بچه ها چقدر جای الکسی خالیه. پاشین بریم یه دوری تو هاگ بزنیم حالو حوامون عوض شه.
وقتی داشتن از تالار عمومی رد می شدند با جمع دخترل بر خورد کردند ولی بی اعتنا به اونا به راه خودشون ادامه دادن.
توی هاگ جنب جوشی بی سابقه راه افتاده بود. معلوم نبود چه خبره.
جمع عظیمی از بچه های هاگ جلوی اعلامیه ای وایساده بودن.
_ بهتره بریم ببینیم چه خبره.
ترورس این را گفت و جلو تر از بقیه به راه افتاد.
بادراد که قدش نمیرسید با عصبانیت گفت: ترورس بخون ببینم چی نوشته.
اعلامیه:
بدین وسیله به اطلاع میرساند که الکساندر پردفوت که به گردش و برای تفریح به یکی از شهرهای مشنگی رفته بود سه روز است که گم شده. با توجه به ربودن های اخیر این فکر میشود که او ربوده شده و شاید امیدی به بازگشتش نباشد.
ملت ریون
انها به عجله به سمت تالار رفتند.
_ هی دخترا شما از الکساندر خبر ندارین؟
لونا: اون رفته سفر. سه روز پیش ماها باهاش حرف زدیم ولی هرچی صداتون کردیم نیومدین. گفت که کلی سوغاتی برامون خریده.
_ تازگی ها ازش خبری ندارین؟
لینی که تعجب کرده بود گفت: چیه دلتون براش تنگ شده؟
_ فقط بگین ازش خبر دارین یا نه؟
سر انجام ماریه تا جواب داد: از سه روز پیش تا حالا نه.
رنگ پسرا مثل گچ شد.
_ چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
ترورس اب دهانش را قورت داد و سعی کرد بر خود مسلط باشد.
_ اون گم شده....
معصومیت قدرتی دارد که شیطان نمی تواند تصور کند